کابل با روحی خسته و عصیانی و پیکرۀ خونین و هوای تاتاری
نویسنده: مهرالدین مشید
تراژیدی ترین شهری که عشق را دفن کرده و با خاطرات آن زنده گی می کند
بحث بر سر کابل، بحث در مورد شهر رویا های ویران است که شور و شادی مردم آن به تاراج تاتار های جنوب رفته و خیابان های پرجنب و جوش آن داغ ننگین سکوت مرگبار را بر سر و دوش می کشند. باغهای زیبا و شگوفای آن از نغمه ی بلبلان خالی و
کوچههای قدیمی آن که زمانی نفخ زندگی را در روح های آشفته می دمیدند، حالا در خموشی مرگبار و یاس دردناک فرورفته اند؛ تاسفبارتر اینکه کوچه های خوشنام، مشهور و تاریخی آن چون، بارانه، ریکا خانه، سنگ تراشی، چنداول، خرابات، پرانچه و… از فرهنگ ستیزی و آبدات دشمنی تاتار های جنوب درامان نمانده است و خواب در چشمان خسته ی باشنده گان آنان شکسته است. کابل تحت سیطره ی طالبان اختناق شدید سیاسی، امنیتی و اجتماعی را پشت سر می گذارد و زیر پاشنه های گروههای تروریستی به شهری غریب و به تاراج رفته بدل شده است.
همه چیز در این شهر بیداد می کند و نه تنها غرفه ی صوفی صاحب عشقری در کوچه ی سنگتراشی برای همیش جنب و جوش شاعرانه و عارفانه اش را از دست داده است و دیگر از حضور گرم و پرجاذبه ی شاعران و سخنوران، یاران و دوست دارانش چون، مولانا خسته، مولانا قربت، ملک الشعرا استاد بیتاب، ملک الشعرا، قاری عبدالله، حیدری وجودی و دیگران خبری نیست؛ بلکه فاجعه بارتر از آن از سخنوران پیش کسوت، استادان سخن، نقاشان و نوازنده گان مشهور آن چون، استاد باختری، استاد زریاب، استاد حیدری وجودی، استاد رحیم بخش، استاد سراهنگ، استاد برشنا، استاد غوث الدین و دیگران خبری نیست. کابل به شهری بدل شده که عشق را به خاک سپرده و تنها در خاطرات آن زنده گی می کند. نه تنها از صدای پای بزرگمردان و نخبگان فرهنگ و هنر و ده ها انسان های عاشق و صمیمی دیکر در کوچه های شهر کابل خبری نیست؛ بلکه بدتر از آن امروز کابل در زیر چکمه های ستم تاتاری های جنوب سوگوارتر از هر زمانی است و در سوگ آنانی نشسته است که این سهر زیبا و تاریخی را با جان و دل دوست داشتند و برای آن می سرودند و می نواختند؛ اما از بد حادثه و با دل های ناخواسته این شهر را ترک کرده اند و در دیار غربت با موج سنگینی از دشواری ها دست و پنجه نرم می کنند. آنانی که هنوز هم در کابل زنده گی میکنند و از بد روزگار به خلوت پناه برده اند و با کوله باری از رنج ها خاطرات گذشته را به استقبال گرفته اند. آنان بسان درختان بید بجای برگ های شادی و سرور، برعکس خاطراتی از عشق های گمشده را با خود حمل می کنند.
آنانی که روزگاری در گوشه هایی از این شهر زنده گی می کردند، شعر های پرحلاوت و عاشقانه و مضمون و مقاله می نوشتند، آهنگ می سرودند، نقاشی می کردند، گزارش تهیه می کردند و بالاخره همه ی آنانیکه دیروز در این شهر دست کم از خطر تهدید مستقیم چماق بدستان طالب اندکی احساس امنیت می کردند؛ حالا همه آواره شده، به تبعید خودخواسته تن داده اند و در جستجوی امنیت، دیار دیگری را برگزیدهاند. عاشقان این دیار، به جای پیمودن دراز راه های زنده گی صمیمانه و عاشقانه در داخل کشور؛ برعکس رهسپار دیار غربت شده اند و در موج سنگین تنهایی و سکوت همراه با دلتنگی های کشنده و دردناک زنده گی تازه و پرچالش را ناگزیرانه به تجربه گرفته اند.
اکنون هر گوشه ی شهر کابل، داستانی از جدایی و بدرود دارد و از کوچه ها و پس کوچه ها و گذر های مرد خیز و مرد پرور آن دیگر طنین شور و شادی بلند نیست؛ زیرا کابل، اینک شهری است که عشق را گویی برای ابد به خاک سپرده و حتا حضور گرم عاشقانه و معنویت مردان بزرگ اش کم رنگ گرديده است. زنان و مردان کابل زمین تنها در هوای خاطره های طلایی گذشته زنده گی می کنند و در سایه های خاطره های زشت و زیبای گذشته در رویا های آشفته ی خویش بزم آرایی می نمایند.
کابل هرچند سوگوار است و شور و شعف خود را از دست داده است؛ اما هنوز هم هوای مستی ها و شور های عاشقانه ی حماسه آوران بیباک را در سر دارد و خون آنان در رگ هایش جاری است. کابل در گذرگاه ی زمان بار بار این گونه ناملایمات را تجربه کرده و شهروندانش بار بار به خون غلتانده شده؛ اما بازهم از زیر خاک و خاکستر آن چون، یلی استوار و کهنه پیلی قدرتمند قد کشیده و قامت آرایی کرده است. کابل شهر امروزی نیست؛ بلکه کابل یکی از شهرهای بسیار قدیمی در آسیا است که از گذشته ها بدین سو حیثیت چهارسوق جهان را داشته و بر سر مسیر شرق به غرب جهان قرار داشته است. از این رو کابل در طول تاریخ از موقعیتی استراتیژیک برخوردار بوده و یکی از ناآرامترین شهرهای افغانستان بوده است. کابل در طول تاریخ، همواره عرصه نبرد مهاجمان و گروههای مختلف بوده است.
هرچند کابل از قافله رشد و تکنولوژی و توسعه ی آنچنانی، کمی عقب مانده؛ اما اماکن تاریخی، مساجد، زیارتگاهها، باغهای تاریخی و دروازههای مشهور، شاعرای نامی و نویسندههای بلند پایه ی آن به این شهر شهرت جهانی داده است. شهر کابل از ۳۵۰۰ سال پیش آبادان بوده و از جمله شهرهای کهن جهان بهشمار میرود. نام های آن در کتاب ریگ ودا به نام «کیسبها»، در سانسکریت به نام کوبها، درآثار مورخان عهد اسكندر و در جغرافیاى بطلموس به نام «قابوره» و «اورتوسپاته»، در ادبیات پهلوی، به نام «کابل»، در زبان چینایی فو و انگلیسی کابل گواه بر قدامت تاریخی آن است.
کابل در عهد یونانیها
حدود ۲ و نیم قرن پیش از میلاد یعنی پس از اسکندر، مدنیت و اقتصاد کابل در حال ترقی و پیشرفت بود. پس از آغاز قرن اول پیش از میلاد که دولت یونانیان در «بلخ» رو به انحطاط و انقراض گذاشت، دولت آنها در منطقه جنوب هندوکش استقرار یافت و این امر به رشد و مدنیت کابل بیشتر افزود و این تمدن تا بلاد «غزنی» و «بست» و «سیستان» و سواحل «سند» امتداد یافت. طبق تحقیقات «فوشه» باستانشناس فرانسوی «هرمایوس» آخرین پادشاه یونانی در آغاز سده اول بعد از میلاد بر شهر کابل حکومت داشته است. طبق بررسیهای فوشه، در اواخر حکومت یونانیان در کابل، در یک روی سکهها حروف یونانی و در روی دیگر آن حروف «آریانه» ثبت میشده است.
کابل در عهد کوشانیها
پس از زوال یونانیان و تا زمان ظهور اسلام، حکومتهای مختلفی در شهر کابل حکومت کردند؛ نخست سلسله کوشانیان هستند که از مناطق «طخارستان» و «بدخشان» و «قطغن» بودند. سلسله کوشانیها از نظر مذهب بودایی بودند و تا قرن پنجم میلادی ساکنان شهر کابل بودند. کوشانشاهان یا کوشانساسانیان یا ساسانیان هند شاخهای از ساسانیان تا سال ۳۷۰ میلادی سرزمینهای شرقی ایرانشهر را تحت فرمان خود داشتند؛ اما در نهایت با حملات کیداریان، آن را از دست دادند. با این حال ساسانیان در نیمههای سدهٔ ششم میلادی با موفقیت هپتالیان را (که کیداریان را کنار زده بودند) شکست دادند و بار دیگر ایران شرقی تحت حاکمیت شاهنشاهی ساسانی درآمد. به گفته ی مرحوم کهزاد مسکوکات «تابیکی مالیک» پادشاه کوشانی کابل در قرن پنجم قبل از میلاد در موزه کابل موجود است.
در زمان کوشانیها شهر کابل افزون بر پیشرفت قابل توجهی که در زمینههای اجتماعی و اقتصادی داشت به یک مرکز مذهبی نیز تبدیل شد و میان کابل و شهرهای همجوار آن مثل بلخ و «بامیان» یک نوع رابطه مذهبی بر قرار شد. با به قدرت رسیدن کابلشاهان، شهر کابل به اوج رشد و شکوفایی خود رسید. هرچند هجوم سپاه ی عرب تا حدودی بر کابل آسیب رساند.
لشکر اعراب در اواسط قرن هفتم میلادی (۶۴۲–۸۷۰) پس از شکست امپراطوری ساسانی در جنگ نهاوند و قادسیه راهی شرق ایران یعنی افغانستان شدند و در سال ۶۴۲ میلادی شهر هرات را تصرف کردند.[۲] در سال ۶۶۷ میلادی، مناطق شرق ایران تحت سلطه اعراب قرار گرفت و شهر کابل که توسط فرماندهی سیستان اداره میشد، در سال ۶۸۳ میلادی بطور کامل از هم پاشید و سپس تا سال ۸۷۰ میلادی تمام مناطق (افغانستان کنونی) توسط اعراب فتح شد. یعقوب با اطلاع از تجهیزات جنگی آنها جنگ را مناسب ندید، بلکه با حیلهای که به کار برد توانست رتبیل را به قتل برساند، با کشته شدن رتبیل، سپاه به هم ریخت و جنگ آغاز شد. صالح که از وضع پیش آمده بسیار ناراحت بود فیلهای سپاه رتبیل را برای ایجاد هراس به سوی سپاه یعقوب کشاند؛ ولی یاران یعقوب با مهارت و چاره جویی مناسب جنگ را به نفع خود پایان دادند.
بعدتر پسر رتبیل از زندان یعقوب فرار کرد و با گردآوری سپاهی بزرگ به رخد رفت. یعقوب نیز پس از بازگشت از نبرد فارس و کرمان، در ذی حجه ۲۵۵ (ه. ق) عازم رخد شد. با فرار فرزند رتبیل به کابل، یعقوب او را تعقیب نمود، اما به دلیل بسته شدن راه بر اثر برف، به سمت سیستان بازگشت و در مسیر خود با مردم خلج و ترکان نبرد کرد.
کابل در حدود ۲۵۰ سال در برابر عرب های سوسمار خوار و عیاش پیهم مقاومت کرد. در این مدت اعراب هر از گاهی تعهد خود را می شکستند و به بهانه های گوناگون بر کابل حمله میکردند و پس از کشتار مردم این شهر و گرفتن پول و برده و عقد معاهده ی تازه باز می گشتند. رتبیل شاهان کابل و ا مرای دست نشانده آنها از هامون سیستان گرفته تا سند در هر نقطه ای سخت جنگیدند. گاهی قشون عرب غالب شد، گاهی نیروی رتبیل، گاهی این باج پرداخت و گاهی آن حیات خود را به زر سرخ خرید. چندین دفعه مفاهمه بمیان آمد، چندین مرتبه عهد بسته شد و هر شهری چندین مرتبه ار دستی به دستی افتاد؛ ولی رتبیل شاهان و نیروی ملی نا زمانی پوره مضمحل نشدند که یعقوب لیث صفاری با دستهً نیرومندی از فرزندان خود این کشور به مقابله آنها بر نخاست.
در زمان غزنویان، با شکوفایی شهر غزنه، کابل عقب ماند. هرچند کابل از هجوم مغل ها در امان نماند؛ اما در زمان بابر دوباره رشد کرد. بابر بهآبادی شهر کوشید و کاخها و باغهای زیادی را ایجاد نموده، وصیت نمود که در همانجا بهخاک سپرده شود. با انتقال پایتخت درانیان از قندهار به کابل توسط تیمورشاه درانی، کابل بهعنوان مرکز پایتخت از شهرهای مهم افغانستان گردید. در جنگ سوم افغان و انگلیس، کابل توسط انگلیسیها بمباران شد و سپس در زمان حبیبالله کلکانی وضعیت آن رو بهوخامت گرایید. این شهر که از زمان محمد نادرشاه تا دولت دکتر نجیب آباد شده بود، در جنگهای داخلی دوباره بهکلی تخریب شده، مانند دشت هموار گردید. کابل از سال ۲۰۰۱ تا سقوط جمهوریت بازهم به مراحل رشد وانکشاف را پیمود.
از آنچه گفته امد، کابل این یل گردن فراز گردون در طول تاریخ فراز و فرود های زیادی را پیموده است و حوادث خونینی را پشت سر نهاده است. هرچند رخداد های ناگوار و تهاجم های پی در پی بزرگ ترین مهاجمان تاریخ گاهی از جنوب بوسیله ی اسکندر مقدونی و موری های هند در سده های پیش از میلاد و بعد از میلاد و در سده های نوزدهم سه بار بوسیله ی بریتانیا و در قرن بیست بوسیله ی امریکا مورد حمله قرار گرفت. به همین گونه زمانی از شمال بوسیله ی تاتار های مغول از شمال در سده سیزدهم میلادی و برابری ها در قرن شانزدهم و شوروی در اواخر سده ی بیستم مورد تهاجم و تجاوز قرار گرفت. به همین گونه زمانی بوسیله ی سپاه ی ساسانی ها در سده ی سوم میلادی، لشکر اعراب در سده های هفتم، هشتم و نهم و در سده ی هفدهم بوسیله ی صفوی ها مورد تجاوز قرار گرفت و در نتیجه ی این تجاوز ها بار بار شکوه و عظمت خود را از دست داد. هرچند حوادث خونین بار بار شانه های استوار کابل را زخمی کرد و قامتش را بر زمین زد؛ اما این از دست دادن ها مقطعی بوده و کابل بار دیگر از میان آتش و خون مهاجمان قد برافراشته است و شکوه ی تاریخی و فرهنگی خود را حفظ کرده است. دیوار های شیر دروازه و آسمایی به مثابه ی نماد غرور و افتخار و میهن دوستی کابلیان که هنوز هم از شدت منجنیق های اعراب سوسمار خوار درامان مانده، برای همیش به شهروندان این شهر افتخار آفرین خواهد بود. بعید نیست که کابل این بار هم از اسارت تارتار های جنوب رهایی خواهد یافت و کار نامه های سیاه و ننگین آنان بویژه بر زنان و دختران کابل زمین برای همیش لکه ی بر تاریخ خواهد بود.
کابل هیچ گاهی از کابلیان شکوه ندارد و هر آنچه بر کابل رفته است، از دست غیر کابلیان است. این در حالی است که آغوش کابل هر از گاهی بر روی باشنده گان این سرزمين از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب گشوده بوده و پناه گاه ی امن و مطمین برای همگان بوده است؛ اما هزاران دریغ و درد که در حق آن جفا کردند و بار بار این شهر زیبا و رویایی و افسانوی را به آتش کشیدند. هرچند کابل زادگاه ی من نیست؛ اما مکتب و دانشگاه را در این شهر خوانده ام و از آب پاک و هوای گوارای آن سالهای سال تنفس کرده ام و اکنون هزاران خاطره ی من در پشت وپهلوی این شهر به تاراج رفته در کام تروریسم خوابیده اند. آنها بخش های بزرگی از زنده گی من اند و هیچگاهی آنها را فراموش نکرده و برعکس برای همیش آنها را قدر میکنم و به مثابه ی خاطره های به یاد ماندنی تقدیر و پاسداری خواهم کرد. هرچند حالا از این شهر زیبا فرسنگ ها کیلومتر فاصله دارم و اما شکوه و غرور دیوار های بلند شیردروازه و آسمائی، باغ های تاریخی و زیبای چهلستون، شهرآرا و بابر و دره های پرغرور و خوش آب و هوای پغمانش هر لحظه در قلبم گویی ناخون می زنند.
هزاران دریغ و درد که حالا این شهر زیبا به تاراج تاتار های قبیله زده و متعصب و متحجر و عقده ای جنوب رفته است، بال و پرش شکسته شده، دروازه های مکتب ها و دانشگاه ها بر روی دختران بسته شده، حق کار کردن و در کل حق زندهگی از زنان گرفته شده و در کل همه چیز در این شهر در زیر چکمه ی ستم طالبان به تاراج رفته است و مردم در کابل در موجی از فقر و بیکاری کشنده هراس آلود و وحشتناک به زنده گی خود ادامه می دهند. باتاسف که اکنون کابل در چنگال آهنین مردان ریش انبوه و سر های بی مغزی به اسارت رفته که گویی از مادری زاییده نشده اند، با خانمی ازدواج نکرده اند و دختری هم ندارند تا به حق انسانیت زن ارج بگذارند. این اقراد نسبت به زنان دید ابزاری داشته و هنوز هم زن برای شان ابزار تبادله و معامله است. پس از چنین افراد چگونه ممکن است که توقوع داشت تا به حق انسانی زن حرمت قایل شوند. این افراد در اصل بیمار اند و نخست از همه به رفع عقده های آنان پرداخته شود که در کودکی در مدرسه ها مورد خشونت جنسی قرار گرفته اند. با تاسف که اکنون مردم افغانستان بویژه کابل و شهروندان آن قربانی سیطره و برتری جویی همچو افراد اند که نقاب دین را بر روی و لباس قبیله را بر تن کرده اند و از بام تا شام در کوچه ها و بازار های کابل پرسه می زنند. این نکته از عمق و گسترده گی فاجعه در شهر کابل و اوضاع ناگوار آن پرده بر می دارد. هرچند کابل در طول تاریخ تنها شاهد بدترین تهاجم های تاریخی نبوده؛ بلکه در هر برهه ای از تاریخ اختناق های کشنده ی سیاسی را نیز تجربه کرده است؛ اما شدت اختناق سیاسی در حاکمیت طالبان حتا بیشتر از دوران حکومت های تره کی، امین و کارمل است؛ زیرا اختناق سیاسی طالبان زیر چتر اختناق شدید آموزشی، اعمال خشونت ها بر زنان، کشتار های صحرایی، تیرباران ها، تخطی های آشکار از حقوق بشری، به زندان کشاندن ها و تجاوز های گروهی طالبان بر زندانیان بی پیشینه است.
هرچند کابل و کابلیان این همه درد ها را ناگزیرانه بر پشت و پهلوی خود احساس می کنند و با موج سنگین دشواری های جانکاه و جگر سوز مشت و پنجه نرم میکنند؛ اما زمانیکه رخداد ها و فراز و فرود های چندین هزار ساله در شهر کابل در افکار شان تداعی میکند و خاطرات زشت و زیبای آن روزگاران همراه با ظهور و غروب حاکمان کمتر خوشنام و بیشتر بدنام و فاسد و خاین به یاد آنان می آید. در چنین حال زمان گویی فشرده و آبستن حوادث جدید شده و در یک چشم زدن تازه طالبان نیز به تاریخ و موزه های تاریخ سپرده شوند و دیگر از تفنگ بدستان بی فرهنگ و تروریست در کوچه و بازار هایش خبری نباشد.
به امید اینکه کابل بار دیگر حال و هوای جدید اختیار کند؛ فضایی که همگان در آن آزادانه نفس بکشند؛ سخنوران، شاعران، نویسنده گان، نقاشان، هنرمندان، خبرنگاران، آواز خوانان و صنف های دیگر با ترک تبعید خودخواسته به آغوش زیبای شهر کابل برگردند و آغوش خویش را بروی آن مردان باوقار بگشایند که طی سال های سیاه ی حاکمیت طالبانی در کابل تن به خلوت داده اند. در عین زمان شاهد بازگشت حضور معنوی و اعاده ی حیثیت آن بزرگمردان شریف و سخنوران و شاعران فهیم و با وقار باشیم که چهره در نیام خاک کشیده اند. ممکن نیست تا طالبان با افزایش مالیات و به نمایش گذاشتن چند پروژه جنایت های آشکار خویش را بر مردم افغانستان و بویژه شهروندان کابل پنهان نمایند. کابلیان میدانند که در پشت این برنامه های به ظاهر سازنده اهداف خطرناکی نهفته است که افغانستان را به عصر حجر می برد. طالبان بدانند که کابلیان این روز های سیاه را بار بار تجربه کرده اند و کیوناری ها و مکناتن های تاریخ را واژگون کرده اند. زود است که ابومسلم های در افغانستان گل کند و هیمنه و طنطنه ی این گروه ی تروریستی را فروریزد. به امید اینکه تاریخ سیاه و فصل غم انگیز افغانستان هرچه زودتر ورق بخورد و خلوت شکنی ها اغاز و در فضای بشکن بشکن آن کابل و کابلیان بار دیگر از پشت دیوار های شیردروازه و آسمایی، هرچه باشکوه تر از گذشته قامت آرایی کنند. یاهو