با چنين وضع محالست كه بمنزل برسيم
ملت و توده شويم و به تكامل برسيم
از شما نه زر و مالى ، نه قبا ميخواهيم
نه بلند منزل و قصرى ز طلا ميخواهيم
ما چو آسايش و يك صلح و صفا ميخواهيم
محو ظلم و ستم و رنج و بلا ميخواهيم
ما نه خواهيم نه كاخى نه زرى را ز شما
بس نماييد خدع و خيره سرى را و جفا
تا به كى دود تفنگ گشته به هر گوشه عيان
تا به كى سانحه و فاجعه و گير و نمان
تا به كى جور و جفا و تعب و تير و كمان
تا به كى حرف دروغست و همى نيش زبان
بس كنيد حوصله ى ما بكلى رفته ز كف
نه زنيد بر سر نعش وطن اين طبله و دف
از هر آن كنج وطن خشم و جنون مى بارد
ناله و شيون و غم، موجه ى خون مى بارد
هر چه از خاين و جانى و زبون مى بارد
هر گهى هر چه فزون هر چه فزون مى بارد
مرگ و نفرين به چنين ايده ى گنديده ى تان
چاره يى نه به سر مو، نه غم و قصه ى مان
از چه ناليم؟ ز تبعييض و زد و بند و فساد؟
يا كه از خاين بى غيرت و چوتار و نراد؟
از خود و طالع و بختى كه نكرده دلى شاد؟
يا ازان ذات خدايى كه بما هيچ نداد
ز چه رو هموطنم در بدر و خوار شديم
چاكر اجنبى و دشمن و اغيار شديم
اين چه نيرنگ و شر و مكر و فريب است مدام
اين ستم از چه باين خلق غريب است مدام؟
به هر آن لحظه غم و مرگ قريب است مدام
اين چه افكار عجيب كار عجيب است مدام
با چنين وضع محال است كه بمنزل برسيم
ملت و توده شويم و به تكامل برسيم!!!!!!
زبير واعظى