بازی با احساس

رسول پویان
این مثل را جان مـن در گوش باش
در جــواب ابـلـهان خـامـوش بـاش
خـار در چـشـــم محـبـت بشـکـننـد
با گل و سـرو وسمن همدوش باش
می کنند بازی با احسـاس و عـشق
دور شو از حاسدان خودکوش باش
چـون جــفـا دیـدی ز ابـنـای بـشــر
مهربـانی کن ولی بـا هـوش بـاش
عـنـدلـیـبـان وطــن را پــر کنــنـد
مثل سیـمرغـان جوشـنپـوش باش
در محیط خـشک و مسموم زمان
مسـت از جـام دل مـدهـوش باش
چـون پـری بشـکن طلسم دیو را
ســرو آزاد مـنـی گلـپـوش بـاش
جـذبـۀ عـرفـان و نـور معرفـت
قـوت دل کـیـمـای هــوش بـاش
جـان مـن بی تـو نـیـاسـایـد دلـم
دور مــرو از دیـده در آغــوش
در خمارسـتان میهـن بعـد ازیـن
باده سان درگردشودرجوش باش
چـون عقابـان پـرگـشا بـر آسمان
فـارغ از انگیزههای قـوش بـاش