دولت پدیده عقلی – تحلیل موردی حمله پاکستان در ولایت پکتیکا

دولت پدیده قوم و یا دینی مطلق نیست. و دین…

هر شکستی ما را شکست و هیچ شکستی شکست ما…

نویسنده: مهرالدین مشید با تاسف که تنها ما نسل شکست خورده…

نوروز نبودت

- بیژن باران چه کنم با این همه گل و…

عرفان در مغز

دکتر بیژن باران     لامارک 200 سال پیش گفت: به پذیرش…

نماد های تاریخی- ملی و نقش آن در حفظ هویت…

نور محمد غفوری اشیاء، تصاویر، نشان‌ها، مفاهیم، یا شخصیت‌هایی که نمایانگر…

در دنیای دیجیتالی امروز، انسان‌ها به مراتب آسیب پذیرتر شده…

دیوارها موش دارند و موش‌ها گوش! این مثل یا زبانزد عام…

خالق تروریستهای اسلامی؛ الله است یا امریکا؟

افشاگری جسورانه از ژرفای حقیقت سلیمان کبیر نوری بخش نخست  درین جا می…

چگونه این بار حقانی ها روی آنتن رسانه ها قرار…

نویسنده: مهرالدین مشید از یک خلیفه ی انتحاری تا "امید تغییر"…

شب یلدا 

شب یلدا شبی شور و سرور است  شب تجلیل از مدت…

سجده ی عشق!

امین الله مفکر امینی      2024-21-12! بیا کــــه دل ز تنهایــی به کفیدن…

فلسفه کانت؛ تئوری انقلاب فرانسه شد

Immanuel Kant (1724-1804) آرام بختیاری  نیاز انسان عقلگرا به فلسفه انتقادی. کانت (1804-1724.م)،…

حال: زمانست یا هستی؟

بیت: غم فردا، کز غصه دیروز ریزد به هجوم انرژی، کشف زمان…

درختی سرشار از روح حماسی  و جلوه های معبودایی

نویسنده: مهرالدین مشید تک "درخت توت" و دغدغه های شکوهمند خاطره…

کهن میلاد خورشید 

رسول پویان  شـب یلـدا بـه دور صندلی بـسـیار زیبا بود  نشـاط و…

مبانی میتودیک طرح و تدوین اساسنامهٔ سازمانهای مدنی

نور محمد غفوری شاید همه خوانندگان محترم روش تحریر و طُرق…

انحصار طلبی ملا هبت الله، کشته شدن حقانی و سرنوشت…

نویسنده: مهرالدین مشید ختلاف های درونی طالبان و کش و قوس…

ریحان می شود

قاضی پشتون باسل حرف  نیکو مرکسان را  قوت  جان میشود قوت جسم…

کهن جنگ تمدن 

رسول پویان  نفـس در سـینۀ فـردا گـره افتاده بازش کن  بـرای خــاطــر…

ترجمه‌ی شعرهایی از بانو روژ حلبچه‌ای

هر گاه که باران،  آسمان چشمانم را در بر می‌گیرد. آن، تکه…

سلام محمد

استاد "سلام محمد" (به کُردی: سەلام موحەمەد) شاعر کُرد، زاده‌ی…

«
»

زنان راونسبروک

نویسنده: میترا تهامی

ما تا آنجا که میتوانستیم، مقاومت میکردیم.

اما در یک اردوگاه کار اجباری چگونه میتوان مقاومت کرد؟

مقاومت برای ما بدین معنا بود که مبارزه کنیم.

مبارزه برای چه؟

مبارزه برای حفظ خصوصیات انسانی.

طنین آوای پرندگان، گاه به گاه، با پارس سگان خشمگین و فریاد نگهبانان در‌هم می‌آمیخت.

روز ۱۸ ماه مه ۱۹۳۹، یک روز آفتابی بود.

ساحل دریاچه Schwedt-See، میزبان امواجی بود که به آرامی ‌از راه می‌رسیدند.

این ساحل که در فاصله ۸۵ کیلومتری شمال غربی برلین قرار دارد، میزبان هیچ گردشگری نبود.

زندانیان زن در مسیر رسیدن به اردوگاه کار اجباری راونسبروک، هوای تازه جنگل را در یک روز بهاری تنفس می‌کردند.

رایحه تند شیره درختان کاج به مشام می‌رسید.

۸۶۰ زن آلمانی و ۷ زن اطریشی را از زندان‌های مختلف به اردوگاه ویژه زنان منتقل می‌کردند.

زنان زندانی نمی‌دانستند که در جوار این طبیعت دلفریب، جهنمی ‌در انتظار آنان است.

در طی سال‌های ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۵، نزدیک به ۱۳۰‌هزار زندانی به اردوگاه راونسبروک منتقل شدند. زنان از ملیت‌های گوناگون به اسارت درآمدند.

رنگ مثلث‌های دوخته شده بر اونیفورم زندان، نشانگر آن بود که هر زندانی به چه دلیلی دستگیر شده است. مثلث سرخ، نماد زندانیان سیاسی، مثلث سیاه، نماد زندانیان عادی و مثلث سبز، نماد مجرمان بود.

زندانیان سیاسی، بخش اعظم زندانیان اردوگاه راونسبروک را تشکیل می‌دادند.  اعضای جنبش‌های مقاومت علیه فاشیسم، روشنفکران و اهل فرهنگ، در دسته‌بندی زندانیان سیاسی جای می‌گرفتند.

نیروی کار زنان زندانی در اردوگاه راونسبروک، در بخش ساختمانی، کشاورزی، در کارگاه‌های خیاطی و نساجی و مشابه آن، همچنین در حوزه تسلیحاتی (کارگاه‌های احداث شده توسط شرکت زیمنس) مورد بهره‌کشی قرار می‌گرفت.

برای کودکان راونسبروک

شهادت Elisabeth (Bertl) Lauscher، که در فاصله سالهای ۱۹۴۳ تا ۱۹۴۵ در اردوگاه کار اجباری راونسبروک زندانی بود.

یک کمیته مخفی به‌نام «کمیته بین‌المللی»، توسط زنان زندانی در اردوگاه کار اجباری راونسبروک تشکیل شد. اعضای نهضت‌های مقاومت از کشورهای مختلف اروپایی، در این کمیته فعال بودند. فعالان این کمیته در پائیز سال ۱۹۴۴، طرح ایجاد یک «کمیسیون حمایت از کودکان» را به اتفاق آراء به‌تصویب رساندند.

وظایف این کمیسیون عبارت بود از تأمین نان برای کودکان اردوگاه و رسیدگی به وضعیت جسمی‌ و روحی آنان.

در بلوک‌های مختلف زندان، گروه‌هایی سازماندهی شد. اعضای گروه موظف بودند که تا جایی که امکان دارد به جمع‌آوری نان، مربا و مواد غذایی دیگر بپردازند.

همچنین جمع‌آوری سوزن، باقی‌مانده‌های کاموا و پارچه، کاغذ و مداد از کارگاه‌های مختلف اردوگاه، از‌جمله وظایف اعضای کمیسیون مخفی کودکان بود.

با استفاده از این مجموعه گرد‌آوری شده، جوراب، دستکش، کلاه و لباس برای بچه‌ها تهیه می‌شد. همچنین توپ، عروسک و وسایل بازی.

این فعالیت‌ها با احتیاط کامل و به دشواری انجام می‌گرفت. چرا که با لو رفتن چنین اقداماتی، مجازات‌های شدیدی در مورد زنان زندانی اعمال می‌شد.

کمیسیون کودکان در این جهت نیز تلاش می‌کرد تا کلاس‌های آموزشی را به‌طور مخفیانه در بلوک‌هایی که تعداد کودکان زیاد بود، سازماندهی کند.

اما این تلاش‌ها اغلب به نتیجه نمی‌رسید، چرا که زنان زندانی در طی روز به کار اجباری گماشته می‌شدند. علاوه براین، از کتاب و نوشت‌افزار هم خبری نبود و امکان داشت که نگهبانان نیز هر آن، از راه برسند.

تعداد معدودی از کودکان برای مدت کوتاهی در کلاس‌های مخفی درس شرکت کردند. معلم‌ها و دانش‌آموزان با آخرین رمق خود در این کلاس‌ها می‌نشستند. چگونه می‌توانستیم دنیای تاریک و دهشتناک اردوگاه را برای کودکان معنا کنیم؟ این دنیا برای آنها غیر‌قابل درک بود. چطور می‌توانستیم به آنها بگوییم که ما از جان خود می‌گذشتیم تا این کودکان در همین فضای تاریک و هراس‌آور، با مفهوم عشق، انسانیت و گرمای روابط انسانی آشنا شوند.

از‌جمله اقدامات اعضای «کمیسیون مخفی کودکان»، برنامه‌ریزی برای برگزاری جشن کریسمس در سال ۱۹۴۴ بود.

با واکنش غیر‌قابل انتظاری مواجه شدیم. موفق شدیم اجازه برگزاری جشن کریسمس را دریافت کنیم. شاید احساس عدم اطمینان افسران اس اس به‌دلیل شکست‌های آلمان هیتلری در جبهه‌ها، زمینه را برای جلب موافقت آنان مهیا ساخته بود.

زنان راونسبروک با شور و شوق وافر و با این آرزو که برای یک‌بار هم که شده، شاهد خندیدن بچه‌ها باشند، شروع به تقسیم وظایف کردند.

امید داشتیم که برگزاری این جشن فرصتی فراهم کند تا بچه‌ها بتوانند برای یک‌بار هم که شده، یک شکم سیر، غذا بخورند.

پیشنهاد شد تا یک نمایش عروسکی اجرا کنیم. زنان از کشورهای مختلف، دانسته‌ها و توان خود را به میدان آوردند تا از طریق اجرای این نمایش، مفهوم خوبی و انسانیت را برای کودکان روشن کنند.

این صحنه هنوز در برابر دیدگان من قرار دارد: بچه‌ها ایستاده بودند. چند آب نبات در مشت‌های کوچک‌شان بود و نمایش را تماشا می‌کردند. زمانی که حیوان بدجنس شکست خورد، بچه‌ها دست نزدند و تشویق نکردند. آنها ساکت بودند. هیچ هیجانی از خود بروز ندادند. اما به‌خوبی درک می‌کردند که حیوان بدجنس، نماد افسر نگهبان است.

کریسمس که فرامی‌رسد، کودکان راونسبروک را به‌یاد می‌آورم. به‌ویژه چند کودکی که مراقبت از آنها را بر‌عهده گرفته بودم. برای مدت کوتاهی در انباری که مخصوص نگهداری اموال به غنیمت گرفته شده زندانیان بود، مشغول به‌کار بودم. کار در این انبار، این فرصت را در اختیار من قرار می‌داد تا از میان وسایل زندانیانی که به اطاق گاز اعزام می‌شدند، لباس گرم، مداد و کاغذ برای کودکان تهیه کنم. بخشی از جیره نان خودم را نیز به آنها می‌دادم.

بچه‌های من، جلوی درب ورودی انبار در انتظار من می‌ایستادند.

یکی از آنها، یک دختر ۶ ساله هلندی بود. کلیه اعضای خانواده او در آشویتس به قتل رسیده بودند. در آن زمان فکر می‌کردم که اگر از اردوگاه راونسبروک، زنده بیرون بروم، این دختر را با خودم به خانه خواهم برد. هرگز خنده او را ندیده بودم. شاید تصور می‌کرد که او نیز به سرنوشت خانواده‌اش دچار خواهد شد. به‌راستی هم‌چنین روزی فرارسید.

اوایل سال ۱۹۴۵ بود. روزی یکی از رفقا به‌نام Relly Eisner، دوان دوان به‌سوی من آمد و فریاد کشید: بچه‌هایت را منتقل می‌کنند!

شتاب‌زده به‌سمت درب خروجی اردوگاه دویدیم. افسران اس اس جلوی درب ایستاده بودند. ما محکوم بودیم که نظاره کنیم. کودکان را به‌همراه زنان سالمند، به‌سوی اطاق گاز روانه می‌کردند.

هر زمان که این صحنه را به‌یاد می‌آورم، بی‌اختیار فریاد می‌زنم.

اعزام به اتاق گاز

شهادت Antonia Bruha، که در فاصله سالهای ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۵ در اردوگاه راونسبروک زندانی بود.

امروز بلوک ویژه زندانیان بیمار را «پاکسازی» می‌کنند. من در بلوک ۷ هستم و می‌بینم که نیروهای اس اس، زنان و کودکان را از بلوک ۸ شکار می‌کنند و در کامیون جای می‌دهند.

زنان زندانی می‌دانند که این آخرین سفر آنهاست. سفر به‌سوی اطاق گاز، سفر به‌سوی مرگ.

زنی که اهل لهستان است، سوار کامیون می‌شود و سئوال می‌کند: حالا دوباره بچه‌ام را به من می‌دهید؟

پرسش این زن مرا تکان می‌دهد. چرا که می‌دانم که اشاره این زن به کودکی است که در اردوگاه به‌دنیا آورد و نوزاد به‌دلیل گرسنگی، جان خود را از دست داد.

نوزادان در راونسبروک زنده نمی‌ماندند. مادر گرسنه قادر نبود که نوزاد خود را سیر کند.

مسافر بعدی، یک زن پارتیزان جوان فرانسوی است که برای مدتی طولانی به‌شدت بیمار بود. اما هرگز لب به شکوه و شکایت باز نکرد. در بسترش می‌نشست و به دیگران دلداری می‌داد: به‌زودی جنگ تمام می‌شود. رفقای ما در بیرون مبارزه می‌کنند. ما آزاد خواهیم شد.

اکنون روز آزادی فرارسیده بود، اما نه آنگونه که او آرزو می‌کرد.

تکیده و نحیف بود و به دشواری سوار کامیون شد. دست مأمور اس اس را که قصد داشت به او برای سوار‌شدن کمک کند، با نفرت کنار زد.

ناگهان وحشت‌زده به‌یاد آوردم: بچه‌ها! حالا بچه‌ها را سوار کامیون می‌کنند.

اما اینها به‌راستی کودک بودند؟ این اسکلت‌های متحرک و صاحبان این چشم‌های درشت و هشیار؟

کودکان ساکت بودند. اما چشم‌های آنان پرسشگر بود: به‌راستی ما باید بمیریم، پیش از آنکه زندگی کرده باشیم؟

مأمور اس اس یک دختر‌بچه یهودی را به داخل کامیون انداخت. دختر‌بچه از ضعف عرق کرده بود و موهایش به صورتش چسبیده بود.

دست‌هایش را به طرف جلو دراز کرد و صدا زد: مامان! مامان!

اما مادر او دیگر زنده نبود. اگر هم زنده بود، کاری از دست او بر‌نمی‌آمد.

کودک دیگری را به داخل کامیون انداختند. او هم مادر خود را صدا می‌زد.

مادر این کودک، باخبر شده بود که دخترک او را روانه اطاق گاز می‌کنند. کامیون  شروع به حرکت کرد. مادر دوان دوان خود را به کامیون رساند و از کامیون آویزان شد. فریاد می‌زد: بچه من! بچه من! بچه من را بدهید!

دچار حالت جنون شده بود و فریاد می‌زد: بچه مرا زنده بگذارید!

مأمور اس اس با لگد به دست‌های او می‌کوبید تا او را از کامیون جدا کند. اما مادر همچنان مقاومت می‌کرد. مأمور اس اس او را به داخل کامیون کشید.

مادر کودکش را محکم در آغوش گرفت. او دیگر از کودکش جدا‌شدنی نبود. اشک‌های مادر و کودک بهم درآمیخت. مادر چشم‌های کودک را بوسید. سر‌ تا ‌پای او را غرق بوسه کرد.

در آن لحظه، یک صحنه را به‌خوبی می‌توانستیم تصور کنیم.

مادر در واپسین دم در اطاق گاز، نفس خود را به کودک خواهد داد تا کودکش مرگ راحت‌تری داشته باشد.

ما را «خرگوش» مینامیدند

پزشکان اس اس از تابستان ۱۹۴۲، آزمایش‌های پزشکی مختلفی را بر روی زنان لهستانی اردوگاه راونسبروک انجام دادند.

این زنان به‌دلیل فعالیت در گروه‌های زیر‌زمینی و مبارزه علیه فاشیسم به اسارت درآمده بودند.

بسیاری از این زنان را تیرباران کردند تا دیگر شاهدی باقی نماند که این جنایات را افشا کند.

در فاصله زمانی آوریل ۱۹۴۲ تا ژانویه ۱۹۴۵، حکم اعدام در مورد بیش از ۱۶۰ زن لهستانی به مرحله اجرا درآمد.

Stanislawa Bafia, Marie Plater-Skassa و Wladyslawa Marczewska، سه زن زندانی سیاسی که در ارتباط با جنبش مقاومت در لهستان دستگیر شدند، در طی گفت‌وگویی که در سال ۱۹۹۵ انجام شده است و در قالب یک ویدئو در دسترس است، به بیان سرگذشت خود می‌پردازند. این سه زن از تجربه شکنجه در مرکز گشتاپو در لهستان می‌گویند. حکایت می‌کنند که در زمان انتقال به اردوگاه راونسبروک در آلمان، گمان می‌بردند که شدت فشار بر روی آنها کمتر خواهد شد، چرا که در آن زمان نمی‌دانستند که تجربه‌ای وحشتناک‌تر از شکنجه‌های گشتاپو در انتظار آنان است.

زنان لهستانی چنین روایت می‌کنند:

روزی یک زن نگهبان با لیستی که در دست داشت، از یک بلوک به بلوک دیگر رفت و تعدادی از زنان لهستانی را جدا کرد .پس از چندی، صدای تیراندازی شنیدیم. نخستین دسته را اعدام کردند.

روزی دیگر، تعدادی از زنان لهستانی را دوباره جدا کردند. فکر کردیم که این بار نوبت ماست و یک کشتار جمعی دیگر در پیش است. چند مرد که اونیفورم اس اس بر تن داشتند، دست‌ها و پاهای ما را نگاه کردند. پس از سپری شدن چند روز، متوجه شدیم که این افراد، پزشکانی هستند که آزمایش‌های پزشکی را روی ما انجام می‌دهند.

یکی از زنان مصاحبه‌شونده می‌گوید: «زمانی که به هوش آمدم، درد شدیدی در پاهایم احساس کردم. نمی‌توانستم ببینم که با پاهایم چه کرده‌اند. چند روز در حالت اغماء بودم و تب شدیدی داشتم. روزهای بعد متوجه شدم که بخشی از استخوان پا را بریده‌اند. محل جراحی، عفونی شده بود.»

Wanda Poltawska، یکی از زنان لهستانی روزی به حالت اعتراض می‌گوید: ما خرگوش آزمایشگاهی نیستیم که مورد آزمایش قرار بگیریم.

از آن پس، زنانی را که مورد عمل جراحی قرار گرفته بودند، خرگوش می‌نامیدند.

از میان زندانیان سیاسی زن لهستانی، زنان بسیار جوان را برای انجام آزمایشات پزشکی انتخاب می‌کردند.

انجام عمل جراحی توسط پزشکی به‌نام Karl  Franz  Gebhardt، از وابستگان اس اس انجام می‌شد. وی ریاست صلیب سرخ آلمان را نیز بر‌عهده داشت.

Gebhardt، پس از پایان جنگ در دادگاه نورنبرگ به مرگ محکوم شد.

بنابه اقرار وی در دادگاه نورنبرگ، ۳ نوع آزمایش به‌روی زندانیان زن انجام می‌گرفت:

یک ــ آزمایش در مورد «سولفونامید»: آمار بالای تلفات در جبهه‌های شرق به‌دلیل عفونت زخم‌های مجروحان جنگی، به فضای بی‌اعتمادی نسبت به پزشکان دامن زده بود. امید می‌رفت که «سولفونامید» از عفونت زخم‌ها جلوگیری کند.

در این ارتباط  با انجام عمل جراحی به‌روی پای زنان، زخم‌های عفونی ایجاد می‌کردند و شیشه یا تراشه‌های چوب را در درون زخم‌ها جای می‌دادند.

زنان زندانی را در موقعیت مشابهی با مجروحین جنگی قرار می‌دادند تا میزان اثربخشی دارو را تشخیص دهند.

«سولفونامید»، پس از پایان جنگ نیز به‌عنوان یک داروی آزمایش‌شده، مورد استفاده قرار گرفت. اما هرگز و هیچ زمان، هیچگونه غرامتی به «خرگوش‌ها»، بابت درد و رنج فراوانی که تحمل کرده بودند، پرداخت نشد.

دو ــ انجام آزمایش در ارتباط با پیوند استخوان.

سه ــ انجام آزمایش در ارتباط با احیای اعصاب و عضلات.

در مجموع، ۷۴ زن لهستانی مورد عمل جراحی قرار گرفتند.

انجام این جراحی‌ها، پیامدهای ناگواری را به‌دنبال آورد: شش زن زندانی که زخم‌های آنان التیام نیافت، تیرباران شدند. پنج زن بلافاصله پس از انجام عمل جراحی و بسیاری نیز در طول زمان، جان خود را از دست دادند، یا برای همیشه معلول شدند. برخی از زنان به‌کرات (گاه تا شش بار) مورد عمل جراحی قرار گرفتند. گاه آنها را در حالی که تب داشتند و زخم‌هایشان هنوز التیام نیافته بود، از مرکز پزشکی بیرون می‌انداختند، چرا که تخت‌ها را برای انجام جراحی‌های بعدی لازم داشتند.

به‌غیر از زنان لهستانی، در فاصله دسامبر ۱۹۴۲ تا فوریه ۱۹۴۳، دوازده زن از سایر کشورها نیز مورد عمل جراحی قرار گرفتند.

زنان لهستانی که در سال ۱۹۹۵ با آنان مصاحبه شده است، می‌گویند: در روز ۴ فوریه سال ۱۹۴۴، فرمان کشتار «خرگوش‌ها» صادر شد. زنان زندانی که عضو ارتش سرخ بودند، ما را در یک‌جا جمع کردند و با تأکید به ما گفتند: مخفی شوید! اطمینان داشته باشید که همه زنان زندانی به شما کمک خواهند کرد. در بلوک تیفوسی‌ها مخفی شدیم. مأموران اس اس از وحشت سرایت بیماری، به آن بلوک نمی‌آمدند. زنان زندانی از همه ملیت‌ها به ما کمک کردند و ما را در پناه خود گرفتند. روس‌ها، آلمانی‌ها، بلژیکی‌ها، فرانسوی‌ها و ….

یک همبستگی بین‌المللی موجب نجات ما شد.

یکی از زنان مصاحبه‌شونده می‌گوید: اسارت در اردوگاه، شادی، سلامتی و خوش‌بینی  مرا به غارت برد. تجربه کردم که یک انسان می‌تواند در ارتباط با یک انسان دیگر، مرتکب چه جنایاتی شود. اما به‌رغم تجارب منفی، تجربه کردم که در شرایط به‌غایت دشوار، انسان‌هایی نیز هستند که از خود می‌گذرند و به ارزش‌های انسانی وفادار می‌مانند. ما بدون پشتیبانی زنان از ملیت‌های مختلف، زنده نمی‌ماندیم.

خرید سکس در اردوگاه کار اجباری

از سال ۱۹۴۲، طبق فرمان «هاینریش هیملر»، رهبر اس اس، مراکز خرید سکس در ۱۰ اردوگاه کار اجباری ایجاد شد.

بزرگ‌ترین مرکز، با ۲۱ اطاق، در اردوگاه آشویتس در بلوک ۲۴A قرار داشت.

این بلوک در بنای سابق آشویتس، در حال حاضر تبدیل به موزه آرشیو شده است.

هدف از ایجاد این مراکز، اعطای امتیاز ویژه به برخی از زندانیان مرد بود.

«هیملر» امیدوار بود که با ایجاد چنین مراکزی، بازدهی کار زندانیان مرد در بخش صنایع نظامی ‌افزایش یابد.

تا زمان آزادسازی اردوگاه‌ها در سال ۱۹۴۵، بیش از دویست زن زندانی در این مراکز به کار اجباری گماشته شدند.

اکثریت این زنان، آلمانی بودند.

زنان یهودی از این فرمان مستثنی بودند و زنان یهودی را برای این مراکز انتخاب نمی‌کردند.

زنان زندانی از اردوگاه راونسبروک، به مراکز خرید سکس در اردوگاه‌های دیگر اعزام می‌شدند.

نخستین مرکز در سال ۱۹۴۲، در اردوگاه Mauthausen، در اتریش دائر شد.

زنانی زندانی غیر‌سیاسی را برای کار در این مراکز انتخاب می‌کردند. به این زنان وعده می‌دادند که پس از ۶ ماه کار در این مراکز، آزاد خواهند شد. بر طبق شهادت سایر زندانیان، به هیچ کدام از این وعده‌ها عمل نشد.

زنانی که در این مراکز کار می‌کردند، از امتیازاتی نیز برخوردار بودند. غذای آنان با غذایی که مأموران اس اس دریافت می‌کردند، تفاوتی نداشت.

مردان زندانی با پرداخت ۲ مارک، می‌توانستند به‌مدت ۱۵ دقیقه در اطاق زنان باشند.

یکی از زنان زندانی به‌نام Maria W، در طی گفت‌وگویی می‌گوید: به مدت ۴ سال بود که در اردوگاه کار اجباری راونسبروک زندانی بودم. روزی در زمان سرشماری، برخی از ما را جدا کردند. یک افسر اس اس از اردوگاه بوخنوالد و پزشک اردوگاه، از کنار صف‌ها می‌گذشتند و ما را از زیر نظر می‌گذراندند. به ناگاه شنیدم که پزشک اس اس، Schiedlausky، گفت: این اسکلت را هم می‌خواهید با خودتان ببرید؟

اسکلت مورد اشاره، من بودم. افسر اس اس در پاسخ گفت: اسکلت، فرم خوبی دارد. به او غذا می‌دهیم و دوباره درست می‌شود.

در حدود ۲۰۰ زن، سرنوشت مشابهی داشتند. به‌گفته سرپرست کنونی بنای یادبود راونسبروک، Insa Eschenbach، اسامی‌ ۱۷۰ زن تاکنون مشخص شده است.

به‌طور عمده، مردان زندانی که به‌عنوان دستیاران مأموران اس اس در اردوگاه کار می‌کردند، به مراکز خرید سکس می‌رفتند. رفتن به این مراکز برای مردان زندانی از کشورهای اروپای شرقی و همچنین مردان یهودی ممنوع بود.

مأموران اس اس از درون دریچه‌ای که به‌روی درب اطاق وجود داشت، درون اطاق را کنترل می‌کردند تا عملی خلاف مقررات موجود انجام نشود.

در دادگاه نورنبرگ، صدای زنانی که به اجبار به این مراکز اعزام شدند، شنیده نشد. پزشک اس اس، Gerhard Schiedlausky، که به‌عنوان شاهد در دادگاه حضور داشت، مدعی شد که زنان به‌طور داوطلبانه در این مراکز کار می‌کردند.

پس از پایان جنگ نیز به این زنان غرامتی پرداخت نشد. ماده ۱ قانون مربوط به پرداخت غرامت که در سال ۱۹۵۳ به‌تصویب رسید، تنها صلاحیت زندانیان سیاسی را برای دریافت غرامت مورد تأیید قرار می‌داد. پرداخت غرامت به زندانیان عادی اردوگاه‌های کار اجباری، در این قانون پیش‌بینی نشده نبود. از دهه ۸۰ میلادی در نتیجه مبارزات مداوم فعالانی که در راستای حقوق زندانیان عادی اردوگاه‌ها تلاش می‌ورزیدند، شرایط  به‌تدریج تغییر کرد و بنیادی برای پرداخت غرامت به زندانیان عادی ایجاد شد. اما زندانیان عادی همچنان برای دریافت غرامت با موانع گوناگونی مواجه می‌شدند.

زنان شاغل در مراکز خرید سکس ، تا دهه‌های متمادی از بیم مورد تمسخر واقع شدن، سکوت کرده بودند و به این دلیل تقاضایی برای دریافت غرامت از سوی آنان مطرح نشده بود. در حالی که سایر زندانیان به بیان دردها و رنج‌های خود در اردوگاه‌ها پرداختند و غرامت دریافت کردند، این زنان با درد و رنج خود تنها ماندند. سرانجام در سال ۲۰۰۲، خشونت جنسی نیز به‌عنوان جنایت جنگی به‌رسمیت شناخته شد.

عقیم کردن زنان

دکتر Doris Maase، از اعضای حزب کمونیست آلمان در ۵ سپتامبر ۱۹۴۷، در جریان برگزاری محاکمه جنایتکاران رژیم نازی چنین شهادت می‌دهد:

من دکتر Doris Maase، هستم. پزشک هستم و تابعیت آلمانی دارم. من یک زندانی سیاسی بودم و از آوریل ۱۹۳۹ تا جولای ۱۹۴۱ در اردوگاه کار اجباری راونسبروک، دوران اسارت خود را گذراندم. از آنجا که در اردوگاه در بخش اورژانس کار می‌کردم، به‌خوبی دکتر Sonntag، را به‌یاد می‌آورم، اطلاع دارم که دکتر Sonntag، که یک دندانپزشک بود، لیستی از زنان اهل لهستان و چکسلواکی تهیه کرده بود. این زنان می‌بایستی که عقیم می‌شدند.

اکر یک زن لهستانی، یا یک زن از کشور چکسلواکی وانمود می‌کرد که نمی‌تواند به زبان آلمانی صحبت بکند، دکتر Sonntag، می‌گفت: سقف او عیب دارد. سپس نام این زن را وارد فهرست اسامی ‌زنانی  می‌کرد که می‌بایستی عقیم شوند.

دکتر Sonntag، زندانی‌های به‌شدت بیمار را با تزریق به قتل می‌رساند.

من و یکی از همکارانم، شب‌ها در مرکز پزشکی می‌خوابیدیم. ۵ بار شاهد بودیم که دکتر Sonntag، شب هنگام، همراه با یک آمپول وارد مرکز پزشکی شد، بدون اینکه از ما بخواهد که مانند موارد دیگر، به‌عنوان دستیار در کنار او باشیم.

ما می‌دیدیم که او وارد اطاقی می‌شود. فردای آن روز، در آن اطاق با یک جنازه مواجه می‌شدیم.

زنان لهستانی و زنان یهودی از ملیت‌های گوناگون که برای حمل و نقل آجر به‌کار گرفته می‌شدند و پوست‌های آن‌ها کاملاً زخمی‌ می‌شد و به گوشت می‌رسید، پانسمانی دریافت نمی‌کردند. روی زخم‌های آن‌ها یُد می‌پاشیدند و روز بعد، باید کار را از سر می‌گرفتند.

یکی دیگر از زندانیان از کشور بلژیک، به‌نام Annette Eekman، در مصاحبه‌ای می‌گوید: به زنان وعده می‌دادند که مدتی پس از عقیم شدن، آزاد خواهید شد. شاهد بودم که دختر ۱۲ ساله کولی از شدت درد، فریاد می‌کشید. دختر‌بچه‌ها را به‌وسیله تزریق عقیم می‌کردند. مادرش او را دلداری می‌داد و به او می‌گفت: ما آزاد می‌شویم.

پرس و جو پیرامون عقیم کردن زنان

در دادگاه نورنبرگ در سال ۱۹۴۶

شهادتدهنده: Zdenka Nedvedova

س: در چه تاریخی به راونسبروک منتقل شدید؟

ج: در روز ۱۹ اوت ۱۹۴۳

س: به کدام بخش اردوگاه منتقل شدید؟

ج: ما را به بلوک ۱۳ که بند قرنطینه بود، منتقل کردند. ما از آشویتس آمده بودیم. در آن زمان در آشویتس، بیماری تیفوس شایع شده بود.

س: چه مدت در قرنطینه بودید؟

ج: به مدت یک ماه. سپس به بخشی منتقل شدم که مخصوص بیماری‌های مسری بود.

س: آیا به‌عنوان پزشک زندانی، با زن بیماری برخورد داشتید که او را عقیم کرده باشند؟

ج: من ۲ دختر کولی را دیدم که در حدود ۱۰ سال داشتند. آنها را در آشویتس از راه تزریق عقیم کرده بودند. دکتر Treite، آنها را در راونسبروک مورد عمل جراحی قرار داد.

س: طبق شهادت شما، این ۲ دختر کولی را در آشویتس عقیم کرده بودند، به چه دلیل دوباره در راونسبروک مورد عمل جراحی قرار گرفتند؟

ج: عکسبرداری نشان می‌داد که جراحی قبلی به نتیجه نرسیده است.

س: شما پزشک اطفال هستید. آیا در راونسبروک در ارتباط با کودکان مسئولیتی بر‌عهده داشتید؟

ج: مسئولیت من در رابطه با نوزادان بود.

س: در ژانویه ۱۹۴۵، مسئولیت چند نوزاد بر‌عهده شما بود؟

ج: در حدود صد نوزاد.

نوزادان بیش از ۴ ماه زنده نمی‌ماندند. مادران جیره اضافی نان و غذا دریافت نمی‌کردند و قادر نبودند که نوزادان را با شیر خود سیر کنند. نوزادان را از مادران می‌گرفتند، چرا که مادران می‌باید کار اجباری انجام می‌دادند. اگرچه در بین زندانیان سیاسی، ما پرستاران باتجربه‌ای داشتیم، اما ۲ زندانی از بخش زندانیان عادی را به‌عنوان مسئول مراقبت از نوزادان انتخاب کرده بودند.

در سال ۱۹۴۵، بسته‌های بزرگی (حاوی شیر خشک و شکر) از سوی صلیب سرخ وارد اردوگاه شد. اما به‌رغم اصرار ما، تنها مقدار بسیار ناچیزی از این مواد جهت تغذیه نوزادان در اختیار ما قرار گرفت.

حذف فیزیکی بیماران

شهادت Erika Buchmann، که در فاصله سالهای ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۰ و سالهای ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۵ در اردوگاه راونسبروک در اسارت بود.

بلوک ۱۰ در راونسبروک، بلوک ویژه زندانیانی بود که به‌دلیل سرما و گرسنگی به بیماری سِل مبتلا شده بودند.

در زمستان سال ۱۹۴۴، قریب به پانصد بیمار مبتلا به سِل در این بلوک بودند. آنها تنگاتنگ در کنار هم می‌خوابیدند.

یک شب، پرستار اس اس به‌نام Martha، بنابه دستور پزشکی به‌نام Trommer، به بلوک ۱۰ آمد و به پنجاه بیمار بسیار بدحال «داروی خواب» تزریق کرد.

صبح روز بعد، پنج بیمار جان خود را از دست دادند. در طی روز، ۷ بیمار و در طی روزهای بعدی، ۱۲ بیمار به همین سرنوشت دچار شدند.

از دهان و بینی و گوش آنها خون بیرون می‌آمد. سایر بیماران برای هفته‌های متمادی از سردرد بسیار شدید، سرگیجه و حالت تهوع رنج می‌بردند.

در یک اردوگاه کار اجباری چگونه میتوان مقاومت کرد؟

شهادت S.‎ M.‎ Kudrjawzewa، که در فاصله سالهای ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۵ در اردوگاه راونسبروک زندانی بود.

یک روز را در ماه مارس ۱۹۴۲ به‌خوبی به‌یاد دارم.

تعدادی از زنان را از زندان‌های مختلف، در یک واگن جای داده بودند. ما را به کجا می‌بردند؟ نمی‌دانستیم.

به مقصد رسیدیم و وارد محوطه شدیم. یک ستون از زنان زندانی که اونیفورم راه راه زندان را بر تن داشتند، در حال نزدیک شدن به ما بودند. همگی نحیف و تکیده و با چهره‌هایی رنگ پریده

زمانی که از کنار ما می‌گذشتند، صدای نجوا مانندی را شنیدم: روس هم بین شما هست؟

بلافاصله با صدای آرامی ‌پاسخ دادم: بله! بله!

سرم را با احتیاط چرخاندم تا صاحب صدا را تشخیص بدهم. فقط  لباس‌های راه راه زنان زندانی را دیدم. اما شنیدن این صدای نجوا مانند، مایه دلگرمی ‌من شد.

ما را به داخل ساختمان هدایت کردند. کلیه وسایل شخصی ما را گرفتند و فرمان دادند که به‌طور کامل برهنه شویم.

برخی از زنان اما لباس زیر خود را هنوز بر تن داشتند. سربازان با قنداق تفنگ به بدن این  زنان می‌زدند و با این حرکت به آنها تفهیم می‌کردند که باید کاملاً برهنه شوند.

افسران اس اس به دیوار تکیه زده بودند و در حالی که با یکدیگر صحبت می‌کردند و نیشخندی بر لب داشتند، ما را ورانداز می‌کردند.

رنج و عذاب ما تمامی ‌نداشت. موهای ما را از ته تراشیدند.

در کنج دیوار، موهای بلوند، سیاه و خرمایی رنگ بر زمین می‌ریخت.

یکدیگر را نگاه می‌کردیم و از خود می‌پرسیدیم که آیا مرگ در انتظار ماست؟

متوجه شدم که به اردوگاه راونسبروک منتقل شده‌ام.

نام خودم را از دست دادم. ازین پس، من فقط یک شماره بودم: 

شماره  ۱۵۶۹۰

یک مثلث سرخ رنگ (نشانه زندانیان سیاسی) که بر روی آن حرف «ر» دوخته شده بود، دریافت کردم. «ر»، به‌معنای روس.

زن نگهبان فریاد زد: سرشماری! سرشماری!

نخستین روز انتقالی‌های جدید با کار بنایی آغاز شد.

زمانی که قادر به حمل تعداد زیادی آجر نبودی، نگهبان زن از راه می‌رسید و با تشر و کتک، ترا مجبور می‌کرد که مقدار بیشتری را حمل بکنی.

این تحقیر، از هر شکنجه‌ای بدتر بود. ما تا آنجا که می‌توانستیم، مقاومت می‌کردیم.

اما در یک اردوگاه کار اجباری چگونه می‌توان مقاومت کرد؟

مقاومت برای ما بدین معنا بود که مبارزه کنیم.

مبارزه برای چه؟

مبارزه برای حفظ خصوصیات انسانی.

مبارزه ما با ورود اسرای جنگی ارتش سرخ به اردوگاه، شکل تازه‌ای یافت.

این زنان در آموزشگاه جبهه‌ها بسیار آموخته بودند و پیوند و همبستگی عمیقی مابین آنها شکل گرفته بود. آنها تأثیر بسیاری بر زنان زندانی بر جای می‌گذاشتند. به ابتکار آنان برنامه‌هایی نیز در اردوگاه اجرا می‌شد. از‌جمله به‌یاد می‌آورم که در یک شب زمستانی، در ماه ژانویه ۱۹۴۴، برنامه‌ای برای بزرگداشت ولادیمیر ایلیچ لنین برگزار کردیم.

یک تخته با پارچه سرخی پوشیده شد.

این پارچه را یکی از زنان زندانی Raja Debrotwo، که در کارگاه خیاطی روانسبروک به‌کار اجباری گماشته شده بود، در اختیار ما قرار داد. از پارچه‌های سرخ، مثلث‌های سرخ رنگی تهیه می‌کردند که به‌عنوان نشانه مشخص زندانیان سیاسی، به‌روی آستین لباس زنان زندانی سیاسی دوخته می‌شد.

چراغ‌های بلوک خاموش بود. نور کمرنگی از محوطه اردوگاه به‌درون می‌تابید و دیوارهای بلوک ما را اندکی روشن می‌کرد.

مبارزان ضدِ فاشیسم، زنان روس، زنانی از چکسلواکی، لهستان و فرانسه، اینجا در پشت سیم‌های خاردار به‌دور یکدیگر حلقه زده بودند.

با صدای آرامی ‌گفتم: رفقا! از شما می‌خواهم که برای ادای احترام به ولادیمیر ایلیچ، همگی از جای برخیزیم.

از جای برخاستیم و سکوت کردیم.

در پشت دیوارها، فاشیست‌ها در پست نگهبانی بودند.

به ناگاه از درون تاریکی، صدای نجوا‌ مانند زنی به گوش رسید:

برخیز، ای داغ نفرت خورده
دنیای لخت گرسنگان

ما سرود انترناسیونال می‌خواندیم. برخی از رفقا می‌گریستند. از رنج و شادی توأمان، چرا که ما هنوز تسلیم نشده بودیم.

آن شب، پایان غیر‌منتظره‌ای داشت. طنین زوزه مانند آژیر ضدِ هوایی شنیده شد. هواپیماهای ما، فاشیست‌ها را بمباران می‌کردند. غرق شادی بودیم.

…..

در اکتبر ۱۹۴۴ اخباری در اردوگاه پخش شد مبنی بر اینکه سربازان ما نزدیک می‌شوند. شاد و هیجان‌زده بودیم. زمانی که مشغول به‌کار بودیم، بارها آسمان را نگاه می‌کردیم. در انتظار هواپیماهای خودی بودیم.

از اردوگاه راونسبروک، زندانی‌های بسیاری را به مقاصد نامعلومی ‌منتقل می‌کردند. اما ما در انتظار بودیم. به‌طور مخفیانه تکه‌هایی از پارچه‌های سرخ رنگ را از کارگاه خیاطی برمی‌داشتیم و پنهان می‌کردیم. می‌خواستیم زمانی که سربازان ما به اردوگاه رسیدند، این دستمال‌های سرخ را برای آنها تکان دهیم.

گریز از مرگ

شهادت Antonia Bruha، که از سال ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۵ در اردوگاه راونسبروک زندانی بود.

زندانیان سیاسی اردوگاه، یک هسته مخفی به‌نام «کمیته سیاسی بین‌المللی» را به‌منظور نجات جان زندانیان تشکیل دادند.

یکی از زندانیان اهل اتریش به‌نام Mathilde، به‌مدت ۳ ماه بود که در بلوک بیماران نگاهداری می‌شد. در مرکز گشتاپو شکنجه شده بود و در نتیجه لگدهایی که به ستون فقرات او زده بودند، هر دو پای او فلج شده بود. به‌دلیل شرایط وخیم جسمی، در ۳ نوبت برای اعزام به اطاق گاز انتخاب شده بود. او در ابتدا از این انتخاب ناراضی نبود و فکر می‌کرد که مرگ به رنج‌های او پایان خواهد داد.

اما رفقا با او صحبت کردند و او را در جریان فعالیت «کمیته سیاسی بین‌المللی» اردوگاه قرار دادند. فعالیت این کمیته در این راستا بود که هیچ زنی بدون مبارزه، تسلیم مرگ نشود.

رفقای کمیته سیاسی بین‌المللی به Mathilde، گفتند: ما تلاش خواهیم کرد که رضایت پزشک اس اس را برای انجام عمل جراحی جلب کنیم. او به کار جراحی علاقه دارد. تو باید به پیروزی اعتماد داشته باشی. تو باید به پزشک ثابت کنی که قادر به راه رفتن هستی. تنها ازین طریق است که او نام ترا از فهرست افراد اعزامی‌ به اطاق گاز، حذف خواهد کرد.

Mathilde، پاسخ داد: اما من حتی قادر نیستم که روی پاهای خود بایستم.

رفقای پزشک زندانی تأکید کردند: تو می‌توانی و تو باید این کار را انجام بدهی.

پزشک اس اس از راه رسید. پزشکی که سرنوشت بیماران بر‌اساس فهرست او تعیین می‌شد.

پزشک اس اس خطاب به Mathilde، گفت:

شنیده‌ام که به یک‌باره معجزه‌ای رُخ داده است. پزشکان زندانی ادعا می‌کنند که تو می‌توانی راه بروی. از جایت بلند شو!

Mathilde، به تخت تکیه داد. صدای پزشک زندانی را شنید که می‌گفت: او دیروز توانست ده قدم راه برود. تمام بدن Mathilde، می‌لرزید.

تمام نیرویش را جمع کرد و برخاست. اما تنها توانست ۳ گام بردارد.

این بازی بی‌رحمانه در طی ۸ هفته، ۲ بار تکرار شد. سرانجام پزشک اس اس، نظر نهایی خود را به این صورت اعلام کرد: شما مورد جالبی برای من نیستید و من شما را جراحی نمی‌کنم. شما اعزام خواهید شد.

زمانی که پزشک اس اس بیرون رفت، رفقا خطاب به Mathilde، گفتند: تو اعزام خواهی شد. اما به جایی که پزشک اس اس می‌خواهد، یعنی اطاق گاز، اعزام نخواهی شد.

در آغاز سال ۱۹۴۵، قرار بر این بود که در ادامه تبادلات صلیب سرخ بین‌المللی، ابتدا  زنان نروژی و سپس زنان فرانسوی، توسط صلیب سرخ از اردوگاه خارج شوند. رفقای کمیته، Mathilde، را به‌جای یک زن فرانسوی که فوت کرده بود، به‌طور قاچاقی در لیست اعزامی‌ها قرار دادند.

زمانی که Mathilde، شنید که رفقا چه طرحی در سر دارند، با خود اندیشید که چنین ریسکی، یک دیوانگی محض است. مأموران اس اس به‌خوبی مرا می‌شناسند. اما رفقا تلاش داشتند که همه موانع را برطرف کنند تا او را نجات دهند.

با خمیری سیاه رنگ، موهای خاکستری او را رنگ کردند. با یک عینک و شالی که بخشی از صورت او را می‌پوشاند، آیا او به‌راستی دیگر قابل شناسایی نبود؟

این سئوال در ذهن Mathilde، بالا و پایین می‌رفت. او را روی یک برانکارد به‌سوی ماشین صلیب سرخ می‌بردند.

از برابر پزشک اس اس و سرپرستار اردوگاه عبور کرد و اینک در ماشین صلیب سرخ بود.

ماشین صلیب سرخ از اردوگاه دورتر و دورتر می‌شد و او یقین داشت که رفقای پزشک برای نجات او، خطرات بسیاری را به جان خریده‌اند.

به روز آزادی نزدیک میشویم؟

شهادت Lisa Gavric، که در فاصله سالهای ۱۹۴۴ تا ۱۹۴۵ در اردوگاه راونسبروک در اسارت بود.

در نخستین روزهای ماه آوریل، فضای اردوگاه از هیجان و امید آکنده بود. آزادی در نزدیکی ما بود. شاید چند کیلومتر با ما فاصله داشت.

پیش ازین خبر رسیده بود که مأموران اس اس قصد دارند که اردوگاه را پیش از رسیدن ارتش سرخ منفجر کنند.

اما به‌نظر می‌آمد که اجرای این طرح منتفی شده است، چرا که برای نخستین بار، بسته‌هایی از سوی صلیب سرخ در اردوگاه توزیع گردید.

زنان زندانی اهل نروژ را با هدف انتقال، از بلوک‌های مختلف در یکجا جمع کردند و به آنها اجازه استحمام دادند.

دوباره معمای همیشگی در ذهن‌ها شکل گرفت. انتقال به کجا؟ به‌سوی آزادی یا به‌سوی مرگ؟

زنان نروژی را به کجا انتقال می‌دهند؟

چندی نگذشت که همین برنامه در مورد زنان فرانسوی اجرا شد.

دوباره همان معما طرح شد. آنها را به کجا انتقال می‌دهند؟

اما این بار، امید به آزادی بیشتر بود.

چرا که خبرهایی می‌رسید مبنی بر این که برخی از رهبران طراز اول نازی به‌منظور جلوگیری از پیروزی ارتش سرخ، در پی برقراری ارتباط با دولت‌های آمریکا و انگلیس هستند.

برخی از رهبران نازی که شاهد شکست‌های پی‌در‌پی آلمان در جبهه‌ها بودند، تلاش می‌کردند تا به‌طور مخفیانه با نمایندگان دولت‌های غربی ارتباط برقرار کنند و به آنان پیشنهاد دهند که در یک جبهه مشترک علیه اتحاد شوروی مبارزه کنند.

برای رسیدن به این هدف، هیملر، رهبر اس اس، از طریق رئیس صلیب سرخ سوئد، Bernadotte، به دولت‌های غربی پیغام داده بود که حاضر است تا نسبت به آزادی زندانیانی که تبعه کشورهای غربی هستند، اقدام کند.

رفقای کمیته مخفی در اردوگاه تصمیم گرفتند تا زندانیانی را که در معرض خطر تیرباران قرار داشتند، هر طور که شده، به‌همراه زندانیان انتقالی از اردوگاه خارج کنند.

آن روز، یک روز خاکستری بود. باران سیل‌آسا می‌بارید.

Mizzerl، خطاب به من گفت: ببین لیزا، از این لحظه به بعد، تو Louise Desmeth، هستی. این نام و شماره او را کاملاً به‌خاطر بسپار. تو و Mela، داخل صف انتقالی‌ها می‌شوید و از اردوگاه بیرون می‌روید. زمانی که توسط مأموران اس اس کنترل می‌شوی، کاملاً حواست را جمع کن. نام و شماره جدیدت را مدام تکرار کن تا اشتباه نکنی.

Mizzerl، این‌ها را گفت و به‌سرعت از من دور شد. فرصتی برای فکر کردن نبود. فقط باید شتاب می‌کردم.

نگهبانان در جلوی درب خروجی اردوگاه به صف ایستاده بودند.

آنچه در دست داشتم به بهانه حفاظت از باران، بالای سرم گرفتم به نحوی که بخشی از چهره‌ام را نیز تا حد امکان بپوشاند. امکان داشت که شناخته شوم و متوجه شوند که یک اتریشی نیز داخل صف انتقالی‌ها شده است.

نگهبان از روی لیستی که در دست داشت، نام جدید مرا صدا زد:

„Louise Desmeth“

دستم را بلند کردم و به‌طرف صف نگهبانان رفتم. حالا Mizzerl، را دوباره  دیدم. به دیوار اردوگاه تکیه زده بود و ما را نگاه می‌کرد. باد شدیدی می‌وزید. باران هنوز به‌شدت می‌بارید و او کاملاً خیس شده بود. اما تا زمانی که از صف کنترل گذشتم، در آنجا باقی ماند.

در نخستین ساعات بامداد، مأموران اس اس، ما را به صلیب سرخ سوئد تحویل دادند.

ستونی از اتوبوس‌های سفید رنگ صلیب سرخ، از کنار جنگل‌های سر‌سبز و از میان ویرانه‌های جنگ به پیش می‌رفت.

راهپیمایی مرگ

شهادت Georgia Peet ‪(Nadja)‬، که در فاصله سالهای ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۵ در اردوگاه راونسبروک در اسارت بود.

در غروب ۲۹ آوریل، مأموران اس اس ما را از اردوگاه راونسبروک خارج کردند. می‌باید با پای پیاده به پیش می‌رفتیم.

صدای انفجار از دور دست‌ها به گوش می‌رسید.

ارتش سرخ نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد.

زندانیان هر صف، با صدای زمزمه مانندی، این پیام را به صف بعدی می‌رساندند:  آهسته‌تر حرکت کنید!

تعدادی از زنان عضو ارتش سرخ که در جبهه‌ها اسیر شده بودند، در صف‌ها حضور داشتند.

در این راه‌پیمایی مرگ، معلم فراموش نشدنی من Jewgenia Lasarewna Klemm، در کنار من گام برمی‌داشت. او پروفسور رشته تاریخ در اتحاد شوروی بود و ۶۰ سال سن داشت.

همراهان جوان ما نیز در حال کشیدن یک گاری بودند که دوازده کودک از اهالی اسمولنسک و بریانسک را روی آن گذاشته بودیم.

شب بعدی که فرارسید، به یک‌باره متوجه شدیم که تنها هستیم و مأموران اس اس فرار کرده‌اند.

گروه را به داخل جنگل هدایت کردیم تا شب را در آنجا به صبح برسانیم. بچه‌ها به آرامی ‌گریه می‌کردند.

حدود نیمه‌شب بود. هنوز در حالت بین خواب و بیداری بودیم که با شنیدن سروصدایی از جای برخاستیم.

دمپایی‌های چوبی خود را در دست گرفتیم و به‌سمت حاشیه جنگل دویدیم.

ستونی از سربازان ارتش سرخ را در جاده دیدیم.

یک فرمانده جوان از نخستین زره‌پوش پایین آمد. یکدیگر را در آغوش گرفتیم. همزمان می‌خندیدیم و گریه می‌کردیم.

صبح فرارسید. خورشید در آسمان آبی و بدون ابر می‌درخشید. روز اول ماه مه ۱۹۴۵ بود. ما آزاد بودیم.

تعلل مسئولان قضایی آلمان غربی در محاکمه جنایتکاران

تا سال‌ها پس از رهایی، خاطرات هراس‌آور گذشته در کابوس‌های شبانه زنان راونسبروک پدیدار می‌شد.

اما درآلمان غربی تا سال‌های دهه ۶۰، حقانیت مقاومت علیه رژیم نازی هنوز از سوی جامعه به‌رسمیت شناخته نشده بود.

سرانجام زمانی  فرارسید که زنان راونسبروک به‌عنوان شاهد، از سوی نسل جدید مورد پرسش قرار گرفتند.

برای بازخوانی گذشته، پرداختن به عاملان جنایت نیز نقش عمده‌ای را ایفا می‌کرد.

گزارشی که در ماه مه ۱۹۴۵ توسط  برخی از زنان راونسبروک نوشته شده است، با این جمله پایان می‌یابد: امیدوار هستیم همه آنانی که در طی سال‌های گذشته مسئولیت آزار و شکنجه زندانیان را بر‌عهده داشتند، مورد محاکمه قرار بگیرند.

آیا این امید بر آورده شد؟

آلمان در این زمینه پیشقدم نبود.

در دادگاه‌های نظامی ‌بریتانیا، طی سال‌های ۱۹۴۶ تا ۱۹۴۸، هفت کیفر‌خواست در ارتباط با اردوگاه راونسبروک مورد بررسی قرار گرفت.

برخی از مسئولان اصلی اردوگاه راونسبروک و دستیاران آنان به اتهام ارتکاب جنایت علیه بشریت مورد محاکمه قرار گرفتند و مجرم شناخته شدند.

حکم اعدام در مورد برخی از محکومان اجرا شد. مانند دکتر Treite، پزشک اردوگاه و از افسران اس اس، Schwarzhuber، مسئول حفاظت اردوگاه، Ramdor، از مأموران گشتاپو، Dorothea Binz، مسئول زنان نگهبان، Vera Salvequart، یک زندانی که در جنایات اس اس شریک بود و Carmen Mory، از وابستگان اس اس، که در واقع یک زندانی بود.

در دادگاه نورنبرگ که از سوی آمریکایی‌ها برگزار شد، جنایات پزشکان وابسته به اس اس نیز مورد رسیدگی قرار گرفت.

یک پزشک زن آلمانی به‌نام Herta Oberheuser، به‌دلیل مشارکت در انجام آزمایش‌های پزشکی در مورد زنان لهستانی در اردوگاه راونسبروک، به بیست سال حبس محکوم شد.

این پزشک زن پس از گذراندن هفت سال حبس، از سوی مسئولان قضایی آلمان غربی آزاد شد. اعلام شد که دلیل آزادی زودهنگام این محکوم، حسن رفتار در زندان بوده است. حتی وی این مجوز را دریافت کرد که به‌عنوان پزشک به فعالیت خود ادامه داد.

اما به‌دلیل اعتراض زندانیان سابق اردوگاه روانسبروک و حمایت رسانه‌های بین‌المللی از این اعتراض، این پزشک زن مجبور شد که مطب خود را تعطیل کند.

در سال ۲۰۰۶، بار دیگر تاریخچه اردوگاه راونسبروک، توجه افکار عمومی را برانگیخت. ‌

ماجرا از این قرار بود که یکی از نگهبانان زن اردوگاه راونسبروک در آمریکا شناسایی شد.

این زن نگهبان به‌نام Elfriede Rinkel، در زمان اخراج از امریکا، ۸۳ ساله بود .

نگهبان سابق اردوگاه راونسبروک، با دارا بودن تابعیت آلمانی از سال ۱۹۵۹ در کالیفرنیا زندگی می‌کرد. بنابه گفته وزیر دادگستری، وی در ارتباط با پیشینه خود، حقیقت را بیان نکرده بود. پس از آشکار شدن پیشینیه او در ارتباط با رژیم نازی، دادگاهی در آمریکا، حکم اخراج او را صادر کرد.

Rinkel، از ماه ژوئن ۱۹۴۴ تا زمان آزاد‌سازی اردوگاه توسط ارتش سرخ در ماه آوریل ۱۹۴۵، در اردوگاه راونسبروک به‌عنوان نگهبان مشغول به‌کار بود. بر‌طبق گفته وزیر دادگستری آمریکا، این زن نگهبان «در حین انجام وظیفه»، یک سگ تربیت شده به‌همراه داشته است. وی از طریق تهدید زندانیان زن توسط این سگ، آنان را وادار می‌کرد تا با سرعت بیشتری کار بکنند.

نمونههای دیگری از عدم برخورد قاطع به جنایات فاشیستها

از سال ۲۰۰۶ تا ۲۰۰۸، یک تیم تحقیقاتی به بررسی کارنامه «انستیتو روبرت کُخ» در دوران تسلط رژیم نازی پرداخت.

یک زن مورخ به‌نام Annette Hinz-Wessels، نتایج این کار پژوهشی را در کتابی به‌نام «انستیتو روبرت کُخ در دوران ناسیونال سوسیالیست» جمع‌بندی کرد.

تیم تحقیقاتی به بررسی پرونده‌های اسیران در اردوگاه کار اجباری بوخنوالد پرداخت، اسرایی که مانند خرگوش آزمایشگاهی با آنها برخورد شده بود و پزشکان انستیتو روبرت کُخ، روی آنها آزمایش کرده بودند.

این تیم تحقیقاتی، پرونده‌های گرد‌و‌غبار گرفته کارکنان و پرسنل انستیتو را در اطاق زیر شیروانی انستیتو روبرت کُخ کشف کرد.

زن پژوهشگر آلمانی که از سال ۲۰۰۶، به‌همراه یک تیم، کار تحقیقی را آغاز کرده بود، می‌گوید: پرونده‌ها دست نخورده بود و هیچکس به سراغ آن‌ها نرفته بود.

پس از بررسی پرونده‌ها،به این نتیجه می‌رسند که رئیس انستیتو کُخ و همچنین تمامی ‌روسای بخش‌های این مؤسسه، عضو حزب نازی بودند.

پس از قدرت گرفتن هیتلر در سال ۱۹۳۹، تمامی ‌دانشمندان یهودی از مؤسسه اخراج می‌شوند. دانشمندان یهودی به‌ویژه در مورد بیماری سرطان و آلرژی تحقیق می‌کردند.

از آن به بعد، پروژه‌های دیگری دنبال می‌شود.

برای نمونه، در اردوگاه کار اجباری ساکسن‌هازن، روی اسرا آزمایش می‌کردند تا تشخیص بدهند که نژاد‌های مختلف انسان چه تفاوت‌هایی با یکدیگر دارند.

پزشکان انستیتو روبرت کُخ در اردوگاه کار اجباری بوخنوالد، واکسن تیفوس را روی اسرا آزمایش می‌کردند.

یکی از پزشکان انستیتو کُخ به‌نام Claus Schilling، در حدود ۱۲۰۰ اسیر در اردوگاه داخائو را با مالاریا آلوده کرد تا واکسن مالاریا را آزمایش بکند.

در حدود ۳۰۰ تا ۴۰۰ تن از اسرایی که مورد آزمایش قرار گرفتند، جان خود را از دست دادند.

به چه دلیل، بعد از گذشت این همه سال، تازه در سال ۲۰۰۶، تصمیم گرفته شد تا در مورد گذشته تاریک انستیتو کُخ تحقیق بکنند؟

پاسخ سخنگوی مطبوعاتی انستیتو روبرت کُخ، بدین قرار است: جنگ که تمام شد، در طول سالهای زیادی، هنوز مجرمان در آنجا مشغول بهکار بودنددر ضمن، چنینرویکردی، فقط منحصر به انستیتو کُخ نیستمؤسسات دیگر هم به بررسی گذشته خود نپرداختند.

در ارتباط با موضوع بررسی روی نژادها، یک روانشناس به‌نام Robert Ritter، یک مرکز تحقیقاتی را در جنب وزارت بهداشت در شهر برلین احداث می‌کند.

در این مرکز به‌نام „Rassenhygienische und bevölkerungsbiologische Forschungsstelle“، با کولی‌ها مثل خرگوش آزمایشگاهی برخورد می‌کردند و آنها را مورد آزمایش قرار می‌دادند.

این مرکز تحقیقاتی، یادآور ۵۰۰هزار کولی است که در دوران رژیم نازی به قتل رسیده‌اند.

بنیانگذار این مرکز و همکارانش، پس از پایان جنگ، نه تنها مورد محاکمه قرار نگرفتند، بلکه بنیانگذار این مرکز، یعنی Robert Ritter، پس از پایان جنگ، در یک مرکز روانپزشکی در شهر فرانکفورت مشغول به‌کار شد.

فاجعه در اینجاست که عامل آزار و اذیت کولی‌ها در زمان رژیم نازی، بعد از پایان جنگ ، به‌عنوان کارشناس، در مورد پرداخت خسارت به کولی‌ها، یا شناسایی آنان به‌عنوان قربانیان رژیم نازی، نظر می‌داد.

بعد از گذشت ۷۴ سال، در ماه مارس سال گذشته، یک تابلو یادبود در خیابان مجاور این مرکز نصب شد.

در مجموع، یک تأخیر فاز تاریخی را می‌توان مشاهده کرد.

ایجاد یک مکان یادبود در محل سابق مرکز شکنجه و ترور «گشتاپو» در برلین، پس از گذشت ۶۵ سال، آغاز تحقیق در مورد گذشته انستیتو روبرت کُخ، پس از گذشت حدود ۶۰ سال، نصب یک لوح یادبود برای ۵۰۰‌هزار قربانی کولی، پس از گذشت ۷۴ سال.

کشف اسناد تاریخی از زیر خاک

اکثریت زنان زندانی در اردوگاه کار اجباری راونسبروک از کشور لهستان بودند. در حدود ۴۰‌هزار زن از کشور لهستان.

زنان لهستانی گمان نمی‌کردند که از این جهنم جان سالم بدر برند. اما وظیفه خود می‌دانستند که واقعیت درون این اردوگاه را برای جهانیان روشن سازند. ازین رو روایت دوران اسارت خود را در قالب نامه‌های متعددی به ثبت رساندند. نامه‌ها را درون یک بطری شیشه‌ای پزشکی که با لاستیک مهر‌و‌موم شده بود، جای دادند و با یاری زندانیان مرد، در محلی در جوار اردوگاه در زیر خاک پنهان کردند.

زندانیان مرد لهستانی در اردوگاهی که در مجاورت زندان زنان قرار داشت، یعنی  در اردوگاه II A واقع در Neubrandenburg، محبوس بودند.

این اسرای جنگی را از ماه ژوئن ۱۹۴۲ در واحدی به‌نام A ۷۵ برای انجام کار اجباری سازماندهی کرده بودند.

تعدادی از زنان زندانی لهستانی را هفته‌ای یک‌بار برای تخلیه بار از واگن‌ها، به خارج از اردوگاه می‌فرستادند. این زنان از این فرصت برای برقراری ارتباط با مردان زندانی استفاده می‌کردند.

زنانی نیز که هر روز برای انجام کار اجباری به خارج از محوطه اردوگاه برده می‌شدند، با مردان زندانی در اردوگاه مجاور ارتباط برقرار کرده بودند.

با راهنمایی یکی از زندانیان سابق مرد، بطری شیشه‌ای حاوی نامه‌ها کشف شد.

دولت آلمان دمکراتیک بلافاصله پس از کشف بطری حاوی نامه‌ها در سال ۱۹۷۵، آن را در اختیار دولت لهستان قرار داد و جهانیان از مضون نامه‌ها آگاهی یافتند.

این نامه‌ها در سال ۱۹۴۳ نوشته شده‌اند. در مجموع، ۱۴ نامه و ۳۷ شعر و یک نقاشی و یک کار دستی در این بطری جاسازی شده بود. روی دسته یک مسواک، یک عقاب سفید کنده‌کاری شده بود. عبارات زیر نیز روی دسته مسواک دیده می‌شد: «لهستان هنوز شکست نخورده است»

«آزادی و پیروزی، ۱۹۴۳»

در برخی نامه‌ها، فهرست اسامی‌ زنان تیرباران شده، همچنین فهرست اسامی ‌۷۴ زن لهستانی که مانند خرگوش آزمایشگاهی بروی آنها آزمایش پزشکی انجام شده بود، دیده می‌شد.

در یکی از نامه‌های کشف شده  که در تاریخ ۹ اکتبر ۱۹۴۳ به قلم Zofia  Pocilowska، نوشته شده است، آمده است:

آنچه زنان لهستانی در این اردوگاه از سر گذرانده‌اند و به‌طور کلی، حکایت این اردوگاه  می‌باید به‌طور کامل و دقیق، مستند شود. این کار باید انجام شود. صرف‌نظر از سرنوشتی که در انتظار ماست. خواه به وطن بازگردیم، یا اینکه بازگشتی در کار نباشد.

یکی از زنان زندانی لهستانی به‌نام Wanda Poltawska، پس از پایان جنگ با یادآوری آن روزها می‌نویسد:

«برقراری ارتباط با مردان زندانی لهستانی برای ما تبدیل به یک اعتیاد شده بود. هر آنچه از دست‌مان بر‌می‌آمد انجام می‌دادیم تا ارتباط ما با آنان قطع نشود. ارتباط با مردان زندانی لهستانی، برای ما به‌منزله راهی بود برای برقراری ارتباط با دنیای خارج از اردوگاه. آنها نامه‌های ما را به بیرون انتقال می‌دادند.»

از آنجا که بخش عمده‌ای از زنان لهستانی پیش از دستگیری، در گروه‌های مخفی مقاومت علیه فاشیسم فعالیت می‌کردند، در درون زندان نیز این راه را ادامه می‌دادند.   اسرای جنگی لهستان در اردوگاه مجاور، مورد حمایت زنان قرار می‌گرفتند.

Wanda  Poltawska، می‌نویسد:

«ما عقاب سفید را به‌عنوان سمبل لهستان گل‌دوزی می‌کردیم. جوانان ما می‌خواستند این نشان را در روز آزادی به‌همراه داشته باشند.

ما نخ‌هایی به زنگ سرخ و سفید تهیه می‌کردیم تا بتوانیم نماد لهستان را برای مردان زندانی گل‌دوزی بکنیم. آنها این نمادها را دریافت می‌کردند؛ اما نمی‌دانستند ما با چه مشقتی این کار را انجام می‌دادیم و با چه خطراتی مواجه بودیم.»

در ظرف شیشه‌ای کشف شده، ۳۷ قطعه شعر که توسط ۳ زن لهستانی سروده شده بود، مخفی شده بود.

یکی از این ۳ زن به‌نام Grazyna Chrostowska، در ۱۸ آوریل ۱۹۴۲ در اردوگاه کار اجباری راونسبروک به دار آویخته شد.

زندگی در اردوگاه به روایت تصویر

چگونگی مبارزه برای زنده ماندن و زندگی روزمره در اردوگاه، در کارهای هنری به تصویر درمی‌آمد.

Maria  Hiszpanska، که یکی از نقاشی‌های او در بطری شیشه‌ای پنهان شده در زیر خاک، جای داده شده بود، در این ارتباط می‌نویسد: انجام کار هنری در اردوگاه برای ما یکی از اشکال مبارزه بود. علاوه بر این وسیله‌ای بود برای رسیدن به آرامش روحی و افزایش توان تحمل.

نقاشی‌های Maria Hiszpanska، نشانگر شرایط زندگی زنان زندانی در اردوگاه کار اجباری راونسبروک  است. در این تصاویر زنان زندانی را می‌بینیم که در بخش ساختمانی کار می‌کنند و در حال جابجایی آجرها هستند. زنانی را می‌بینیم که در کارگاه‌های مختلف کار می‌کنند. همچنین در این تصاویر، صحنه‌های بسیار رقت‌انگیزی را مشاهده می‌کنیم.

زنان گرسنه‌ای که در زباله‌ها جستجو می‌کنند، یا زنانی که به‌سوی دیگ سوپ هجوم می‌برند.

Maria Hiszpanska، بارها در حال نقاشی کردن توسط نگهبانان غافلگیر شده بود. ازین رو، مأموران او را به‌شدت تحت نظر داشتند. او را کتک می‌زدند و انجام سنگین‌ترین کارها را به وی محول می‌کردند.

همواره این خطر وجود داشت که نقاشی‌ها، سروده‌ها و کارهای دستی زندانیان کشف شود و مجازاتی غیرقابل پیش‌بینی را به‌دنبال آورد.

اما این تلاش‌ها، نشان می‌داد که در میانه زندگی روزمره خاکستری اردوگاه، همچنان گل‌ها شکفته می‌شوند.

اطمینان به فرارسیدن روز آزادی و شکست فاشیسم در کارهای هنری بازتاب پیدا می‌کرد.

در یکی از سروده‌های باقی‌مانده از Käthe Leichter، سوسیال دموکرات اتریشی می‌خوانیم:

نباید تسلیم شویم

آن روز فراخواهد رسید

روزی که سرشماری نمی‌شویم

روزی که درها باز خواهد شد

راونسبروک، مکانی برای بازخوانی گذشته

با نگاهی به محل تیرباران که در نزدیکی کوره‌های آدم‌سوزی قرار دارد، می‌توان بیشتر خود را در فضای آن زمان احساس کرد.

خاکسترهای یافته شده در اطراف کوره‌ها به یک گور دسته‌جمعی منتقل شدند.

بازدید از مکان‌های یادبود که در محل سابق اردوگاه‌ها ساخته شده‌اند، این امکان را برای نسل جوان فراهم می‌آورد تا تصویری عینی از شرایط تسلط فاشیسم به‌دست آورد. آشنایی با گذشته، یک نقشه راه در برابر جوانان قرار می‌دهد. یک نقشه راه، برای پیشروی به‌سوی دنیایی عاری از جنگ و حاکمیت ترور. 

نخستین مراسم بزرگداشت در سال ۱۹۴۸ در مکان سابق اردوگاه راونسبروک برگزار گردید.

هر ساله در روزهای پایانی آوریل (تاریخ آزاد‌سازی اردوگاه راونسبروک) مراسمی‌ برگزار می‌شود.

سمبل اردوگاه راونسبروک، یک مجسمه برنزی است.

سازنده این مجسمه، Will Lammert، موفق به دریافت نشان افتخار دولت آلمان دموکراتیک گردید.

این مجسمه برنزی، یکی از زنان عضو حزب کمونیست آلمان به‌نام Olga Benario، را نشان می‌دهد، در حالی که یک دختر بچه بیمار را در آغوش گرفته است و او را حمل می‌کند.

Olga Benario، در سال ۱۹۳۹ دستگیر شد و به زندان زنان راونسبروک انتقال یافت.

وی در سال ۱۹۴۳ در چارچوب برنامه‌ای به‌نام ​Aktion ۱۴f۱۳، به اطاق گاز اعزام شد.

در فاصله زمانی سال‌های ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۴، برنامه رژیم نازی برای کشتار زندانیان سالمند، بیمار و زندانیانی که قادر به انجام کار نبودند، Aktion ۱۴f۱۳، نامیده می‌شد.

زمانی که سربازان ارتش سرخ در روز ۳۰ آوریل ۱۹۴۵، به اردوگاه راونسبروک رسیدند، در حدود ۳۵۰۰ بیمار و کودک را در اردوگاه یافتند. مأموران اس اس، آنها را به‌هنگام تخلیه اردوگاه به‌همراه نبرده بودند. چرا که زندانیان باقی‌مانده به‌دلیل وضعیت جسمانی بسیار وخیم، قادر به راه‌پیمایی نبودند.

وصیتنامه دستهجمعی «خرگوشهای راونسبروک»

یک وصیت‌نامه که توسط ۷۲ زندانی زن لهستانی امضا شده بود، در اواخر سال ۱۹۴۴ به اردوگاه مردان زندانی لهستانی رسانده شد.

به‌روی این ۷۲ زن لهستانی، آزمایش‌های مختلف پزشکی انجام شده بود و مورد عمل جراحی قرار گرفته بودند.

زنان زندانی به این نتیجه رسیده بودند که به‌رغم انجام این جراحی‌ها، خطر اعدام هنوز آنان را تهدید می‌کند. چرا که در ۲۸ سپتامبر ۱۹۴۳، ۴ زن که مورد عمل جراحی قرار گرفته بودند، اعدام شدند.

Wanda  Poltawska، در ارتباط با این وصیت‌نامه می‌نویسد: «از آنجا که ما اطمینان داشتیم که به میهن‌مان بازنخواهیم گشت، دست به اقدام عجیبی زدیم.

از آنجا که پیش‌بینی می‌کردیم که آلمان نازی، بازنده جنگ خواهد بود، وصیت کردیم که پس از پایان جنگ، با مبالغی که به‌عنوان غرامت جنگی از دولت آلمان دریافت خواهد شد، یک مرکز آموزشی در محل سابق اردوگاه ساخته شود، با این هدف که دانش‌آموزان این مرکز تربیتی با درس‌آموزی از رنج‌های زنان زندانی، برای ساختن جامعه‌ای انسانی‌تر و بهتر آماده شوند. جامعه‌ای که در آن، آزمایش‌های جنایتکارانه پزشکی مجاز نخواهد بود و انسان‌ها به مانند خرگوش آزمایشگاهی مورد آزمایش قرار نخواهند گرفت.»

دهم آوریل ۲۰۰۲، خواست مندرج در وصیت‌نامه «خرگوش‌های راونسبروک» به مرحله اجرا درآمد. در محل سابق استقرار نگهبانان اس اس، یک خانه جوانان افتتاح شد.

Wanda Poltawska، به‌همراه تنی چند از زنان زندانی راونسبروک به آلمان سفر کرد و در سخنرانی خود چنین گفت: «رویای من، به واقعیت تبدیل شد. سرانجام وصیت‌نامه «خرگوش‌های راونسبروک » به مرحله اجرا درآمد. ما آرزو داشتیم که در اردوگاه کار اجباری راونسبروک یک آموزشگاه بین‌المللی صلح ایجاد شود. مرکزی برای عشق‌ورزی، دوستی و شادی.»

بیانیه کمیته بینالمللی راونسبروک در سال ۲۰۰۷

کمیته بین‌المللی راونسبروک، مرکب از هیئت‌های نمایندگی انجمن‌های زندانیان سابق اردوگاه راونسبروک و اعضای خانواده زندانیان کشته شده از ۱۷ کشور اروپایی، در طی نشستی که در ۱۸ مه ۲۰۰۷ در بارسلونا برگزار شد، ضرورت همکاری در امر پاسداری از بنای یادبود راونسبروک را مورد تأکید قرار دادند.

محورهای زیر مورد تأکید قرار گرفت:

بزرگداشت یاد قربانیان این اردوگاه و اعلام همبستگی با بازماندگان آنان؛

پایبندی به آرمان‌های قربانیان این اردوگاه: آزادی، کرامت انسانی و استقلال؛ 

روشنگری در ارتباط با اردوگاه ویژه زنان و تلاش در جهت مبارزه با جعل و وارونه نشان دادن وقایع تاریخی؛

تلاش در این راستا که از کلیه بخش‌های اردوگاه مراقبت به‌عمل آید تا در معرض بازدید قرار گیرد، کلیه بخش‌ها اعم از اردوگاه زنان و اردوگاه‌های جنبی، اردوگاه مردان، اردوگاه ویژه جوانان در Uckermark، که به‌مرور زمان تبدیل به اردوگاه مرگ شد و اردوگاه کار زیمنس.

کمیته بین‌المللی راونسبروک در راستای مبارزه علیه نازیسم، فاشیسم، آنتی سمیتیسم و تمامی ‌اشکال اعمال تبعیض و انکار جنایات رژیم نازی تلاش می‌ورزد.

کمیته بین‌المللی راونسبروک که در ابتدا زندانیان سابق راونسبروک را در‌بر‌می‌گرفت، به‌مرور زمان، اعضای خانواده زندانیان و تمامی ‌افرادی را در‌بر‌می‌گیرد که در راستای آرمان‌های زندانیان راونسبروک مبارزه می‌کنند.

جدول زمانی تاریخچه اردوگاه کار اجباری راونسبروک

سال ۱۹۳۸

در اواخر نوامبر، ۵۰۰ زندانی مرد که در اردوگاه کار اجباری «ساکسن‌هاوزن»، اسیر بودند، به‌منظور احداث یک اردوگاه ویژه زنان در راونسبروک، به این محل اعزام شدند.

***

سال ۱۹۳۹

۱۸ ماه مه: با انتقال ۸۶۰ زن المانی و ۷ زن اطریشی به راونسبروک، این اردوگاه به زندان ویژه زنان تبدیل شد.

۲۹ ماه ژوئن: ۴۴۰ زن کولی به‌همراه کودکان، از اطریش به این اردوگاه منتقل شدند.

طی ماه‌های سپتامبر و نوامبر: ۶۰ زن لهستانی به اردوگاه آورده شدند.

***

سال ۱۹۴۰

ژانویه: هیملر، رهبر اس اس، پس از بازدید از اردوگاه، فرمان داد تا مجازات بدنی، تنبیه‌های دسته‌جمعی، حذف جیره غذایی و سایر تنبیهات در مورد زنان به اجرا گذاشته شود.

طی ماه‌های ژانویه و دسامبر: ۲۴۹۰ زندانی جدید به اردوگاه منتقل شدند. به‌طور عمده از لهستان، اطریش و چکسلواکی.

طی ماه‌های فوریه تا اکتبر: کارگاه‌های توری‌بافی و خیاطی در اردوگاه احداث شد.

۲۴ ماه ژوئن: یک شرکت متعلق به اس اس در حوزه چرم و منسوجات در اردوگاه تأسیس شد.

***

سال ۱۹۴۱

ماه ژانویه: ۳۵۰۰ زندانی جدید به اردوگاه منتقل شدند. زنانی از هلند، یوگسلاوی، لهستان و اتحاد شوروی.

۶ ژوئن: ۳۵۰ زندانی مرد از اردوگاه داخائو به راونسبروک منتقل شدند. در جوار اردوگاه زنان، یک اردوگاه ویژه مردان احداث شد.

ماه دسامبر: کمیسیونی متشکل از پزشکان، از برلین به اردوگاه اعزام شد. وظیفه این پزشکان عبارت از این بود که فهرستی از زندانیانی که به لحاظ ضعف جسمانی قادر به کار نبودند، تهیه کنند.

این زندانیان به اطاق گاز اعزام می‌شدند.

***

سال ۱۹۴۲

در ماه مارس، ۱۰۰۰ زندانی زن جهت احداث یک اردوگاه ویژه زنان از راونسبروک به آشویتس منتقل شدند.

طی ماه‌های مارس تا آوریل: ۱۶۰۰ زندانی زن از روانسبروک به برن‌بورگ منتقل شدند. همه آنها به اطاق گاز فرستاده شدند. در حدود نیمی ‌از این زنان، یهودی بودند.

۱۰ آوریل: ۸ زن لهستانی تیرباران شدند.

۱۰ ژوئیه: به فرمان هیملر، رهبر اس اس، دکتر Clauberg، مأموریت یافت تا برنامه عقیم‌سازی زنان را در راونسبروک به مرحله اجرا درآورد.

پزشک وابسته به اس اس به‌نام Grawitz، فرمان انجام آزمایش‌های پزشکی را در مورد زنان لهستانی صادر کرد. مطابق با این فرمان، زنان لهستانی به باکتری آلوده می‌شدند.

اکتبر: فرمان انتقال کلیه زنان یهودی از راونسبروک به آشویتس صادر شد.

اکتبر: به‌منظور تولید تسلیحات نظامی، یک کارگاه توسط شرکت زیمنس در اردوگاه دایر شد.

دسامبر: در حدود ۱۱‌هزار زندانی در اردوگاه بودند. زنانی از بلژیک، فرانسه، لوکزامبورگ، نروژ و رومانی نیز به اردوگاه منتقل شده بودند.

***

سال ۱۹۴۳

ژانویه: ۷۶۰۰ زندانی جدید به راونسبروک منتقل شدند.

فوریه: ۵۳۶ تن از زنان عضو ارتش سرخ که در جبهه‌ها اسیر شده بودند، به روانسبروک منتقل شدند. ۶۲ پزشک در میان اسرا بود.

ژوئیه: در حدود ۱۰۰۰ زن فرانسوی از پاریس به راونسبروک اعزام شدند.

در تابستان سال ۱۹۴۳، یک کوره آدم‌سوزی در راونسبروک برپا شد.

دکتر Clauberg، سیصد زن زندانی را به‌منظور عقیم‌سازی از روانسبروک به آشویتس اعزام کرد.

***

سال ۱۹۴۴

ماه مه: در مجموع، ۲۵۰۰ زن زندانی در کارگاه‌های ساخت سلاح به‌کار گماشته شده بودند.

به‌دلیل انتقال زیاد زندانی و ازدحام در راونسبروک، وضعیت بهداشتی به‌صورت فاجعه‌امیزی درآمده بود.

بیماری‌های مانند تیفوس و سِل در اردوگاه شیوع داشت.

اکتبر: پس از سرکوب قیام ورشو در حدود ۱۲‌هزار زن به‌همراه کودکان به اردوگاه راونسبروک منتقل شدند.

۱۴ دسامبر: در اطاق گاز جدیدی که در راونسبروک احداث شده بود، تعدادی از زنان جان خود را از دست دادند.

در فاصله زمستان ۴۵ـ۱۹۴۴، زنان کولی را در اردوگاه راونسبروک عقیم کردند.

***

سال ۱۹۴۵

در حدود ۴۶‌هزار زن و ۸‌هزار مرد، در اردوگاه راونسبروک و اردوگاه‌های مجاور اسیر بودند.

در حدود ۱۱‌هزار زندانی دیگر نیز از آشویتس و سایر اردوگاه‌ها به راونسبروک منتقل شدند. تعدادی از اردوگاه‌ها به‌دلیل پیشروی ارتش سرخ تخلیه می‌شدند.

۱۰۰۰ تن از مأموران اس اس و ۵۴۶ نگهبان زن، وظیفه مراقبت از زندانیان را بر‌عهده داشتند.

طی ماه‌های ژانویه تا آوریل: در حدود ۶‌هزار زندانی را که به‌دلیل سن بالا یا شرایط وخیم جسمی، قادر به‌کار کردن نبودند، انتخاب کردند و به قتل رساندند. از طریق مسموم کردن، اعزام به اطاق گاز و تیرباران.

مارس: روزانه تعدای از زندانیان  را از اردوگاه راونسبروک خارج می‌کردند. زندانیان به کجا منتقل می‌شدند؟ مقصد نامعلوم بود.

اوایل آوریل: مأموران اس اس، پرونده‌ها و آرشیوهای اردوگاه‌ها را نابود کردند. کارگاه‌های اردوگاه به‌دلیل کمبود مواد و مصالح تعطیل شده بود.

۲۶ـ۲۵ آوریل: ۷۵۰۰ زندانی زن که تبعه دانمارک و سوئد بودند، توسط صلیب سرخ سوئد و صلیب سرخ بین‌المللی از اردوگاه خارج شدند.

۲۸ آوریل: در حدود ۱۸‌هزار زندانی در اردوگاه باقی مانده بودند. در ساعت ۵ بامداد، فرمان تخلیه اردوگاه صادر شد. راه‌پیمایی مرگ آغاز شد.

این زندانیان توسط واحدهای نظامی‌ بلاروس (وابسته به ارتش سرخ) تا روز ۳ ماه مه آزاد شدند.

۳۰ آوریل: در حدود ۳‌هزار زندانی که به‌دلیل بیماری و شرایط وخیم جسمی‌ در اردوگاه به حال خود رها شده بودند، توسط واحدهای جبهه بلاروس مورد مراقبت قرار گرفتند.

منابع مورد استفاده

کتابها

۱ــ FRAUEN-KZ RAVENSBRÜCK

نویسندگان: Helga Schwarz و Gerda Szepansky

ISBN: ۳-۹۳۲۵۰۲-۲۵-۶

۲ــ Damit die Welt es erfährt…

نویسنده: Andrea Genest

ISBN: ۹۷۸-۳-۸۶۳۳۱-۲۳۵-۰

۳ــ Das Robert Koch-Institut im Nationalsozialismus

‫ISBN ۹۷۸-۳-۸۶۵۹۹-۱۶۷-۶

ویدئوها:

۱ــ Die Frauen von Ravensbrück

۲ــ Man nannte uns Kaninchen

۳ــ System Sonderbau Häftlingsbordelle im KZ HD Teil ۱

مقالات

۱ــ از «پارک تفریحی» گشتاپو تا «پارک عمومی» اوین، میترا تهامی

۲ ‫Die dunkle Vergangenheit des RKI ــ‫

۳ــ Stele erinnert an die ermordeten ۵۰۰.‎۰۰۰ Sinti und Roma

۴ــ ‪Mahn- und Gedenkstätte Ravensbrück

۵ــ Internationales Ravensbrück-Komitee

۶ــ Die vergessenen Opfer des Kalten Krieges

۷ــ Himmler als Zuhälter

۸ــ Sex als Prämienstufe ۳

۹ــ Überleben im KZ-Bordell

۱۰ــ Gedenkstätte Buchenwald: Lagerbordelle – Sex-Zwangsarbeit in NS-Konzentrationslagern

۱۱ـ Himmler und das KZ-Bordell von Neuengamme

۱۲ــ Schweden und die Befreiung skandinavischer KZ-Insassen aus Deutschland

۱۳ــ Prügeln, quälen, mit dem Hund kuscheln

۱۴ــ Einblicke in das Frauen-KZ Ravensbrück

۱۵ــ Magisterarbeitzu dem ThemaFrauen innationalsozialistischenKonzentrationslagern