بر تا رک زمان

انابه رویا
پیر زمانه در طلبش دست و پا نمود بر خود صواب کرد و بما ناروا نمود
آنجا که رهروان زمان سخت خسته بود رمزی بدان کشید و بنام خدا نمود
عاصی و بیگناه همه بربست باین طلسم راه بهشت بچرخش دور , بنا نمود
رسمی برای لشکر دزدان کشید و رفت سر لشکران بصد رقمش آشنا نمود
هرکس طریقتی بگزید و به پیش رفت بهر حصول منزل مقصود ریا نمود
فردا نماد منزل مقصو د شد پناه درحسرت وصا ل همگیرا فنا نمود
انسان شد زبون در افسانه ی سما امید را بهانه به هر بی نوا نمود
راهی که آمدیم پر از دام و فتنه بود باید که راه خویش ازانراه جدا نمود
اکنون بلند است نوید نوای نو هان رهروی خطاب به ماوشما نمود
بر تارک بلند زمان آشیانه ساخت آنکس که با تلاش شکست بلا نمود
درب سعادت بررخ اسلام بسته بود “اعیار” با شهامت مردانه وا نمود
این هدیه ی منست بان مرد قهرمان
بیشم نبود ازین که بر وی عطا نمود