مارکس و اتحادیههای کارگری
نوشته: ا. لوزوفسکی
برگردان: آمادور نویدی
(۱)
نقش اتحادیههای کارگری در مبارزه طبقاتی عمومی پرولتاریا
زمانیکه اتحادیههای کارگری پا به عرصه وجود گذاشتند، مارکس تازه شروع به اندیشه سیاسی کرده بود. وی زمانی کمونیست شد که اتحادیههای کارگری در برخی از کشورهای جوامع مختلف شکل گرفته بودند(فرانسه)، درحالیکه در کشورهای دیگر(انگلیس) اتحادیههای کارگری اعتصابهای اقتصادی و مبارزه جهت حق رأی را بهراه انداخته بودند. مارکس فقط اشکال اولیه تشکیلاتی را مشاهده نمود که در ایدئولوژی و ترکیب خود بسیار ابتدایی بودند و همه نشانههای بنیادین را داشتند.
نبوغ مارکس دقیقا در این واقعیت نهفته است که پیبُرد این امر فقط نشاندهنده نخستین گامهای طبقه کارگر بیتجربه است و اینکه قضاوت در مورد نقش تاریخی تشکیلاتی مشخص و مسیر توسعه طبقه کارگر برمبنای اشکال ابتدایی این جنبش امکانپذیر نیست.
قبل از هرچیز، مارکس اتحادیههای کارگری را مراکز سازماندهی، مراکزی جهت گردآوری نیروهای کارگری، سازمانهایی جهت آموختن اولیه مبارزه طبقاتی درنظر میگرفت. چه چیزی برای مارکس مهم بود؟ این واقعیت که کارگرهای متفرقی که با هم رقابت میکردند، باید صفوف خود را گسترش داده و مشترکا مبارزه کنند. مارکس در این مورد ضمانتی را میدید که طبقه کارگر بتواند به یک قدرت مستقل توسعه یابد. مارکس و انگلس مکررا در مقالاتشان به این موضوع پرداخته اند که اتحادیههای کارگری مکتبهای همبستگی، و آموزشگاهای سوسیالیسم هستند. در باره این موضوع بسیار گفته شده است، بهویژه در مکاتباتشان، جاییکه تعداد سئوالاتی را که بهعلت سطح پائین جنبش کارگری نتوانستند در نشریات بین المللی مطرح سازند، صادقانه و آشکارتر مطرح نمودند.
اتحادیههای کارگری مکتبهای سوسیالیسم هستند. ولی مارکس خودش را به فرمولها محدود نمیکند. وی ایده اش را توسعه میدهد، و از همه زوایا به موضوع اتحادیههای کارگری میپردازد. کارل مارکس نویسنده قطعنامه درباره مشکل گذشته، حال و آینده اتحادیههای کارگری بود، که در کنگره انترناسیونال اول تصویب شد. بنابراین، گذشته اتحادیههای کارگری چیست؟
درحالیکه کارگر فقط نیروی کار فردی خود را جهت عرضه دارد، سرمایهدار(کاپیتالیست) دارای قدرت اجتماعی متمرکزست. بنابراین، توافق بین سرمایهدار و کارگر نه هرگز میتواند برمبنای شرایط عادلانه باشد، نه حتی در مفاد جامعه ایکه از یکطرف مالکیت بر ابزارهای مادی زندگی و تولید را دارد، و از طرف دیگر نیروهای مولد ثروت را بهکار میگیرد. تنها نیروی اجتماعی کارگران قدرت جمعی آنهاست. اما، این نیرو، بهعلت عدم اتحاد ضعیف است. عدم اتحاد بین کارگران ناشی از رقابت اجتنابناپذیریست که توسط آن حفظ میشود. اتحادیههای کارگری اصولا از مبارزه خودبهخودی کارگران جهت برطرف کردن این رقابت، یا حداقل جهت محدود ساختن آن، و بهمنظور گرفتن حداقل شرایط قراردادی ایجاد شدند تا کارگران را از شرایط بردگی آشکار رها سازد.
در نتیجه، هدف بلافاصله اتحادیههای کارگری، مبارزه روزانه علیه سرمایهداری، بهعنوان ابزاری دفاعی علیه سوءاستفادههای دائم سرمایهدارها، یعنی محدود به موضوعات مرتبط با دستمزدها و ساعات کاری، بود. این فعالیت اتحادیههای کارگری نه تنها برحق، بلکه ضروریست. و تا موقعیکه این سیستم فعلی تولیدی(سرمایهداری) موجودست، عاقلانه نیست که از این مبارزه دست کشید. برعکس، اتحادیههای کارگری باید در همه کشورها ایجاد و با اتحاد رواج یابند.
بهعبارتی دیگر، اتحادیههای کارگری، بدون اینکه مطلع باشند، به مراکز سازماندهی طبقه کارگر تبدیل میشوند، همانگونه که شهرداریها و جوامع قرون وسطایی بورژازی چنین شدند. گرچه اتحادیههای کارگری جهت مبارزه پارتیزانی بین سرمایهدار و کارگر ضروریاند، اما آنها حتی بهعنوان نهادهای سازمانیافته جهت ترویج لغو سیستم کار مزدی موجود مهمترند.(۱)
در این قطعنامه سئوالاتی قابل توجه اند، بهویژه آنهاییکه درباره خاستگاه و اهمیت اتحادیههای کارگری اند. مارکس اصرار داشت که اتحادیههای کارگری بدون اینکه مطلع باشند به مراکز سازماندهی طبقه کارگر تبدیل شوند، همانگونه که شهرداریها و جوامع قرون وسطایی بورژوازی چنین شدند.
این قیاس بر این واقعیت گواهی میدهد که مارکس اتحادیههای کارگری را نه فقط «مراکز سازماندهی» جهت سازمانهای اقتصادی درنظر میگرفت؛ زیرا که شهرداریها و جوامع قرون وسطی سلاح بورژوازی در مبارزه خود علیه فئودالیسم، و سلاحی جهت مبارزه سیاسی علیه سیستم قرون وسطایی بود. مارکس خودشرا به این قیاس محدود ننمود، و پیشتر در این بخش از قطعنامه میگوید که اتحادیههای کارگری « بهعنوان ابزارهای سازمانیافته جهت ترویج لغو همان سیستم کار مزدی، حتی مهمترند.». از این امر ما مشاهده میکنیم که مارکس برای اتحادیههای کارگری اهمیت سیاسی زیادی قائل بود، و یا حداقل آنها را بهعنوان سازمانهای بیطرف، و غیرسیاسی درنظر میگرفت. ولی هر زمان که اتحادیههای کارگری خودشانرا در چارچوب تنگ کورپوراتی محصور میکردند، مارکس به انتقاد تند و کوبنده آنها برمیخاست.
کنگره بین الملل اول ژنو، جنبش اتحادیههای کارگری آن زمان را در بخش دوم آن قطعنامه، با حضور آنها توصیف نمود:
اتحادیههای کارگری تابهحال توجه خودشانرا بیش از اندازه فقط بر مبارزه محلی و مستقیم علیه سرمایهداری متمرکز کرده اند. اتحادیههای کارگری هنوز کاملا قدرتشان جهت حمله به سیستم برده مزدی و شیوههای تولید امروزی را درک نکرده اند. بههمیندلیل از جنبشهای سیاسی و اجتماعی کنونی اجتناب کرده اند. اما، ظاهرا اخیرا آنها آگاه شده و مأموریت تاریخی خود را درک کرده اند، جهت نمونه، همانگونه که میتوان از شرکت آنها در جنبش سیاسی اخیر در انگلیس، از درک بالاتر کارکردشان در آمریکا و از قطعنامه تصویب شده در برگزاری کنفرانس بزرگ نمایندگان اتحادیههای کارگری اخیر در شفیلد(Sheffield) مشاهده نمود. «این کنفرانس، با موافقت کامل همه تلاشهای انجام شده توسط انجمن بین المللی کارگران جهت اتحاد کارگران همه کشورها در یک اتحادیه برادرانه را، فورا به جوامع مختلفی که نمایندگانشان در کنفرانش شرکت کرده اند، توصیه میکند و معتقدست که جهت پیشرفت و رفاه کل طبقه کارگری ضروریست که به انترناسیونال بپیوندند.»(۲)
در این بخش از قطعنامه، ما قبلاً شاهد انتقاد شدید از همه اتحادیههای کارگری هستیم که خود را از سیاست جدا میکنند ولی در اینجا اهمیت اتحادیههای کارگری را داریم که به درک رسالت بزرگ تاریخی خود رسیدهاند، و به شدت مورد تأکید قرار میگیرد. اگر سطح جنبش سندیکایی در دهه ۶۰ را در نظر بگیریم، متوجه میشویم که قدردانی مارکس از جنبش سندیکایی زمان خود در چه سطحی قرار داشت. مارکس ضمن درک فوق العاده جوان اتحادیه های کارگری، هیچ گونه امتیاز سیاسی را برای آنها ممکن نمیدانست. مارکس نه تنها مشکلات اقتصادی را آنها اعلام نمود، بلکه مبارزه طبقاتی عمومی را نیز برایشان درنظر گرفت.
مارکس خودش را به تعریف گذشته و حال اتحادیه های کارگری محدود نکرد، و در این قطعنامه در مورد آینده آنها چنین می گوید:
اتحادیه های کارگری علاوه بر وظایف اصلی خود، اکنون باید بیاموزند که چهگونه آگاهانه به عنوان مراکز سازماندهی طبقه کارگر در جهت منافع بیشتر رهایی کامل خود عمل کنند. اتحادیه های کارگری باید از هر جنبش اجتماعی و سیاسی که در راستای این هدف است حمایت کنند. اتحادیه های کارگری باید حامیان و نمایندگان کل طبقه کارگر باشند و بر اساس آن عمل کنند، همچنین باید موفق شوند همه کارگرانی را که هنوز از صفوفشان خارج هستند، دور خود جمع کنند. اتحادیه های کارگری باید بهدقت از منافع کارگران در مشاغل با دستمزد ناچیز محافظت کنند، جهت نمونه، کارگران مزرعه، که به دلیل شرایط نامطلوب و ظالمانه از قدرت مقاومت خود محروم شده اند. اتحادیه های کارگری باید کل دنیا را متقاعد سازند که تلاشهایشان محدود و خودخواهانه نیست، بلکه برعکس، در جهت رهایی توده های سرکوبشده است. (۳)
توجه به این واقعیت در اینجا ضروری است، زیرا که مارکس بار دیگر بر اهمیت اتحادیه های کارگری به عنوان مراکز سازماندهنده طبقه کارگر تأکید میکند. توجه به این نکته بسیار مهم است، زیراکه وظایفی که پیش روی اتحادیههای کارگری گذاشته شده که عبارتند از: مبارزه جهت رهایی کامل طبقه کارگر، حمایت از هر جنبش اجتماعی و سیاسی پرولتاریا و کشاندن همه کارگران به صفوف خود. پیشتر در سال ۱۸۸۶، مارکس بر اهمیت دفاع اتحادیههای کارگری در دفاع از منافع کارگران کمدرآمد، جهت نمونه، کارگران کشاورزی، تأکید نمود.
مارکس توقع داشت که اتحادیههای کارگری «محدود و خودخواه» نباشند، و «فعالیتهایشان در جهت رهایی میلیونها کارگر تحتستم باشد». این قطعنامه ۶۹ سال پیش نوشته شده است. اما آیا الان میتوان گفت که این فعالیتها منسوخ شده است، و دیگر از وظایف امروزه اتحادیه های کارگری در کشورهای کاپیتالیستی (سرمایهداری) نیستند؟ ابدا. در اینجا، وظایف اساسی اتحادیههای کارگری در کشورهای سرمایهداری بهروشنی با تمرکز خاص مارکس ترسیم می شود. بااینحال، مارکس خودش را به این امر محدود نمیکند.
مسئله رابطه بین اقتصاد و سیاست همیشه برای مارکس و انترناسیونال اول بهرهبری وی مطرح بود، و وی بایستی در این رابطه از نگرش خود در مقابل باکونیستها(Bakuninists)، پیروان لاسال(Lassalle) و اتحادیههای کارگری، و غیره بهدفاع میپرداخت. بههمینجهت وی مکررا به این مسئله برمیگشت. از اینرو، قطعنامه مارکس که در کنفرانس ۱۸۷۱ لندن انجمن بین المللی کارگران(International Workingmen’s Association) بهتصویب رسید، بسیار ویژه و آموزنده است. در قطعنامه چنین میخوانیم:
در مقابل ارتجاع لجام گسیخته ای که با خشونت تلاشهای کارگران جهت رهایی را سرکوب میکند و با نیروی بیرحمانه، برتری سلطه طبقاتی و سیاسی طبقات دارای مالکیت ناشی از آن را حفظ میکند؛
نظر به اینکه طبقه کارگر علیه این قدرت جمعی طبقات ثروتمند نمیتواند بهعنوان یک طبقه عمل کند، مگر اینکه خود را در قالب یک حزب سیاسی متشکل کند که متفاوت و مخالف با همه احزاب قدیمی متشکل توسط طبقات ثروتمند باشد؛
و این حزب طبقه کارگر به یک حزب سیاسی جهت تضمین پیروزی انقلاب اجتماعی و سرانجام – لغو طبقات – ضروریست؛
و مشارکت نیروهایی که طبقه کارگر با مبارزات اقتصادی خود از قبل تأثیر گذاشته، باید همزمان بهعنوان اهرمی جهت مبارزه علیه قدرت سیاسی
زمیندارها و سرمایهدارها بهکار گرفته شود؛
این کنفرانس اعضای بینالمللی را فرامیخواند:
که در کمیت طبقه کارگر، جنبش اقتصادی و نبرد سیاسی آن پیوسته بههم بپیوندند.(۴)
قطعنامه مذکور از نظر روشنی و قدرت، یکی از آثار کلاسیکی است که میراث ادبی – سیاسی مارکس در آن زیاد است. در این قطعنامه مجدداً این دیدگاه اعلام میشود که اتحادیه های کارگری باید به عنوان اهرمی قدرتمند در دست طبقه کارگر جهت مبارزه علیه نظام استثماری عمل کنند.
همه تلاشهای باکونیستها در انترناسیونال اول این بود که اقتصاد را از سیاست جد اکنند، و یکی را علیه دیگری قرار دهند، اما انترناسیونال اول پاسخ داد که جنبش اقتصادی و فعالیت سیاسی در برنامه مبارزه طبقه کارگر بهطور جداییناپذیری در هم تنیده اند.
مارکس دو ماه بعد، در نامه ای به بولته(Bolte)، مجددا ارتباط بین سیاست و اقتصاد را مطرح میکند، و در اینجاست که مارکس به نقش مبارزه اقتصادی در مبارزه طبقاتی عمومی پرولتاریا میپردازد. مارکس مینویسد:
«جنبس سیاسی»(۵) طبقه کارگر ذاتا در هدف نهایی خود «تصرف قدرت سیاسی» را برای آن[طبقه کارگر] درنظر دارد؛ و طبعا جهت اینکار «سازمانی از پیش ایجاد شده» برای طبقه کارگر، ضروریست، که بتواند جهت مبارزه اقتصادی خود رشد کند.
از یکسو، هر جنبشی که در آن طبقه کارگر، بهعنوان یک طبقه، با طبقات حاکم مخالفت میکند و با «فشار از خارج» آنها را مجبور سازد، یک «جنبش سیاسی» است. جهت نمونه، تلاش جهت اخذ کاهش ساعتهای کاری با مجبور ساختن سرمایهداران منفرد در برخی کارخانههای مشخص، یا از طریق یک اعتصاب در برخی مکانهای تجاری فردی، و غیره، که صرفا یک جنبش اقتصادیست. از طرفی دیگر، جنبشی که با زور به قانون ۸ ساعت کار و غیره دسترسی یابد، یک جنبش سیاسی است.
و بدینصورت یک جنبش سیاسی در همهجا از طریق جنبش اقتصادی کارگران رشد میکند، یعنی جنبشی از طبقه کارگر جهت دسترسی به اهدافش در شکلی عمومی، شکلی که دارای نیروی اجبار در مفهوم کلی اجتماعی است. چنانچه این جنبشها از پیش سازمان مشخصی داشته باشند، آنها بنوبه خود، و بههمان میزان ابزار توسعه سازمانی( طبقه کارگر) هستند.
مارکس از «سازمانی که از پیشتر برای طبقه کارگر ایجاد شده» میگوید، که جنبش صرفااقتصادی را با اوضاع سیاسی و موقعیتی که توسعه جنبش را به جنبشی دیگر مرتبط سازد. یعنی دقیقا همانجیزیکه پیشنهاد نمود، ولی متعاقب مرگ مارکس، کلا و عمدا رفرمیستهای بین المللی، آنرا به فراموشی سپرده و تحریف کردند.
ضروری بود که نه فقط به پرسش اهمیت مبارزه اقتصادی، بلکه در مورد روابط متقابل بین سازمانهای اقتصادی و سیاسی طبقه کارگر پاسخ داده شود. تصمیم کنگره انجمن بین المللی کارگران لاهه (از ۲ تا ۷ سپتامبر ۱۸۷۲) در این مورد بسیار روشن است. کنگره لاهه براساس پیشنهاد مارکس قطعنامهای را «در باره فعالیت سیاسی پرولتاریا» تصویب نمود. در این قطعنامه نوشته شده که پرولتاریا در مبارزه اش علیه قدرت جمعی طبقات ثروتمند، فقط پس از سازماندهی حزب سیاسی خود بر علیه همه احزاب قدیمی که توسط طبقات ثروتمند ایجاد شده بودند، میتواند به عنوان یک طبقه اقدام کند. از اینرو، سازماندهی پرولتاریا به یک حزب سیاسی جهت تضمین پیروزی انقلاب اجتماعی و هدف نهایی اش– یعنی لغو طبقات، ضروری است.
تقویت و تحکیم نیروی طبقه کارگر که از مبارزه اقتصادیش بهدست میآید، نیز باید بهعنوان اهرمی در دست این طبقه جهت مبارزه علیه قدرت سیاسی استثمارگرانش عمل کند. باتوجه به این واقعیت که زمیندارها و سرمایهدارها همواره از امتیازهای سیاسی خود جهت حفاظت و تداوم انحصارهای اقتصادیشان و به بردگی گرفتن نیروی کار بهرهبرداری میکنند، وظیفه بزرگ پرولتاریا تصرف قدرت سیاسی است.(۶)
متعاقب پایان کنگره، مارکس در جلسه دیگری که سخنرانی کرد، بر ماهیت تصمیمهای اتخاذ شده کنگره تأکید نمود. بنابراین، از نظر مارکس، چه چیزی مهمترین تصمیمهای کنگره لاهه بود، که به نقطه اوج توسعه انترناسونالیسم اول معروف شده است؟
کنگره لاهه تصمیمهای مهمی اتخاذ نمود و لزوم مبارزه طبقه کارگر بر هر دو مبنای سیاسی و اقتصادی علیه جامعه منسوخ و در حال زوال را اعلام نمود.
ما باید تصدیق کنیم که در اکثر کشورهای قاره ای، قهر باید اهرم انقلاب باشد. در نهایت اگر قرارست که سلطه طبقه کارگر برقرار گردد، کارگران باید بهموقع فراخوان قهر دهند.(۷)
دوباره مشاهده میکنیم که نقش مبارزه اقتصادی در مبارزه طبقاتی عمومی پرولتاریا مختصر و مفید تعریف شده است. اتحادیههای کارگری باید «اهرمی» در دست طبقه کارگر «جهت مبارزه علیه قدرت سیاسی استثمارگرهای خود» باشند.
موضوع اصلی آموزشهای مارکس، موضوع ارتباط بین مبارزه اقتصادی و سیاسی، است. بنابراین، باز هم برای برخی از تاریخدانهای شوروی کمتر توجیهپذیرست که نسبت به این موضوع چنین بیفکر و بیمسئولیت باشند. چنین دیدگاه سهلانگارانهای مختص به کتاب انترناسیول اول ج. ا. استکلوف(G.M. Stekloff) است. رفیق استکلوف مینویسد که مارکس در تفسیرش بر اساسنامه انجمن بین المللی کارگران، فرمول زیر را ارائه میدهد:
«مبارزه سیاسی بهعنوان ابزاری تابع مبارزه اقتصادی پرولتارست.» بهعلاوه، رفیق استکلوف تلاش میکند تا نویسنده این صورتبندی را «توجیه» کند، اما وی گیج شده است، زیرا اگر واقعا مارکس چنین چیزی نوشته بود، «توجیه کردن» آن مشکل بود. بگذارید به فصل سوم این کتاب رفیق استکلوف مراجعه کنیم، و پیشگفتارش را مرورکنیم:
درنتیجه، رهایی اقتصادی طبقه کارگر، هدف بزرگیست که که هر جنبش سیاسی باید بهعنوان ابزاری تابع آن باشد(۸)
آیا این چیزیست که مارکس نوشته است، و آیا رهایی اقتصادی طبقه کارگر با مبارزه اقتصادی طبقه کارگر یکسان است؟ اگر مارکس آنچیزی را نوشته بود که رفیق استکلوف به وی نسبت داده است، مارکس یک پردونیست(Proudhonist) مبتذل میشد، و ما باید علیه وی مبارزه میکردیم، زیرا این امر بهمعنای اولویت مبارزه اقتصادی بر مبارزه سیاسی است. بههرحال، همانگونه که مشاهده میکنیم، مارکس چنین چیزی ننوشته است. مارکس نوشت که جنبش سیاسی باید کاملا تابع هدف بزرگ رهایی اقتصادی پرولتاریا باشد. این فرمول مارکس را نمیتوان سرزنش نمود، زیرا که فعالیت سیاسی یک هدف نیست، بلکه ابزاری جهت رسیدن به هدف است. ضروریست که چنین دیدگاه بیملاحظه و زیانبخش سیاسی نسبت به مارکس– بزرگترین آموزگار کمونیسم بین المللی را قاطعانه محکوم نمود.
کارل مارکس نبض تودهها را حس میکرد، و میدانست که در هر لحظه چهگونه با آنها صحبت کند. در این مورد قیاس مانیفیست کمونیست(۱۹۴۷) و سخنرانی افتتاحیه انترناسیونال اول، که ۱۷ سال بعد نوشته شده است، بسیار آموزنده است. سخنرانی افتتاحیه انترناسیونال اول سند فراخوان جهت ایجاد جبهه متحد، باهدف گردآوردن آن اقشار و سازمانهای طبقه کارگریست که هنوز برای کمونیسم آمادگی نداشتند. حتی یک کلمه در باره کمونیسم در کل سخنرانی افتتاحیه ذکر نشد، ولی این سند همانزمان تا حد زیادی سندی کمونیستی است. جان کومونز(John Commons)، تاریخدان جنبش کارگری در آمریکا، نوشت که « سخنرانی افتتاحیه سندی برای اتحادیه کارگری بود، و نه یک مانیفیست کمونیستی.(۹) یک چنین ارزیابی بطور مضاعف اشتباه است، زیراکه این نه ظاهر، بلکه محتویست که ماهیت سخنرانی افتتاحیه را مشخص میکند. در واقع، سخنرانی افتتاحیه مشکلات عمده شرایط اقتصادی کارگران، قوانین ضدکارگری و غیره را برجسته نمود، امامارکس در این سند همچنین اصرار دارد که « بزرگترین وظیفه طبقه کارگر تصرف قدرت سیاسی است»، و متعاقبا به مسئله حزب میپردازد، اما به سبک خاصی به آن برخورد میکند. این آنچیزیست که مارکس نوشت:
تعداد زیاد کارگرها– یکی از عناصر موفقیت آنهاست: اما تعداد زیاد کارگرها فقط زمانی در تراز وزن دارد که با هم متحد شده و باآگاهی رهبری شوند. تجربههای گذشته نشان داده است که چهگونه نادیده گرفتن پیوند برادری بین کارگرهای کشورهای مختلف که باید برقرار باشد و آنها را آگاه کند تا محکم در همه مبارزاتشان جهت رهایی در کنار هم بایستند، اما با رنج مشترک ناشی از تلاشهای پراکنده خود، تاوان میدهند.(۱۰)
برای مارکس این یک صورتبندی عادی نیست، زیراکه توده های کارگر سازماندهی شده در اتحادیههای کارگری برای مارکس به سه سبک درک میشود: تودههای(کارگر) سازمانیافته در اتحادیههای کارگری، تودههای(کارگر) سازماندهی شده در حزب سیاسی و توده های (کارگر) سازمانیافته در انترناسیونال(پرولتری). قاعده درباره نقش پیشرو آگاهی نیز عادی نیست. مارکس به چه نوع آگاهی اشاره دارد؟ آیا به نقش برجسته آگاهی آکادمیک اشاره میکند، یا به نقش برجسته پروفسورها و اعضای علمی دانشگاها؟ خیر، به هیچکدام. آگاهی برای مارکس در اینجا نام مستعار کمونیسم است. مارکس عمدا چنین کلمات و فرمولی را بهکار میگیرد تا عمیقتر در قلب توده ها نفوذ کند:
هدف[انجمن بین المللی کارگران] این بود که همه نیروهای مبارز طبقه کارگر اروپا و آمریکا را در یک ارتش بزرگ با هم متحد کند… انترناسیونال موظف بود دستورکاری داشته باشد که در را به روی اتحادیههای کارگری انگلیسی، فرانسوی، بلژیکی، ایتالیایی و اسپانیایی و لاسالیاهای آلمانی نبندد.(انگلس)(۱۱)
برای ما بسیار مشکل بود که این موضوع را به گونه ای بیان کنیم که اندیشهامان برای موقعیت کنونی جنبش کارگری بهشکل قابلقبولی مشاهده گردد… زمان باید بگذرد تا جنبش مجددا آگاه شود و به سرزندگی سابق برگردد. (مارکس)(۱۲)
در اینجا مارکس به ظاهر افشاگری دیدگاهها، و نه ماهیت آنها میپردازد:
هنگامیکه مارکس به اصول ماهیت دیدگاههای کمونیستی میپرداخت، مماشات نمیکرد و سختگیر بود، اما وقتیکه موضوع ظاهر در میان بود، جهت ارائه مفاد مشابه به شیوه های مختلف، انعطاف و شایستگی برجسته ای از خود نشانمیداد. این آنچیزیست که «زبان اتحادیه کارگری» سخنرانی افتاحیه را توضیح میدهد، زیرا که عالیترین سند پس از مانیفیست کمونیست است. بدینگونه بود که مارکس با یک هدف در دید – نفوذ در جنبش کارگری با آگاهی کمونیستی– اشکال و شیوههای نزدیک شدن به توده ها، بسته به سطح جنبش و سرشت سازمانهای طبقه کارگر در دوره مشخص را تغییر داد.
مشخص نمودن رابطه درست بین مبارزه اقتصادی و سیاسی بهمعنای مشخص نمودن رابطه درست بین اتحادیههای کارگری و حزب است. درحالیکه مارکس اهمیت وافری به مبارزه اقتصادی پرولتاریا و اتحادیههای کارگری مبذول میداشت، اما همواره به اولویت سیاست بر اقتصاد اصرار میورزید، یعنی تأکید بر آنچه که در کل کار حزب بلشویک و کمونیست بین الملل بهعنوان مبنا درنظرگرفته شده است.
زمانیکه ما از اولویت سیاست بر اقتصاد صحبت میکنیم، این امر نه بهمعنای تبدیل اتحادیههای کارگری به یک حزب سیاسی است، و نه کاربرد برنامه صرفاً حزبی توسط اتحادیههای کارگری، و یا نادیده گرفتن همه تفاوتها بین اتحادیههای کارگری و حزب است. نخیر، این آنچیزی نیست که مارکس گفت. مارکس بر اهمیت اتحادیههای کارگری بهعنوان مراکز سازمانی برای تودههای گسترده کارگر اصرار داشت، و علیه ادغام حزب و اتحادیههای کارگری در تشکیلات مبارزه کرد. مارکس براین باور بود که سازمانهای سیاسی و اقتصادی پرولتاریا دارای هدفی مشابه هستند(رهایی اقتصادی پرولتاریا)، اما هرکدام از شیوه های مختص بهخود در مبارزه جهت این هدف استفاده میکنند. مارکس اولویت بر اقتصاد در چنین مسیری را به شیوه ای درک نمود، که نخست همه وظایف سیاسی طبقاتی اتحادیههای کارگری را بالاتر از وظایف شرکتهای کورپوراتی خصوصی قرار دهد، و سپس، اینکه حزب سیاسی پرولتاریا باید وظایف اقتصادی را معین کند و خود سازمانهای اتحادیههای کارگری را رهبری نماید.
منابع:
۱) قطعنامه I.W.A در مورد اتحادیههای کارگری، ژنو، ۱۸۶۶.
۲) همانجا.
۳) همانجا.
۴) قطعنامههای کنفرانس نمایندگان انجمن بین المللی کارگران، که از ۱۷ تا ۲۳ سپتامبر ۱۸۷۱ در لندن برگزار شد. لندن، دفتر چاپ بین المللی، ۱۸۷۱، صفحه. ۳. از آرشیو مؤسسه مارکس–انگلس–لنین، چاپ مسکو.
۵) کلمات داخل گیومه در انگلیسی از متن اصلی آلمانی هستند.
۶) برگرفته از اسناد جیمیز گیلوم(James Guillaume)، یادبود(انترناسیونال). حروف ایتالیک ای ال (Italics.—A. L.) از من است.
۷) نقل قولی از جی. ام. استکلوف(G. M. Stekloff). تاریخ بین الملل اول. صفحه ۲۴۱. مارتین لورنس(Martin Lawrence)، لندن، انتشارات بین النللی، نیویورک)- A. L.
(۸) همانجا، صفحه ۴۹.
(۹) تاریخ کار در آمریکا، از جی آر کمونز(J. R. Commons)، صفحه ۲۰۵.
(۱۰) تاریخ بین الملل اول. صفحه از جی. ام. استکلوف(G. M. Stekloff، صفحه ۴۴۵(حروف از من است– .—A. L.)
(۱۱) مقدمه انگلس بر مانیفیست کمونیست . چاپ موءسسه مارکس– انگلس– لنین از مانیفیست کمونیست، مارتین لورنس(Martin Lawrence)، لندن؛ صفحه ۴۴.
(۱۲) مجموعه آثار مارکس و انگلس(چاپ آلمانی) قسمت سوم، جلد ۳. صفحه ۱۹۹.
برگردانده شده از:
Marx and the Trade Unions
Chapter I
Rôle of the Trade Unions in the General Class Struggle of the Proletariat
A. Lozovsky