لوکاچ؛ فیلسوف مجار، مورخ و تئوریسین ادبیات
georg lukacs (1885-1971)
آرام بختیاری
گئورگ لوکاچ، و دمکراسی سوسیالیستی شورایی.
جرج لوکاچ(1971-1885 میلادی)، فیلسوف مارکسیست، مورخ و نظریه پرداز ادبی، سیاستمدار فرهنگی، نخستین روشنفکری بود که تئوری مارکسیستی را بشکل سیستماتیک وارد نقد و شناخت ادبیات رئالیستی و اجتماعی نمود. او روی تاریخ اندیشه و فرهنگ قرن 20 میلادی و روی ادبیات، تئوری هنر، فلسفه، علوم اجتماعی، نظریه فاشیسم، و شناخت ایدئولوژی ها، تاثیر بزرگی از خود بجا گذاشت. نقش او بعنوان نظریه پرداز رشته های هنر، ادبیات، و فلسفه در قرن گذشته بسیار مهم است وی در کتاب “راه من بسوی مارکس” در سن 50 سالگی نوشت رابطه با مارکس، وضعیت و موضع هر روشنفکری را در رابطه با خود و با جهان و با جامعه نشان میدهد. آثار لوکاچ اغلب پیرامون تحولات خاص مارکسیسم بود. او میگفت سوسیالیسم تنها آینده بشر است که فقط در کنار جنبش جهانی کمونیسم عملی است. وی تا آخر عمر به این باور پایدار ماند. از نظر او رهایی زحمتکشان بدون انحلال و نابودی جامعه طبقاتی غیرممکن است.
لوکاچ در مقابل ارتجاع جهانی و فاشیسم، خواهان اتحاد نیروهای سوسیالیستی، بورژوا دمکراتیک، مارکسیست، و لیبرال بود. وی گرچه همچون مارکس، انگلس، بلوخ، کورش، و گرامشی، از نظر خانوادگی ریشه بورژوایی داشت ولی به جنبش زحمتکشان پیوست، تنها ضعف او این بود که علاقه و شناختی به علوم طبیعی در تحلیل هایش نداشت. لوکاچ سالها در دانشگاه استاد رشته های زیبا شناسی و فلسفه فرهنگ بود و چندین کتاب در باره ادبیات رئالیستی کلاسیک قرون 19 و 20 میلادی اروپا نوشت. لوکاچ پیش از مارکس با متفکران بورژوایی مانند کانت، زیمل، هگل، فیشته، ماکس وبر، و بلوخ آشنا بود. او بعد از انتشار کتاب “تئوری رمان” در سال 1908 به مطالعه آثار مارکس پرداخت و او را متفکر بزرگ دیالکتیک نامید. وی در آغاز زیرتاثیر مکتب نوکانتیسم، فلسفه زندگی، و جامعه شناسی زمان خود بود. جامعه شناسی ادبی لوکاچ در آغاز زیر تاثیر فلسفه پول زیمل، و کتاب پروتستانتیسم ماکس وبر بود(؟)
لوکاچ با کتاب ” تاکتیک و اخلاق” در سال 1919 از تفکر لیبرال بورژوایی به مارکسیسم نزدیک شد مطالعه اخلاق کانت و فیشته به مبارزات کارگری لوکاچ کمک نمود. صداقت روشنفکری و پایداری و سازش ناپذیری در راه مبارزات زحمتکشان لوکاچ را در جمهوری شورایی مجارستان تبدیل به رهبری لایق نمود. او مدعی بود که آگاهی طبقاتی مجموعه آگاهی روانی کارگران منفرد نیست بلکه آگاهی طبقاتی صحیح موقعی است که شامل تمام افراد جامعه شود. حزب مارکسیستی وجدان طبقه کارگر است. او میگفت ادبیات کلاسیک بورژوایی مانند آثار گوته، بالزاک، لسینگ، استاندال، توماس مان، تولستوی، و گوگول، تضادهای زمان خود را نشان میدهند. وی از این طریق به مفهوم رئالیسم ادبی رسید.
جامعه شناسی تاریخی اشاره میکند که،روشنفکران غرب از پایان قرن 19 میلادی دچار بحران آگاهی شده بودند چون نظام ارزشی و قوانین اجتماعی لرزان شده، مارکسیسم و جنبش کارگری روشنفکران لیبرال را به جدل میکشاند و برای گروهی، تهدید و برای گروه دیگری، امید و تشویق بود. جنگ جهانی اول این قطبی بودن امپریالیسم و نظام سرمایه داری و جامعه طبقاتی را بیشتر نشان میداد. لوکاچ میگفت هنر نه از طریق مواضع سیاسی بلکه از طریق ساختار رئالیستی خود تعریف میشود. برشت و خانم آنا زگر، نویسندگان سوسیالیستی، به نقد این نظر او پرداختند چون آن شامل نویسندگانی مثلا مانند: کلایست از مکتب رمانتیسم، و کافکا از مکتب اکسپرسیونیسم نمیشد. نظریه های لوکاچ پیرامون ادبیات در زمان فاشیسم در جنگ جهانی دوم به روشنفکران نشان داد که از چه مواضعی باید وارد نبرد شوند. شکست پرولتاریای آلمان در مقابل نازیسم در سال 1935 موجب روی کارآمدن فاشیسم در اروپا شد.
لوکاچ از طرف دیگر با انتقاد از خود و بعضی از تئوری هایش در سال 1933 موجب سوء استفاده دگماتیسم استالینیستی شد. او چندین بار به انتقاد از خود و اشتباهاتش پرداخت گرچه خلاف مارکس و انگلس شاهد روابط سوسیالیسم با جامعه بورژوایی بود. غالب فیلسوفانی را که لوکاچ جانبدار و جاده صاف کن فکری فاشیسم معرفی کرده بود بعد از پایان جنگ جهانی دوم در نیمه دوم قرن 20 دوباره مورد توجه و استفاده امپریالیسم و کاپیتالیسم قرار گرفتند. از طرف دیگر آثار لوکاچ تا سال 1956 به بهانه رویزیونیسم و نئومارکسیسم اروپایی در کشورهای بلوک شرق سابق ممنوع بودند ولی از سال 1960 تا زمان مرگ لوکاچ دوباره آزاد شدند. لوکاچ و آثارش همیشه در اروپای غربی مورد توجه و احترام محافل روشنفکر بودند. لوکاچ با تمام فرار و فرودهای عملی و نظری و سیاسی و فلسفی اش مدعی بود که خواهان یک دمکراسی سوسیالیستی مدل شورایی است. دو موضوع مهم مورد تحقیقات وی در زمینه: علت و تاریخ فاشیسم و استالینیسم بود. او در پایان عمر در سال 1968 یکبار دیگر جویای دلایل استالینیسم و راه حل دمکراتیک برای آن شد.
لوکاچ میگفت با آشنایی با مارکسیسم، هومانیسم بورژوایی و طبقاتی دوران نوجوانی اش را کنار گذاشت و ضرورت انقلاب سوسیالیستی را هدف خود قرار داد. بعد از جنگ جهانی اول جنبش کارگری برای روشنفکران بورژوا و لیبرال مانند بلوخ، کورش، کولونیس، برشت، و آنا زگر، امید بخش بود. مخالفت برشت با لوکاچ بدلیل نقد ادبیات آوانگارد و اکسپریمنت توسط لوکاچ بود. لوکاچ به تحلیل موضوع استتیک در آثار مارکس، انگلس، لنین، و موضوع فاشیسم در آثار نیچه، روزنبرگ، و در باره ادبیات کلاسیک اجتماعی آلمان در آثار گوته و هلدرلین پرداخت. ضمن مطالعه آثار مارکس برای وی این سئوال پیش آمد که چرا هنوز هنر یونان باستان لذت آور و معیارهایش مورد قبول محافل غربی است؟ لوکاچ ده سال پایان عمر خود را با موضوع “هستی شناسی وجود اجتماعی” مشغول نمود. او در این اثر خوشبینی و امید خود در فلسفه تاریخ را بتدریج از دست داد و دیگر طبقه و مبارزه طبقاتی را موتور و عامل تحول و پیشرفت نمی دانست. وی پیش از مرگ تصمیم داشت کتابی” پیرامون موضوع اخلاق” بنویسد.
لوکاچ، فیلسوف و نظریه پرداز ادبی اهل مجارستان از طریق کتاب “تاریخ و آگاهی طبقاتی” مهمترین تئوریسین ادبیات سوسیالیستی و رئالیستی شد. از جمله دیگر آثار او: جامعه شناسی ادبیات، پژوهشی در باره ادبیات، گوته و زمانش، و منحصربفرد بودن زیبایی، هستند. او کوشید زیر تاثیر مارکسیسم شرایط اجتماعی هنر و ادبیات را توضیح دهد. وی تحت اثرات عواقب جنگ جهانی اول وارد حزب کمونیست کشورش شد و تا آخر عمر به آن وفادار ماند گرچه سیاست رسمی احزاب کمونیست آنزمان را دنبال نمی نمود. کتاب “تخریب عقل” لوکاچ در سال 1954 آنالیز فاشیسم است. او در آنجا به بررسی مقدمات و تاریخ فاشیسم در اروپا میپردازد. کتاب “دیالکتیک و اخلاق” وی در جستجوی واسطه ای میان اصول اخلاقی و ضرورت عمل سیاسی بود. لوکاچ مدعی بود که بعضی از کتابهای داستایوسکی و فلوبرت خواننده را بیاد اصطلاح” خروج از گناهکاری کامل” فیشته می اندازند. او مقالاتی نیز در باره آثار بالزاک، نوالیس، هافمن، و کیرکگارد،نوشت. لوکاچ در ادبیات شوروی سابق به نویسندگانی مانند شولوخف، فدیوف، و ماکارنکو پرداخت. موضوعاتی مانند رئالیسم روسی در ادبیات کلاسیک جهان، رئالیسم ادبیات آلمانی در قرن 19، بالزاک و رئالیسم فرانسوی، نیز مورد نقد و تجسس او قرار گرفتند.
لوکاچ مدعی بود که فیلسوفان و اندیشمندانی مانند شوپنهاور، نیچه، گهلن، کارل شمیت، هایدگر، اشپنگلر، و روزنبرگ، موجب تخریب عقل و خرد ورزی، رشد فاشیسم، ضعیف شدن ارزشهای عصر روشنگری، و ابتذال هومانیسم شدند. در فلسفه بورژوایی و در علوم انسانی اواخر قرن 19 بدلیل تضادهای طبقاتی و منافع امپریالیستی، مقدمات رشد فاشیسم بوجود آمد. لوکاچ بدلیل مبارزات ضد فاشیستی و انتقادهای ضد استالینیستی سالها در تبعید زیست و حتی یکبار غیابن به مرگ محکوم گردید. در اروپای غربی آثار لوکاچ را نگاهی تاریخی و جامعه شناسانه به ادبیات رئالیستی، و در اروپای شرقی آثار او را راهنمای ادبیات اجتماعی انتقادی سیاسی میدانستند. لوکاچ از سال 1930 میلادی سعی نمود با نظریه های ادبی فلسفی اش سیاست هنری ادبی احزاب کمونیست جهان سوسیالیستی آنزمان را تعیین کند و خواهان معیارهای رئالیسم سوسیالیستی و نقد دکادنس و ابتذال ادبیات بورژوایی بود.