نارضایتی از نخبگان قدیمی در اروپا رو به افزایش است


نوشتۀ: سونیا فون دن اِنده ــ
اعتراضات در حال گسترش است. شهروندان به واقعیت تمامیتخواهانهٔ اتحادیهٔ اروپا که در آن صدایی ندارند، آگاه میشوند.
اخیراً آشکار شده که شهروندان اروپایی بیش از پیش از نخبگان سیاسی خود و سیستم کهنهای که سالها با چرخش چهرههای نمادین، همان سیاستهای تکراری را حفظ کرده است، خسته شدهاند. این نهاد سیاسی با تعصبی خشک به رویکردهای منسوخ چسبیده است و تکبر آنها ـــ که در باور به فراتر بودن از پاسخگویی دموکراتیک تجلی مییابد ـــ بهوضوح در رسانههای جریان اصلی مشهود است؛ رسانههایی که خود توسط همان روزنامهنگاران نخبهای اداره میشوند که دههها بر فضای رسانهای مسلط بودهاند.
چه بخواهیم از برنامههای بیپروای آنها برای تأمین مالی تشدید نظامی از طریق مالیات شهروندان اروپایی صحبت کنیم ـــ مانند پیشنهاد افزایش پنج درصدی هزینههای ناتو با توجیه ترس بیاساس از حمله روسیه ـــ یا انحراف بودجهٔ عمومی برای تسلیح رژیم صهیونیستی، دولتی که مرتکب نسلکشی علیه شهروندان غزه شده و اکنون با همراهی شریک همیشگی جنگهایش، ایالات متحده، به بمباران تأسیسات هستهای ایران نیز دست زده است، شکاف میان حاکمان و مردم هرگز تا این حد آشکار نبوده است.
بهتازگی، اظهارات صدراعظم آلمان، فریدریش مرتس، که اعلام کرد رژیم صهیونیستی و اوکراین در حال انجام «کار کثیف» (Drecksarbeit) برای آلمان و اروپا هستند، موجی از خشم در میان شهروندان (و حتی برخی سیاستمداران آلترناتیو) برانگیخت. این اظهارات آنقدر بیپروا بود که حتی شبکهٔ دولتی ZDF آلمان ـــ بخشی از دستگاه رسانهای جریان اصلی ـــ با شوک واکنش نشان داد. این رویداد نهتنها گمانه زنیهای بسیاری را اثبات کرد، بلکه موضع ژئوپلیتیک آلمان را ۸۰ سال پس از پایان جنگ جهانی دوم نیز عریان ساخت.
صدراعظم مرتس در مصاحبهای با ARD با تأکید گفت: «خوب میشد اگر این رژیم ملاها به پایان میرسید»، و ضمن دفاع قاطع از اقدامات نظامی رژیم صهیونیستی، اصرار کرد که ایران هرگز نباید به سلاح هستهای دست یابد. او افزود: «آلمان نیز تحت تأثیر این رژیم ملاها قرار دارد.»
این گفتمان نمادین جهانبینی نخبگان آلمانی است. مرتس یک استثنا نیست؛ موضع او بازتاب اجماع درون حزبش، اتحادیهٔ دموکرات مسیحی (CDU) ـــ موسوم به «حزب قدیمی» با ریشههایی که به دوران نازیها بازمیگردد ـــ است. بسیاری از اعضای سابق این حزب مقامهای عالیرتبه در رایش سوم داشتند و پس از جنگ بدون هیچ مانعی به حکومت پساجنگی پیوستند، گویی که تاریخ هرگز رخ نداده است. پدربزرگ خود مرتس، شهردار بریلون، عضو رسمی حزب نازی (NSDAP) بود.
هلند نیز وضع بهتری ندارد و اکنون در آشفتگی سیاسی غوطهور است.
دولتها با سرعتی هشداردهنده سقوط میکنند، اما قدرت تنها میان همان احزاب قدیمی میچرخد که همگی در سیاستهای اساسی ـــ به ویژه در امور خارجه ـــ همسو هستند؛ بهعنوان مثال، حزب CDA که دههها بر سیاست هلند تسلط داشت. مشهورترین چهرهٔ این حزب، «یوزف لونس»، از ۱۹۵۲ تا ۱۹۷۱ بهمدت ۱۹ سال در چندین دولت مختلف سمت وزیر امور خارجه را بر عهده داشت. نکتهٔ کمتر شناخته شده، عضویت او در حزب نازی هلند (NSB) در سال ۱۹۳۴ است. او، دقیقاً مانند مارک روته، بعدها به مقام دبیرکلی ناتو رسید و جالب این که رکورددار طولانیترین دورهٔ دبیرکلی در تاریخ ناتو نیز هست! اما در حقیقت، او در جنایات استعماری هلند دست داشت؛ از جمله تأیید استعمار ۳۰۰ سالهٔ اندونزی که نهایتاً در سال ۱۹۴۸ به استقلال رسید.
بسیاری از شهروندان هلندی، زمانی که حزب راست افراطی PVV خیرت ویلدرس در سال ۲۰۲۴ به قدرت رسید، امید به تغییر داشتند. اما بار دیگر فریب خوردند: PVV چیزی بیش از نسخهای گسترشیافته از حزب نئولیبرال VVD نبوده است، با افزودن افراطگرایی صهیونیستی و نفرتپراکنی آشکار ضدعرب و ضداسلام. از نظر تاریخی، چنین برنامهای را میتوان حزب آپارتاید نامید ـــ مشابه حزب ناسیونال آفریقای جنوبی که ریشه در استعمار هلند داشت. شباهتها انکارناپذیر است، هرچند اهداف تغییر کردهاند: در حالی که ناسیونالیسم آفریکانر سیاهپوستان آفریقای جنوبی را سرکوب میکرد، امروز صهیونیستها با حمایت اروپا و آمریکا در حال نابودی فلسطینیان هستند.
حزب PVV و همفکرانش، در کینهتوزی علیه اسلام، درک نمیکنند که خودشان به بحران پناهندگان دامن میزنند ـــ همان بحرانی که ادعای مقابله با آن را دارند. جنگ آوارگی میآفریند؛ همانطور که اروپا در سال ۲۰۱۵ به چشم دید. از سوی دیگر، احزاب بهظاهر چپگرا، مانند PvdA-GL هلند، از مهاجران مسلمان بهعنوان پایگاه رأی خود استفاده میکنند، چرا که میدانند آنها هرگز از جناح راست حمایت نخواهند کرد. به این ترتیب، چرخهای باطل شکل میگیرد که تنها با ارادهای قاطع میتوان آن را شکست. .
وضعیت در دیگر نقاط اروپا نیز به همان اندازه بحرانی است. در فرانسه، نخبگان حاکم به ممنوعیت چهرههای مخالف، و حتی زندانی کردن آنها متوسل شدهاند. مارین لوپن به جرم اختلاس از بودجهٔ اتحادیه اروپا به ۴ سال حبس (۲ سال تعلیقی) و ۵ سال محرومیت از انتخابات محکوم شد. هرچند او با نظارت الکترونیکی از زندان اجتناب میکند، اما این رویه بهطرزی وحشتناک یادآور تاکتیکهای حزب نازی (NSDAP) است – فاشیسمی نرمتر، اما بههر حال فاشیسم.
بلژیک نیز از این افول مصون نمانده است. پس از دو سال بیدولتی، این کشور در سال ۲۰۰۴ حزب ملیگرای فلاندری Vlaams Blok را به اتهام نژادپرستی ممنوع کرد، اما این حزب با نام جدید Vlaams Belang بازگشت. اکنون رهبر آن، دریس فان لانگنهووه، با خطر زندان مواجه است. در همین حال، کشورهای بالتیک به فاشیسم آشکار روی آوردهاند: تخریب بناهای یادبود شوروی، آزار روسزبانان، و برگزاری راهپیماییهایی برای تجلیل از کسانی که به ورماخت و اساس نازی پیوستند.
تصویری هشداردهنده از اروپای امروز
این تصاویر گذرا ـــ از اروپای غربی تا کشورهای بالتیک ـــ نشاندهندهٔ پرترهای نگرانکننده اند. ملتهایی که پایهگذاران ناتو و اتحادیه اروپا بودند در بنیاد خود همچنان فاشیست هستند، هرچند باگفتمان مدرنیستی پوشانده شدهاند. آنچه امروز بهعنوان سیاستهای چپگرا در اروپا معرفی میشود در واقع «فاشیسم چپگرا» است: تلاشی برای ایجاد جامعهای بیجنسیت و تحت سلطهٔ جامعهٔ رنگین کمانی (LGBTQIA+) که بهشکلی متناقض به مهاجرت مسلمانان برای حاشیهراندن راستگرایان وابسته است. در قلب این جریان، نوع جدیدی از الحاد دولتی قرار دارد که در آن مسیحیت سنتی جای خود را به دگمهای «ووک» داده و روسیه بهعنوان دشمن اصلی معرفی میشود؛ دقیقاً به این دلیل که ارزشهایی را حفظ کرده که اروپا رها کرده است.
احزاب بهاصطلاح راستگرا و میانهرو، در حالی که از خانواده و هویت یهودی ـ مسیحی (و هرگز اسلامی) دفاع میکنند، در واقع بسیاری از آنها فقط نمایندگان صهیونیستی هستند که به منافع آمریکا ـ اسرائیل خدمت میکنند. اگرچه آنها با جنگ اوکراین مخالفند و خواستار دیپلماسی با روسیه هستند، اما کثرتگرایی مسکو را درک نمیکنند ـــ جامعهٔ ۲۵ میلیونی مسلمانان روسیه جهانبینی دوگانهٔ آنها را به چالش میکشد.
این چرخهٔ معیوب اروپا را بهسوی سرنوشتی شوم پیش میبرد: هر دو جناح سیاسی، که به نخبگانی وابستهاند که بین اتاقهای هیأت مدیرهٔ شرکتها و دفترهای وزارتی در گردش هستند، در حال نابودی این قاره هستند. آنها، با وسواس حفظ نظم استعماری تکقطبی، بهدنبال آمریکا به جنگهای بیپایان کشیده میشوند، غافل از این که چین، هند و روسیه از آنها پیشی گرفتهاند.
اروپا، که هنوز تحت اشغال پایگاههای آمریکایی است، در خطر تبدیل شدن به کشوری دستنشانده مانند اوکراین است. رهبران آن، مانند اورزولا فون در لاین، دموکراسی را با فاشیسم یکی میدانند، چرا که هرگز بهطور کامل با گذشته نازی خود روبرو نشدهاند. اما نارضایتی در حال رشد است. شهروندان به واقعیت تمامیتخواهانه اتحادیهٔ اروپایی که در آن صدایی ندارند، آگاه میشوند.
زمان تغییر مدتها است فرا رسیده است. چه از طریق یک «بهار اروپایی» یا یک رنسانس جدید، این روند آغاز شده است. به طعنه، عملیات ویژه نظامی روسیه ـــ هرچند ناخواسته ـــ این حسابرسی را در دو سوی اقیانوس اطلس تسریع کرده است.
منبع: بنیاد فرهنگ استراتژیک، ۲۴ ژوئن ۲۰۲۵