راست یا دروغ – تاریخ ویا افسانه
2020/12/13
فاتح سامع
اخیرا در رخنامه (فیس بوک) تبصره ی درمورد زنده یاد رحیم رفعت ، به قلم یکی از هموطنان عزیز ما زیر عنوان:
(خاطره اى من از استاد رحيم رفعت و خاطره او از ببرك كارمل ) نگاشته شده است. بهتر است قبل از ابراز نظر من، نخست در آخر همین تبصره ،خاطره شاد روان رحیم رفعت را از خامه نویسنده ومبصر توانای کشورما جناب محمد عارف منصوری مطالعه فرمایید که مرا وادار ساخت تا من هم خاطره از زنده یاد رحیم رفعت را که دوست شخصی و مدتی همکارم بود بنویسم. تا خوانند های گرامی در پرتوآن در مورد صحت وسقم داستان وی بی طرفانه و خردمندانه قضاوت کنند. قابل یادهانی می دانم که من بدون هیچگونه وابستکی باوری ، سیاسی به دفاع ویا جانبداری از کسی و یا ملامت و سلامت نظر کسی دیگر ،این تبصره را نه نوشته ام . امید سو تفاهم نشود. اما معتقدم که نباید رویداد ها را به شکل مجرد و نا پحته عرضه کرد زیرا تاریخ سازی با افسانه های سرگرم کننده چسپ و جاذ به ندارد.
بیت معروف می گوید:
اکر بینی که نابینا و چاه است
اگر خاموش بنشینی گناه است
زنده یاد رحیم رفعت نویسنده و تحلیلگر توانا و مترجم خوب بود . در وزارت اطلاعات و فرهنگ وقت ،از زمانیکه محصل بودکار می کرد . من از مدت زمان زیاد اورا می شناسم که در یک محل بود وباش داشتیم . فکر می کنم در حدود 12 تا 14 سال در سن از من بزرگتر بود. ازدانشگاه کابل ، دانشکده زراعت دیپارمنت وترنری ساینس یا علوم حیوانات فارغ شده بود. با مقامات بلند پایه ح د خ ا روابط نزدیک و دوستانه داشت ، انسان ظریف ، طنزگو، و از شیفتگان مولانا جلال الدین بلخی رومی بود . هر وقتی موسیقی را با سروده مولانا گوش می کرد ویا اشعار او را کسی می خواند حالت درونی اودگر گون می شد . زنده یاد رفعت ، از طریق مطبوعات در سفر های خارج با زعمای کشور به صفت ترجمان همراه بود. اوبرای داودخان ، رهبران ح د خ ا ، به شمول ببرک کارمل ، داکتر نجیب ، ترجمه می نمود. به همین دلیل چهره معروف و شناخته شده درمطبوعات کشوربود.
اما زنده یاد رفعت استاد نبود و واژه استاد معمولا به کسی اطلاق می شود که در دانشگاه ویا مکتب و مدرسه تدریس کرده باشد . برای تفکیک کسی که در دانشکاه تدریس کند بطور متعارف استاد و اگر در مکتب شغل آموزگاری دارد معلم خطاب می شود . به هر صورت وقتی انسان های زیادی در کشور ما القاب استاد را دارند ما می توانیم بدون رعایت اصل ، هر کس را که خواسته باشیم استاد و پیر و پیشوا ، داکتر و انجینر و کارشناس ، علامه ونابغه شرق خطاب کنیم ، این بحثباشد به سر جایش.
ناگفته نماند من زمانیکه در دانشگاه کابل معلم جوان بودم با کابل تایمز بطور قرار داد بالمقطع مدت ده سال به صفت ادیتور و ویرایشگر ،هر روز برای سه ساعت بعد از دانشگاه ، به استثنای سال های که در خارج بودیم ، کار می کردم . شاد روان رفعت ، یک مدت کوتاه ریس کابل تایمز نیز بود، من از او خاطرات ، قصه ها ، طنز های زیادی شنیده ام . متل معروف است که جهان دیده بسیار گوید دروغ.
البته من به دفاع و جانبداری از کسی و یا از روی حب وبغض ، باور و اندیشه و طرز دید شخصی نه می خواهم قضاوت کنم وبرای ثبات ادعا و اندیشه شخصی خود سخنان دیگران را شاهد بیاورم . قضاوت در موضوعات بی طرفانه باشد تا از آن تاریخ جعلی و پته خزانه علامه حبیبی !؟ ساخته نشود.
گر راست سخن گویی و در بند بمانی
بهِ زانکه دروغت دهد از بند رهایی
سعدی
فکر می کنم شخصا من شاد روان رحیم رفعت را از بسیاری اشخاص بهتر می شناسم. اودر جالب سازی خاطرات و قصه های خود ،برای سرگرمی مجلس سلیقه ای ، ذهنی ، اضافه گویی، اغراق آمیز و حتی مبالغه گونه صحبت می کرد. البته آن هم ممکن بعضی اوقات بنا بر نوشیدن الکول بود که افراط می نمود.
من ده ها قصه او را بیاد دارم . انسان بی ریا و صریح رک و راست بود . نظرانتقادی خودرا با طنز وفکاهی و ظرافت ابراز می کرد. درویش صفت بود. برای حفظ جا ومقام، کرنش و چاپلوسی نه می کرد. از حضور نیرو های نظامی شوروی در کشور افسرده و مغموم بود. بعضی اوقات با کنایه و ظرافت ماهرانه صحبت میکرد . امانباید بسیاری از صحبت ها ، گفتار و نقل وقول هایی او جدی گرفته شود.
راست گو تا وا رهی از چنگ من
مکر ننشاند غبار جنگ من
گفت چون دانی دروغ و راست را
ای خیال اندیش پر اندیشهها
دل نیارامد ز گفتار دروغ
آب و روغن هیچ نفروزد فروغ
در حدیث راست آرام دلست
راستیها دانه دام دلست
مولانا
به عنوان مثال من از جمله صد ها قصه اش چند تا را می نویسم بعضی جنبه کنایه و برخی مبالغه و شماری هم ریشخندی و مسخره گی دارد.
ا- من با زنده یاد رفعت از زینه های تعمیر مطبعه دولتی از دفتر روزنامه کابل تایمز در مکرویان ، ساعت تقریبا پنج عصر برای گرفتن سرویس های مطبعه که کارمندان را به استقامت های مختلف شهر انتقال می داد ، پایان می شدیم. یک نفر از همکاران یا روزنامه نگار ها باشخصی به نام حمید روغ ، داماد سلیمان لایق ، صحبت می کرد.
رفعت او را صدا زد . « بیا که بریم ، از سرویس می مانی ، حالا حرکت می کند با حمید دروغ ایستاد نشو ، که لینن کاری ات میکند . حمید روغ در هر جمله ولوکه در مورد مایکرو بیالوژی ویا گیاه شناسی و کیمیای عضوی صحبت میکرد، یکی دو جمله از لینن کبیر نقل قول می نمود . فقط مثل ملا ها و چلی ها کم سواد مدارس دینی که در هر چیز یک حدیث را برای اثبات ادعا و بیان خود ذکرمی کنند . ما هر دو با خنده بطرف سرویس رفتیم.
2- از زبان خودش نقل وقول می شود
در هوتل کانتیننتل در باغ بالا کانفرانس بود از کشور های سوسیالیستی مهمانان و خبرنگاران زیاد آمده بودند . ترجمانها در زبان های انگلیسی ، فرانسوی ، هسپانوی ، آلمانی ، روسی وغیره برای دسته های مختلف مهمانان ترجمه می کردند ، رفعت برای جمع گروه خود به انگلیسی ترجمه می کرد . یک شخص را که از اعضای بلند پایه حزبی ودولتی بود ومن اسم اش را به خاطر نزاکت نه میگیرم ، چنین معرفی کرد .
این رفیق داکتر ——- است . این جناب در راه مبارزه موی های سر خود را سفید ساخته است . پس از یک مکثکوتاه افزود : نه تنهاموی های سر خود را ، بلکه موی های ک – – خود را نیز سفید ساخته است ، اینکه بعد چه شد لازم به تذکر نیست.
زنده یاد رفعت قصه کرد. 3-
مرا رفیق محمود بریالی گفت : پیش شاه محمد دوست ، وزیر خارجه برو و برایش بگو، مرا رفیق بریالی فرستاده است ، تا ترادر یکی از دفاتر وزارت خارجه توظیف کند . به وزارت در بایسکل گل آلود خود رفتم و بایسکل خود را در پهلوی موتر وزیر خارجه ایستاد کردم . پیش ریس دفترش رفتم . گفتم برای وزیر صاحب بگویید ، که رفیق بریالی مرا فرستاده است تا شما را ببینم.
ریس دفتر مرا گفت ، شما بفرمایید بنشینید ، من از وزیر صاحب اجازه بگیرم.
پس از اجازه وزیر ، مرا گفت بفرمایید : وقتی داخل اتاق وزیر شدم، وزیر پای های خودرا یکی بالای دیگر مثل محمد زایی ها بلند گذاشته بود ، اخبار پیش رویش بود . من در نزدیک دروازه سلام دادم، استاد شدم برای تقریبا پنج دقیقه ، اصلا به طرف من نگاه نکرد ومتوجه اخبار بود . من بی طاقت شدم بدون اجازه رفتم ودر چوکی کنار میزش نشستم. در آن وقت اخبار را از پیش روی خود دور کرد.
وزیر پرسید : رفیق رفعت چطور آمدی ؟
رفعت : مرا رفیق بریالی نزد شما فرستاد.
وزیر : شما در قوم چه هستید ؟
رفعت : درانی هستم صاحب ،
وزیر: چطور دورانی هستی ؟ قواره توبه درانی نه می ماند.
رفعت : یک دست خود را به یک ران خود زدم و دست دیگر خود را در ران دیگر خود زدم و گفتم ، این یک ران واین دو ران . می شود دورانی ، پس من دو رانی هستم.
وزیر : بطرفم خیره خیره از پشت عینک های خود نگاه کرد ، با تعجب وترش رویی.
وزیر: باز پرسید. در کدام رشته تحصیل کردی ؟
رفعت : در رشته حیوانات ، از دانشکده زراعت ، دیپارتمنت وترنری ویا بهداشت حیوانات فارغ شدم. داکتر حیوانات هستم ؟
وزیر : رشته حیوانات ، به وزارت خارجه چه ارتباط دارد ؟
رفعت : والله نه می فهمم صاحب ، مرا رفیق بریالی فرستاد و گفت : در وزارت خارجه حیوانات زیاد است ، تودر همان جای بسیار بدردمی خوری.
وزیر : به قهر گفت بیرون شو لچک، زود برای از دفتر.
رفعت افزود به سرعت از دفتر برامدم ، از ریس دفتر که مرا می شناخت یک سگرت گرفتم ودود کردم ، از ایشان خواهش کردم.
اگر لطف فرمایید و از وزیر صاحب پرسان کنید که رفعت می گوید : من بروم و یا باشم ( اشاره به فکاهی مشهور دو زن همسایه که در بالای بام های خویش کفت وگو داشتند وبا همدیگرمی جنگیدند و اشاره به بقال کوچه می کردند که چطور و چه کارت کند . بقال ایستاد وپرسید که حالا من بروم ویا باشم . )
ریس پرسید : رفعت صاحب شما با وزیر صاحب به توافق نرسیدید ؟
رفعت : والله درست نفهمیدم ، اکر یکبار پرسان کنید، بد نه می شود.
ریس دفتر داخل دفتر وزیر می شود.
رفعت : من دوپای داشتم ودو ی دیگر قرض کردم ، از زینه ها به سرعت پائین رفتم ، بایسکل خود را سوار شدم دیگر تا شاه محمد دوست وزیر بود ، نزدش نرفتم.
4- با داکتر نجیب به کنفرانس سران کشور های غیر مسلک رفتم ، وقت نان شد ، در یکی از هوتل های لوکس که چراغ آبی خیره وموسیقی آرام بخش داشت برای صرف غذا رفتیم ، من یک طرف میز وداکتر نجیب طرف دیگر میز نشست .
غذا را آوردند . نزدیک ما ریس جمهور المان نشسته بود.
داکتر نجیب مرا گفت : از ریس جمهور پرسان کنید که راجع به افغانستان چه می دانی ؟ من هرچه برای داکتر نجیب گفتم،چونپروتوکول نیست ، لازمنیست بی مقدمه صحبت کنیم.
داکتر نجیب اصرار کرد خوش داشت با هر کس داخل صحبت شود. من هر چه دلیل گفتم ، نشنید.
منبسیار گرسنه بودم ومی خواستمغذا بخورم.
مجبور شدم از ریس جمهور مذکور پرسانکنم.
اودر جوابم به صدای غور چیزی گفت و من قطعا نفهمیدم،
داکتر نجیب پرسان کرد ، چه گفت ؟
رفعت : من گفتم ، صاحب ، پشت اش نگرد ، خوب گپ نزد.
داکتر نجیب بیشتر کنجکاو شد اصرار کرد : بگو ! چه گفت ، باز گفتمصاحب خوب گپ نزد.
داکتر نجیب : خوب ، بکو هر چه گفت ،؟
رفعت : دیدم آهسته بالایم عصبانی می شود.
گفتم : گفت نان ته بخور ، وقت سوال نیست.
5- درحالیکه داکتر نجیب وبعضی از ارا کین دولت حضور داشتند ، شهنواز تنی مرا گفت:
تنی – رفعت صاحب مرد تاریخ هستی.
رفعت : بروت های توهم به تاریخ می ماند ، نجیب و دیگر ها بالایش خندیدند.
6- قصه جالب دیگر اززبان زنده یاد رفعت ؛ در زمان که اختلاف امین وتره کی پخش شد. از دفتر وزیر اطلاعات و فرهنگ (اسم اش را فراموش کرده ام) برایم زنگ آمد. در آن وقت رییس روزنامه انیس بودم. برایم امر شد. عکس تره کی را پایان و عکس امین صاحب را بالا کن. من همین کار را کردم . چند دقیقه بعد باز زنگ آمدو گفت؛ نه ! عکس تره کی صاحب را پس بالا کن و عکس امین را پایان کن. گفتم چشم؛ وهمین بالاو یایان کردن را انجام دادم. چند دقیق بعد باز زنگ آمد که عکس تره کی را پایان کو . عکس امین بالا کو . من اطاعت کردم. چند دقیقه بعد باز زنگ آمد. این بار بدون اینکه دستور را بشنوم . من گفتم: کدام شه بالا کنم.
7- در وزارت یکی از اعضای بلند پایه حزب دیموکراتیک به تخلص دهنشین را یاد کرد. که من (رفعت) برایش مکتوب نوشتم. ده را بسیار کوچک وجدا نوشتم ونشین رابسیار بر جسته نگا شتم . برایم زنگ زد وگفت :
چرا تخلص مرا چنین نوشتی ؟ برایش گفتم : تخلص خورا خودت نشین ماندی من خو نماندیم.
8-یک قصه درمورد زنده یاد رحیم رفعت از زبان دیپلومات سابق وزارت خارجه و سکرتر سفارت افغانستان درلندن، فعلن در کلیفورنیا؛ سابق هم صنفی من در لیسه غازی.
دپلومات: من ازصحن وزارت خارجه می خواستم به طرف دفترروابط بین المللی در تعمیرکهنه بروم. عجله داشتم . رفعت صاحب مرا صدا زد و اصرار کرد که یک بار بیا وپس برو . من مجبور رفتم که با شخصی به نام صوفی مصروف جر وبحث است. صوفی پاکستانی از صوبه سرحد بود. او داماد سلیمان لایق بود. در همان روز ها شخصی ازقبایلی ها به نام —-تره خیل به دولت تسلیم شده بود.
رفعت رو به طرف من کرد و گفت : گوش کو ، صوفی می گوید: ما حالا اشرار و ضد انقلاب را می کشیم. وایزار پاکستان را می کشیم. شما قضاوت کنید. من پرسیدم . شما در این مورد به صوفی چه گفتید؟
رفعت : من برایش گفتم. حالا خو پاکستان ایزار ما را کشیده است. اول باید ایزار خود بگیریم و باز ایزار پاکستان را بکشیم. شما در مورد چه می گویید؟
دپلومات: من خندیدم و گفتم ، بلکل دقیق گفتی.
فکر می کنم ذکر همین مطالب بسنده خواهد بود تا لحظه ای با خود فکر کنیم و از سخنان سر گرم کننده و افسانه های ساختگی خودش تاریخ نسازیم.
من مدافع کسی نیستم، ببرک کارمل هزاران پیرو وسر سپرده در زمان زعامت خود داشت . یک چیز را فراموش نکنیم که تمامیت خواهان سه دوره را دوره سقاوی می گویند : دوره حبیب الله کلکانی ، دوره ببرک کارمل ودوره استاد ربانی و فرمانده مسعود را.
البته مبرهن است که زعمای افغانستان در طول تاریخ توسط کشور های پر قدرت جهانی؛ زمانی روس و انگلیس ، در راس قدرت نصب شده اند.
در پنجاه سال اخیر ودر زمان جنگ سرد امریکا و شوروی به مثابه دوابر قدرت تقریبا جهان را به دو بخش طرفدار و مخالف خود تقسیمکرده بودند ، خواهی نخواهی جنبش های روشنفکرانه چپ وراست تمایلات خود را به یکی از این دوقدرت داشتند . ح. د. خ. ا. مطابق پالیسی خود از حمایت همه جانبه شوروی بر خور داربود . ببرک کارمل قبل از زعامت در تمام عمر خود برای تامین عدالت اجتماعی وحقوق مساوی اقوام وباشندگان کشور مبارزه کرده بود ، وهیچ کسی از آن اغماض کرده نه می تواند.
ریس های جمهور برای بیانیه وخطابه خود دست یار ها در بخش های مختلف اجتماعی ، سیاسی ، اقتصادی ، نظامی ، امنیتی ،صنعتی ، کشاورزی ، صحی ، امور زنان ، جوانان ، وغیره دارند . هر کس بخش خود را می نویسد بعدا توحید می شود و ایراد میگردد.
این داستان بی محتوای رحیم رفعت را در مورد ببرک کارمل و برخورد اهانت آمیز مشاور، به داستان هایی می ماند که از ذهن ایشان درچند قصه محدود تراوش کرده است وبه داستان ملا نصر الدین شباهت دارد.
هکذا الهام از طفل خورد سال که پنج سوره می خواند زنده یاد رفعت از خود داستان ملاقات شمس ومولانا ساخته است که مانند سایرقصه هایش حقیقت ندارد.
در بسیاری از کانفرانس ها در خارج ، خوابش می برد. بنابران ، من بی طرفانه این داستان را بی اساس ، بی معنی ، پر تعصب می پندارم. همچنان اینکه رحیم رفعت از ملای مسجد پرسان کرد که درمورد اسلام کدام کتاب رابخوانم. این هم ازجمله ی یکی از فکاهی های معمول اوست. رفعت در مورد مسایل اسلامی و مولانا شناسی اطلاعات کافی داشت. اوهرگزنیازی نداشت که از ملای بی سواد مسجد محل چنین سوال بکند.
بهتر است از دید بی طرفانه قضاوت کنیم . ببرک کارمل با تقوی ترین زعیم افغانستان بوده است . اورا از بی خانگی وزندگی فقیرانه اش با دزد های مزدور های امریکایی مقایسه کنیم. پس از شکست روس وآمدن امریکا ونوکر هایش مردم افغانستان به مراتب با وجود بیلیون ها دالر در وضعیت بد اقتصادی فقر قرار گرفتند که هیچ افتخاری ندارند.
وحتی زمینه جنگهای ویرانگر وتجزیه کشور را برای مدت طولانی مساعد ساخته اند . من از جایگاه یک انسان غیر وابسته نظر یک ا ستاد ودانشمند شناخته شده کشور را در لنک زیر شریک می سازم.
نا گفته نماند که قبل از ببرک کارمل تا زمان داود خان یک نفر جنرال از مردم تاجیک وسایر ملیت ها وجود نداشت . در زمره تمام رهبران ح دخ ا ازنظر بسیاری از تحلیل گران غیر جانبدار , سابقه مبارزاتی وی کاملن روشن وآشکار است. پس وقت آن است که همه از گذشته بیاموزیم وبدون گرایش های قومی وزبانی بامشت واحد وهبستگی تمام کشور خود از سلطه اشغاگران و نوکران داخلی و مزدوران وارداتی شان نجات بدهیم.
این همتبصره آقای منصوری زیر عنوان: ” خاطره اى من از استاد رحيم رفعت و خاطره او از ببرك كارمل”
استاد رحيم رفعت از كدر هاى سابقه دار و بلند پايه جناح پرچم بود. او در دوره حاكميت كمونيستان، در سمت هاى بلند وزارت خارجه ايفاى وظيفه نمود. مذكور همكار معتمد و مترجم ورزيده كارمل بود كه در ملاقات ها و جلسات مهم و محرم، او را همراهى مى كرد. او با يك تحول فكرى و درونى، مسيرش را از كمونيزم بسوى اسلام تغير داد و تا قله رفيع شهادت صعود كرد، در دوران حكومت مجاهدين، يكروز كه او را در دفتر امرالله صالح در كلوله پشته ديدم، در پاسخ سوالم كه: رفعت صاحب! چه شد كه از رژيم قبلى به مجاهدين پيوستيد؟ گفت :
( يك روز صبحِ زود كه به قصد دفتر، از خانه خارج شدم، كودكى را ديدم كه پنج سوره اى در دست داشت و بسويم مى آمد. نزديك شد و سلام داد و با لحن كودكانه گفت: كاكا جان مسجد رفتم كه سبق بخوانم، اما ملا صاحب نبود. ميشه سبق ام را برم ياد بتى؟ تقاضاى معصومانه و صادقانه او، مجال ترديد را از من گرفت و با تبسم برايش گفتم بيا كه بريم خانه تا در سبق هايت كمك كنم. با خود گفتم چند دقيقه او را درس ميدهم، بعد به دفتر ميروم.
هنگام درس دادن به آن كودك، احساسى برايم دست داد كه بايد اين كتاب را بخوانم. كودك بعد از نيم ساعتى با خوشحالى رفت، اما من از رفتن به دفتر منصرف شدم و در خود فرورفته بودم. فردا نزد ملاى محل رفته و از او پرسيدم، براى فهم قرآن چه كتابى را بخوانم؟ او برايم تفسير كابلى را توصيه كرد. تفسير كابلى را تهيه كردم و به خواندنش آغاز كردم. چند روزى چنان مصروف خواندن آن بودم كه كار فراموشم شده بود. از دفتر برايم تماس گرفتند و جوياى احوالم شدند. من كه مامورى منضبط بودم و بدون دليل غيرحاضرى نميكردم، همكارانم نگران سلامتى ام شده بودند. به آنها گفتم، ديگر نميخواهم كار كنم. در اول جدى نگرفتند و اصرار كردند. بعد ها، هم من و هم آنها با اين واقعيت كنار آمديم. حقيقتاً چنان تحولى در درونم ايجاد شده بود كه براى زن و فرزندانم نيز شوكه آور بود..
من در حالى به مطالعه كتب دينى رو آورده بودم كه شمارش معكوس سقوط رژيم كمونيستى آغاز شده بود. با ورود مجاهدين به كابل، با وساطت برخى از فعالين فرهنگى مرتبط به احمدشاه مسعود كه اصول گرا ترين و پُرشور ترين قوماندان مجاهدين بود، در ارتباط شدم و مدتى را با دوكتور عبدالرحمن در نشريه ( دريځ ) كار كردم. من كه عمرى با انديشه چپ و در قالب حزب دموكراتيك خلق كار كرده ام، حالا سرنوشتم را با مجاهدين گره زده ام.. )
در جريان جنگهاى تنظيمى در كابل كه هزاران خانواده پايتخت نشين، خانه و كاشانه شانرا ترك گفته، روانه كشور هاى ديگر شدند، فاميل استاد رفعت نيز بقصد رفتن به يكى از كشور هاى غربى، وطن را ترك نمود، اما استاد رفعت آنها را همراهى نكرد، در كابل و زير باران راكت هاى حكمتيار و شرايط ناگوار جنگهاى داخلى باقى ماند. سرانجام مجاهدين نيز بعد از پنج سال استخوان شكنى، كابل را به طالبان ترك گفتند و استاد رفعت با يأس و نوميدى در كابل باقى ماند. او كه عمق تراژيدى افغانستان را درك ميكرد و تنهاى تنها مانده بود، در دفتر صليب سرخ مشغول بكار شد و براى رهايى از تنهايى و بيكسى، براى بار دوم ازدواج كرد. اما اين بار نيز زنده گى او دستخوش توفان ديگرى شد.
او پيغامى از احمدشاه مسعود دريافت نمود كه بايد به پنجشير برود. استاد رفعت كه ارادت عميق قلبى به مسعود شهيد داشت، بدون ترديد و از راه طولانى و طاقت فرساى چترال روانه پنجشير گرديد. در مسير راه شديداً بيمار شد كه با هليكوپتر به پنجشير منتقل گرديد. ورود وى به پنجشير، مصادف به تشكيل حكومت شهيد عبدالرحيم غفورزى بود. بعد از صحت ياب شدن، استاد رفعت به هدايت مسعود شهيد، در معيت غفورزى و همراهانش به ولايت باميان رفتند كه در نتيجه سانحه مرموز هوايى بشهادت رسيدند. روح آن انسان وارسته و به حق پيوسته، قرين رحمت لايزال الهى باد! او كه بقول شريعتى در دو راهى فاجعه و فلاح، آگاهانه رستگارى را برگزيد، با سرخرويى به ابديت پيوست. من كه شاهد شهادت بسيارى از مجاهدان عزيز بوده ام، به شهادت او اشك ريختم و اندوهگين شدم. هرچند در خانواده اى فراموشكار جهاد، ناشناخته و گمنام مانده است..
و اما خاطره اى استاد رحيم رفعت از ببرك كارمل!
بارى من از زبان خودش شنيدم كه:
( ببرك كارمل مشاورى روسى داشت كه در همه ى امور از او مشوره ميگرفت. مخصوصاً در مورد محتواى سخنرانى هايش كه چه بگويد و چه نگويد. زيرا به نظر مشاور روس، كارمل هنگام سخنرانى، خودرا كنترول نميتوانست و بعضاً يا بيمورد حرف ميزد و يا خارج از موضوع در كابل جلسه ى سران كشور هاى آسيا، افريقا و امريكاى لاتين بود، و قرار بود كارمل در آن محفل سخنرانى نمايد. قبل از آغاز مجلس، همراه با كارمل به دفتر مشاور رئيس جمهور رفتيم كه فقط يك ميز و يك چوكى در آن وجود داشت كه مخصوص مشاور بود و هر كس كه آنجا ميرفت بايد ايستاده ميبود. مشاور رو به كارمل نمود و گفت : روى اين چند موضوع صحبت كن، نه حاشيه روى كن و نه خارج از موضوع حرف بزن. كارمل با علامت تأييد سرش را تكان داده، از اتاق خارج شد و مشتركاً روانه اى مجلس مذكور شديم. من مسئوليت ترجمه سخنانش را به انگليسى داشتم .
کارمل طبق معمول در جريان سخنرانى احساساتى شده، عنان كلام از دستش رفت و خارج از موضوع سخنانى ايراد كرد. مشاور كه جريان جلسه را تعقيب مينمود، بلا فاصله بعد از ختم سخنرانى، كارمل را به اتاقش احضار نمود. وقتى وارد اتاق مشاور شديم، مشاور خيلى عصبانى بود. رو به كارمل نموده گفت: من به تو احمق نگفتم مطابق برنامه گپ بزن. كارمل رويش را به عقبش كه من ايستاده بودم نموده با زهر خند ذليلانه اى گفت: رفعت صاحب چه بگويم ، مشاور صاحب است ديگه.
من بدون هيچ عكس العملى ساكت بودم و نظاره گر.
متعاقب آن قرار بود در جلسه اى ديگر حزبى اشتراك نمائيم ، كه در آنجا قبل از آغاز سخنرانى كارمل ، گرداننده با القاب دهن پُر كنى چون رئيس جهور محترم ، رئيس شوراى وزيران و رئيس شوراى انقلابى از كارمل خواهش نمود تا به جايگاه سخنرانى حاضر شود. تصادفاً كارمل در مسير رفتن به جايگاه مخصوص، بايد از نزديكى من رد ميشد. شايد همزمان توهين مشاور و توصيف گرداننده مجلس، در ذهنش جمع شده بود و ميان شان تعادل نمى ديد. همينكه نزديك من شد از زير چشم، نگاه خاصى به من كرد و من كه نميخواستم ، نگاه معنى دار و توهين آميزى به او داشته باشم، از حيا چشمم را به زمين دوختم.)
ديروز كه ٢٤ مين سالروز مرگ عبرت انگيز كارمل بود. برخى در مدح وى و بسيارى در ذم وى داد سخن دادند و عده اى از دوستان بنابر پيوند ها و تعلقات تبارى، از او سيماى سياستمدار آگاه، معتدل و حليم را ترسيم نمودند. اين بزرگواران فراموش كرده اند كه هزاران تن از مبارزان و مجاهدان اين وطن به امضاء و دستور مستقيم او اعدام شدند. او بود كه در پلينوم هاى متعدد حزبى، دكترين( تشديد مبارزه آشتى ناپذير عليه ارتجاع و ضد انقلاب) را تجويز و در قالب اين استراتژى نظامى بود كه قرىٰ و قصبات كشور بمباران و به مخروبه مبدل شد و سيل مهاجرت به خارج از كشور جريان پيدا كرد. او بود كه نُه حمله مدهش و سهمگين را تنها بر دژ تسخير ناپذير پنجشير فرمان داد. او بود كه آرزوى مسخ مردم ما را به الگوى انسان شوروى در سر داشت و بگور بُرد و صد ها موردِ ديگر…!
با كدام منطق و استدلال از چنين شخصى كه بانى و باعث آنهمه خشونت و جنايت در كشور است و ندامتش را در پايان عمر بصراحت اعلام نمود، سيماى انسان معتدل ترسيم مى كنيد؟ چگونه ميتوانيد هم از مجاهدان و آزادى خواهانى كه بدست او شهيد شدند، تجليل نمائيد و هم او را بستائيد. چطور قاتل و مقتول را توأمان در ذهن تان جمع نموده ايد؟ اين چه انصاف و معقوليتى است؟
نه اينست كه مى خواهيد، از قبيله گرايانى كه مانيفست اعتقادى شان نژاد و تبار شان است، اقتباس نمائيد و توجيه كنيد، چون زير پاى ملا هاى ديوانه طالب، فرش سرخ پهن شده و گله اى بيمار، خواب اقتدار سنتى و بدوى شانرا در سيماى زشت آنها مى بينند و امروزه در وصف شان مديحه سرايى ميكنند، ما هم كم نيآريم و از كارمل استقبال كنيم.
پسنديده نيست، مقلد پليدى ها و زشتى ها باشيم و دنباله رو بدوى هاى فاقد اصالت تاريخى، مؤمن ماموريت فاستبقوا الخيرات را بعهده دارد