معشوق تاريخي
بیژن باران
مرا معشوقي است ابدی.
قرابت با او غدغن است.
از دور، «خواب در چشم ترم مي شكند.» 1
من شيداي ذهن زيباي او، اندام جوان او،
صورت مهساي اويم.
شكن شور و شعر در چهره اش آشكار-
آيينه ي يك قرن فرياد بضد بيداد.
در اين مدت دو جراحي خارجي او را ا’مل و دربند كرده؛
از سر و همسر غربي عقب افتاده.
ولي در طول 4 تنفس آزاد،
او را كنار حوض پر آب
زيبا
پرتوان، عيان ديده ام.
با سرودش به ماهيان و باد
آزادي را مغتنم دانسته در حصار.
به پرندگان
با سينه هاي غرور تاكيد مي كند:
اين دوران كوتاه و كوتاهتر مي شوند.
آگاهي او فزون
عطش آزادي او گسترده
در اختناق مزمن سبز عتيق، دادخواهي او از سرخي خيابان
به سپيدي روال مكالمه تعالي يافته.
او گويد خواهرانش در باختر
او را كمك كنند.
او در حصار حياط زندگي ميكند.
من عكسها و بيانات او را هر روز رصد كنم.
لوح تقدير يا كتيبه ي وراثت مرا از او دور كرده.
من كيستم؟
از نژاد ايراني
آلياژي از رسوبات اعصار
لايه هاي تخم و تمدن بومي، آريايي، اقوام مجاور،
شايد مقدوني، رومي، روسي، ترك، تازي-
ولي همه، مهاجران قاره سياه به سواد يخبندان و آتش.
چه بگويم من؟
من خواسته هاي او را مي خواهم.
اين را خوب ميدانم.
مرا بستگاني ست از تبارهاي گوناگون
هر يك سازي جدا مي زند.
خالويي چكمه پوش باشد
مدال و نشان به سر، سينه، دوش، حتي سر آستين و پشت كت، خود آويزد.
او يك سويه فرمان و امر مي فرمايد.
با او اداي احترام جاي مكالمه را گرفته.
از او نميشود پرسيد، اين همه منگوله در فرار كجا ميروند.
اجداد او مقيم گورستانهاي غربي اند.
عموي پيري ست كه از سفر دور مي ترسد.
او منجمد اعصار گذشته؛
با زباني پر از قرقره در گلو.
زبان لب و لوچه اي من با اكسنت غربي جرم من است در برابر او.
با صافي خرخره، ته لهجه ي ولايتي / تازي قرائت كند:
“نعلين مرا بيار قنبر
مي خوام بروم تا دم در.”
عمه ايست كه مدام نذر، زيارت، انداختن سفره كار اوست.
او با صداي زير گويد:
گرسنگي و دود رايج كوچه با جادو زايل شود.
خاله از حقوق شهروندي، صفاي همگاني، صلح جهاني حرف زند.
از آزادي فردي، آگاهي و بهبود باغ گويد.
فرزندان اين تحف، خود تحفه هاي ديگرند:
يكي تو نخ پول، حشر، ماشين، سهام، رانت،
يكي شكم خواره، عاشق دوغ، كباب برگ و خورشت قورمه سبزي با ليمه عماني است.
يكي از درد جانوران و همسايگان لذت برد
وقتي كه برادران آنها را مي چزانند.
يكي مريض است به لوله سروم، حلبهاي اكسيژن، رديف كپسولهاي مكرر و آمپول وصل است.
يكي توهين و غيبت ديگران پيشه كرده.
يكي توهين و غيبت ديگران را جرم بالاتر از قتل عمد داند.
يكي اعتياد را در سيگار و نه ترياك و ديگر مخدرات انگارد.
يكي مشروب و فحشا در خفا پسندد.
يكي پيست اسكي، قايقراني، تنيس، فوتبال، فيلم، شنا خواهد؛
يكي تير اندازي، تكماندو؛
يكي كشتي، ميل، ورزش باستاني خواهد.
چندتايي بي كار ند، در خيابان پرسه زنند.
چندتايي خلاقيت خود را در وبلاگ تكامل دهند.
چند تايي كارشان بيداد و عربده كشي است.
يكي شعر را در 1000 سال پيش بيند.
يكي شعر را فقط ظرف 80 سال گذشته؛
تمام شعرهاي فروغ و سهراب را از بر زمزمه كند با اشك، آهسته.
يكي تو فكر رفتن به خارج است.
يكي به فكر برگشتن به وطن.
يكي ساده مي پوشد؛ همه را ساده پوش خواهد.
يكي آخرين مدل ايتاليايي را پوشاك خود داند.
يكي مجلات فرنگي خواند.
يكي خواندن مجلات فرنگي را جاسوسي خواند.
يكي به راديوهاي غير وطني گوش دارد.
يكي ديش ماهواره ي سومي را به بام برد؛ زير چادر مادر نصب كند؛
آن دوي قبلي را پلنگيان مجاور مصادره كردند.
يكي با كارت اينترنت، شبانه روز به گپ، ورق زدن صفحات تار نما، نماهنگ مشغول است.
يكي حساب صفحات و پست الكترنيك ديگران را هك كند؛
گاهي فكر ميكنم
با اين همه تفرقه چه توان كرد؟
ولي فكرم به معشوق اثيري بر مي گردد.
رابطه اش با من از مراحل نامساوي زير گذرد:
انتظارات تاريخي انباشت شده
شور در تناسب پيكرش
سردي در سياهي سرما
بيعلاقگي و قهر مكالمه
نق، گريه، التماس، نفرين
بهار بنفشه در باغچه ميكارد.
آواز از غنچه عنابي لبهايش
مرا به خلسه و رعشه ميآورد.
در تابستان فرياد ميكشد.
مدتها با من حرف نميزند.
پاييز برگ ريزان، پشت پنجره مضطرب مي نشيند.
زمستان ميگويد: « ..سرها در گريبان اند.»
شبهاي مهتاب،
اندام جادويش
با دره هاي مرطوب
تپه هاي كركي گندمگون
دهليزهاي گرم، باز، بسته اش؛
از پشت پرده هاي مواج تاريخي
با صداي رساي فرماندهي و ترنم لطيف آگاه گري
شهرزاد گوينده افسانه هاي تخيل و هيجان مي ماند.
خود را از سلاله شيرين، پوراندخت ساسان و پادشاه خاتون كرمان
با آرزوهاي بزرگ، انتظارات انساني، روياي رو به رشد همگاني مي داند.
ذهن زيباي او پر مي شود از ترنم « وهم سبز» فروغ در غروب.
پگاه خواندن ادبيات مدرنيته آغاز مي كند.
در عدل ظهر،
او نيمه عريان در حياط، لب حوض، فواره خاموش،
با آبشار سياه گيسو بر شانه هاي غرور
تصوير خواهر يونانيش، ونوس
– بي مهار غرور در بوستيه يا سوتيان،
– دلتاي رانهاي محكم نه در شورت يا كرست 2
– پاي خوش تراش در پاشنه بلند،
– بلوز و تاپ كنار صف اطلسي،
– در دست سخي او، دستمال سه رنگ.
بر آب ظاهرمي كند.
در اين ساعات، پرندگان ساكن اقاقيا پرواز فراموش كرده، در كُر آسماني،
شادي كنان خوانند و مسحورند.
تن پوش او ازتارپود ابريشم ارزشهاي 7 سين جهاني:
سير تندرستي، سمنوي شيرين شادي، سبزه آزادي جواني، سيب زيبايي،
سماق طليعه پيروزي، سركه شكيبايي/ پاكي، قلبك سنجد شور/ مهر.
در ديد انساني او لايه هاي زير را ميتوان ديد:
گاهان باستاني خراسان بزرگ-
پندار، گفتار، كردار نيك – آويزه ي گوش مي دارد.
از دو نسترن گوياي گذشته شيراز فال مي گيرد.
درسهاي ياس رونده ي بلخ،
غنیمت دم در شادی و نیکی منجم پیر،
تاك خونين همدان،
عرفان صاحب منطق الطير
با طنز قزوين، امثال كليله، 7 منظومه عشق، حكم دهخدا،
بيانش پر است از تاكيد برعطر عريان دوبيتي،
روشنايي ابدي خوزي، رنگهاي تند كرد و بلوچ
راز دانش ري،
باغ گلگون تبريز، انفجار فرياد سوسنهاي تهران،
طنين تاريخي شوراها: «بده بد بد» مرثيه ي خراسان، «آهنگران روز وشِمشيرسازان شب» آذربايجان، خروش خشم كردستان، “فرياد يك شاخه بسوي نور” گيلان، ملودي ملايم «وهم سبز» فروغ، جوي آرام سپهر«عشق صداي فاصله هاست»، “خانه ام ابري ست.”
كوچ فصلي قشقايي و بختيار، شفاعت باران بلوچ، تور ماهي تركمن،
آرامش نخلهاي خليج و تنگه هرمز.
در ذهن خود با شعارهاي كمون، شوراها، من انساني- جهاني فرنگي درمي آميزد.
او به ظواهر فريبنده مدرنيزم كاري نمي دارد.
از باطن، نهادها، مفاهيم، تمدن نوين سخن مي گويد.
××
قصاب محل با رمال سر گذر
با هم پچ و پچ كنند.
مگسان را روز فرستند به حصار.
خفاشان را در شب بسيج. بر 7 چنار
دخيل بسته ي عتيق بن بست، كركسي پاسدار.
در حومه ي شهر كميته ي كفتار.
بيرون گود بازنشستگان دوره اي
پرتاب به پيرامون چرخ فلك دو انقلاب
از جاي گرم، لقمه ي نرم با مشروب سرد فرو دهند
سوتيها را مسخره؛ خواست به تهييج اشباح دارند با لهجه ي نيمه خارجي- نيمه عتيق.
از هر دو اردو، جوانان
مجذوب معشوق من اند.
آنها عكس اورا در ذهن خود حك كرده اند.
بر ديوار شمالي اطاقشان نصب كرده اند-
عكس تمام قد اين الهه اثيري
آگاهي و زيبايي-
كه حتي در شب چون نقشه ي راهنما منور است.
براي سفري سترگ آماده شوند.
260913
1– نفل از آثار نوپردازان، به ترتيب: نيما، اخوان، بهرنگي، شاملو، فرخ زاد، سپهري.
2- واژه هاي فرنگي براي اتكاء، بازو، شلواركsoutien, blusa, bustierre, corsette, short.