قهرمان تنهایی؛ قهرمانی از تبار قهرمانان دیگر
نویسنده: مهرالدین مشید
قهرمان دخت روز های تنهایی
در یکی از صبحگاهان زمانی از خواب بیدار شدم که هنوز آفتاب در پشت کوه های مغرور و سر به فلک کشیده ی سلسله کوه های سفید کوه چشمک می زد و اشعه های خورشید برای رهایی از اسارت، در نبردی خونین با تپه ها و بلندی ها درگیر بود تا هر چه زودتر نور حیات بخش خویش را به کابلیان به ارمغان بدهد. هنوز پرخاش آفتاب با کوه ها ادامه داشت و چند لحظه ای سپری نشده بود که بصدرت ناگهانی چیزی به دیوار خانه اصابت کرد. من بصورت فوری از خواب بلند شدم و از راه ی دهلیز به حویلی رفتم. دیدم پرنده ای در عقب کلکین به زمین افتاده که هنوز آثار حیات در وجود اش پیدا بود. از دیدن آن پرنده و بویژه رنج جانکاهی که از مشت و پنجه نرم کردن با مرگ بسر می برد، خیلی متاثر شدم و دریافتم که هنگام پرواز به شدت به دیوار خانه اصابت کرده بود. با احتیاط تمام پرنده را در دست گرفتم و اما با تاسف که نتوانسنم، برایش کمکی نمایم. هنوز شگفت زده و متاثر به سوی آن پرنده نگاه می کردم که مربم از خانه بیرون شد و پرسید: این گنجشکک را چه شده است؟ برایش ماجرا را قصه کردم، هنوز قصه ی من تمام نشده بود که مریم یک باره صدا کرد و گفت: حال فهمیدم که این گنجشکک از تنهایی دلتنگ شده و خود را به دیوار زده است. هرچند در آن زمان مریم چند سالی بیش نداشت؛ اما این سخن او مرا کنجکاو و حیرت زده و متجسس گردانید تا پاسخ این گفته ی او را دریابم.
این سخن مریم نظريه ی روسو در مورد کودک را در خاطره ام تداعی کرد. در قرن هجدهم فيلسوف فرانسوي ژان ژاك روسو نظريه ی رشد درونزا را در مورد كودكی معرفی كرد که از آن به عنوان کودک محوری یاد شده است. او معتقد بود بسيار مهم است كه به طبيعت فرصت دهيم تا رشد كودك را هدايت كند. روسو بر خلاف جان لاك معتقد بود كه كودكان الواح سفيد نيستند كه آموزش والدين روي آنها حك شود. در عوض آنها وحشيی های بزرگوار هستند كه بصورت ذاتی از احساس درست و غلط برخور دار اند و برای رشد منظم و سالم برنامهای فطری دارند. ساير دانشمندان از مشاهدات داروين نتيجه گرفتند كه رشد كودك از برنامه كلی تكامل به گونه ای انسان تبعيت می كند. گرچه بعدها معلوم شد كه اين عقيده درست نيست؛ اما شبيه دانستن رشد كودك با تكامل انسان پژوهشگران را ترغيب كرد تا تمام جنبههای رفتاری كودكان را به دقت مورد مطالعه قرار دهد ( لورا اي. برك،ترجمه سيد محمدي، 1383 ، جلد يك،صفحه 23) . بنابراین نخواستم تا زیاد در مورد اندیشه ی مریم مداخله کنم و خواستم که خود اش تا حدودی به حل آن بپردازد.
مدتی بعد از مریم پرسیدم که چگونه در مورد آن گنجشکک این چنین فکر کردی؟ گفت، کس که در خانه تنها باشد و هم بازی نداشته باشد، دق می آورد و این گنجکشکک هم تنها بوده و از دقیت خود را به دیوار زده است. این سخنان مریم هرچند من را سودایی تر ساخت و اما نخواستم با پرسش های دیگر ذهن کنجکاو او را آشفته بگردانم. برایش طوری واکنش نشان دادم که از کلان جلوه دادن موضوع خودداری کرده و برایش طوری وانمود کردم که موضوع خلاص شد. مریم دوباره به خانه رفت و افتادن گنجشک را به مادر خود قصه کرد. هنوز قصه ی او تمام نشده بود که من هم وارد خانه شدم. مادرش از من ماجرا را پرسید و من در حضور مریم نخواستم تا عمیق تر وارد ماجرای مرگ پرنده شوم و به ساده گی خواستم از موضوع بگذرم.
پس از صرف چای من و مادرش به سوی دفتر و مریم هم روانه ی مکتب شد؛ اما این سخن مریم که گفت: گنجشکک از تنهایی و دقیت خود را به دیوار زده، من را هر لحظه نگرانتر می کرد؛ زیرا مریم هر روز بعد از ظهر ها بیشتر وقت ها در خانه تنها می بود. از این سخن او به رنج تنهایی اش بیشتر آگاه شدم و دریافتم که او با تحمل کوله باری از تنهایی، رنج گرانسنگ و سنگینی را بر سر و دوش می کشد. شام همان روز موضوع را با مادرش در میان گذاشتم و مادرش قصه ی جالبی کرد که برای من تا آن لحظه نگفته بود. مادرش گفت که روزی از مریم یکی از هم صنفی های او پرسیده بود، آنگاه که در خانه تنها می باشید، چگونه تنهایی را سپری می کنید؟ مریم برایش گفته بود، آنگاه که تنها می باشم، با دیوار ها سخن می گویم. این قصه ی مادرش، آن سخن مریم را در ذهنم دوباره تداعی کرد که گفت: این گنجشکک از دقی خود را به دیوار زده است. دریافتم که رنج تنهایی مریم بزرگ تر از آن است که من تصور کرده بودم. بعد از آن با مادرش مشوره کردم که برای رهایی مريم کوچک از تنهایی چه باید کرد. یکی از گزینه ها این بود که او بعد از رخصتی به خانه ی بابه کلانش برود هرچند او برای چند روزی چنین کرد؛ اما به دلایل مشکلاتی که پیدا شد، ناگزیر از رفتن او به خانه ی بابه کلانش خودداری کردیم. بعد از آن مریم از مکتب به خانه می آمد و با تنهایی های دشوار و تاقت فرسا دست و پنجه نرم میکرد. ما همیشه نگران صحت روانی او بودیم و کوشش می کردیم تا با بازگشت من و مادرش به خانه از رنج تنهایی اش چیزی کاسته شود. با تاسف که من کمتر و حتا هیچ؛ اما مادرش بیشتر به او متوجه بود. مدتی اینگونه سپری شد و روزی از مریم پرسیدم که فکرت در مورد گنجشکک تغییر نکرده و هنوز هم باور داری که او از دقی خود را به دیوار زده است. او پاسخ داد که چگونه گنجشکک بجای اینکه با دیوار ها قصه کند تا از تنهایی بیرون شود، اما برخلاف خود را به دیوار زد و مرد. از این سخن او بیشتر متیقن شدم که دغدغه ی تنهایی بیش از آنچه فکر می کردم، او را درگیر خود کرده است. در میان این همه نگرانی ها این نکته که گفت، گنجشکک خود را به دیوار نمیزد و باید با دیوار قصه می کرد؛ قوه ی اعتماد به نفس من را نسبت به مقاومت کودکانه ی او بالا برد. مدتی اینگونه گذشت و روزی از مریم پرسیدم. وقتی که از مکتب خانه می آیی، تنها دق نمی آوری و بعد از خواندن درس هایت بازهم با دیوار ها قصه می کنی یا نه. مریم ناگهان پاسخ داد که : من قهرمان تنهایی هستم. از او پرسیدم که چگونه؟ پاسخ داد که امروز هم صنفی ام از من پرسید که در زمان های تنهایی در خانه دق نمی آری، برایش گفتم که نه. او به من گفت که تو قهرمان تنهایی هستی. این سخن بر باورمندی من افزود که مریم در مقابله با تنهایی توان بیشتری پیدا کرده است.
کم کم به این نکته بیشتر باورمند شدم که هرچند تنهایی از دید عموم یک نوع بدبختی و حقارت است. اما تاریخ خرد و تفکر نشان داده است که تنهایی مکتب نبوغ و اوج قدرت و شکوه برای انسان است. چنانکه بودا و پیامبر اسلام یکی در زیر درخت انجیر و دیگری در غار حرا پس از تجربه های تنهایی به مقام پیامبری رسیدند و قدرت معجزه آسای انسان را در شکوه تنهایی به نمایش گذاشتند. فیلسوفان بزرگی همچون نیچه و شوپنهاور نیز از مخاطبین خود دعوت کردهاند تا تنهایی را به دیده حقارت نگاه نکنند. مردان قوی از تنهایی بهره می گیرند و آنانی نیرومند تر اند که بیشتر تنها بمانند. پس تنها بودن همیشه غمگین بودن نیست و جهان پر از چیزهای لذت بخش است. انسان زمانی از تنهایی احساس لذت می کند که هیچگاه احساس تنهایی ننماید. نکات بالا در موجی از عاطفه و خرد در برج و باروی ذهنم زیر و رو می شدند؛ اما آن سخن بر از اعتماد به نفس مریم که هم صنف اش برای او گفته بود، تو قهرمان تنهایی هستی؛ چون طیلسان زمردین چنان بر فراز نکات بالا چتر سنگین افگندندد که معانی و تعبیر های دیگر از تنهایی را زیر پوشش قرار دادند.
قهرمان تنهایی دو واژه؛ اما پر از معنا و خیلی شکوهمند.آنهم قهرمانی که او مقام قهرمانی را در مبارزه و نبرد های گوریلایی و حماسه آفرینی های میهنی بدست نیاورده؛ بلکه این مقام با عظمت انسانی را در نبرد با تنهایی بدست آورده است. هرچند صفایی، دلاوری، اشراف زاده گی، زیبایی، جوانمردی و آزاده گی از ویژه گی های منحصر به فرد این قهرمان است؛ اما
این قهرمان نه چهره ی کرزمای سیاسی و نه سیمای شناخته شده ی فرهنگی و نه هم یک شخصیت پرجاذبه ی هنری و ادبی است؛ بلکه جهان پهلوان پیروز و گرد شکست ناپذیری است که مقام قهرمانی را در نبرد با تنهایی بدست آورده است.
آنانیکه در نبرد با تنهایی برگ برنده را در دست دارند، قهرمانتر از هر قهرمانی و شجاع تر از رستم پهلوانی است. حال که بیش از بیست سال از آنروز می گذرد و من سخت با تنهایی فراتر از آن تنهایی ها را در غربت تجربه می کنم. عمق و پهنای تنهایی مریم را بهتر از دیروز احساس و مقاومت و رویارویی او را با تنهایی تحسین می کنم. او آن آزمون های دشوار آن تنهایی ها را موفقانه پشت سر نهاد و اکنون استوارتر از دیروز با تنهایی ها مبارزه می کند و فصل جدید تنهایی ها را استوارتر و مصممانه تر از من پشت سر می گذارد؛ اما من نه تنها بهای نفهمی و غفلت تنهایی های مریم را می پردازم؛ بلکه بهای بزرک تر از آن را ناگزیرانه نثار تنهایی غرقه در غربت می نمایم و به ناتنهایی های گذشته سر تعظیم فرود می آورم که چگونه قدرش را ندانستم. این تنهایی از جنس آن تنهایی حقارت زا و بدبختی آور و تهی از جنس مکتب نبوغ و اوج قدرت و شکوه برای انسان است. این تنهایی دیگر نه بودا ساز و نه محمد (ص) آفرین است؛ بلکه رویا های بودا و محمد را برای رستگاری و نجات انسان به زنجیر می کشد و روح ایثار و فداکاری را در انسان می کشد.
شاید یکی از دلایل سازگاری انسان با تنهایی و دریافت رویا های معبودایی و همسویی تنهایی با سرشت او باشد؛ سرشتی که با تنهایی آفریده شده است، البته معجونی از آمیزه ی آسمانی و زمینی که بودا ها و محمد (ص) در فضای رنگین کمان و رازآلود آن موفق به دریافت روح معبودایی شدند. این رازآلودی انسان را در تنها به دنیا آمدن او و با تنهایی از این جهان رخت سفر بستن او می توان جستجو کرد. رازی که از آغاز تا پایان حیات ناگشوده و ناشناخته باقی مانده است. این تنهایی ها است، در زنده گی که با مرگ و حیات دست و پنجه نرم می کند و راز های خوش بختی انسان را زنده زنده به گور تحویل مینماید. هرچند تنهایی گاهی روح مسیحایی دارد؛ اما نه برای همیشه. هرگاه چنین نمی بود خدا از تنهایی با انسان هم آویز نمی شد. چنانکه در متون دینی آمده که در تنها ترین حالات خداوند با انسان است. این به معنای آن است که خدای تنهایی وجود ندارد و روح معبودایی هم فراتر از جلوه های تنهایی رخ می نماید؛ اما آن تنهایی که انسان را به بند می کشد و عدالت را به زنجیر می بندد، نه تنها تنهایی عدالت ستیز و آزادی برانداز است؛ بلکه عدالت الهی را نیز در هستی زیر پرسش می برد. با این حال عدالت به مفهوم الهی آن در اصل در هستی وجود ندارد و این عدالت ابزاری برای زمامداران ستمگر گیتی است. ستمگران در طول تاریخ برای توجیه ستم خود عدالت را رنگ آسمانی و الهی داده اند تا توده ها را استثمار بیشتر نمایند و آگاهی و آزادی و عدالت را به چپاول ببرند. این بیانگر آن است که انسان در طول تاریخ تلاش کرده تا برای توجیه عدالت آسمانی خدا را زمینی بسازند. این باور ها ریشه ی تاریخی دارد؛ مهره پرستی، شاخ پرستی، بته پرستی، درخت پرستی و مرده پرستی زیر نان زیارت نشان های آشکار آن است.
بنابراین این تنهایی من مرد افگن و قهرمان ستیز و هیرو زدا است. در حالیکه آن تنهایی مریم قهرمان ساز و هیرو آفرین بود و مریم ها را به آغوش قهرمانی های با شکوه و انسانی کشاند. امروز هم مریم به همت استقامت در برابر همان تنهایی های قهرمان ساز استوارتر از دیروز به زنده گی خود ادامه می دهد و هنوز هم در هوای این سخن هم صنفی خود زنده گی می کند که سال ها پیش برایش گفته بود: تو قهرمان تنهایی هستی. مریم اکنون به یمن و نیروی همان ایستاده گی های گذشته در برابر تنهایی نفس می کشد و استوار و نیرومند چرخ های زنده گی را به پیش می زند.
مریم من حالا هم با زور آن تنهایی ها تنها ترین های تازه ای را تجربه می کند و با حوصله و استقامت فولادین چرخ های دشوار زنده گی را با شانه های استوار به پیش می زند. هرچند تنهایی های کنونی اش با تنهایی های گذشته ی او فرق دارد و این بار کوله بار غربت هم بر سر و دوش تنهایی های مریم سنگینی می کند. دو فرشته ی زیبا به مثابه گل های نازنین، زنده گی مریم را تغییر داده؛ اما سنگینی غربت نگذاشته تا بال های دو فرشته ی دوست داشتنی او سایه بردار تنهایی های او شوند. اما با اینهم او قوی است و با نیروی کامل با دشواری ها غلبه می کند و نمی گذارد، تنهایی و غربت بر بال های پرواز او برای خوش بخت زیستن چیزی بکاهد.
مریم هر از گاهی یاد میکند که نه تنها هنگام تنهایی ها؛ بلکه هر از گاهی که با دشواری روبرو می شود، همان سخن هم صنفی اش در ذهن او خطور می کند و از آن نیروی مقابله با تنهایی ها و دشواری ها را می گیرد. این گفته ی مریم سخن مرحوم شریعتی را در ذهن انسان یادآوری میکند که می گوید، واژه ها گاهی انقلاب می کنند و حادثه می افرینند؛ یعنی در عین اینکه حادثه آفرین اند، حادثه بردار اند و قدرت مهار حادثه را دارند. هر حادثه ی ناهنجاری که در ذهن مریم خلق می شود. همان گفته ی صنفی اش مبنی بر اینکه تو قهرمان تنهایی ها هستی، فوری در ذهنش خطور میکند و گویی فرشته ی نجات به یاری او می شتابد.
اما هزاران دریغ و درد که امروز تنهایی و اضطراب در افغانستان به فرهنگ مسلط طالبانی بدل شده و نه تنها هزاران زن و دختر مظلوم افغانستان از محیط کار و آموزش محروم و محکوم به خانه ماندن شده اند؛ بلکه مردان افغانستان نیز روز های فقر و بیکاری دردناک را در فضای نوعی تجرید شده ، با احساس بدترین تنهایی تجربه می کنند. این تنهایی شاید دردناک تر از هر تنهایی باشد؛ تنهایی که نه تنها مجال و فرصت زنده گی را از مردم افغانستان گرفته؛ بلکه زمینه های نفس کشیدن آزادانه را نیز از آنان گرفته است. این تنهایی در واقع کوله باری از خشم و نفرت است که هر آن ذهن انسان را گویی می ترکد و اعصاب اش را خورد می نماید. این تنهایی جاده ی یک طرفه است و هر بازگشتی در قاموس آن شرک و کفر تلقی می شود. از برج و باروی این تنهایی جز وحشت و خوف چیز دیگری فواره ندارد و عبور از هفت خوان دشوار آن حتا برای عطار و سنایی ها و مولانای بلخ ناممکن است. این تنهایی آنقدر وحشتناک است که حتا برج و باروی قلعه های اساطیری از هیبت آن فرد می ریزند. درد گرانسنگ این تنهایی را تنها مردم مظلوم افغانستان بویژه آن زنان و دختران بیشتر با گوشت و پوست خود و تجربه می کنند که تحت ستم طالبان محروم از کار و آموزش روز های دشوار و استثنایی تاریخ را سپری می کنند. این تنهایی نه تنها استخوان های مردم افغانستان را در داخل این کشور می سوزاند؛ بلکه پس پرده های مغز آنانی را به آتش کشیده است که در بیرون از مرز های افغانستان با تنهایی ذلت بار در غربت بشر می برند. این تنهایی من را با شب ها هم آغوش و با روز های روشن تیره و تار کرده است. نه تنها این ؛ بلکه بزرگ تر از آن تنهایی از دوستان و یاران و فیر شده در گوشه ی غربت رنج گرانسنگی است که نمی توان سنگینی آن را با زبان قلم بیان کرد. در حالیکه آن تنهایی قهرمان آفرین بود و در ضمن برای نفس زنی های جدید فرصت ساز بود، به زنده گی شور حیات تازه و شکوه و عظمت می بخشید.
هزاران دریغ و درد که حاکمیت طالبان در افغانستان و به حاشیه راندن زنان از جامعه و محروم شدن آنان از کار در اداره های دولتی و غیر با دولتی و محروم شدن دختران از آموزش گراف تنهایی زنان و دختران افغانستان به گونۀ بی پیشینه ای سیر صعودی پیدا کرده و رنج تنهایی به زنان و دختران افغانستان به کابوسی بدل شده است. تنهایی های دیروز برای زنان و دختران افغانستان علل و عواملی داشت که مبارزه با آنها هرچند ساده ببود و اما ممکن بود. با تاسف که رنج تنهایی های کنونی زنان و دختران افغانستان به رنج بی درمان و بی پایانی بدل شده است که جامعۀ افغانستان را ورشکسته و دردمند گردانیده است. امروز صدها زن و دختر در داخل افغانستان نه تنها محروم از نعمت های زنده گی بسر می برند؛ بلکه همه خویش را در خانه ها تجرید شده می بینند و تنهایی هایی مرگبار را با تحمل رنج های بیکران و درد های روانی بی پیان به استقبال گرفته اند. آری جا دارد تا بر این تنهایی های زنان و دختران تحت حاکمیت استبدادی و خود کامۀ طالبان اشک ریخت و اما این اشک ها اگر سیلابی هم شود، ممکن نیست تا موانع موجود از سر راۀ زنان افغانستان را دور کند. یگانه راه برای مبارزه با این تنهایی ایستاده گی و نبرد با طالبان است که آنهم امری ساده نیست. زیرا کشور های جهان با بازی های سیاسی واستخباراتی رنج میلیون ها زن و دختر افغانستان را زیر چتر تعامل با طالبان به بازی گرفته اند. زنان و دختران افغانستان بدین باور اند که کشور های جهان بر رغم شعار های بلند و بالا برای دفاع از حقوق بشری، حیات زنان و دختران افغانستان را در پلۀ ترازوی معامله با طالبان نهاده اند. اکنون میلیون ها زن و دختر مظلوم افغانستان بیکران تنهایی را در پشت درواز های بسته در زیر سقف های اندوهبار با گوشت و پوست خود تحمل می کنند و آیندۀ تاریک و ناروشنن و دردبار را ناگزیرانه در انتظار نشسته اند. پایان