جنگی حاجی

آقای "جنگی حاجی" (به کُردی: جەنگی حاجی) با نام کامل…

 شانسی برای نجات افغانستان باقی مانده یا فرصت‌ها از دست…

نویسنده: مهرالدین مشید بیداری وجدان جمعی مردم؛ بازسازی مشروعیت سیاسی این پرسشی…

مارکسیسم قلب جوانان را تسخیر می‌کند

ا. م. شیری «چگونه یک ایدئولوژی غربی مانند مارکسیسم می‌تواند در…

عالم تنهایی 

رسول پویان  آزاد و ســرافـــرازم در عـالـم تـنهـایی  عشق و دل بیدار است تا…

هرمشکل حل گردد

امین الله مفکرامینی           2025-10-11! نازم آن قامت رسـا که نگردد خـــــــم زاِدبــــار همــتـــــــی…

جګړه او ورور وژنه د هېواد ستونزې نه شي حل…

 نور محمد غفوری سریزه نیمه پېړۍ کېږي چې په افغانستان کې جګړه…

پاکستان؛ درگیر جنگ نیابتی هند یا اسیر میراث تروریست‌پروری های…

نویسنده: مهرالدین مشید پیاله کافی؛ دیروز زهری به کام مردم افغانستان…

مذاکره هیئت های افغانستان و پاکستان

در ترکیه از دید حقوق بین الملل عمومی این نشست‌ها برخاسته…

خُردشدن کرزی نزد پرویز مشرف و خُردساختن کشور، توسط کرزی…

بازخوانی تاریخی نه چندان دور محمدعثمان نجیب من در دوران نخست حکومت…

احمدشاه بابا

احمدشاه بابا نومیالی اتل، غښتلی، توریالی او پیاوړی ملي شخصیت:  احمدشاه…

«چپ نو» و سوسیال‌دموکراسی در افغانستان

نور محمد غفوری «چپ نو» و سوسیال‌دموکراسی در افغانستانبازاندیشی در ایدئولوژی…

تهدیدهای پاکستان برضد افغانستان؛ از سیاست بازدارندگی تا بازی ژئوپولیتیک

نویسنده:  مهرالدین مشید از سیاست بازدارنده گی تا تغییر در رهبری…

بحران مالی سازمان ملل و فاجعه انسانی در افغانستان

آزمونی برای تعهد جهانی به انسان‌دوستی و چندجانبه‌گرایی سازمان ملل متحد…

میراث سکاها در شاهنامه فردوسی: سیستان، سجستان و ایران

- دکتر بیژن باران مقدمه: شاهنامه و جغرافیای هویت ایرانی. شاهنامه…

تروتسکی در تاریخ اندیشه سیاسی چپ

leo Trotzki ( 1879- 1940 )  آرام بختیاری سنت ترور سیاسی با…

پاسخ  ما

میر عبدالواحد سادات پاسخ  ما  : بر مبنای وجدان ملی و ندای…

قهرمانی تیم فوتسال؛ نمادی از وحدت ملی و امیدی برای…

نویسنده: مهرالدین مشید شگفتن گل های لیخنند در سرزمین به تاراج…

تحول فرهنگ سیاسی؛ کلید طلایی وحدت و ثبات ملی در…

نور محمد غفوری (بخش چهارم و آخری)  ۷. ویژگی‌های فرهنگ سیاسی مطلوب برای…

ارسطو

نوموړی د لرغوني یونان او لوېدیځې نړۍ یو له لویو…

تحول فرهنگ سیاسی؛ کلید طلایی وحدت و ثبات ملی در…

نور محمد غفوری (بخش سوم) ۶. چالش‌ها و راهکارهای تحول فرهنگ سیاسی در…

«
»

توافق هیولا: دولت‌های عرب، اسرائیل و بهای «صلح»

نویسنده: رادوان مرتضی ــ

زمانی که صلح از سوی قدرتمندان تعریف و از ضعیفان طلب می‌شود، دیگر صلح نیست ــــ تسلیمی است در پوشش عدالت.

پس از پایان جنگ اسرائیل علیه لبنان، زمزمه‌ای در راهروهای سیاست پیچید: احتمال پیوستن لبنان به «توافقات ابراهیم». این زمزمه حتی پیش از آن شکل گرفت که فرستادهٔ آمریکایی، تام باراک، ایدهٔ مذاکره مستقیم با اسرائیل را مطرح کند؛ پیشنهادی که بیروت آن را رد کرد و بر ادامه گفت‌وگوهای غیرمستقیم با میانجی‌گری واشنگتن تأکید نمود.

امروز شواهد نشان می‌دهد که واشنگتن به‌دنبال عادی‌سازی فوری روابط با تل‌آویو نیست، بلکه می‌خواهد نخستین گام در مسیر آن‌چه به نام «صلح» خوانده می‌شود، مذاکره‌ٔ مستقیم بر سر یک «پیش‌نویس آمریکایی» باشد. این تضاد آشکار است؛ زیرا این فراخوان‌ها برای صلح، واقعیت میدانی و استمرار اقدامات تجاوزکارانه را نادیده می‌گیرند.

در چنین شرایطی، صداهایی در لبنان برخاسته‌اند که از صلح با دشمنی سخن می‌گویند که هنوز در حال جنگ است. این تناقض، مدافعان «راه‌حل‌های دیپلماتیک» را در معضلی واقعی فرو برده است.

در واقع، فرمانده ارتش لبنان، رودولف حیقل، ناچار شد به پهپادهای اسرائیلی که حریم هوایی لبنان را نقض می‌کردند، دستور شلیک دهد؛ این پیش از آن بود که پس از حادثه‌ای که نیروهای اسرائیلی به روستای جنوبی بلیده حمله کرده و یک کارمند غیرنظامی شهرداری را در خواب به‌قتل رساندند و رئیس‌جمهور به او فرمان داد در برابر هرگونه تجاوز زمینی پاسخ دهد.

هنگامی که «صلح» برابر است با «تسلیم»

دو سال پس از آغاز عملیات «طوفان الاقصی» در اکتبر ۲۰۲۳، و پس از کشتارهای دهشتناک و جنگ نسل‌کُش اسرائیل علیه غزه که ده‌ها هزار فلسطینی را به کام مرگ کشاند ــــ و نیز جنگ علیه لبنان که هزاران لبنانی را قربانی کرد ــــ بار دیگر پرسش از معنای صلح در گفتار سیاسی جهان عرب سر برآورده است.

در میان فراخوان‌های تازه دولت‌ها و رسانه‌های عرب برای صلح با اسرائیل، حقیقتی آشکار است: صلحی که از موضع ضعف تحمیل شود، به سلطه پایان نمی‌دهد؛ بلکه آن را رسمیت می‌بخشد.

چنین صلحی معادله قدرت را تغییر نمی‌دهد، مگر آنکه قوی، طرف مقابل را به‌عنوان شریکی هم‌سنگ به‌رسمیت بشناسد. اما اسرائیل هرگز در پی صلح برابر نبوده است؛ هدف تل‌آویو سلطه است و گسترش، نه همزیستی.

نویسندهٔ شهید فلسطینی، غسان کنفانی، زمانی که از او پرسیدند چرا گفت‌وگو با اسرائیل را رد می‌کند، این حقیقت را به‌زیبایی بیان کرد. او پاسخ داد: «گفت‌وگو میان شمشیر و گردن چه معنایی دارد؟»

چه گفت‌وگویی ممکن است، آن‌گاه که قدرت تصمیم‌گیری تنها در دست قدرتمندان است و ضعیفان صرفاً درخواست می‌کنند؟

پرسش دقیق‌تر این است: آیا اسرائیل واقعاً در پی دستیابی به سازشی عادلانه است که به اشغال پایان دهد و صلحی پایدار برقرار سازد؟ یا آن‌که در حال طراحی ترتیباتی امنیتی ـ اقتصادی است که برتری‌اش را تحکیم می‌کند و در ازای آن، از اعراب و فلسطینیان تسلیم می‌طلبد؛ همان چیزی که به‌نادرست «صلح» نامیده می‌شود؟

در ۲۱ ژانویهٔ ۲۰۲۴، بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل، آشکارا اعلام کرد: «من هرگز از کنترل کامل امنیتی اسرائیل بر تمام سرزمین‌های غرب رود اردن کوتاه نخواهم آمد». این سخن به‌روشنی با مفهوم تشکیل یک دولت مستقل فلسطینی در تضاد است.

این موضع سیاسی هم‌زمان است با شتاب بی‌سابقه در روند شهرک‌سازی. گزارش‌های نهادهای اروپایی و سازمان ملل نشان می‌دهد که سال‌های ۲۰۲۳ تا ۲۰۲۴ شاهد بالاترین میزان گسترش شهرک‌ها و مصادره زمین در کرانهٔ باختری اشغالی بوده است؛ روندی که حتی امکان تحقق «راه‌حل دو دولت» را از میان برده است.

در جهان عرب امروز ــــ به‌ویژه در لبنان ــــ رسانه‌ها به طرز قابل توجهی به شعارهایی چون این رو آورده‌اند: «ما خواهان صلحیم»، «درخواست صلح جرم نیست»، «شکستن تابوها یک وظیفه است».

مجری لبنانی، مارسل غانم، در آغاز برنامه‌اش گفت: «تابوها را بشکنید … دیگر تاب تحمل تعلل نداریم…. آری، ما صلح می‌خواهیم؛ صلح خواستن جرم نیست». و مکرَم رباح، سردبیر سایت Now Lebanon و استاد دانشگاه آمریکایی بیروت (AUB)، چنین نوشت: «صلح، زمانی که به‌دست مردمی مستقل ساخته شود، مایهٔ شرم نیست؛ شرم آن است که همچنان در جنگ‌هایی بمیریم که متعلق به دیگران است.»

خواست صلح، در ذات خود گمراه‌کننده نیست؛ اما چه باید کرد اگر طرف مقابل، صلح را تنها ابزاری برای تعمیق سلطه، افزایش انقیاد ملت‌های منطقه و غصب ثروت و سرزمین‌شان بداند؟

آن‌گاه که «توافق‌های صلح» میان طرفی ضعیف امضا می‌شود که امتیازهای سنگین می‌دهد، در حالی که طرف قوی ساختار استعماری خود را حفظ می‌کند، آن‌چه حاصل می‌شود دیگر صلح نیست، بلکه تسلیم مطلق است. در چنین معادله‌ای، این تصور تقویت می‌شود که اسرائیل در صلح بیش از جنگ زیان می‌بیند. از همین رو، در معنای واقعی، «صلح» برای اسرائیل تهدیدی وجودی است، نه فرصتی برای همزیستی.

الگوی قطر: میانجی‌گری در خدمت سلطه

دور از میدان‌های نبرد، دولت قطر سرمایه‌گذاری ویژه‌ای بر نقش خود به‌عنوان میانجی بین‌المللی انجام داده است؛ کشوری که هم‌زمان با واشنگتن و به‌طور غیرمستقیم با اسرائیل روابط دارد. سازمان ملل در مارس ۲۰۲۲، قطر را به‌عنوان یک «متحد اصلی غیرعضو ناتو» (Major Non-NATO Ally) به‌رسمیت شناخت.

بر روی کاغذ، چنین جایگاهی برای دوحه امتیازاتی خاص در حوزه‌های دفاعی و امنیتی به‌همراه دارد. قطر میزبان گفت‌وگوها بود، کمک‌هایی مالی به غزه اختصاص داد، در پروژه‌های اقتصادی مرتبط با اسرائیل سرمایه‌گذاری کرد و در عین حال روابطی مستحکم با ایالات متحده حفظ نمود؛ کشوری که پایگاه هوایی «العدید» در خاک قطر را به‌عنوان یکی از مهم‌ترین مراکز عملیاتی خود در منطقه به‌کار می‌گیرد.

اما طنز ماجرا در این‌جا است: با وجود این موقعیت راهبردی، قطر نیز از حملات اسرائیل در امان نماند. در ۹ سپتامبر ۲۰۲۵، اسرائیل در دوحه دست به حمله‌ای زد که اعضای هیأت مذاکره‌کنندهٔ حماس را در خاک قطر هدف قرار داد. این رویداد پرسشی بنیادی را پیش می‌کشد: تا زمانی که اسرائیل حتی به کشوری حمله می‌کند که هرگز با آن نجنگیده و نقش میانجی دارد، آیا می‌توان گفت طبیعت تهاجمی‌اش دگرگون شده است؟

تجربهٔ قطر نشان می‌دهد که برای آن‌که «صلح» معنا پیدا کند، نمی‌تواند صرفاً ابتکار طرف ضعیف باشد؛ صلح باید از سوی قدرتمند نیز خواسته و پذیرفته شود. در غیر این صورت، بی‌معناست.

به‌عنوان نمونه، به تشکیلات خودگردان فلسطین به رهبری محمود عباس بنگرید. این نهاد در طول دهه‌ها به شریک امنیتی اسرائیل بدل شده است: همکاری امنیتی در کرانهٔ باختری، بازداشت نیروهای مقاومت، تحویل فهرست‌ها و هماهنگی تحت عنوان «همکاری امنیتی». با این‌حال، اسرائیل همچنان آن را، به دلیل پرداخت مستمری به زندانیان، به «تأمین مالی تروریسم» متهم می‌کند. به‌نظر می‌رسد که حتی همکاری کامل نیز تضمینی برای صلح نیست؛ زیرا در منطق سلطه، تسلیم همچنان قاعده است.

در مقابل، الگوی امارات متحدهٔ عربی پویایی متفاوتی را نشان می‌دهد: عادی‌سازی روابط با اسرائیل نه بر پایهٔ عدالت یا پایان سلطه، بلکه بر محور اقتصاد و سرمایه‌گذاری. زمانی که طرف ضعیف به شریک اقتصادی بدل می‌شود، «صلح» به کالایی سودآور برای قدرتمند بدل می‌گردد ــــ صلحی که معنا می‌یابد به‌عنوان «خدمتی به قدرتمند در ازای ثباتی موقتی».

در سودان، سومین کشور عربی که به «توافقات ابراهیم» پیوست، اسرائیل هرگز خارطوم را به‌عنوان شریکی راهبردی ندید؛ بلکه آن را پایگاهی امنیتی برای نظارت بر دریای سرخ و مسیرهای قاچاق تلقی کرد. در آن‌جا نیز عادی‌سازی «از بالا» تحمیل شد، نه میان شرکایی برابر.

تمام این موارد نشان می‌دهد که اسرائیل با اصل صلح مخالفتی ندارد؛ آن‌چه را برنمی‌تابد، صلح برابر است ــــ صلحی که توازن قدرت را دگرگون سازد.

صلح‌های تاریخی، اما بی‌عدالت

در مارس ۱۹۷۹، مصر و اسرائیل معاهدهٔ صلحی امضا کردند که بر اساس آن اسرائیل موظف شد طی سه سال از صحرای سینا عقب‌نشینی کامل کند و مناطق حائل و غیرنظامی در مرزها ایجاد شود. با این حال، پس از گذشت بیش از چهار دهه از عادی‌سازی رسمی روابط (از سال ۱۹۸۰)، این رابطه هرگز از سطح دولت‌ها فراتر نرفت و در میان مردم همچنان به‌عنوان «صلحی سرد» شناخته می‌شود؛ صلحی رسمی و تشریفاتی، بی‌آن‌که در دل جامعه عربی جای پذیرفتن داشته باشد.

در واقع، گاه رخدادهای امنیتیِ محدود اما معنادار ــــ مانند درگیری‌های ژوئن ۲۰۲۳ و مه ۲۰۲۴ در نزدیکی رفح ــــ نشان می‌دهد که این «صلح سرد» چقدر شکننده است. با وجود این، همکاری اقتصادی، به‌ویژه در حوزهٔ انرژی، عمیق‌تر شده است. در ۱۵ ژوئن ۲۰۲۲، مصر، اسرائیل و اتحادیهٔ اروپا توافق‌نامه‌ای امضا کردند تا صادرات گاز مصر از طریق تأسیسات مایع‌سازی افزایش یابد. به‌این‌ترتیب، تصویری دوگانه شکل گرفته است: از یک‌سو، شراکت امنیتی و انرژی میان قاهره و تل‌آویو، و از سوی دیگر، مقاومت مردمی در برابر اسرائیل. این تناقض نشان می‌دهد که ساختار کنونیِ «صلح» بیش از آن‌که در خدمت عدالت برای فلسطینیان باشد، در خدمت منافع امنیتی و انرژی اسرائیل است.

اردن نمونهٔ دیگری است. معاهدهٔ صلح این کشور با اسرائیل در ۲۶ اکتبر ۱۹۹۴ امضا شد و چارچوب‌هایی برای همکاری در زمینهٔ آب و مرزها تعیین کرد. اما سی سال پس از آن، صلح واقعی هنوز تحقق نیافته است. در نوامبر ۲۰۲۳، عَمّان در اعتراض به جنگ غزه سفیر خود را از تل‌آویو فراخواند و پروژه «آب در برابر انرژی» را متوقف کرد.

با این حال، همکاری‌های عملی همچنان ادامه دارد: مبادلات آبی و گازی و هماهنگی‌های امنیتی برقرار است. حتی حریم هوایی اردن به نیروی هوایی اسرائیل اجازه داد تا برای مقابله با پهپادها و موشک‌های ایرانی از آن استفاده کند. این نمونه نشان می‌دهد که اسرائیل با ارائهٔ امتیازات ظاهری به پایتخت‌های عربی، تنها در پی تأمین منافع خود است، بی‌آن‌که مسألهٔ فلسطین را واقعاً حل کند.

در سوریه نیز وضعیت مشابهی دیده می‌شود. دولت جدید که ریشه در گروه‌های تندرو دارد، برای نشان دادن حسن‌نیت خود، بقایای جسد جاسوس اسرائیلی الی کوهن را بازگرداند، از ایران فاصله گرفت، و ارسال سلاح برای حزب‌الله را متوقف کرد. با این حال، اسرائیل هرگز وارد مذاکرات واقعی صلح نشد، بلکه برعکس، قلمروهای بیشتری را اشغال کرد، فرودگاه دمشق را بمباران نمود، منابع آبی و ارتفاعات جولان را تصرف کرد، و آشکارا گفت قصد خروج ندارد. اسرائیل هیچ‌گاه خواهان دولت‌های قدرتمند عربی نبوده است؛ می‌خواهد آن‌ها چنان ضعیف باشند که نه از سرزمین خود، بلکه از امنیت اسرائیل محافظت کنند.

در لبنان نیز زخم‌ها عمیق‌تر از آن است که به‌سادگی التیام یابد. کشتارها، اشغال‌ها و بمباران‌های روزانه هنوز در حافظهٔ مردم زنده است. چگونه می‌توان از لبنانیان خواست که صلحی را بپذیرند که عدالت را نادیده می‌گیرد؟ اسرائیل هزاران لبنانی را کشته و هنوز هم روستاها را هدف قرار می‌دهد و مردم را ترور می‌کند. چگونه می‌توان از مردمی چنین رنج‌دیده خواست که سلاح‌شان را زمین بگذارند و به دشمنی اعتماد کنند که هرگز نیت صادقانه‌ای نشان نداده است؟

گرچه نخست‌وزیر، رئیس‌جمهور، و بسیاری از وزرای لبنان بر لزوم انحصار سلاح در دست دولت تأکید دارند، همگی اذعان دارند که اسرائیل حتی به تعهدات حداقلی خود نیز پای‌بند نمانده است. پس چگونه می‌توان از مذاکره سخن گفت در حالی که دشمن حتی آتش‌بسی را که لبنان رعایت کرده، نقض کرده است؟

با این همه، برخی صداها در لبنان صلح را راه نجات می‌دانند و می‌گویند تنها پس از آن‌که دولت بر تمام خاک خود و همهٔ سلاح‌ها مسلط شد، می‌توان از صلح سخن گفت. اما این نگاه واقعیت را نادیده می‌گیرد: همهٔ نهادهای رسمی لبنان، با وجود اختلاف‌های درونی، بر این باورند که اسرائیل نه به‌دنبال صلح، بلکه در پی کسب هرچه بیشتر امتیازات است.

سوریه، بدون آن‌که حتی یک گلوله به‌سوی اسرائیل شلیک کند، ویران شد، اما اسرائیل همچنان به حملات خود ادامه می‌دهد. پس تفاوت سوریه و لبنان در چیست؟ مسأله نه «مقاومت» است و نه حزب‌الله؛ مسأله در عطش سیری‌ناپذیر اسرائیل برای گسترش نفوذ و سلطه است.

این روحیه در ماجرای توافق مرزی دریایی نیز آشکار بود: تل‌آویو در پی بیشترین سهم‌خواهی بود و پس از ترور سید حسن نصرالله، همان توافق را لغو کرد. جاه‌طلبی‌های ارضی، هنگامی‌که نتانیاهو در مجمع عمومی سازمان ملل نقشهٔ «خاورمیانه جدید» را بالا گرفت ــــ نقشه‌ای که نامی از لبنان و سوریه در آن نبود ــــ دوباره خود را نشان داد.

چنین نقشه‌ای نه بازتاب واقعیت سیاسی، بلکه بازماندهٔ رؤیای «اسرائیل بزرگ» است. در همین راستا، تام باراک در دمشق گفت «لبنان و سوریه در واقع یک کشورند، نه دو کشور»؛ سخنی هم‌صدا با گفتمان اسرائیلی که می‌خواهد مرزها را پاک کند و خاورمیانه را از نو به دلخواه خود ترسیم نماید.

امروز کسانی که از «صلح» سخن می‌گویند، دهه‌ها دیر رسیده‌اند ــــ بیش از سی سال پس از کنفرانس مادرید در ۱۹۹۱، همان کنفرانسی که اسرائیل از پذیرش نتایج آن سر باز زد.

صلح از نگاه اسرائیل

اگر تمام عناصر پیش‌گفته را کنار هم بگذاریم ــــ کنترل دائمی امنیتی بر غرب رود اردن، گسترش شتاب‌گرفتۀ شهرک‌سازی‌ها، و سوق دادن پایتخت‌های عربی به همکاری‌های دوجانبه‌ای که هیچ ارتباطی با مسأله فلسطین یا حل نهایی مناقشه ندارد ــــ آن‌گاه می‌توان دریافت که «صلح» از نگاه اسرائیل چه معنایی دارد.

در واقع، «صلح» در منطق اسرائیل نظامی است برای بازدارندگی و سلطه: نظامی که دولت‌های منطقه را خنثی و بی‌اثر می‌کند و در عین حال سیطرۀ اسرائیل بر فلسطینیان را تداوم می‌بخشد. اظهارات خود نتانیاهو پس از جنگ، مبنی بر ردّ تشکیل دولت فلسطینی، و سیاست‌های دولت او در کرانه‌ٔ باختری، این برداشت را، هم از نظر سیاسی و هم در عمل، تأیید می‌کند.

اما صلحی که از موضع ضعف درخواست شود، هرگز صلح واقعی نیست. صلح حقیقی زمانی آغاز می‌شود که طرفِ قدرتمند ناچار شود طرفِ مقابل را نه زیردست، بلکه هم‌تراز خود ببیند و با او همچون برابر رفتار کند. اسرائیل خود را «صاحب‌اختیار» می‌داند و دیگران را تابعانی که باید در مدار قدرت او بچرخند. این، هسته‌ی اصلی تفکر اسرائیلی است ــــ تفکری که از اسطورۀ «اسرائیل بزرگ» نیرو می‌گیرد.

دولت‌های ضعیف نمی‌توانند تنها با تکرار واژهٔ «صلح» از سلطه برهند. آن‌ها باید موازنهٔ قدرتی بیافرینند که احترام را تحمیل و حقوق‌شان را به‌رسمیت بشناساند.

خطر در همین‌جا است: آن‌گاه که درخواست‌های عربی برای صلح به پیمانی از سر تسلیم بدل شود ــــ پیمانی که نامش «صلح» است، اما در حقیقت چیزی نیست جز استمرار سلطه. نخستین گام برای رسیدن به صلح واقعی نه امضا بر کاغذ است و نه انتشار بیانیه، بلکه پرسشی ساده اما بنیادین: آیا این «صلح» واقعیت را دگرگون می‌کند، یا فقط تسلیمِ موجود را مشروعیت می‌بخشد؟ آیا طرف قدرتمند آماده است اشغال و تجاوز را کنار بگذارد؟

کافی نیست که صرفاً بگوییم «ما صلح نمی‌خواهیم»؛ اگر طرف مقابل صلح را ابزاری برای سلطه و تحمیل بداند، آن‌گاه دعوت ما به صلح از یک‌سو تمنایی بی‌ثمر است و از سوی دیگر، پاداشی است برای نسل‌کشی.

دستگاه عظیم رسانه‌ایِ عربی و غربی، با تبلیغاتی حساب‌شده و مداوم، نقشه اخلاقی ذهن مردم عرب را از نو ترسیم کرده است. در این روایت وارونه، ایران، حزب‌الله، و هر نیرویی که در برابر طرح آمریکا و اسرائیل ایستادگی می‌کند، عامل ویرانی منطقه معرفی می‌شوند؛ در حالی ‌که اشغالگران و رژیم‌های هم‌پیمانشان «قهرمانان صلح و ثبات» جلوه داده می‌شوند.

هر روز حافظهٔ جمعی مردم با گفتمانی یک‌سویه شسته می‌شود: سخن از «تهدید ایران»، «گسترش نفوذ حزب‌الله» و «هلال شیعی» است، بی‌آن‌که به جنایاتی اشاره شود که به نام «آزادی» و «دموکراسی» از سوی ائتلاف‌های غربی و یا مزدوران عرب آن‌ها در منطقه رخ داده است.

اما حقیقت روشن است: آنچه لبنان را ویران کرد مقاومت نبود، بلکه تسلیم بود. ویرانی را آنان به بار آوردند که با محاصره همدستی کردند، راه را برای اشغال هموار ساختند و رسانه، سیاست، و ارتش را در مسیر فروپاشی‌ای قرار دادند که نامش را «تجدد» و «روشن‌فکری» گذاشتند.

دو دهه است که رسانه‌های عربی و غربی روایتی تحریف‌شده ساخته‌اند تا ایران و حزب‌الله را به دشمن شمارهٔ یک افکار عمومی بدل کنند و ریشهٔ واقعی فاجعه‌های ما را پنهان سازند. وقتی افغانستان زیر اشغال آمریکا به ویرانه‌ای بدل شد، هیچ‌کس نپرسید چند نفر کشته شدند و چند میلیون انسان زیر نام «جنگ با ترور» نابود گشتند.

وقتی عراق در سال ۲۰۰۳ به‌طور غیرقانونی اشغال شد، صدها هزار نفر جان باختند، زیرساخت‌ها فروپاشید و کشور در هرج‌ومرج غرق شد ــــ اما این جنایت را «حرکتی به سوی دموکراسی» نامیدند.

لبنان بارها آماج تجاوزات اسرائیل قرار گرفته و از ساختن دولتی مستقل منع شده است، زیرا استقلال واقعی‌اش برتری اسرائیل را به چالش می‌کشد. با این حال، کارزارهای رسانه‌ای، مقاومت را عامل بحران‌ها معرفی کردند و چشم بر آنانی بستند که محاصره را تحمیل، تفرقه را تأمین مالی، و اقتصاد کشور را هدف گرفتند.

در سوریه نیز ویرانی نه به‌دلیل «نفوذ ایران» ــــ چنان‌که تبلیغ می‌شود ــــ بلکه حاصل طرحی بین‌المللی بود که هزاران جنگجو از داعش، جبهه‌النصره و گروه‌های دیگر را با پول کشورهای خلیج فارس و با همدستی غرب بسیج کرد. در واقع، ایران یکی از معدود قدرت‌هایی بود که مانع سقوط دمشق شد. فروپاشی نهایی کشور از دل محاصرهٔ اقتصادی خردکننده برخاست، نه از «نفوذ ایران».

در یمن، جنگ برخلاف ادعای رسانه‌ها «جنگی نیابتی» نبود، بلکه تجاوزی مستقیم از سوی عربستان سعودی و امارات، با حمایت واشنگتن بود؛ تجاوزی که این سرزمین را به یکی از هولناک‌ترین فجایع انسانی قرن بیست‌ویکم بدل کرد.

در فلسطین، مردم دهه‌ها است زیر بمباران و محاصره قتل‌عام می‌شوند، اما رسانه‌های جریان اصلی نه اشغالگران، که مقاومت را شیطانی جلوه می‌دهند. همان رسانه‌هایی که موشک‌های مقاومت را محکوم می‌کنند، در برابر جنگنده‌هایی که خانواده‌ها را می‌سوزانند و شهرها را با خاک یکسان می‌کنند، سکوت پیشه می‌سازند.

در سودان نیز پاک‌سازی قومی نظام‌مندی در جریان است؛ شبه‌نظامیان نیروهای پشتیبانی سریع (RSF) در دارفور متهم به قتل‌عام، کوچ اجباری، و نسل‌کشی‌اند، و گزارش‌ها از حمایت منطقه‌ای امارات و اسرائیل از آن‌ها حکایت دارد. با این حال، رسانه‌های غربی این فاجعه را بحرانی حاشیه‌ای جلوه می‌دهند.

در نتیجهٔ این تبلیغات، روایت حقیقت واژگون شده است: آنان که اشغال و تجاوز می‌کنند، صلح‌ساز و منادی ثبات معرفی می‌شوند، و آنان که در برابرشان مقاومت می‌کنند، تهدید و خطر. اگر درخواست‌های عربی برای «صلح» در همین چارچوب ادامه یابد، دیگر نشانی از عدالت نخواهد داشت؛ بلکه چیزی خواهد بود شبیه اعلام خاموشِ تسلیم.

منبع: کریدل ۵ نوامبر ۲۰۲۵

https://english.10mehr.com/the-beasts-bargain-arab-states-israel-and-the-price-of-peace/embed/#?secret=p3viBY50Sj#?secret=kpt7Lcw7bm