چرا در ایران جاسوس زیاد است؟

ا. م. شیری
در رابطه با مسئلۀ نفوذ، پیشترها نوشتهام. اما تکاندهندهترین حادثهای که مرا به بررسی جداگانۀ این موضوع وادار کرد، فاجعۀ ترور دوازده نفر از اعضای خانوادۀ دانشمند هستهای، محمدرضا صدیقی صابر، شامل ٨ زن، یک کودک، ٢ جوان و یک مرد میانسال در شهر آستانۀ اشرفیه بود. آستانۀ اشرفیه، شهری فراموش شده، که دهههاست حتی نامی از آن در مطبوعات، رسانهها و شبکههای مجازی برده نمیشود. خود این فاجعۀ هولناک یکی از بارزتری نمونههایی است که از ژرفا و اعماق دهشتناک نفوذ در کشور گواهی میدهد. نکتۀ سزاوار توجه این است که نه فقط این فاجعه، حتی ترور دانشمندان هستهای و فرماندهان عالیرتبۀ نظامی بیتردید در نتیجۀ شناسایی و اقدام تروریستی از داخل کشور صورت گرفته است.
زمانیکه معیار حاکمان جمهوری اسلامی رعایت صوری احکام و اصول شرعی باشد، کاترین شکدمها با تظاهر به آنها، به راحتی میتوانند در راهپیمایی اربعین شرکت کنند و با «ذبح اسماعیل خود»، طرف مصاحبۀ رسانۀ به اصطلاح ملی قرار گیرند و به حساب پائین تنۀ خود از بالاترین مقامات در هرم حاکمیت اطلاعات کسب کنند.
گویند: «عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد». آری، بهمحض آغاز حملۀ اسرائیل به ایران، این پرسش مطرح شد که چگونه دستگاه اطلاعاتی اسرائیل توانسته تا این حد به عمق ساختارهای حکومتی ایران نفوذ کند؟ اینطور به نظر میرسد که گویی نهادهای امنیتی و اطلاعاتی ایران از سوی یک تیم نامرئی وابسته به موساد هدایت میشوند. چنین رخدادی نهتنها حیرتانگیز، بلکه در محدودۀ چند سال، حتی ده یا پانزده سال نیز غیرممکن به نظر میرسد. انجام چنین کاری چگونه ممکن شد؟
من طی بررسیهایی که بر اساس مشاهدات، ملاحظات و به یاد ماندهها از مطبوعات و همچنین، کتاب خاطرات ارتشبد حسین فردوست به عمل آوردهام، به نتایج تکاندهندهایی رسیدهام که چگونگی افتادن سازمانهای اطلاعاتی و کل کشور ایران به دست اطلاعات خارجی را نشان میدهد. روی این اصل، یافتههایم را با این امیدواری با خوانندگان در میان میگذارم که با نقدها، اصلاحیهها و دانستههای خود در ریشهیابی نفوذ و خیانت کمک کنند.
در همه حال، من بر این باورم که نفوذ گستردۀ عوامل بیگانه و شکلگیری ستون پنجم آنها در ایران ما، دو دلیل اساسی دارد:
اول- ایران از سه قرن پیش تا کنون پیرو و مجری سیاستهای غرب بوده و به همین دلیل، سازمانهای جاسوسی و اطلاعاتی آنها، بویژه، سازمانهای جاسوسی آمریکا انگلیس، اسرائیل، آلمان، فرانسه همواره در کشور جولان میدادند؛ بدون هیچ محدودیتی به هر جا سرک میکشیدند؛ در تمام امور دخالت میکردند… توجه کنید، ابعاد وابستگی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فکری جامعۀ ایران به غرب به قدری گسترده است که اغلب مقامات کشور تحصیل کردۀ غرب هستند و حتی مفسدان، قاتلان، دزدان، قاچاقچیان و غیره نیز در صورت احساس خطر به غرب فرار میکنند. و خود این یک فرصت طلایی برای سازمانهای جاسوسی غربی محسوب میشود تا از میان آنها کادرهای برجستۀ اطلاعاتی برای نفوذ به ارکان حاکمیت ایران تربیت کنند. در ادامه به این موضوع اشاره خواهم کرد؛
دوم- تجدید سازمان کامل ساواک (سازمان امنیت و اطلاعات رژیم شاه) بعد از انقلاب بهمن سال ١٣۵٧بنا به تصمیم و دستور رهبر انقلاب، آیتالله خمینی و نخست وزیر وقت، مهدی بازرگان بدست ارتشبد حسین فردوست، شخص دوم مملکت در رژیم پهلوی. در نتیجۀ این اقدام، ساواکیهای رژیم سابق بصورت جمعی، انبوه، متشکل و سازمانیافته در ساختارهای حاکمیت جدید جای گرفتند؛ چهرۀ خود را مطابق معیارهای «اسلامی»- ریش، تسبیح، رفتن به مساجد، ایجاد پینه در پیشانی، چادر به سر کردن (زنان)، با گفتن بسما… در اول و آخر هر جمله و غیره تغییر دادند؛ به مقام و منصب دست یافتند و در پستهای مهم گمارده شدند…
حملۀ ناگهانی اسرائیل به ایران در صبحگاه ٢٣ خرداد ١۴٠۴ (۱۳ ژوئن ۲۰۲۵) و ترور دانشمندان هستهای، فرماندهان عالیرتبه سپاه پاسداران و ارتش ایران و بیش از هزار نفر از هموطنان ما، به گفتۀ کارشناسان داخلی و خارجی، بدون نفوذ به بالاترین سطوح حاکمیت جمهوری اسلامی غیرممکن بود. بگونهای که مقامات رژیم در نهایت این نفوذها را پذیرفتند، همۀ اینها در واقع نتیجۀ جنگ ۴۷ سالۀ جمهوری اسلامی با مردم ایران است که به درماندگی نظام حاکم در بسیاری از زمینهها، از جمله، در حوزۀ اطلاعاتی و امنیتی منجر شد.
جنگ دهشتناکی که حاکمیت برآمده از انقلاب بهمن با دست متعصبان و ناقصالخلقههای ذهنی مانند صادق خلخالی، اسدالله لاجوردی، محمدی گیلانی، هادی غفاری و امثالهم علیه مردم ایران، بخصوص، نسل جوان کشور شروع کرد، دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی موروثی آن از رژیم پیشین پس از تثبیت و تقویت، به جای مبارزه با نفوذ عوامل بیگانه و تلاش برای ممانعت از تشکیل ستون پنجم، با حدت و شدت بیسابقه ادامه دادند؛ با پیروی از کلیساهای قرون وسطی، ماشین کشتار جمعی و توابسازی انبوه به راه انداختند؛ در انظار عمومی چوبههای دار برپا داشتند؛ میلیونها ایرانی را به فرار از کشور و تبعید اجباری وادار کردند؛ با کشتار جمعی اسیران دربند، به «لعنتآبادها» و گورستانهای جمعی رونق بخشیدند؛ با زیر پا گذاشتن تمام ارزشهای انسانی، اخلاقی و عاطفی، مادر را به قتل فرزند، فرزند را به قتل والدین تشویق کردند؛ سعید سلطانپور، شاعر انقلابی را از دم حجله به قتلگاه بردند؛ مرتکب قتلهای زنجیرهای شدند؛ احزاب، سازمانها و شخصیتهای ملی، مترقی، عدالتخواه و میهندوست را ترور کردند؛ در زیر شکنجههای خارج از حد تصور بشری، به توبه و ندامت واداشتند…
در اینجا به یک نمونه از نفوذ و جنایت عوامل تازۀ حاکمیت جمهوری اسلامی که شخصاً شاهد عینی آن بودم، بطور گذرا اشاره میکنم:
حدود ١٠ روز پس از کنفرانس گوادلوپ در اواسط دی ماه ١٣۵٧ که محمدرضا شاه از ایران رفت، عصر همان روز ٢۶ دی ماه، کارکنان ساواک در معیت ابواب جمعی باشگاه «ششم بهمن»، که از قضا به فساد اخلاقی و بدنامی شهرۀ شهر بودند، به مسجد جامع شهر آمدند. در آن سالها مساجد بعنوان ستادهای انقلاب استفاده میشدند. رئیس ساواک (حضرتقلی قربانپور) که انصافاً سخنور قهاری هم بود، توبۀ خود و همراهانش را از بلندگوی مسجد اعلام کرد و قول داد، که بعد از این در خدمت انقلاب «اسلامی» خواهند بود. این اقدام او باعث دو شقه شدن صفوف نیروهای «انقلاب» شد که تا آن روز در صف واحد راهپیماییهای اعتراضی شرکت میکردند. گروهی به طرفداری از وی شعار «ابوذر زمانه، خوش آمدی، خوش آمدی» و گروه مقابل، شعار «توبۀ گرگ مرگ است»، سر دادند و در مقابل هم قرار گرفتند. این نخستین انشقاق در صفوف نیروهای انقلاب آن زمان بود. از این پس، ساواکیها و ابواب جمعی باشگاه «ششم بهمن» تا ٢٢ بهمن در ردیف اول راهپیماییها حرکت میکردند و بعد از ٢٢ بهمن نیز ریاست کمیتههای تازه تأسیس و ادارات دولتی را به عهده گرفتند و قبل از همه، افراد لات و لومپن و بدنام را به کمیتهها جذب کردند. در این باره، در ادامه به نمونههای دیگر اشاره خواهم کرد.
ناگفته نماند که همین رئیس «تواب» ساواک در بحبوحۀ اعدامهای سال ١٣۶٠ که روزانه چندین صد جوان ایرانی در دادگاههای چند دقیقهای اساساً بعد از ثبت مشخصات فردی به جوخۀ اعدام سپرده میشدند، در مصاحبه با کانال خبر، با ذکر اینکه «حضرت علی در جنگ… در یک روز بیش از ده هزار نفر را گردن زد و به چاه انداخت»، اعدامهای فلهای را کم دانست. آری، این فقط «یک مشت از نمونۀ خروار» نفوذ عریان و آشکار در شهرهای کوچک و متوسط است که مردم تقریباً همه همدیگر را میشناسند. تصور کنید ابعا نفوذ و حفظ موقعیت در شهرهای بزرگ و کلانشهرها چقدر بوده است.
علیایهالحال، علی یونسی، وزیر اطلاعات سابق، چند سال پیش در مصاحبه با وبسایت جماران گفت: «نفوذ در دهۀ شصت خورشیدی به دلیل جنگ داخلی آسان بود، اما پس از پاکسازی کشور از گروههای تروریستی، خطر را از یاد بردیم. در ده سال گذشته، موساد چنان نفوذی در مناطق مختلف ایران یافته که مقامات جمهوری اسلامی بهدرستی نگران امنیت جان خود هستند. سازمانهای اطلاعاتی، بهجای تمرکز بر شناسایی عوامل خارجی، به تعقیب نیروهای داخلی پرداختند».
علیرضا زاکانی، رئیس سابق مرکز پژوهشهای مجلس شورای اسلامی و شهردار فعلی تهران، نیز گفت که جاسوسان در کمین هستند و این وضعیت نگرانکننده است.
محمود احمدینژاد، رئیس جمهور سابق، حدود دو سال پیش در یک مصاحبۀ ویدئویی گفت که بالاترین مقام وزارت اطلاعات که مسئول مبارزه با جاسوسان اسرائیلی بود، معلوم شد خودش عامل اسرائیل بوده است.
محسن رضایی، دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام، هشدار مشابهی داد و گفت: «یک آلودگی امنیتی گسترده در کشور شناسایی شده است». او افزود: «به این نکته اضافه میکنم که ساختارهای امنیتی در جهان معمولاً هر ده یا بیست سال یکبار کل دستگاه خود را پاکسازی میکنند. اما، ما مدتهاست که این کار را انجام ندادهایم. شاید ٣٠ سال گذشته و این پاکسازی امنیتی صورت نگرفته است».
با وجود همۀ این اظهارات و انتقادات افشاگرانه، مقامات اطلاعاتی و امنیتی که فعالیتهایشان زیر سؤال رفته، به ویژه مسئولان اطلاعات سپاه، در سمتهای خود باقی ماندند. آنها به آزار و اذیت منتقدان، فعالان سیاسی و مدنی ادامه دادند تا اینکه محمد کاظمی، رئیس سازمان اطلاعات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، محمد حسن محقق، معاون رئیس این سازمان و محسن باقری، از فرماندهان ارشد سپاه پاسداران در حملۀ هوایی اسرائیل در روز یکشنبه کشته شدند.
یونسی نفوذ و تأثیر اسرائیل را به ١٠ سال گذشته محدود میکند. اما برخلاف نظر آقای علی یونسی، نفوذ اطلاعات خارجی در دستگاههای جمهوری اسلامی در ١٠-١۵ سال گذشته رخ نداده است. شاید نفوذ اطلاعات خارجی در نهادهای جمهوری اسلامی حتی مدتها قبل از تشکیل این جمهوری آغاز شده و اکنون مانند غدۀ سرطانی گسترش یافته و عمومیت یافته است.
نفوذ اطلاعات خارجی در نهادهای جمهوری اسلامی با اسلامی شدن انقلاب ایران آغاز میشود و با تشکیل وزارت اطلاعات، نفوذ خارجی ماهیت سازمانیافته و ساختاری به خود گرفت. اکثر ترورها و حملات به مراکز بزرگ، از جمله دفتر حزب جمهوری اسلامی، دفتر نخست وزیری و غیره توسط جاسوسان بومی انجام گرفت. ادعا میشود که به دلیل سهولت نفوذ بر جمهوری اسلامی، کشورهایی مانند آمریکا، انگلیس، اسرائیل، آلمان، فرانسه و … شبکههای اطلاعاتی مستقل خود را در ایران تشکیل دادند.
در آستانۀ انقلاب، به دلیل نفرت مردم از ساواک، شاه انحلال آن را اعلام کرد و ارتشبد نعمتالله نصیری را که ۱۳ سال ریاست آن را به عهده داشت، دستگیر کرد. اما در واقع، از میان ١٠ ادارۀ کل، تنها ادارۀ کل سوم که مسئول دستگیری، بازجویی و شکنجه بود، منحل شد. ٩ ادارۀ کل باقیمانده تا بهمن ١٣۵٧ به فعالیت خود ادامه دادند. مأموران ساواک پس از انقلاب، چهرۀ خود را مطابق معیارهای جدید اسلامی تغییر دادند، اسلامگرا شدند و به خدمت جمهوری اسلامی درآمدند. با رفتن شاه، همۀ رؤسای ادارات کل در ایران ماندند. حتی معاون ساواک، سپهبد علویکیا، به اسلام، یعنی، به سبک زندگی اسلامی گروید.
ماهیت اسلامی و انقلابی مدیران ساواک تصمیم شخصی آنها نبود. بلکه احتمالاً این سیاستی بود که توسط آژانسهای اطلاعاتی اصلی تدوین و به آنها دیکته شده بود و طبیعتاً برنامهریزان اصلی نمیخواستند کادرهای تربیتیافتۀ خود را به این راحتی از دست بدهند.
سازمان اطلاعات و امنیت ملی (ساواک) در سال ۱٣٣۵ تأسیس شد. بنیانگذار مخوف آن، تیمور بختیار، سرانجام قربانی ساواک شد. تیمور بختیار پس از برکناری و تبعید به اروپا، به عراق پناهنده شد و در سال ۱٣۴٩ توسط یکی از اعضای نیروهای امنیتی ساواک در دیالۀ عراق کشته شد.
چند روز پس از انقلاب، مهدی بازرگان، نخست وزیر دولت موقت، اعلام کرد که کشور به یک سازمان امنیتی نیاز دارد و از کسانی که در خونریزیها دست نداشتهاند، خواست که به مشاغل خود بازگردند.
آیتالله خمینی نیز اظهار داشت که وضعیت فعلی هر فرد، یک ترازو برای قضاوت در بارۀ اوست. یعنی فرقی نمیکند کسی در گذشته ساواکی بوده یا انقلابی. مهم این است که اکنون مدافع جمهوری اسلامی است یا مخالف آن. به این ترتیب، حکومت اسلامی اعضای ساواک را به مشاغل سابقشان بازگرداند تا از تجربۀ آنها برای حذف نیروهای مترقی، عدالتطلب، آزادیخواه و میهندوست استفاده کند.
ساواک دوباره با نام «ساواما»، جان تازه گرفت. وزارت اطلاعات و امنیت کشور بعداً بر پایۀ «ساواما» تشکیل گردید. مصطفی چمران، رئیس ادارۀ هشتم «ساواما»، در مصاحبه با وبسایت رجانیوز، گفت که شخصاً با سپهبد علویکیا، معاون رئیس ساواک، تماس گرفت و به او دستور داد که یک طرح سازمانی جدید برای او بنویسد و شروع به کار کند. علویکیا نیز یک برنامۀ کامل با شرح جزئیات وظایف همۀ ادارات کل نوشت و شروع به کار کرد.
اولین کار ادارۀ هشتم «ساواما»، دستگیری محمدرضا سعادتی، یکی از کادرهای برجستۀ رهبری سازمان مجاهدین خلق ایران بود. گفته میشود ادارۀ هشتم، یعنی ادارۀ ضداطلاعات، او را هنگام ملاقات با یکی از کارمندان سفارت شوروی در تهران دستگیر کرد و مصطفی چمران شخصاً در بازجویی از او شرکت داشت.
اغراق نیست اگر بگوییم یکی از دلایل سقوط شاه، نفرت مردم از خشونت ساواک بود که بیرحمانه احزاب سیاسی، سازمانهای غیردولتی و جامعه مدنی را در هم میکوبید و دردناکترین شکنجهها را بر مبارزان آزادی اعمال میکرد، نماد واقعی دیکتاتوری شاه بود.
به سبب بازگشت مأموران ساواک به مشاغل خود، همه مأموران آموزشدیده و مسلط به زبانهای خارجی شعبههای دوم و هشتم ساواک دستنخورده باقی ماندند و وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی را به پناهگاهی برای جاسوسان سازمانهای اطلاعاتی خارجی تبدیل کردند. زیرا، آن مأموران آموزشدیده به مدت ۲۲ سال، نه دیدگاههای مذهبی خود، بلکه فقط ظاهر خود را «اسلامی» کردند. البته، همۀ آن مأموران اولیه اکنون یا مردهاند یا پس از نیم قرن بازنشسته شدهاند. اما وقایع اخیر نشان میدهد که آنها قبل از ترک پستهای خود، نیروهای تازه نفس و با تجربه را در حوزههای حساس امنیتی به کار گرفتهاند. به عنوان مثال، معلوم شد که معاون سازمان اطلاعات و رئیس میز اسرائیل در وزارت اطلاعات ایران، مأمور اسرائیل است.
پس از انقلاب، ظاهراً ادارات دولتی از اعضای ساواک پاکسازی شدند. در تبریز، این پاکسازی توسط هواداران جنبش مسلمانان مبارز انجام گرفت. در جریان پاکسازی ادارۀ اطلاعات و جهانگردی تبریز از اعضای ساواک- ادارۀ ارشاد اسلامی فعلی- ظاهراً هیچ ساواکی در بین لیست کارکنان آن اداره یافت نشد و این بسیار تعجبآور بود. پس از بررسی پروندۀ ادارۀ اطلاعات تبریز، معلوم شد که ادارۀ اطلاعات و جهانگردی زیرمجموعۀ خود ساواک بوده و در فهرست کارمندان آن، حتی یک فرد غیرساواکی هم نبوده است. همۀ آنها اعضای ساواک بودهاند. در نهایت، تعدادی از خبرچینهای بیفایده از ادارات پاکسازی شدند. با این حال، سازمانهای اصلی ادارۀ اطلاعات، از جمله ادارۀ دوم، مسئول جمعآوری اطلاعات و ادارۀ هشتم، مسئول ضداطلاعات، نه تنها دست نخورده باقی ماندند، بلکه تقویت نیز شدند و در کنار هر مقام مسئول، یک دانشجوی حزباللهی قرار گرفت.
بدین منوال، ساواک با ساختار دوران شاه تا سال ۱۳۵۹به فعالیت خود ادامه داد. پس از سال ۱۳۵۹، مدافعان اسلامی ساواک، یک اداره بنام اطلاعات و تحقیقات در دفتر نخستوزیری تأسیس کردند و خونینترین سالهای ۱۰ سال اول انقلاب را رقم زدند. اکنون همه، یا اغلب آنها اصلاحطلب شدهاند.
تا زمان تأسیس ساواک، مسائل امنیتی کشور تحت کنترل رکن دوم ارتش بود. اما با کشف سازمان نظامی حزب تودۀ ایران، ساواک در اسفند ۱۳۳۶ توسط آمریکاییها به صورت قانونی برای تقویت و تثبیت قدرت شاه در ایران تأسیس شد و وظیفۀ اصلی آن مبارزه با کمونیسم و نفوذ شوروی در ایران بود.
در آن زمان این بحث در بین مقامات امنیتی مطرح بود که آیا سازمان اطلاعات و امنیت ملی باید بر اساس مدل آمریکایی سازمان اطلاعات مرکزی «سیا» باشد و فقط به مسائل اطلاعاتی بپردازد یا مدل اسرائیلی موساد انتخاب شود که کارهای اطلاعاتی و عملیاتی را بطور همزمان انجام میدهد. در نهایت، مدل موساد انتخاب شد و اکثر رؤسای اولیۀ ادارات ساواک برای آموزش به اسرائیل اعزام شدند. پس از بازگشت، آنها تشکیلاتی مشابه موساد در ایران تأسیس کردند و تا سقوط شاه آن را مدیریت کردند و توسعه دادند. آنها همچنین، سازمانهای مخفی مستقلی را در داخل ساواک تشکیل دادند. در یکی از گزارشهای بازرسان آمده است که رئیس ساواک، مستقر در جنوب کشور، یک شبکۀ اطلاعاتی جداگانه راهاندازی کرده و فعالیتهای آن را به مرکز گزارش نمیدهد.
اگر نفوذ در وزارت اطلاعات ایران، در اصل به ساواک و ریشههای آمریکایی-اسرائیلی آن برمیگردد. نفوذ در سازمان اطلاعات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نیز به ساختار ایدئولوژیک آن مربوط میشود. سپاه پاسداران اساساً بر پایۀ نیروهای کمیتههای انقلاب، مرکب از اغلب حاشیهنشینان، افراد بیکار، بدون سابقۀ سیاسی، در موارد زیادی، لات و لومپن تشکیل شد و افرادی مانند ماشاءالله قصاب، یا همان ماشاءالله کاشانی، از لاتهای میدان بارفروشان تهران، رئیس کمیتۀ مستقر در سفارت آمریکا که هم برای آمریکاییها و هم برای سپاه پاسداران کار میکرد و محسن رفیقدوست، اولین رئیس سپاه پاسداران، فرماندهی آن را به عهده داشت. سایر اعضای کمیتهها از ساکنان حومۀ شهرهای بزرگ و معمولاً از خانوادههای روستایی بودند. وجه مشترک اکثریت آنها غیرسیاسی بودن و حمایتشان از گروه جدید به دلیل منافع شخصی بود.
با گذشت زمان، اکثر داوطلبان ایدئولوژیک سپاه پاسداران در جنگ عراق و ایران کشته شدند. با این حال، پس از جنگ، اعضای حزبالله همچنان برای تشکیل یک ارتش ایدئولوژیک، همانطور که ادعا میشود، به سپاه جذب میشدند.
از آنجایی که آیتالله خمینی در اظهارات خود در مورد استخدامهای جدید، ابتدا بر تعهد و سپس، بر صلاحیت افراد تأکید میکرد، در مسجد محلۀ محل زندگی متقاضی، سؤالات سادۀ مذهبی از او، مثلاً کفن چند تکه است، پرسیده میشد و دربارۀ فعالیتهای گذشتهاش سؤال میپرسیدند. به این ترتیب، کافی بود کسی ظاهر حزباللهی به خود بگیرد و چند صباحی به مسجد محل برود تا در سپاه پذیرفته شود.
واضح است که نفوذ سازمانهای اطلاعاتی خارجی به سپاه مورد نظرشان بسیار آسان بود. نماز خواندن پشت سر ملاهای محلی، سر دادن شعارهای افراطی و تبلیغ جهاد و شهادت برای جاسوسانی که وارد میشدند، اصلاً مشکل حساب نمیشد.
پس از شروع «جنبش سبز» در سال ١٣٨٨، حسین طائب، مشاور فرمانده کل سپاه پاسداران و رئیس سابق سازمان اطلاعات سپاه که ۱۳ سال رهبری این سازمان را به عهده داشت، در یک سخنرانی برای افراد تحت امر خود گفت که نظام اکنون نه از بیرون، بلکه از درون تهدید میشود. به این ترتیب، او ملت ایران را دشمن نظام جمهوری اسلامی تعریف کرد و اظهار داشت که باید با آن مبارزه شود.
علاوه بر تلاشهای سازمانهای جاسوسی برای نفوذ در نهادهای جمهوری اسلامی، دلایل داخلی متعددی نیز برای همکاری داوطلبانه با کشورهای خارجی در داخل کشور و در بین مردم وجود دارد. بویژه، صدها هزار ایرانی تشنۀ انتقام از جمهوری اسلامی هستند. زیرا، هر یک از نزدیک به ۳۰۰ هزار خانوادۀ ایرانی خاطرۀ خونینی از کشته شدن یک یا چند عضو خود بدست عوامل جمهوری اسلامی دارند. آنها داوطلبانه با سازمانهای جاسوسی خارجی برای آسیب رساندن به جمهوری اسلامی همکاری میکنند، اطلاعات میدهند و حتی این عمل را خدمت به نجات ملت ایران از «استبداد آخوندها» تصور میکنند. وضعیت وخیمی که در اثر سیاستهای جمهوری اسلامی پیش آمده و ۶۰ درصد مردم را به فقر کشانده است، راه فروش اطلاعات با حداقل پول را هموار کرده است.
طبقات پائین جامعه برای امرار معاش، به فروش اعضای بدن خود مانند کلیه و چشم مجبور میشوند. این افراد برای تأمین معاش خود و فرزندانشان مجبور به جمعآوری اطلاعات برای بیگانگان هستند. برخی از روستائیان نواحی مرزی که به اتهام جاسوسی دستگیر و اعدام میشوند، از فقیرترین اقشار جامعۀ ایران هستند.
علاوه بر این، رقابت بین سازمانهای اطلاعاتی متعدد کشور برای دسترسی به منابع مالی گسترده، کنترل سیاست و اقتصاد کشور و حذف رقبا، باعث شده است که سازمانهای اطلاعاتی علیه یکدیگر بشورند و برای کمک به بیگانگان متوسل شوند. همانطور که در رسانههای میبینیم، هر جناح، دیگری را به جاسوسی و همکاری با دشمنان خارجی متهم میکند.
در ایران ۱۶ سازمان و نهاد اطلاعاتی مستقل فعالیت میکند. علاوه بر موازیکاریها بین وزارت اطلاعات و سازمان اطلاعات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران، سایر نهادهای اطلاعاتی نیز به راه خود میروند و برای تأمین منافع شخصی یا گروهی، علیه یکدیگر و مردم دام میگسترانند. هر یک از این نهادهای اطلاعاتی که ورودی و خروجی آنها به روشنی مشخص نیست، تحت کنترل یک فرد روحانی با بودجۀ کلان فعالیت میکنند. آنها به جای مبارزه با نفوذ خارجی، بستر مناسبی برای نفوذ عوامل بیگانه و تشکیل ستون پنجم ایجاد کردهاند و از تمام منابع خود برای کنترل جامعه، یعنی مجبور کردن زنان به حجاب و جلوگیری از زندگی عادی مردم استفاده میکنند. وظیفۀ اصلی این سازمانهای اطلاعاتی و کسانی که از آنها پیروی میکنند، در حالی که حفاظت از منافع ملی ایران است، تمام انرژی خود را صرف نگرانیهای ایدئولوژیک و سرکوب مردم میکنند. در عوض، آنها مدعی هستند که از آسیب دیدن جمهوری اسلامی از داخل کشور جلوگیری میکنند.
جمهوری اسلامی که مغزهای کشور را مجبور به مهاجرت و خود تبعیدی کرده و نسبت به مخالفان عدم تحمل نشان میدهد، باعث شده است که نزدیک به ۸ میلیون نفر، یعنی یک دهم جمعیت ایران، به خارج از کشور پناهنده شود. سیاستهای حاکمیت جمهوری ایران مبنی بر این که «ایران متعلق به حزبالله است و هر کسی که دوست ندارد، بگذار برود»، باعث شده است که امور کشور به دست کوتولههای سیاسی بیفتد. ۸ میلیون ایرانی در خارج از کشور به منبع بیپایان اطلاعات برای کشورهای مخالف استقلال و تمامیت ایران تبدیل شدهاند و ارگان اصلی رسانهای در خارج از ایران نیز در دست آنهاست. این نیروی میلیونی، تحصیلکرده و سکولار برای امرار معاش، در خارج از کشور کار میکند و برخی از آنها داوطلبانه با کشورهای خارجی همکاری میکنند تا انتقام آنچه را که در جمهوری اسلامی از آن محروم شدهاند، بگیرند.
با تمام این تفاصیل، مردم ایران در جریان حملۀ اتمی (حمله به تأسیسات) رژیمهای تروریستی- صهیونیستی آمریکا و اسرائیل به میهن ما ثابت کردند علیرغم هر انتقاد و اعتراضی که به حاکمیت مستقر دارند، در مقابل تجاوز دشمن به ایران، مانند یک تن واحد به دفاع از میهن تاریخی خود برمیخیزند.
بنا بر همۀ آنچه گفته شد، میتوان نتیجه گرفت: اولاً- سنگ بنای اطلاعات و امنیت جمهوری اسلامی از همان ابتدا کج نهاده شده است. منافع ملی برای ساختارهای اطلاعاتی و امنیتی کشور اهمیت نداشت و ندارد و همۀ امور حول محور خواستههای ایدئولوژی مذهبی و حفظ نظام اسلامی به هر قیمتی میچرخد. ثانیا- تا زمانی که این نظام بر سر کار است، اگر از خودی- غیر خودی کردن دست برندارد؛ تا زمانی که با مردم مهربانی پیشه نکند؛ زندانیان عقیدتی-سیاسی را آزاد نکند؛ تا وقتی که از مقتولان و توابان اعادۀ حیثیت نکرده، رسماً عذرخواهی نکند؛ تا هنگامی که سیاست اقتصادی کشور را در جهت بهبودی شرایط معیشت تودهها سامان ندهد؛ تا وقتی که با بهرهگیری از توانمندیها تودهها دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی کشور، یعنی، این ارثیۀ شوم رژیم پهلوی را بالکل در هم نکوبد و از نو نسازد، مقابله با نفوذ عوامل بیگانه و در هم شکستن ستون پنجم آن نه تنها دشوار، حتی غیرممکن است.
مطالب مرتبط:
ــ درسهای مرهلۀ اول حملۀ فاشیستهای آمریکا و اسرائیل به ایران
٢۴ تیر- سرطان ١۴٠۴