ماما شوخك كِى بود؟
مجله شوخك كه از جمله مجلات طنزى وطن بود در سال ١٣٤٩ خورشيدى به همت مرحوم عبد العزيز مختار اقبال چاپ يافت.
صاحب امتياز و مدير مسؤول آن مرحوم عبدالعزيز مختار بود و اين مجله پس از ١٦ سال وقفه نشراتى در زمان حكومت شهيد نجيب الله كه جرايد، مجلات، و روز نامه هاى غير دولتى دوباره به فعاليت هاى نشراتى شان اغاز نمود؛ مجلهِ شوخك نيز فعاليت خود را از سر گرفت.
اين مجله به هيچ حزب و سازمان سياسى وابستگى نداشت و در پشتى مجله با خط دُرشت نوشته شده بود:
اين مجله با هيچ سياسى و سپاهى ، شور و بى نمك، افراطى و ارتجاعى ، گرو هاى هنرى و بى هنر حتى تاجر پوقانه و معتادين شير و تخم پودرى قرابت و خويشاوندى ندارد.
مجله شوخك يك مجله طنزى و بيطرف بود و تمام حوادث روز و جامعه را بيطرفانه به زبان طنز به قضاوت ميگرفت و طنز زبان كار برد اين مجله بود.
انتقادات طنزى اين مجله نه كسى را توهين ميكرد و نه باعث تحقير كس ميگرديد بلكه تمام مشكلات و اشتبهاهات را با زبان طنز بگوش مسوولين ميرساند كه هيچ دلى از آن كينه ور نميگشت و بلند ترين مقامهاى دولت را نيز انتقاد مينمود.
با وجوديكه مجله شيوه اى طنزى داشت اما بخشهاى هنرى ، ادبى ، سياسى و اقتصادى محتواى مضامين اش را فرا ميگرفت و اكثرا در پشتى مجله با تصوير يك هنر مند مشهور وطن ميبود و يا كاريكاتور يكى از وزراى انتقادشده.
صفحات مجله با عناوين مختلف مزين شده بودمثلا فالبين شوخك، فكاهيات ، نامه وارده ، شوخى با جرايد، كيهان هنر و مشاعره و ده ها مطالب ديگر.
مرحوم عبدالعزيز مختار انقدر مرد محبوب القلوب بود كه همه ايشان را (ماما) ميگفت و كمتر كسى پيدا ميشد كه ايشان را ماما خطاب نكند.
وى از جمله ژورنالستان سابقه دار و مجرب كشور بودند اخلاص و ارادت خاص به مرحوم استاد على اصغر بشير هروى داشتند و از ايشان كسب فيض نموده بودند و هميشه از اثار اين صاحب قلم توانا در مجله شان ياداور ميشدند.
مرحوم عبدالعزيز مختار (ماماشوخك) با وجوديكه يك ژورناليت مجرب و يك طنز نويس ماهر بودند در سرايش شعر قريحه سر شار داشتند و متقى و صوفى مشرب بودند.
من زمانيكه به دفتر مطبوعاتى صدارت تقرر يافتم با ماما شوخك معرفت حاصل نمودم و خاطرات شيرين و فراموش ناشدنى از مرحوم دارم و هميشه اشعارم را در مجله چاپ مينمود و روزى از من پرسيد ؟ اقاى ظفر شما شعر هاى طنزى هم داريد؟گفتم بلى ماما جان ، گفتند بياور تا در شماره بعدى نشر كنم من از جمله اشعار طنزى ام شعرى را انتخاب كردم كه صنف نهم مكتب نوشته بودم و ان وقت مجرد بودم و نميدانستم چرا اين شعر را نوشته ام اما چون طنزى بود در مشاعره هاى مكتب استقلال بخوانش ميگرفتم ، القصه شعرم در مجله نشر شد و در همين روز خانم محترمه ام به منزل پدرش تشريف برده بود و اين شماره مجله را كسى بوى نشان داده بود و وقتى خانه امد بسيار ناراحت بود خلاف انتظار يك سلام خشك و خالى بمن داد و دانستم ناراحت است وقتى موضوع خشمش را پرسيدم مجله داد و گفت بخوان چه نوشته يي
(ازدست زنم شد)
گر بى سر و سامانه چو ويرانه تنم شد
از دست زنم شد
نقش لب و دندان خلايق سخنم شد
از دست زنم شد
فر مايش خانم ز سرم نيزه بلندى
هر چيز بپيندى
طوفان غم و مفلسى اندر چمنم شد
ازدست زنم شد
نى فرش بُود خانه، نه كالا ببر من
غم تا كمر من
بنگر (ظفرا) مثل ملنگ ها بدنم شد
از دست زنم شد
خلاصه خانم را قناعت دادم و تاريخ سرايش شعر را ديدو از جنجال خلاص شدم و ماما شوخك روز ها ازين ماجرا ياد ميكردو ميخنديد
بعد از فروپاشى دولت و جنگهاى خانمانسوز تنظيمى كه قاطبه كابليان درد ديده به مزار شريف مهاجر شده بودند من نيز مانند ساير همو طنان به ديار مولت رفتم و شعبه مجله شوخك در مزار انتقال كرده بود و مدتى با ماماى مهربان بوديم تا انكه من رهى مسكو شدم و ماما شوخك مرحوم روز وداع يك كلكسيون يكساله مجله شوخك را كه حاوى اشعار من نيز ميباشد بمن طور ارمغان اهدا نمود و همان وداع وداع اخرين بود و ديدار به قيامت ماند.