یک گرفتاری با مافیا

محمد عالم افتخار         و یک دنیا آموزش شرعی، حقوقی، سیاسی و…

فلسفه سیاسی فردوسی و روانشناسی ترس در شاهنامه

دکتر بیژن باران نتیجه‌گیری. شاهنامه فردوسی چیزی بیش از یک…

سناریوی براندازی طالبان؛ از سوی پاکستان و ایران!؟

نویسنده: مهرالدین مشید براندازی طالبان واقعیت ژیوپولیتیک یا توهم تحلیل گران دراین…

دو کنیز در سحرگاه فلسفه یونان

Greece Philosophie.2800j. آرام بختیاری فلسفه یونان؛ افسانه و عرفان، منطق و برهان. در…

جنگی حاجی

آقای "جنگی حاجی" (به کُردی: جەنگی حاجی) با نام کامل…

 شانسی برای نجات افغانستان باقی مانده یا فرصت‌ها از دست…

نویسنده: مهرالدین مشید بیداری وجدان جمعی مردم؛ بازسازی مشروعیت سیاسی این پرسشی…

مارکسیسم قلب جوانان را تسخیر می‌کند

ا. م. شیری «چگونه یک ایدئولوژی غربی مانند مارکسیسم می‌تواند در…

عالم تنهایی 

رسول پویان  آزاد و ســرافـــرازم در عـالـم تـنهـایی  عشق و دل بیدار است تا…

هرمشکل حل گردد

امین الله مفکرامینی           2025-10-11! نازم آن قامت رسـا که نگردد خـــــــم زاِدبــــار همــتـــــــی…

جګړه او ورور وژنه د هېواد ستونزې نه شي حل…

 نور محمد غفوری سریزه نیمه پېړۍ کېږي چې په افغانستان کې جګړه…

پاکستان؛ درگیر جنگ نیابتی هند یا اسیر میراث تروریست‌پروری های…

نویسنده: مهرالدین مشید پیاله کافی؛ دیروز زهری به کام مردم افغانستان…

مذاکره هیئت های افغانستان و پاکستان

در ترکیه از دید حقوق بین الملل عمومی این نشست‌ها برخاسته…

خُردشدن کرزی نزد پرویز مشرف و خُردساختن کشور، توسط کرزی…

بازخوانی تاریخی نه چندان دور محمدعثمان نجیب من در دوران نخست حکومت…

احمدشاه بابا

احمدشاه بابا نومیالی اتل، غښتلی، توریالی او پیاوړی ملي شخصیت:  احمدشاه…

«چپ نو» و سوسیال‌دموکراسی در افغانستان

نور محمد غفوری «چپ نو» و سوسیال‌دموکراسی در افغانستانبازاندیشی در ایدئولوژی…

تهدیدهای پاکستان برضد افغانستان؛ از سیاست بازدارندگی تا بازی ژئوپولیتیک

نویسنده:  مهرالدین مشید از سیاست بازدارنده گی تا تغییر در رهبری…

بحران مالی سازمان ملل و فاجعه انسانی در افغانستان

آزمونی برای تعهد جهانی به انسان‌دوستی و چندجانبه‌گرایی سازمان ملل متحد…

میراث سکاها در شاهنامه فردوسی: سیستان، سجستان و ایران

- دکتر بیژن باران مقدمه: شاهنامه و جغرافیای هویت ایرانی. شاهنامه…

تروتسکی در تاریخ اندیشه سیاسی چپ

leo Trotzki ( 1879- 1940 )  آرام بختیاری سنت ترور سیاسی با…

پاسخ  ما

میر عبدالواحد سادات پاسخ  ما  : بر مبنای وجدان ملی و ندای…

«
»

«چپ» و طیف «چپگرا» ورایِ ابتذال بورژوایی

 در تعریفِ جمهوری اسلامی«بورژوازی» از بحران

آناهیتا اردوان

– وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ( استبداد سرمایه) سگ را برایتان تکان می دهد

–  دو گزینه: چپ و در طیف چپگرا یا مارکسیست لنینیست؟

– چپ میرنده و شرمنده، انحلال طلبی، کپی برداری از مالیتودیان، مترسک آنتیونگری، لیبرالیسم ظرف فاشیسم، ژست کریه لفاظی طنز آمیز، فاقد حتی رادیکالیسم گفتاری، مونارشی خیانت و دنائت، تحریف مارکسیسم برای تقابل با پراکیس انقلابی لنینیسم، لنینیسم  ضرورت بیدرنگ زمان و فلسفۀ رهایی پرولتاریا 

– خطاگیری از انقلاب اکتبر و اکنون چگونه سوسیالیسمی! پرچانگیِ محمد رضا (شالگونی)  و عبدالله؛  مضحکه ای دیگر در چارچوب  زبان بازیِ انحلال طلبان-مالیتودیان- بیشماران رنگین کمانی    

– فاشیسم و لیبرالیسم در تاریخ همدستانند 

اصطلاحی در ترمینولوژی سیاسی وجود دارد به اسم «تکان دادنِ سگ» که زیاد مرسوم و شناخته شده نیست. اما، اصطلاحی بسیار دیرینه و  بمعنای این است که مسئلۀ مهمی را در درجۀ دوم و بقول معروف ماستمالی کنند. انگار که «دم سگ، سگ را کنترل می کند.».  در تبلیغات سیاسی- بورژوایی- بویژه وزارتی جمهوری اسلامی بمعنای ایجادِ حواس پرتی است. اصطلاح مزبور  بمعنای ایجادِ جنگی زرگری برای انحراف توجه از واقعیتهای مهمتر و در کنه جامعه بویژه مراکز تولید ارزش اضافی و محصول سال هزارو نهصد و نود و هفت میلادی می باشد. «رابرت دنیرو» هنرپیشۀ معروف در فیلم «تکان دادن سگ»، این اصطلاح را بعنوان جنگ زرگری یا راه اندازی موج برای استتار واقعیتهای جدی  بوسیلۀ دولتهای سرمایه داری در مسیر پیشبرد طرح هایشان معرفی کرد. امروز، وزارت اطلاعات برای استتار جنگ طبقاتی سازمان یافته، ظلم و زور به طبقۀ کارگر بویژه کارگران نفت، پتروشیمی، معدن و.. از شیوۀ تکان دادن سگ بهره می برد.  اخیرا دولت جمهوری اسلامی تمام سرمایه داران در مناطق آزاد را از پرداخت مالیات مصون و دولت سرمایه داری به ریاست جمهوری پزشکیان که منتقد رئیس جمهورهای دولتهای سرمایه داری قبلی جمهوری اسلامی است، دست دولت احمدی نژاد را در رفع تنگناهای مالی در سرمایه داری و رساندن لب تشنۀ سرمایه دار به لب جوی در بحران از پشت بست. مصون ساختن سرمایه داران در مناطق آزاد در سختترین بحران سرمایه داری ایران به این معناست که تضاد کالاها و شکل ارزش آنان یعنی پول تا سطح یک تضاد مطلق افزایش یافته و شکل تجلی پول دیگر بی اهمیت شده است. اما، دستگیری چند مترجم مانند مالجو و شوکت که اساسا در زندان رفتنشان  در هاله ای از  شک و تردید است.  به هر صورت به خانه هایشان بازگشتند، تصویب قانون مصونیت سرمایه داران در مناطق آزاد از پرداخت مالیات را به حاشیه کشاند.   وزارت اطلاعات  از شیوۀ جنباندن- تکان دادن سگ برای استتار دستگیریها- بویژه دستگیری سازمان دهندگان رادیکال- مارکسیست لنینیست، سایه انداختن بر موقعیت زندانیان سازمانده شهیر و سازمانده و سامانده  با بزرگنمایی دستگیری افرادی مثل تتلو، عناصری به اسم نویسنده و مترجم یا دستگیری و رسانه ای کردن عناصر حکومتی در راستای اپوزیسیون سازی برای گروههای خارج از کشوری که در یارگیری از قدرت جمهوری اسلامی مرزهای وقاحت را درنوریدند، در واقعیت امر، جمهوری  اسلامی از ایشان یارگیری میکند، بهره می جوید.  وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی با بزرگنمایی دستگیری چند نویسنده، لیبرال- رفرمیست- [در طیف چپگرا] که برخی آثار نویسندگان  خارجی [ چپ] را نیز ترجمه کرده اند. ظاهراً مستقلند و از فاتالیسم مارکس زیاد بهره می جویند، در روزنامه ها و جراید جمهوری اسلامی کمابیش فعالند، از فن و فنون [ تکان دادنِ سگ] بشدت و به کرات استفاده می کند تا حواس پرتی بوجود بیاورد، موجی در رابطه با مسئله دومی راه می اندازد تا  واقعیتها را جعل کند. مسئولیتِ بسط و توسعۀ راه اندازی موج [ تکان دادن سگ] بعهدۀ رسانه های وابسته به سرمایه داری است. رسانه هایی که بسیاری از عناصر معروف بنیانگذار سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات در مقام تحلیلگر سیاسی در آن نقش بازی می کنند مانند انترنشنال از یکسو و برخی ساده لوحان، در خوشبینانه ترین فرضیه، بیکار و بیعار در ایران و کم سواد در آپاراتوسِ شبکه های ارتباط جمعی، صفحاتی با تصویر مارکس، ناشناس و نامعلوم و جماعتی هشتکی از سوی دیگر است. مسلماً، کمیته های مرکزیِ تمام گروهها در خارج از کشور [پوزیسیون] که کار و باری جز واکنش به همۀ رویدادها ندارند، دچار بیماری رقابت برای صدور اطلاعیه- [ واکنش و عکس العمل] به رویدادهای در سطح هستند در موج سازی تکان دادنِ سگ «آگاهانه» شرکت می کنند. به دیگر سخن، وزارت اطلاعات آنان را بدنبال دم سگ می فرستد که فکر کنند که دم سگ، سگ را کنترل می کند.

 این موضوع شکافتن اختلاف و تمایز آشتی ناپذیر مارکسیسم، مارکسیسم لنینیسم، سوسیالیسم و کمونیسم را با چپ را ضروری و الزامی می کند. امروز، جدا از اینکه چپ همانطور که راقم این سطور در کتاب «دیسکورس پاییز پدرسالار»، محصولِ نشست زیرزمینی چند کادر کمیتۀ انقلابی مارکسیست ارتدوکس، از وجوه رهبری کمیته و اعضاءِ کمیسیون مهندسین نفت، گاز، پتروشیمی و معدن و استاد شیرازی از اعضاء قدیمی چفخا و استاد دانشگاه در ایران بود، نوشت: «چپ و طیف چپگرا در زمان ما، بی در و پیکر و نهایتاً بورژوازی ست.». امروز اضافه می کنم که چپ و طیف چپگرا میرنده و شرمنده است، انحلال طلبی، کپی برداری از مالیتودیان، مترسکِ آنتیونگری، خائنان و خادمان سرمایه داری، رنگین کمانِ بیشماران، لیبرالیسم در ایران حتی در زندان و ساحل آرامش، رفرمیست، ته مانده های موسوم به اکثریتی و .. ضد مارکسیسم لنینیسم، ضد پرولتاریا و ضد مبارزۀ طبقاتی، ضد برپایی دولت حزب پرولتاریاست.    

 میتوان خورد بدون آنکه به قوانین هضم آشنا بود همانطور که میتوان بعنوان مثال از سوی اتحاد جمهوری خواهان « سرمایه داری» در طیف چپگرا به  مالجو، پرویز صداقت و مابقی لقب جامعه شناس، مخترع، کاشف، دانشمند و ماه پیشانی و  .. داد. بدون اینکه معنای این کلمات را دانست. میتوان نفس کشید بدون آشنایی با قوانین تنفس، میتوان فکر کرد بدون آشنایی با قوانین تفکر، میتوان پیرامون دستگیری، حتی قتل این و آن اطلاعیه- واکنش- واکنش انفعالی- صادر و مرثیه سرایی کرد بدون اینکه از روی ترس و زبونی به فراخوان دستگیریهای رهبر و رهبران؛ شخصیتهای رادیکال- مارکسیست – لنینیست، توانا و بهرهمند از قدرت رهبری، سازمانده که سخنرانیهای آتشین و رادیکالشان در شبکه های ارتباط جمعی علنی شدند، نسل در نسل رهبر در تاریخ مبارزۀ طبقاتی ایران و فرزندان راستین رهبران بزرگترین جنبش کمونیستی ایران و خاورمیانه پاسخ داد. اما، میتوان چریک خارج از کشوری در انگلیس بود و فیلم را از روی صفحۀ همان شخصیت در زندان برداشت و مهر سمساری خود را کوبید و آن را به انحصار کشید! البته، از سوی رهبران که نام سترگ و  نیک را بدون سپر می خواهند زیر ساطور خون چکان در ایران کتابی پاسخ گرفت و برای همیشه در سوراخی در همان انگلیس فرورفت. میتوان از روی ترس و فلاکت در خارج از کشور بسوی سازمان یافته آنهم دو تشکیلات دست دراز نکرد. اما، برایند فعالیتهایشان در فرایندی جانگذار و خطیر را دزدید و از آن  برای برنامه پوسیده انحلال طلبانه خود تبلیغ کرد.  در پروژۀ وزارت اطلاعات، همان تکان دادن سگ آنچنان هیجان زده شد که  برای دستگیری چند مترجم و نویسنده ماهیتاً بورژوا در عرض چند روز، موعظه راه انداخت، هزاران هشتک زد و  چپ چپ کرد بدون اینکه مفهوم چپ و طیف چپگرا بویژه امروز و اختلاف دیرینۀ آن را با مارکسیسم، مارکسیسم لنینیسم، سوسیالیسم و کمونیسم دانست. میتوان با موج وزارت اطلاعات که از فن و فنون قدیمی تکان دادنِ سگ بهره می جوید، درباره دستگیری برخی حسابی تکان خورد. بدون کوچکترین اعتنایی به دستگیری نزدیک به نهصد نفر یا بیشتر بی نام و نشان البته بی نام و نشان در خبرگزاریهای جمهوری اسلامی و نه برای (ما)، دستگیری تعداد زیادی «غیرقانونی» که به هیچ وجه از مهاجران کشورهای همسایه مثلا افغانستانی نبودند، محاصرۀ مخفیگاه و دستگیری یا قتل عدۀ قابل توجهی بر مبنای اتش به اختیار از اول آبان ماه تا تاریخ تحریر این سطور،  بیست و دوم آبانماه ساعت نه و نیم بامداد، اهمیتی داد. بعنوان نمونه، شخصی سازمانده را در تاریخ چهار آبانماه در اهواز بعد از محاصرۀ مخفیگاهی که بسیار هوشمندانه و زیرکانه در ابهای کارون ساخته بود با محاصرۀ  مخفیگاه و درگیری بقتل رساندند. شخصی که سالیان سال تحت تعقیب و در ایران مخفی زندگی میکرد. خبر قتل وی در رسانه ها ی جمهوری اسلامی بسیار کوتاه منتشر شد. جانباخته بسیار بی باک و قدرتمند که اسم و اسم فامیل او را عمدا نگفتند، سالیان سال جلب سیاری بود و غیرقانونی در ایران زندگی میکرد. بر اساس روایت رسانه های جمهوری اسلامی، « برای پنهان شدن از دید نیروهای امنیتی، در یکی از نقاط حاشیه‌ای اهواز، به ساخت مخفیگاهی قلعه‌ مانند مبادرت ورزیده بود. مخفیگاه دارای برج و بارو و از خندق و پوشش نیزارهای اطراف رودخانه کارون بمنظور ایجاد سپر طبیعی برای فرار در مواقع اضطراری بود.» مخفیگاه وی لو می رود، مخفیگاه را با توپ و تانک و تفنگ محاصره کردند. بین تعداد زیادی از نیروهای وزارتی و او درگیری مسلحانه صورت گرفت. سرانجام، در حین فرار در رودخانۀ کارون پرید، به او شلیک می کنند  و مورد اصابت گلوله قرار می گیرد. هنگام شنا و فرار در ابهای کارون بدلیل جراحت غرق و جان باخت. بر اساس تحقیقات یاخته ای کمیتۀ مارکسیست ارتدوکس- ایران، این شخص «پرولتر» و سازمانده بود، از کارگران شرکت ایثار بتن اهواز که بعد از درگیری فیزیکی پیرامون دستمزد خود و چند همکار کارگر با کارفرما و کتک زدن کارفرما، فرار کرده بودند. او از سوی دادگاه متهم و سالیان سال تحت تعقیب قرار گرفته بود. با چند کارگر دیگر حلقه ای را تشکیل داده بودند. کمیتۀ مارکسیست ارتدوکس موفق شده است که با خانوادۀ جانباختۀ مزبور ارتباط برقرار کند. اما، به وزارت اطلاعات در ایران و خارج از کشور «دیگر» اطلاعات نمی دهند. 

میتوان دربارۀ پویایی حرف زد و پویایی را در میرایی فردگرایی بورژوایی، گفتمان و نوشتار چند روشنفکر لیبرال و رفرمیست جدا از تولید و کردمان انقلابی تبلیغ کرد بدون درک  پویایی در گسترۀ مبارزۀ طبقاتی به رهبری جمعی پیشتاز در مراکز اصلی تولید ارزش اضافی در تاریخ و هم اکنون در ایران. میتوان در اپارتوس شبکه های ارتباط جمعی دچار احساسات خام و عامیانه شد و با خبر پاسخگویی چند مترجم مالیتود و لیبرالبه سپاه پاسداران، خویشتن و آنان را صاحب و مالک صدا در ایران معرفی کرد. پیکار طبقاتی را در چند مترجم و نویسنده به زعم خودشان «مستقل» که سربزنگاه مثلا مالجو قوۀ قضاییه را مستقل از سپاه پاسداران معرفی می کند و  پای از پروژۀ نخ نما شدۀ وزارت اطلاعات برای چند جناحی کردن استبداد سرمایه در ایران فراتر می گذارد و  در حالیکه تبلیغ می شود که در زندان است! در ارتباط جمعی می نویسد که «منِ مالجو، فقط به مقام قوۀ قضاییه پاسخ می دهم. چرا که بازپرسی های سپاه پاسداران خارج از ضوابطِ قوۀ قضاییه است»  این جملات معنایی جز تعریف جمهوری اسلامی از بحران بوسیله این شخص مستقل در طیف چپگرا ندارد که می خواهد نهادها و ارگانهای سرمایه داری جمهوری اسلامی را مستقل از یکدیگر معرفی کند، همان ترفندی که جمهوری اسلامی از بدو قدرتگیری تبلیغ می کرد. بدین ترتیب، استبداد سرمایه داری در ایران را مطابق پروژه وزارت اطلاعات که دیماه با شعار اصلاح طلب، اصولگرا دیگر تمام شد ماجرا، [ با اینکه ساختاریافتۀ انقلابی در ایران خیلی قبل از دیماه می دانست که سرمایه ماهیتا استبدادی است] له و لورده شد، پلورالیستی جا زند! در حالیکه، اگر این رژیم استبدادی است، دیگر چند جناح و چند دسته ندارد و تمام نهادهای آن به بند ناف تغذیۀ انگلی از ارزش اضافی و  استثمار توان کار طبقۀ کارگر وصل است. زمانیکه ما  مارکسیست لنینیستها می گوییم، جمهوری اسلامی استبدادی است موضوعی ست که ذهنیت طیف چپگرا و روشنفکرانشان مخفی می کنند.  در تعبیر  مارکسی زمانیکه می گوید سرمایه داری ماهیتاً استبدادی است به این معناست که آنارشی یا هرج و مرج در تقسیم کار اجتماعی و خودکامگی یا استبداد در کارخانه ها، میادین نفتی و صنایع تولیدی شروط متقابل در جامعۀ مبتنی بر نظام تولید سرمایه داری اند. به بیان دقیقتر، روابط اجتماعی سرمایه حاوی شکلی دوگانه است، هرج و مرج و استبداد؛ بین سرمایه های متعدد هرج و مرج وجود دارد و در هر سرمایه یا بنگاه تولیدی استبداد. هر یک از این روابط، هرج و مرج و استبداد شرط وجودی دیگری است. در واقع، رابطۀ سرمایه از یک طرف خود را از طریق رقابتهای بین سرمایه های متعدد نشان می دهد، لذا برای آزاد بودن این سرمایه ها در پیگیری اهدافشان در بازار، نوعی هرج و مرج ضرورت دارد. از طرف دیگر، هر سرمایه باید بتواند بنگاه تولیدی خویش را مطابق ایده ها و نیازهای خود ساماندهی کند و محیط کار تمامی عوامل تولیدی باید گوش بفرمان سرمایه و تحت سلطۀ وی باشند؛ مورد اخیر جنبۀ استبدادی رابطۀ سرمایه را می سازد که بدون مورد اول قابل اجرا نیست. به همین دلیل است که مبارزۀ پرولتاریای سامان یافته از ذات خود رابطۀ سرمایه نشات می گیرد و سرمایه داری را رها نخواهد کرد، مگر با نابودی این شیوۀ تولید استبدادی که با دموکراسی چپ و طیف چپگرا و دعوی جدایی نهادهای استبدادی – سلطه گری جمهوری اسلامی گره خورده است. 

مسلماً، طیف چپ و چپگرا در تعریف جمهوری اسلامی از بحران، تضادهای درون ماندگار استبداد سرمایه داری را در ایران با ایجاد تمایز بین سپاه پاسداران و قوۀ قضاییه یا در ساحل آرامش در اختلاف نمایندگان سرمایه داری، امروز بین ترامپ و شهردار نیویورک زهران ممدانی به حدی – لاپوشانی می کند که در اوج بلاهت، به زهران ممدانی لقب کمونیست می دهد به همان ترتیبی که وزارت اطلاعات بین دولتهای جمهوری اسلامی و نمایندگان آن تمایز قائل می شود تا نوک تیز حمله بسوی سیستم را متوجۀ آن نماینده و این نماینده سازد یا به همان ترتیبی که جمهوری اسلامی از گروههای خارج از کشوری یارگیری می کند که نویسندۀ این سطور قبلا و نخستین شخصی است که آن را بحران یارگیری از قدرت گروهها معرفی کرد. اما، امروز به این نتیجه رسیده است که این سرمایه داری که از ذهنیت بورژوایی و خرده بورژوایی خارج از کشوری یارگیری می کند بطوریکه وقت یک پاسدار- فراجایی قپه فلزی سرهنگ تمامی از دوش می اندازد، اعضاء کمیتۀ دورهمی های خارج از کشوری برای او از خارج درود می فرستند.     

اما، پویایی در کردار جمعی  منظم، منظبط و با رهبری مشخص و درک استبداد سرمایه بعنوان سیستم یکپارچه می باشد، راقم این سطور فقط شاید ششصد صفحه دربارۀ اینکه جمهوری اسلامی استبدادی است یعنی چه، نوشته است.  می توان مثل شالگونی ( از این بعد محمد رضا) و امثال او- مادون رژیم چنچی- ملغمه ای از سندیکالیست بی سندیکا و لیبرالیسم از تاریخ وراُفتاده، روی صندلی در اتاقی با «عبدالله» در ساحل آرامش نشست و دربارۀ انقلاب اکتبر و سوسیالیسم روده درازی و خطاگیری کرد تا به چگونگی سوسیالیسم بری از خطاهای انقلاب اکتبر و سوسیالیسم برای امروز رسید. میتوان مثل محمد رضا و عبدالله  با ذهنیتی بورژوایی و سکتاریستی بمعنای  جدایی  از تولید، بیگانه از  کار، بیگانه از خود و هم بیگانه از عبدالله مثل اسب اعصاری دور انقلاب اکتبر و سوسیالیسم در بحبوحۀ سالگرد انقلاب اکتبر، چرخید تا به سوسیالیسم دیگری  در «گفتمان» رسید.  میتوان مثل «محمدرضا» که در طیف چپ است،  ساده انگارانه کوشید تا چگونگی سوسیالیسم و آن هم سوسیالیسم دیگری جز حاصل انقلاب اکتبر را در چارچوب انحلال طلبانه و مالیتودیان در «زبان» تئوریزه کرد. با سخنان «محمد رضا و عبدالله»  چپ برابر با اپورتونیسم است. میتوان مانند «محمد رضا» دن کیشوت انحلال طلب، یکی به نعل زد، یکی به میخ زد، سره و ناسره را در لفاظی عامیانه به هم وصل کرد تا راهی از این میان برای رد ضرورت حزب پیشتاز پرولتری و دیکتاتوری پرولتاریا- قدرتگیری حزب پیشتاز پرولتری عالیترین شکل تشکلیابی پرولتاریا- پیدا کرد. براستی که در زمان ما، چپ و طیف چپگرا متشکل از لیبرالیست و سوسیال دمکراتهای بی یال و کوپال دشمن بالقوۀ طبقۀ کارگر و در راس آن پرولتاریای متشکل، کارگرگرایی ممد رضایی که ضد مبارزۀ مسلحانۀ سازمان یافته اند، چپ و راست در اطلاعیه هایشان به پای آیت الله ها می افتند، از خاتمی حمایت کردند،  پروندۀ سنگین و ننگین و رنگین در حمایت از بورژوازی و گشت و گذار در تعریف جمهوری اسلامی از بحران دارند، بلشویسم، انقلاب اکتبر، دیکتاتوری پرولتاریای متشکل در یک حزب، هنوز بلایی است که مستلزم مصادرۀ خشونت‌ آمیز اموال خصوصی و پایمال کردن آزادیهای لیبرالی مثل محمد رضاهاست ( شالگونی) و همچنان به عنوان تهدیدی وجودی برای لیبرال دموکراسی و سرمایه ‌داری تلقی میشود. 

 محمد رضا و عبدالله خودشان را مسخره کردند که با یک کامپیوتر و خط اینترنت مجانی، یک گروه چند نفره در خارج از کشور و کرور کرور اطلاعیه- واکنش که مثل توبرۀ گداها همه چیز در آن پیدا می شود، جز سوسیالیسم، دنبال راه دیگری جز راه انقلاب اکتبر در «گفتمان» و سرانجام یک سوسیالیسم دیگری مجددا در «گفتمان» می گردند!  «محمد رضا»  تصور کرده که حزبی که رفیق ولادیمیر ایلیچ لنین بنیاد آنرا نهاد و در پیکار طبقاتی پرورید، در ایران دارد که به اختراع و کشف سوسیالیسمی دیگر رسیده است. فردی که هنوز نمیداند ایده در ایده بازتاب می یابد و ایده در کردار انقلابی باید تجلی پیدا کند. البته بر همین مصداق، مزخرف ضد انقلابی نیز در ساحل عافیت در چهار دیواری فقط در مزخرف ضد انقلابی و انحلال طلبانه بازتاب پیدا می کند.  

اکتبر سرخ و «لنین و لنینیسم» یعنی بیان هستی در خود و برای خود پرولتاریا- تئوری که دیالکتیک ایده نظری پرولتاریا و ایده عملی پرولتاریا در آن لحاظ شده است  که در عین حال این پیوند را در سیاست واقعی نیز پراتیک می کند. لنینیسم بیانگر افرینش گری تاریخی پرولتاریا و دفاع قاطع از آن، نقطه فرازین ایده پرولتاریایی، آنگاه که پرولتاریا گام در هستی برای خود نهد که بی تردید می نهد، آنگاه که پیله تاریخ از هم می درد، آنگاه که کشند انقلاب بالا می گیرد و آنگاه که تاریخ دوباره بر در می کوبد، « لنین و لنینیسم» می آیند. لنینیسم در جریان اتخاذ تصمیمات در هر شرایطی بر اساس یک ارزیابی پویا از توازن نیرو در کلیت خود آغاز میکند و چنان شیوه پیشرفت و عقب نشینی را در دستور کار قرار میداد  و میدهد که در همان لحظه بهترین را به نفع «هدف سوسیالیستی» بدست می آورد. « لنینیسم» که دیالکتیک را در پراکسیس انقلابی    

 بدور از کابینه نشینی، برج عاج نشینی، در حرکت و کردار در می یابید، « نه» روش و طرحی از پیش ساخته و پرداخته که با تمامی موارد در تمامی ادوار تاریخی، سازگار خواهد بود. اما سازگاری و ناسازگاری را نیز در کردار انقلابی بدست می آورد.  به گفتۀ رفیق ولادیمیر ایلیچ لنین، « مثل مرغی که نمیتواند تصمیم بگیرد که پای خود را از دایره ایی که با گچ دور وی کشیده اند، بیرون بگذارد، حداقل مرغ میتواند خودش را توجیه کند و بگوید کسی دایرۀ مذکور را رسم کرده است. اما، در چنین حالتی دایره را با دست خود دور خود کشیده و به فرمول بندیها، بدون توجه به واقعیات، خیره شده اند.»

بدین ترتیب،  «محمدرضا نان به نرخ روز خور مادون رژیم چنچی، هنوز نمی داند که ابتدا باید برای سوسیالیسم در جهان و ایران و حتی همان کشوری که نیم قرن بر صندلی در آن کشور لم داده است، سازماندهی در مراکز تولید ارزش اضافی داشت، شرایط مادی- معنوی آن را فراهم ساخت و مجهز به برنامۀ پرولتری و اراده گرایی انقلابی بود. سپس، در پراکسیس انقلابی و نه در روده درازی با عبدالله به راه دیگری برای سوسیالیسم [راه دیگری برای سوسیالیسم یا چگونه سوسیالیسمی! نیز به اندازۀ کمونیسم و سوسیالیسم ایرانی مسخره و مضحک است] رسید.

اگرچه امثال قد و اندازۀ شناخت محمد رضا و عبدالله به اندازه مالیتودیان و انحلال طلبان نیست که انحلال طلبان نیز در تاریخ سازماندهی در کشور خود داشتند. ولی میتوان شناخت بدون اینکه شناخت را شناخت. پراتیک برای ما مارکسیست لنینیستها از مهمترین مقولات در تئوری شناخت است، زیرا انسان از همان ابتدا ناگزیر بود کار کند، ابزار تولید بسازد تا طبیعت را به نفع خود تغییر دهد. بدین ترتیب بود که با پدیده های پیرامونی، روبرو گشت و در مسیر شناخت آنها، گام برداشت. تکامل فعال شناخت حسی به شناخت تعقلی و رهبری و هدایت پراتیک انقلابی به یکباره صورت نمی پذیرد، بلکه برای تحقق چنین شناختی تکرار چندین باره و مکررِ گذار از پراتیک به شناخت و سپس از شناخت به پراتیک لازم است. انسان در پراتیک با طبیعت مادی و عینی خود زیر فرمان شعور، بطور دست جمعی در چارچوب جامعه، کلنجار می رود. اینگونه است که حقیقت را کشف میکند و باز در پراتیک، حقیقت و همانا ایدۀ خود را به اثبات رسانده و تکامل می دهد. در این راستا، فعالانه از شناخت حسی به شناخت تعقلی دست می یابد و سپس از شناخت تعقلی به هدایت فعال پراتیک انقلابی برای تغییر جهان و عینی روی می آورد. پراتیک، شناخت، باز پراتیک و باز شناخت؛ این یک گردش مارپیچی بی پایان است که هر بار محتوای مارپیچ های پراتیک و شناخت در سطح بالاتری ارتقاء می یابند. بنابراین، پراتیک نقطۀ شروع و منشاء هر شناختی ست، در روند پراتیک است که انسان اجتماعی (سوبژکت) با واقعیت های عینی (ابژکت) روبرو می گردد و بین ذهن و عین به معنائ واقعیت پیرامونی اش، رابطه ایجاد می کرد. لنین در این رابطه به صراحت می گوید: « پراتیک برتر از شناخت تئوریک است. زيرا نه فقط دارای ارزش عام است، بلكه ارزش واقعيت بلاواسطه را نيز دارا می باشد.»

فلسفۀ ماركسيستی ماترياليسم ديالكتيک، دارائ دو ويژگئ كاملا بارز است. ويژگی اول، خصلت طبقاتی آن است. اين فلسفه بصراحت اعلام می دارد كه ماترياليسم ديالكتيک در خدمت پرولتارياست؛ ويژگي دوم، خصلت پراتيک آن است که تاكيد می كند كه تئوری وابسته به پراتيک است، پراتيك پايه و اساس تئوری را می سازد، و تئوری بنوبه خود به پراتيک خدمت می کند.  اينكه آيا يک شناخت يا تئوری با حقيقت ملموس است، بوسيله احساس ذهنی معين نميشود، بلكه توسط نتايج عينی پراتيک معلوم میگردد. معيار سنجش حقيقت فقط می تواند پراتيک باشد. نظریۀ پراتيک اولين و اساسی ترين نظر تئورئ شناخت ماترياليسم ديالكتيک است. اینگونه می آموزیم که زندگی و پراتیک ما سنگِ بنائ تئوریمان، قرار می گیرد. سخن انگلس « یک اونس اقدام انقلابی ارزشِ یک تُن تئوری را دارد» در همین راستاست. زیرا که انسان در روند پراتیک عنصری پاسیو و غیر فعال نیست. پراتیک غایتِ شناخت است، زیرا با آن راه خود را روشن می کنیم و در مسیر استقرار عدالت اجتماعی گام برمی داریم. استالین در همین رابطه می گوید «تئوری هرگاه با پراتيک انقلابی توام نگردد، چيز بی موضوعی خواهد شد، همانطور كه پراتيک نيز اگر راه خويشتن را با پرتو تئورئ انقلابی روشن نسازد، كور و نابينا می گردد.»

 محمد رضا خیلی خوشگل بود، آبله هم در آورد و تصور می کند که لنین است و  لاجرم عبدلله هم نریمانوف است. یحتمل، محمدرضا فکر کرده مانند مهندس ارشد نفت، کاربلد نفت، از بنیانگذاران کمیسیون مهندسین نفت،گاز، پتروشیمی و معدن است و بیشتر از نیمی از زندگی پرافتخار خود را در اقمار و میادین نفتی سپری می کند، مهندس ارشد نفتی که محمد رضا و مثل محمد رضا می بینند در سکوی نفتی زمان پروژه با پرسنل پروژه نفتی که مدیریت آن را بعهده دارد، سرود کمیسیون «کارگر حفاری» را می خواند که فقط یک مورد، بالای همان فیلم از میان فیلمهای دیگری که هنگام کار در پروژه نفت در ایران گذاشت، صریحا نوشتند که « اعتصاب ترتیب دادیم»، چند روز همراه با دیگر بنیانگذاران کمیسیون و پرولتر اعضاء زیرزمینی کمیسیون بعد در نزدیک به شش پتروشیمی و پالایشگاه همزمان اعتصاب را سامان دادند داد تا امثال ممد رضا بر ضد پرولتاریای متحد « اینجا کمیسیون مهندسین نفت، گاز، پتروشیمی و معدن در ایران- کاربلدان نفت ما- رهبران سرسخت ما» از خبر اعتصابات مملو از کلمات اشتباه و ادرس اشتباه پالایشگاهها و میادین نفتی، در مسیر برنامۀ  پوسیدۀ انحلال طلبی در ساحل آرامش، سوء استفاده کند.  محمد رضا و عبدالله و امثالهم، مارکسیسم لنینیسم را به فلسفۀ «گفتمان» تبدیل کرده و در گفتمان نیز به سوسیالیسم دیگری می رسند.  محمد رضا فکر کرده که سوسیالیسم مثل فمینیسم، انواع و اقسام مختلف دارد و مثل طیف محمدرضا و عبدالله، رنگین کمان گفتمانهای بورژوایی و خرده بورژایی ست.  ما فکر نمی کنیم که محمدرضا از جوانی تا امروز این زحمت را بخود داده باشد و  تاریخ بلشویسم، حزب کمونیست به رهبری رفیق لنین و انقلاب اکتبر را خوانده باشد.

 حزب کمونیست شوروی به رهبری لنین چنان راهی در تاریخ پیموده است که همانند آن را هیچ حزب سیاسی در کشور خود در جهان بیاد ندارد، این راه نه از طریق چپگرایانه، انحلال طلبانه و گفتمان که از راه مبارزۀ قهرمانانه و آزمونهای دشوار، پیروزیهای جهانی تاریخی پرولتاریا، پیروزی سوسیالیسم و کمونیسم در جهان طبقاتی است. فعالیت خود را در مراکز و مبارزات کارگری روسیه در سالهای دهه و نهم سدۀ نوزدهم از چند حوزۀ کوچک آغاز نمود و به نیرویی عظیم رهبری کنندۀ یک دولت نیرومند سوسیالیستی تبدیل گشت. در اوایل سال هزارونهصد و هفتاد و شش در صفوف حزب قریب یازده میلیون پرولتر بر پایۀ اندیشه های «لنینیستی» متحد و منظم و به صف بودند. سه انقلاب، انقلاب بورژوا – دموکراتیک هزارونهصد و پنج – هزارونهصد و هفت، انقلاب بورژوا – دموکراتیک فوریه سال هزارونهصد و هفده و انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر را طی کرد، آزمایش دو جنگ امپریالیستی ؛جنگ روس و ژاپن و جنگ جهانی اول و دو جنگ داخلی را از سر گذراند. لنین، ستاره سرخ بیهمتا بین  تمامی تئوریسین ها و پراتسیستهای مارکسیست، توانست حزب و تئوری انقلابی خود را از دستبرد دشمنان آشکار و پنهان و اپورتونیستهای رنگارنگ که شالگونی و امثالهم در ساحل ارامش به گرد پای یکی از آن اپورتونیستها نمی رسند، مصون نگه دارد و آن را تکامل داد. تجارب درخشان آن توشۀ راه مارکسیست لنینیسها در ایران و جهان است. روده درازِ انحلال طلب در ساحل آرامش هنوز نمی داند حتی بزرگانش که غالباً یک عده انحلال طلب خارجی یا طیفی از چپگراها مانند حکیمیها دشمن رهبر جانباختۀ پرولتاریا در ایران زنده یاد شاهرخ زمانی و کانونیها در روزنامه های جمهوری اسلامی هستند،  هنوز نتواستند راهی در مساعدت به بورژوازی  بیابند که طبقۀ کارگر بدون اینکه پیشتازان متحد و سازمان یافتۀ طبقۀ کارگر در یک دوره با زور دولت بورژوازی را سرنگون و دولت خود به زور برپا کنند یعنی دیکتاتوری حزب عالی ترین شکل تشکلیابی پرولتاریا، به سوسیالیسم دست یابند. 

ماهیت چپ و به اصطلاح نویسندگان و مترجمان چپ خواه در زندان باشند، آزاد شدند یا در کنج خانه ها تهران و ساحل آرامش، قلم به مزد نشریات جمهوری اسلامی باشند، یا خارج از کشور عضو و هوادار پوزیسیون، در بی بی سی، رادیو آمریکا و انترنشنال و.. نماینگر ژست کریه لفاظیِ طنزآمیز، فاقد حتی رادیکالیسم گفتاری، مونارشیِ خیانت و تحریف مارکسیسم  بویژه در تقابل با لنینیسم، لنینیسم بمثابۀ ضرورت زمان و فلسفۀ رهاییِ پرولتاریاست. هر کسی اندکی با اثار مارکسیستی- لنینیستی آشنا باشد تفاوت چپ را با مارکسیسم و مارکسیسم- لنینیسم می داند. چپ طیف وسیعی از لیبرالها، اکونومیستها، تمام آنانیکه دموکراسی مقوله یی بورژوایی را در مقابل دیکتاتوری پرولتاریا قرار میدهند، اخیرا محمد رضا با عبدالله و احتمالا نصرالله،  مروجان مالیتودیان و سندیکالیسم به سوسیالیسمی در «گفتمان» رسیده اند که قدر مسلم در گفتمان تحقق می یابد، ایده مزخرف در ایدۀ مزخرف بازتاب پیدا می کند.  این یک نمونه از چپ است، فردی که هنوز پیش شرط های مادی- معنوی انقلاب را نمی فهمد و خود را از روی صندلی با عبدالله در صدر انقلاب اکتبر به رهبری لنین و بلشویسم قرار می دهد. فلک زده و فلک زدگانی که تصور می کنند با گفتمان سازی برای سوسیالیسمی دیگر می توانند کوچکترین خدشه ای به انقلاب و تثبیت دیکتاتوری پرولتاریا در چکاد سرخ سازماندهی و پیکار بی امان، کردمان، تشکلیابی و اراده گرایی انقلابی در تاریخ، وارد سازند.  اینان همگی در طیف چپ قرار دارند، دموکراتها، پسامدرنیستها، به اصطلاح پسامارکسیستها، آنارشیستها، مضحکۀ حاشیه نشینان، گرسنگان، دست فروشان، حتی بازاریان، دانشجویان و .. بعوض پرولتاریا،انارکوسندیکالیستها، اتونومیستها، آنتونیو نگری، مالیتودیان که در خیال باطل فرمان به انحلال نیروی کار یعنی پرولتاریا دادند و بوسیلۀ مارکسیست لنینیستهایی که میدانند که سرمایه بدون نیروی کار نمی تواند ارزش افزایی کند بیرحمانه نقد شدند و رنگ باختند. مالیتودیان که اساساً مبارزۀ طبقاتی را قبول ندارند و مبارزۀ طبقاتی را در مضحکۀ بیشمارانی، حل کردند. دیگر چه برسد به تقابل آشتی ناپذیر دو طبقه، طبقۀ کارگر به رهبری حزب پرولتاریای سازمان یافته با دولت بورژوازی، قدرت سازمان یافتۀ بورژوازی.

 جمهوریخواهان، سکولارها، گروههای مذهبی، کارگرگرایی، رفرمیستها، دلسوزان بشریت، [مارکس دلسوز بشر نبود و مارکسیسم فلسفۀ دلسوزان بشر نبود. این تعاریف از مارکسیسم متعلق به کم مایه هاست.]، بسیاری سندیکاها و اتحادیه ها در جهان که دست راست دولتهای سرمایه داری اند، بسیاری از عناصر حکومتی در جهان و ایران، صاحب خبرگزاریها و نویسندگان در ایلنا و ایرنا، شبکۀ شرق- فصلنامۀ به اصطلاح علمی رهیافت های سیاسی و بین المللی جمهوری اسلامی دانشگاه (..) بهشتی که بسیاری از ترجمه های این نویسندگان و مترجمان که بوسیلۀ عده ای عوام در طی نه روز به جامعه شناس، محقق، دانشمند تبدیل شدند را در مسیر منافع بورژوازی در ایران- منتشر می کند.  مثلا پرویز شوکت که  سنگ فتنه به دامان پرولتاریا می اندازد و هزاران بار در مطالبی نوشته است که[ طبقۀ کارگر به تحقق دموکراسی کمک می کند یا نقش دارد.]. او در طیف  افرادی ست که همواره توسن شهوت خود را به حرکت در می اورد و سعی می کند که دموکراسی را در برابر دیکتاتوری پرولتاریا قرار دهد. ذهنیت بورژوایی – چپ و چپگرا که اساساً کاری با دولت بورژوایی ندارند و  در نهایت به چیزی جز سرمایه داری خوب و بد و اختلاف بین اشکال حکومت نمی رسند. عمدا  برای تحمیق طبقۀ کارگر و در راس آن پرولتاریای متشکل، این مهم را که دموکراسی در نهایت دموکراسی اقلیت است و پرولتاریا برای دیکتاتوری پرولتاریا و آنهم به زور مبارزه می کند، استتار می کنند. مطابق ماهیت لیبرالیستی در طیف «چپگرا» طبقۀ کارگر را به ساقدوش بورژوازی در جنگ طبقاتی برای استثمار هزاربارۀ طبقۀ کارگر مبدل می سازند. این موضوع که دموکراسی همان استبداد سرمایه است را استتار  و بحران را نه در اقتصاد سرمایه دارانه که مانند بسیاری از عناصر حکومتی در طیف چپگرا،  بحران را دقیقا به نفع بورژوازی، «بحرانی در نئولیبرالیسم» معرفی می کند.   

برتولت برشت می گفت که این به اصطلاح روشنفکران به ویژه با ارائه دموکراسی به عنوان نقطه مقابل مطلق فاشیسم، و نه صرفاً به عنوان مرحلۀ دیگری از سرمایه داری که در آن دیکتاتوری بورژوایی به شکلی آشکارتر آشکار می شود، بر خصلت دیکتاتوری دموکراسی بورژوایی پرده می‌اندازند.

چپ و طیف چپگرا، در زندان باشند یا کنج خانه ها و دفترشان باشند، [ زندان بودن تعیین نمی کند]، در ساحل آرامش باشند و .. بمعنای رواج اندیشه های میرندۀ بورژوازی لیبرال، رفرمیستها، حتی میلیاردها در جهان مثل دیوید براک، بیل گیتس، فرنج گیتس، جورج سورس، جی بی پریتزکر، فرماندار میلیاردر ایالت ایلینوی، زهران ممدانی به اصطلاح منتقد ترامپ نمایندۀ دیگری دولت سرمایه داری دقیقا مانند روحانی که منتقد احمدی نژاد بود و برخی در طیف چپگرا در اوج جهالت، او را  کمونیست نامیدند درست همان کاری که با سندرز کردند. انحلال طلبان کم مایه که تضادهای درون ماندگار سرمایه داری، تضاد اشتی ناپذیر کار و سرمایه را در خیال باطل در  نوشتار و گفتار تضاد اشتی پذیر نماینده های سرمایه داری ذوب کردند!. چپ طیفی از  توجیه گران تولید بورژوایی، آنانیکه، از جمله اعضاء کمیتۀ مرکزی اکثر گروهها (اکثریت کمیتِ انفعال) که سرمایه داری – جمهوری اسلامی را با کلاشی و زبان بازی به انواع مختلف؛ استبدادی و غیراستبدادی، دموکرات یا غیردموکرات، نظامی یا غیرنظامی، فاشیستی – غیرفاشیستی، دینی و غیردینی، رانت خوار نفتی، ناسازگار یا سازگار با حقوق  و بسیاری از نویسندگان لیبرال منش که نویسندگی را با  بی وجدانی و  مزدوری برای مقاصد پلید تاخت زدند را در بر میگیرد.

در مقابل، مارکسیست لنینیست لاجرم باید به دیکتاتوری پرولتاریا اعتقاد داشته باشد و آنی از آن روی برنگرداند. لنین از ضرورت وجود یک دولت قوی و متمرکز، که توسط «دیکتاتوری پرولتاریا» (در عمل حزب پیشتاز پرولتاریا در کشور خود) کنترل شود، برای تصرف و حفظ قدرت اقتصادی – سیاسی، دقیقا بمنظور سرکوب مخالفان و مدیریت گذار به سوسیالیسم، دفاع و در کردمان و نه صرفا گفتمان و جنگ درون طبقاتی بلشویکها با انواع و اقسام گروههایی که خود را چپ نیز می نامیدند، جامۀ عمل پوشاند.   

 نیاز به یک «حزب پیشتاز» از اصول اساسی لنینیسم از انقلابیون حرفه‌ای در دوره ای بر اساس تحلیل مشخص از شرایط مشخص تا طبقه کارگر را در کارزار سیاسی برای تصاحب قدرت رهبری کند و جنین حزب کمونیست در کشور خود می باشد. 

در حالی که همه مارکسیستها ضد سرمایه‌داری هستند، دیگر «چپ‌گرایان» ممکن است تنها از سیاستهای مترقی برای مهار بدترین افراط‌گراییهای سرمایه‌داری حمایت کنند، در حالی که به طور کلی طرفدار سرمایه‌داری باقی میمانند. لنین این رویکرد را ناکافی می‌دانست و بر سرنگونی کامل نظام سرمایه‌داری و بر دیکتاتوری پرولتاریا تاکید داشت. ضمنا، آنگونه که برای امثال تقوایی ها انقلاب اکتبر- صرفاً کسب قدرت سیاسی است. کسب قدرت سیاسی منهای تغییر مناسبات تولید سرمایه داری بی معناست.  

یکی از جنبه‌های مارکسیسم- لنینیسم که بیشترین سوءتفاهم در مورد آن وجود دارد، موضع آن در مورد مفهوم حقوق برابر است. علیرغم استفاده رایج از «حقوق برابر» به عنوان یک شعار چپ‌ در ایران که  همگی نیز مستقل هستند، اثر مارکس ، پایان فلسفه کلاسیک آلمان، بیان می‌کند که در جامعه بورژوایی، حقوق برابر در واقع رسماً به رسمیت شناخته شده است. با این حال، رضایت اجتماعی به حقوق برابر بستگی ندارد، بلکه به حقوق مادی وابسته است و «تولید سرمایه‌داری مراقب است تا اکثریت قریب به اتفاق کسانی که حقوق برابر دارند، فقط آنچه را که برای زندگی ضروری است، دریافت کنند.» از این نظر، اگر منافع طبقات درگیر آشتی‌ناپذیر باشد، حقوق مادی یک طبقه مانع حقوق مادی طبقه دیگر می‌شود. بنابراین، شرایط بهتر نه از طریق کلیشه ‌های حقوق برابر، بلکه از طریق حقوق مادی و لغو طبقات حاصل می‌شود.

علاوه بر این، در حالی که این چپ‌گرایان از حقوق برابر بر این اساس حمایت می‌کنند که با همه مردم، به دلیل انسان بودن، باید به طور یکسان رفتار شود، مارکسیسم اذعان می دارد که در جامعه طبقاتی، افراد نه تنها به عنوان انسان، بلکه به عنوان اعضای یک طبقه نیز با یکدیگر ارتباط برقرار می‌کنند. از این نظر، در دوران سرمایه‌داری، بورژوازی از دستگاه دولتی برای سرکوب ( در حقیقت سلطۀ سرمایه) طبقه کارگر استفاده می‌کند. به همین ترتیب، در دوران سوسیالیسم، دستگاه دولتی جدید توسط طبقه کارگر برای سرکوب بورژوازی استفاده می‌شود که در این مسیر باید خرده بورژوازی مذبذب را مهار کند. وگرنه، دوباره با همبستگی با بورژوازی سوار می شود. 

این اولین بار نیست که مثلا فردی یا جماعتی معلوم یا (فیک) از ایران یا ساحل عافیت بدون برخورداری از اندکترین سوادی دربارۀ فلسفۀ مارکسیستی می گویند که فلان نویسندۀ چپ،« رفرمیست و لیبرال» از فاشیسم در ایران گفت و دستگیر شد.

 لیبرالیسم و فاشیسم در جنایت همدستانند. اختلاف لیبرالیسم با فاشیسم منشأ مشترک دموکراسی‌ های لیبرال غربی معاصر است که در افسانه های بورژوایی عمیقاً در آنها ریشه دوانده است. همانطور که این افسانه ها به هر کودک دبستانی در ایالات متحده  می‌آموزاند که به عنوان مثال، لیبرالیسم در جنگ جهانی دوم فاشیسم را شکست داد و هیولای نازی را به عقب راند تا نظم بین ‌المللی جدیدی را برقرار کند که با وجود همه کاستی ‌ها و سوءرفتارهای بالقوه‌ اش بر اساس اصول کلیدی دموکراتیک ساخته شده است و بدورغ می گویند که لیبرالیسم با با فاشیسم در تضاد هستند. 

این چارچوب ‌بندی از رابطه بین لیبرالیسم و فاشیسم نه تنها آنها را کاملاً متضاد نشان می‌دهد، بلکه جوهرۀ مبارزه علیه فاشیسم را نیز به عنوان مبارزه برای لیبرالیسم تعریف می‌کند. با این کار، یک تضاد ایدئولوژیک کاذب ایجاد می‌کند.  وجه اشتراک فاشیسم و لیبرالیسم، پایبندی بی‌پایان آنها به نظم جهانی سرمایه‌داری است. اگرچه یکی دستکش مخملی حکومت هژمونیک و اجماعی را ترجیح می‌دهد و دیگری بیشتر به مشت آهنین خشونت سرکوبگرانه متکی است. اما هر دو مصمم به حفظ و توسعه روابط اجتماعی- اقتصادی سرمایه‌داری هستند و در طول تاریخ مدرن برای انجام این کار با هم همکاری کرده‌اند. آنچه این تضاد آشکار پنهان می‌کند – و این قدرت ایدئولوژیک واقعی آن است، این است که خط تمایز واقعی و اساسی بین دو شیوه مختلف حکومت سرمایه‌داری نیست، بلکه بین سرمایه‌داران و ضد سرمایه‌داران است. کارزار طولانی جنگ روانی که تحت پرچم فریبنده «تمامیت‌خواهی» در تاریخ به راه افتاد، با ارائه ریاکارانه کمونیسم به عنوان شکلی از فاشیسم، تلاش زیادی برای پنهان کردن بیشتر این خط تمایز انجام داده است. همانطور که دومنیکو لوسوردو و دیگران با دقت و جزئیات تاریخی بسیار توضیح داده‌اند، این یک دروغ محض ایدئولوژیک است.

با توجه به شیوه‌هایی که بحث عمومی فعلی در مورد فاشیسم تمایل دارد در رابطه با مقاومت ادعایی لیبرال شکل بگیرد، به ندرت می‌توان وظیفه‌ای به موقع‌تر از بررسی دقیق سابقه تاریخی لیبرالیسم و فاشیسم واقعاً موجود را یافت. آنها به جای دشمنی، شریک جرم سرمایه‌داری بوده‌اند – گاهی اوقات به صورت نامحسوس، گاهی اوقات به صورت صریح.

فاشیسم اروپای غربی در درون دموکراسی‌های پارلمانی ظهور کرد، نه اینکه آنها را از بیرون فتح کند. فاشیست‌ها در ایتالیا در برهه‌ای از بحران شدید سیاسی و اقتصادی در آستانه جنگ جهانی اول و سپس رکود بزرگ به قدرت رسیدند. این همچنین زمانی بود که جهان تازه شاهد اولین انقلاب ضد سرمایه‌داری موفق در اتحاد جماهیر شوروی بود. تاکتیک موسولینی این بود که در چارچوب نظام پارلمانی کار کند و با بسیج حامیان مالی قدرتمند برای تأمین مالی کمپین تبلیغاتی گسترده خود، در حالی که پیراهن‌های سیاه او بر صفوف اعتصاب و سازمان‌های طبقه کارگر غلبه می‌کردند. در اکتبر هزارونهصد و بیست و دو، بزرگان کنفدراسیون صنایع و رهبران اصلی بانک‌ها میلیون‌ها دلار لازم برای راهپیمایی رم را به عنوان یک نمایش قدرت دیدنی در اختیار او قرار دادند. با این حال، او قدرت را به دست نگرفت. در عوض، همانطور که دانیل گوئرین در مطالعه استادانه خود با عنوان «فاشیسم و تجارت بزرگ» توضیح داده است، موسولینی در بیست و نه  اکتبر توسط پادشاه احضار شد و طبق هنجارهای پارلمانی، وظیفه تشکیل کابینه به او سپرده شد. دولت سرمایه‌داری بدون هیچ مقاومتی خود را کنار کشید. اما، موسولینی قصد داشت با کمک لیبرال‌ها اکثریت مطلق را در پارلمان تشکیل دهد. آنها در ژوئیه هزارو نهصد و بیست و سه از قانون انتخاباتی جدید او حمایت کردند و سپس برای انتخابات شش آوریل بیست و چهار  با فاشیست‌ها فهرست مشترکی تهیه کردند. فاشیستها که تنها سی و پنج کرسی در پارلمان داشتند، با کمک لیبرالها نزدیک به سیصد کرسی به دست آوردند.

نازیها نیز تقریباً به همین شکل، با کار در چارچوب نظام پارلمانی و جلب نظر بزرگان صنعتی و بانکداران، به قدرت رسیدند. این افراد، حمایت مالی لازم برای رشد حزب نازی و در نهایت تضمین پیروزی انتخاباتی سپتامبر هزارونهصد و سی را فراهم کردند. هیتلر بعدها در سخنرانی خود در نوزده اکتبر هزارونهصد و سی و پنج، در مورد معنای داشتن منابع مادی لازم برای حمایت از هزاران سخنران نازی با ماشینهای شخصی خود که می‌توانستند در طول یک سال حدود صدهزار جلسه عمومی برگزار کنند، صحبت کرد. در انتخابات دسامبر هزارونهصد و سی و دو، رهبران سوسیال دموکرات که بسیار چپ‌تر از لیبرال‌های معاصر بودند. اما، برنامه اصلاح‌طلبانه آنها را داشتند، از تشکیل ائتلاف دقیقه نودی با کمونیست‌ها علیه نازیسم خودداری کردند. مایکل پارنتی نوشت : «مانند بسیاری از کشورهای دیگر در گذشته و حال، در آلمان نیز، سوسیال دموکراتها ترجیح می‌دهند به جای اینکه با سرخها متحد شوند، با راست ارتجاعی متحد شوند.» پیش از انتخابات، ارنست تالمان، نامزد حزب کمونیست، استدلال کرده بود که رأی به فیلد مارشال فون هیندنبورگِ محافظه‌کار، به منزلۀ رأی به هیتلر و جنگ است. تنها چند هفته پس از انتخاب هیندنبورگ، او از هیتلر دعوت کرد تا صدراعظم شود.

فاشیسم در هر دو مورد از طریق دموکراسی پارلمانی بورژوایی به قدرت رسید، که در آن سرمایه بزرگ از کاندیداهایی که مطابق میلش عمل می‌کردند، حمایت مالی می‌کرد و در عین حال یک نمایش پوپولیستی – یک انقلاب دروغین – ایجاد می‌کرد که جذابیت توده‌ ای را به نمایش می‌گذاشت یا القاء می‌کرد. 

راقم این سطور در کتابی که در چند صد صفحه تکمیل شده است. اما، هنوز بدلیل شرایطی که در آن قرار دارم، منتشر نشده است، ارتباط لیبرالیسم (امروز در طیف چپگرا) با فاشیسم و نئولیبرالیسم با نئوفاشیسم بیشتر شکافته است. 

 دموکراسی و دیکتاتوری فاشیستی ابزارهای یک طبقه واحدند. جلوگیری از جایگزینی یک ابزار با ابزار دیگر با توسل به قانون اساسی، جامعۀ مدنی، انتخابات جدید و غیره کاملاً غیرممکن است. آنچه ضروری است بسیج نیروی انقلابی پرولتاریا در یک حزب پیشتاز است. فتیشیسم قانون اساسی، جامعۀ مدنی و دموکراسی، ایجاد ایدئولوژی کاذب و تضاد ایدئولوژیک کاذب درباره انواع و اقسام گرایشات بورژوایی که امروز طیف چپگرایی را تشکیل می دهند، بهترین کمک را به فاشیسم در تقابل با پرولتاریا و حزب پرولتری، سوسیالیسم و کمونیسم کرده و می کند.  

در تحلیل نهایی: از آنجاییکه  نوشته‌های مارکس و انگلس و فراتر، کردمان و تئوریهای انقلابی رهبر انقلاب اکتبر، رفیق لنین با بسیاری از گرایشاتی موسوم به چپ بخصوص امروز همسو نیست و بسیار از آنان  فراتر می‌رود، این توهم  که مارکسیسم یک ایدئولوژی چپ ‌گرایانه در فهم رایج از این اصطلاح است از گذشته تا امروز یک تعیبر  اشتباه و بشدت عامیانه است. امروز با این طیف چپگرا نمی توان به اینکه چپ هستم اکتفاء کرد. یا چپی یا مارکسیست لنینیستی. 

 مارکسیست لنینیستهای متحد و سامان یافته و سامانده طبق فلسفۀ مارکسی،  کردار را سرلوحۀ خود قرار داده اند و روش علمی تحلیلی شان مسلما تضادی انتاگونیستی با طیف چپگرا دارند. طیف چپگرایی که از انواع و اقسام گرایشات بورژوایی که بعضا چهره خود را پشت کلمۀ کارگر، زحمتکش، خلق، توده و مارکس پنهان کردند، تشکیل می شوند.  بنابراین، دفاع از رهایی این چپگرایان که سریع رها می شوند نمی تواند توهم التقاط مارکسیسم و مارکسیسم لنینیسم و  طیف چپگرا را فراهم سازد و باعث تلفیق خواستهای لیبرالی، خرده بورژوایی، رفرمیستی، جمهوریخواهی، مالیتودیان، سوسیال دموکراسی ( امروز بی یال و کوپال- بدون تشکیلاتی) را موجب شود.

وزارت اطلاعات در ایران بسیار پیچیده کار می کند و ما بارها شاهد این مسئله بودیم که دستگیری یک نفر چگونه باعث جریحه دار شدن احساسات خام رهبران پوزیسیون در خارج از کشور شده و موجبات سرافکندگی شان را فراهم ساخت. ولی، رهبران خودخوانده فاقد شناخت و هراسان از رقیب منسجم و منظم در ایران هرگز از شرمندگی، شرمنده نمی شوند. شرم هم یک احساس انقلابی است که این حضرات از آنجاییکه انقلابی نیستند، از آن برخوردار نیستند.  

قبلا در مطلبی توضیح دادم که  طرح  چپ مستقل میراث کهنۀ جهانی دو قطبی برای نیروهایی بود که طرفداری از شوروی و چین و آن و این را برنمی تابیدند. لذا، موضوع چپ مستقل را پیش می کشیدند. امروزه، سرمایه جهانی شده و دوران جهان دو قطبی پایان گرفته است. جهان دو قطبی یک اختلاف ایدئولوژیک بود.  اختلاف آشتی پذیر دولتهای سرمایه داری ایدئولوژیک نیست. بنابراین،  شعار [چپ مستقل، نویسندۀ مستقل، محقق و پژوهشگر مستقل] دقیقا مانند چرندیاتی مانند [جمهوری ایرانی- کمونیسم ایرانی، سوسیالیست ایرانی در راستای ایجاد یک ایدئولوژی کاذب، تلفیق ناسیونالیسم با فلسفۀ انترناسیونالیسم]، هیچ معنایی در عصرِ جهانی در انحصار سرمایه و هژمونی انحصارات مالی، ندارد. الا، همانی که مالجوی رفرمیست در طیف چپگرا گفت: «قوۀ قضاییه از سپاه پاسداران مستقل است و سپاه پاسداران دارد خارج از قوانین و ضوابط قوۀ قضاییه به ایشان فشار می اورد. فقط به مقام قوۀ قضاییه پاسخ می دهد.»

مارکسیسم لنینیسم، فلسفه ای برای گفتمان، نویسندگی، پرچانگی یا ترجمۀ آثار انحلال طلبان انگلیسی –آمریکایی ارائه نداد. برعکس، فلسفۀ سازماندهی و  پراکسیس انقلابی و تغییر مناسبات تولیدی از طریق برپایی دیکتاتوری پرولتاریاست.  پاراگرافِ در مطلبم با تیتر « گفتمان سازی با سرکوبگران» را مجددا تکرار می کنم که «سعادت و مکنت بورژوا همنشین مسکنتِ معرفت و لکنت زبانش است و عسرت و نقمتِ پرولتاریا قرین نعمتِ معرفت و سلاستِ زبان و همت انقلابی اش است. از  مسکنت و لکنت بورژوازی سرکوب و گفتمان زاییده می شود و از نعمت و سلاست و همت پرولتاریایی پراکسیس و انقلاب آفریده می شود.»

در مطلب دیگری « دنائت شهاب برهان و خیرات حلوا برای اموات حزب الله» در وصف چپ و طیف چپگرا که خیلی هایشان مثل راقم این سطور زندانی سیاسی بودند! نوشتم که [ چپی که هلهله خوان و دست افشان پشت آندره گرزه با پرولتاریا و کار بدرود گفت و به دنبال اتونومیسم آنتونگری، کارگران مولد را در بت وارۀ پسامدرنیستی جنبش رنگین کمانی در بیشماران- استحاله کرد.]

هرآینه، خوش قد و قامتان سازمان یافته و سازمانده، مارکسیست لنینیست در ایران، نسل در نسل رهبر که در مراکز تولید ارزش اضافی سازماندهی دارند و سازماندۀ بسیاری اعتصاباتند، ناگزیر راه خود را بسیار سخت و دشوار از رهگذر چالشها در کردار باز میکنند و از همان کردار نیز تئوری انقلابی کسب و تئوری انقلابی شان را نوبه نو می کنند. این پیشتازان امروز را  نمیتوان در پاچه شلوارهای تنگ مناسبات سرمایه داری نئولیبرال همانطور نگه داشت که در طیف چپ و چپگرا. پراکسیس انقلابی در اعماق از قدیم در صنایع اصلی در ایران منضبط و منظم، سازماندۀ اعتصابهای زیادی در مراکز اصلی نفت، پتروشیمی، معدن، سیمان  بموازت پیشبرد مبارزۀ مسلحانه، دو قدرت ساختار یافتۀ ساختار شکن، دو تشکیلات، کمیته و کمیسیون مهندسین نفت،گاز، پتروشیمی و معدن در جنگ با دو کانون قدرت، چشم در چشم بورژوازی ساختاریافته در ایران.  

هر چند نابکارانی هستند در ایران و در هتلی به اسم زندان و در ساحل آرامش، عوام پرستان، امی ها، متفرق و بینوا در طیف چپگرایی در حرفۀ کت بسته،« طبقۀ کارگر را به مقتل بردن، هستند دلیرانی دریا دل اینسو، چرب دستانی، برخی رهبر نسل در نسل رهبر ، کمونیست و انقلابی در صنعت زیبا کادرسازی کردن، زیبا جنگیدن و زیبا در زندان با چند عضو  زندانی در اعماق زندان و یکی یکدانۀ بلشویک پریچهر نسل در نسل رهبر، زیبا مقاومت کردن. پراکسیس انقلابی  بدعتگذاران هر اندازه در ایران در محدودیت باشد، تضادها را جسورانه در کار شکافته و بیشتر می شکافد، خوی و سرشت نازپرورده ها را پَس می زند و بر گنبد نیلگون تاریخ مانند اسلاف فاتح خود فاتح سر بیرون می آورد.   

رفیق لنین، ستارۀ سرخ در میان تمامی تئوریسینها و پراتسیستهای مارکسیست از مارکس گرفته تا مابقی، لنین و لنینیسم مظهر پراکسیس انقلابی که در مقام رهبری بر تارک تاریخ جنبش سازمان یافتۀ کمونیستی در جهان می درخشد، می‌ دانست که برای تغییر تاریخ و تغییر خود باید بسوی خطر حرکت کرد و این کار را نیز کرد، سفر کرد تا مستقیماً با خطر روبرو شود، سفر او به روسیه بعد از تبعید فقط یک سفر فیزیکی نبود، بلکه نمادی از ریسک و قطعیتی بود که با هر تحول بزرگی همراه است. رفیق ولادیمیر ایلیچ لنین در جایی می گویند: «آنانیکه خود را در کشور خود سامان داده اند، تولید کننده اند و برای یکدیگر فداکاری می کنند، با خطر روبرو می شوند را نمی توان از چیزی ترساند. ترس واقعی ترس از ناشناخته هاست، ترس از ناشناخته [چند قطره از دریای سرخ سازمان یافته و سازمانده در ایران در دو تشکیلات نسل در نسل رهبرند، آنچنان ناشناخته نیستند. زیرا که نام را بدون سپر می خواهند]، ناشناخته را بعنوان یک مانع طاقت فرسا می بینند.