شام سیاه ِ ما طویل، هیچ سحر نمیشود
تارچرا جزء این وطن، جای دگرنمیشود؟
سیل خرافات رَسَد، گر بُبَرَد صومعه را
جمله مرید غرق شوند ، پیرخبرنمیشود
در خطۀ آوارگان، آواره شد پیر وجوان
مرد حقیر وبی ایمان، خون ِجگر نمیشود
در لانۀ عندلیبان ، جا گرفت زاغ وزغن
دیر سالیست زباغ ما ، بُوم بَدَر نمیشود
عادلان دربنداسیروصادقان خوار وزهیر
می ندانم فاسق چرا ؟ خاک بسر نمیشود
خاک وطن شیرین بُوَد، ماهریکی فرهادیم
کوه و کمر بر نَکَنیم، ز او گُذر نمیشود
مسعود حداد