افول نظم تکقطبی؛ قانونهای جدید جهان را چه کسی وضع خواهد کرد؟
در نظم جدید دیگر آمریکا و غرب تنها وضع کنندگان قانون نیستند؛ بلکه قطبهای متکثر قدرت در مناطق مختلف جهان، اقدام به ایجاد نظم سیاسی، اقتصادی و نظامی متمایز از دیگران میکنند.
پس از بحران مالی سال ۲۰۰۸، بسیاری از کارشناسان و متفکران غربی با عبور از «رویای آمریکایی»، از افول نظام تکقطبی هژمونیک و ظهور نظم «یک- چند قطبی» یا «چند قطبی» خبر میدهند. در نظم جدید دیگر آمریکا و غرب تنها وضع کنندگان «قانون» نیستند؛ بلکه قطبهای متکثر قدرت در مناطق مختلف جهان اقدام به ایجاد نظم سیاسی، اقتصادی و نظامی متمایز از دیگران میکنند. در نظم جدید دولتهای تجدید نظرطلب و قدرتهای منطقهای با ایجاد منظومهای از نهادها و سازمانهای جدیدالتاسیس به دنبال افزایش کارتهای بازی خود هستند. به عبارت دیگر در دوران گذار هر یک از قدرتهای منطقهای و جهانی در تلاشاند تا جایگاه خود را در نظم آتی جهان ارتقاء بخشند. در این مقاله سعی خواهیم کرد تا به واکاوی علل افول نظم آمریکایی و ظهور جهان چند قطبی بپردازیم.
ظهور و سقوط قدرتهای بزرگ
یکی از پرتکرارترین و رایجترین مفاهیم در علم روابط بینالملل بررسی «ظهور و سقوط» هژمون یا قدرتهای بزرگ است. «پل کندی»، مورخ انگلیسی با معیار قراردادن شاخصهایی همچون قدرت نظامی- اقتصادی تراز قابل توجهی برای بررسی جایگاه قدرتهای جهانی مدون کرده است. در دوران معاصر یکی از مهمترین اندیشمندان آمریکایی که روند افول آمریکا و ظهور چین را به تصویر کشیده، «جان میرشایمر» واضع نظریه رئالیسم تهاجمی است. وی با انتقاد از تسلط نگاه لیبرال (آرمانگرایی) در دستگاه سیاست خارجی آمریکا معتقد است که دولتهای این کشور (دموکرات یا جمهوریخواه) به این امید که چین در نظم اقتصاد لیبرال حل شده و پس از مدتی به جرگه کشورهای لیبرال دموکراسی بپیوندد، سالها به این کشور اجازه رشد اقتصادی دادند، مجوز پیوستن این کشور به سازمان تجارت جهانی را صادر کردند و جلوی قد علم کردن پکن را نگرفتند. این متفکر واقعگرا با اشاره به رشد اقتصادی پکن این مولفه پایه اصلی شکلگیری قدرت نظامی میداند. وی معتقد است همین موضوع سبب ایجاد «جنگ سرد جدید» میان چین و آمریکا شده و دو کشور لاجرم به پذیرش رقابت امنیتی- ژئوپلیتیکی در نقاط مورد اختلاف هستند.
مهارِ چین
بازتاب چنین نگاهی در اسناد راهبردی آمریکا از طریق عبارات مختلف به چشم میخورد. در اواخر دولت اوباما، آمریکا تصمیم گرفت تا با کنار گذاشتن سیاست «تعامل» راهبرد «مهار» را برای تنظیم روابط با چین انتخاب کند. این راهبرد جدید در دولت ترامپ با قدرت ادامه پیدا کرده و منجر به یکی از بزرگترین «جنگهای اقتصادی» در قرن بیست و یکم شده است. موسسات لیبرال آمریکایی معتقدند با توجه به درهم تنیدگی اقتصاد دو کشور این اقدام واشنگتن علاوه بر اقتصاد چین؛ به اقتصاد و سرمایهداران آمریکایی نیز ضربه سختی وارد خواهد نمود. با این حال به نظر میرسد آمریکاییها به اشتباه تاریخی خود یعنی دادن فرصت رشد به اقتصاد چین پیبردهاند و به دنبال تغییر این مسیر هستند. به عنوان مثال سالها بخش خصوصی چین با «کپی» محصولات و انتقال فناوریهای آمریکایی موفق شد تا فاصله تاریخی با کشورهای صنعتی را به شکل چشمگیری کاهش دهد. به همین دلیل است که آمریکا تحصیل دانشجویان چینی در برخی رشتههای خاص را محدود کرده یا اجازه مالکیت به شرکتهای دولتی یا خصوصی چینی بر شرکتها و مراکز فعال در حوزه فناوریهای نوین را نمیدهد.
کارشناسان معتقدند چین و آمریکا به دلیل برخوداری از مولفههای چهارگانه قدرت، چارهای جزء ورود به رقابتی ژئوپلیتیکی یا به عبارت دقیقتر جنگ سرد جدید ندارند. آرایش نیروهای آمریکایی در منطقه ایندوپاسفیک برای مهار چین، همچون «پیمان اتمی آکوس»، «ایجاد کریدور امنیت غذایی «I۲U۲»»، «حمایت از تایوان و زیر پا گذاشتن اصل چین واحد»، «تشدید بحران سیاسی- اجتماعی در هنگکنگ» و «پروندهسازی حقوق بشری درباره مسئله ایغورها» نوید دهنده برخورد و اصطحکاک مستقیم و غیر مستقیم واشنگتن- پکن را در قاره آسیا میدهد. همچنین به نظر میرسد آمریکا برای ایجاد اخلال در مسیر طرح «یک کمربند- یک جاده» و قطع شریان انتقال انرژی از منطقه غرب آسیا و شمال آفریقا به سمت بازارهای چین اقدام به ایجاد بحران ژئوپلیتیکی و حتی جنگ در منطقه اورسیا کرده است.
تغییر رفتار بلوکهای قدرت
یکی از مولفههای کلیدی در دوران «گذار نظم بینالمللی»، شکستن ساختارهای متصلب در حوزه روابط خارجی و حاکم شدن نوعی وضعیت «جیوگی» یا «سیالیت» در چرخه رقابت، همکاری یا تخاصم میان قطبهای قدیمی و جدید قدرت است. متفکران نئورئالیست نظم کنونی را نظمی «شبکهای» میدانند که در آن قدرتهای جهانی فارغ از ایدئولوژی یا بلوکبندیهای سابق قدرت سعی دارند تا روابط خود را با تمام بازیگران متناسب با الزامات منافع و امنیت ملی تنظیم کنند. به عنوان مثال با طولانی شدن روند بحران اوکراین، کشورهای اروپایی همچون فرانسه به سفر به چین (رقیب ژئواستراتژیک) قصد دارند تا از ظرفیت پکن برای «میانجیگری» و برداشته شدن سایه جنگ از بالای سر قاره سبز استفاده کنند. همچنین اظهار نظر امانوئل مکرون در خصوص کمرنگ کردن استفاده از «دلار» در معاملات تجاری و استفاده از ارزهای جایگزین دیگر نشانه برای توضیح نظم شبکهای است.
ترجمان فاصله گرفتن متحدان قدیمی همچون کشورهای حوزه خلیج فارس یا دولتهای اروپایی از آمریکا و در عین حال گسترش روابط با قدرتهای نوظهور (رقیب آمریکا) همچون چین، هند و … به معنای تشدید روند انتقال قدرت از غرب به شرق است. در نظم جدید قطبهای قدرت سعی میکنند با فاصله گرفتن کنترل شده از هژمون در حال افول به سمت قدرتهای بزرگ رفته و نوعی روابط متوازن مبتنی بر «موازنه مثبت» ایجاد کنند. در این نظم سیال قدرتها متناسب با منافع ملی ممکن است در برخی موارد متحدان خود را تغییر داده و رفتاری متفاوت از خود به نمایش بگذارند. به عنوان مثال ممکن است کشورهای اروپایی برای ایجاد حدی از استقلال در زمینه فناوریهای نوین ارتباطی از همکاری با «هوآوی» برای انتقال فناوری «۵G» استقبال کنند. در عین حال کشورهای عضو اتحاد اروپا در ماجرا نوع مهار روسیه و حلوفصل بحران اوکراین در جبهه آمریکا قرار داشته و اختلاف نظر تاکتیکی با این کشور دارند.
بهره سخن
درباره شکل و ساختار نظام آتی بینالملل، تحلیلهای گوناگونی وجود دارد اما اجماع نظر قابل توجهی در خصوص افول نظم تکقطبی در میان اندیشمندان روابط بینالملل حاکم است. در ساختار جدید قدرتهای منطقهای در حال بازتعریف روابط با تمام قدرتهای بزرگ در سطح استراتژیک هستند. در سوی مقابل واشنگتن برای مقابله با این روند سعی دارد تا از ظرفیت «G۷»، «ناتو»، «نهادهای برتوون وودز» و … برای به چالش کشیدن خیزش اقتصادی چین، مهار نفوذ ژئوپلیتیکی روسیه و به تاخیر انداختن رشد اقتصادی قدرتهای منطقهای همچون ایران و ترکیه بهره گرفته و چرخه انتقال قدرت از غرب به شرق را با تاخیر مواجه کند. با این حال این روند اجتنابناپذیر ظهور نظم چند قطبی با سرعت در حال طی شدن است و آمریکا چارهای جز پذیرش افول جایگاه قدیمی و تندادن به نظم جدید ندارد.