درس تلخی که پوتین آموخت
چندقطبی واقعی تنها زمانی قابل بقاء خواهد بود که دیگر هیچ قدرت امپریالیستی وجود نداشته باشد، به عبارت دیگر، زمانی که رژیمهای سیاسی و اقتصادی فعلی قدرتهای بزرگ سرمایهداری، یعنی ایالات متحده و اروپا، از بین بروند.
نوشته: ادواردو واسکو
بنیاد فرهنگ راهبردی
در مصاحبهای که پوتین با تاکر کارلسون، روزنامهنگار آمریکایی، داشت، به موضوعی اشاره کرد که برای کسانی که ۲۰ سال پیش در سیاست بینالملل غوطهور نبودند، عجیب به نظر میرسد. رئیسجمهور روسیه به دیداری با بیل کلینتون، رئیسجمهور وقت ایالات متحده، در کاخ کرملین مسکو اشاره کرد.
پوتین گفت: «از او پرسیدم: ‹بیل، اگر روسیه موضوع عضویت در ناتو را مطرح کند، فکر میکنی امکانپذیر است؟› » کلینتون پاسخ داد: «فکر میکنم جالب باشد!»
هنگامی که آن دو دوباره برای صرف شام در آن شب ملاقات کردند، نظر کلینتون در مورد این موضوع به شدت تغییر کرده بود. به گفته پوتین، کلینتون گفته است: «من با تیمم مشورت کرده ام. این در حال حاضر ممکن نیست.»
پوتین گفت: «اگر کلینتون موافقت میکرد، روند نزدیکشدن آغاز میشد و در نهایت میتوانست به عضویت روسیه در ناتو منتهی شود، اگر تمایل صادقانه شرکا را میدیدیم».
چند روز پس از این مصاحبه قابل توجه که در سراسر جهان پخش شد، بیبیسی مصاحبهای را با یکی از دبیرکلهای سابق ناتو پخش کرد که در آن او داستان پوتین را تأیید کرد که روسیه قصد داشت در اوایل دهه ۲۰۰۰ به ائتلاف نظامی بپیوندد. جورج رابرتسون اطمینان داد: «ما در آن زمان رابطه خوبی داشتیم.» پوتینی که در آن زمان با او ملاقات کرد، می خواست با ناتو کار کند و «خیلی بسیار متفاوت از این فرد تقریباً دیوانه امروزی بود.» رابرتسون یکی از اعضای حزب کارگر بریتانیا، مدافع سرسخت باقی ماندن اسکاتلند تحت یوغ انگلیسی است – با وجود آنکه خودش هم اسکاتلندی است. پس چه کسی نمی تواند تشخیص دهد که فاقد مشروعیت اخلاقی مطلق برای انتقاد از مداخله نظامی روسیه در اوکراین است؟
رابرتسون با تمام گستاخی یک بریتانیایی که هنوز معتقد است مالک جهان است، پیشنهاد کرد که قدرت های امپریالیستی که به تازگی حمله به یوگسلاوی را تحت فرمان او در رأس ناتو تکمیل کرده بودند و شروع به تهاجم به افغانستان و ایالات متحده در عراق کرده بودند. ما نمی خواستیم با روسیه به عنوان یک طرف برابر برخورد کنیم، بلکه به عنوان یک کشور دست نشانده.
این احتمال وجود دارد که پوتین در آن زمان پیام را به طور کامل درک نکرده باشد؛ او هنوز به تلاش های توسعه طلبانه ناتو پی نبرده بود و متوجه ماجرا نبود. او باید با جدایی طلبان مسلمان چچنی که حملات تروریستی را در خاک روسیه انجام می دادند، مبارزه می کرد. احتمالاً به همین دلیل است که او نیاز به حمایت از «جنگ علیه تروریسم» بدنام اعلام شده توسط جورج دبلیو بوش را احساس کرد.
در واقع، روابط بین روسیه و غرب از زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی تا آن زمان نسبتاً خوب بود. یلتسین، مانند گورباچف قبل از او، مورد علاقه «جامعه بینالمللی» بود. با این حال، ویرانیهای اقتصادی ناشی از شوک نئولیبرال که در روسیه رخ داد، مورد پسند بخش قابل توجهی از نخبگان روسی، بهویژه ارتش، قرار نگرفت.
بحرانهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی حل نشده باقی ماندند. تا سال 1998، هشت مزرعه از هر ده مزرعه ورشکست شدند و 70 هزار کارخانه دولتی تعطیل شدند. در سال 1994، یک سوم مردم روسیه زیر خط فقر زندگی میکردند و حتی ده سال بعد، 20 درصد از مردم در این وضعیت بودند. روسیه به دلیل بیرحمی سرمایهداری، 10 درصد از جمعیت خود را از دست داده بود. نرخ خودکشی، قتل، اعتیاد به الکل، مصرف مواد مخدر، بیماریهای مقاربتی و فحشا به طور تصاعدی افزایش یافته بود.
تظاهرات گسترده، نارضایتی مردم را نشان میداد و این امر تقریباً به بازگشت حزب کمونیست به قدرت منجر میشد. رئیسجمهور کشور دائمالخمر بود و جنگ در چچن در حال گسترش به سایر مناطق و بالکانیزه کردن روسیه بود – ناگفته نماند که تجزیه یوگسلاوی همزمان با بحران در روسیه اتفاق افتاد.
و سپس پوتین به عنوان جانشین یلتسین به قدرت رسید. اما شرایط واقعی در روسیه – چه در داخل و چه در خارج – او را مجبور به اتخاذ روشی کاملاً مخالف کرد. علاوه بر رفتار تحقیر آمیز با روسیه از سوی قدرتهای غربی و پیشروی ناتو به سمت مرزهای روسیه، فشارهای اجتماعی داخلی نیز وجود داشت.
پوتین در ابتدا خود را وقف تثبیت وضعیت داخلی کرد. او شرکتهای کلیدی در بخشهای گاز، نفت و هوانوردی مانند روسنفت، یوکوس – که بعداً با روسنفت ادغام شدند – گازپروم و آئروفلوت را ملی کرد و RZD (راهآهن روسیه) را با هدف متمرکز کردن کنترل سیستم حملونقل کشور تأسیس کرد. این به نفع سرمایهداران داخلی و «الیگارشیها» نیز بود – طبق تبلیغات غربی، اما به ضرر «الیگارشهای» خارجی. در همان زمان، او با مشت آهنین با جداییطلبان جنگید و در نهایت کنترل قفقاز را دوباره به دست گرفت، منطقه را آرام کرد و کشور را کاملاً متحد کرد.
اگرچه ایالات متحده رسماً جنگ پوتین علیه چچنها را حمایت میکرد، اما در واقع سیاستی دوگانه را دنبال میکرد. زیرا به نفع قدرتهای امپریالیستی بود که روسیه را تجزیه کنند تا این کشور را حتی بیشتر از زمانی که اتحاد جماهیر شوروی را تضعیف کرده بودند، ضعیفتر کنند. زیرا حتی اگر دولت یک کشور خاص متحد ایالات متحده باشد، امپریالیسم همیشه ترجیح میدهد قلمرو متحد خود را تجزیه و کوچک کند تا تسلط خود را آسانتر کند.
غربی هابا وجود اینکه عضویت روسیه در نانو را نمیپذیرفتند، قدرتهای امپریالیستی متحدان سابق مسکو را خریدند و آنها را به ناتو ملحق کردند. در سال 1999، جمهوری چک، مجارستان و لهستان به این پیمان پیوستند. در سال 2004، بلغارستان، اسلواکی، اسلوونی، استونی، لتونی، لیتوانی و رومانی به آنها ملحق شدند. سپس در سال 2009، آلبانی و کرواسی. به این ترتیب، روسیه از نظر نظامی محاصره شد و توسط همان کسانی که در آن زمان عراق و افغانستان را ویران کرده بودند، با سلاحهایی که به سمت خاکش بود، احاطه شد.
انقلاب نارنجی در اوکراین در سال 2004 و جنگ اوستیای جنوبی در سال 2008، استدلالهای کسانی را که از تهدید وجودی برای روسیه هشدار میدادند، تقویت کرد. اما ظاهراً این صداها در کرملین به اندازه کافی بلند نبودند. مسکو – و به علاوه پکن – نظارهگر بمباران لیبی توسط ایالات متحده، انگلستان و فرانسه و قتل معمر قذافی بودند، در حالی که تصور میکردند امپریالیسم غرب به آن خاتمه خواهد داد.
اما روس ها از این تجربیات درس گرفتند. سخنرانی معروف پوتین در کنفرانس امنیتی مونیخ در سال 2007، که در آن از عوام فریبی شبه دموکراتیک، مدل تک قطبی، و همچنین توسعه طلبی امپریالیستی و جنگ های فاتح آن انتقاد کرد، نشان داد که روسیه قبلاً درک کرده بود که امپریالیسم واقعی بدنبال چیست.
پوتین برای اولین بار با همه رهبران جهان و نمایندگان آنها در مورد خطر گسترش ناتو به مرزهای روسیه هشدار داد. وی همچنین به نابرابری های ناعادلانه و شدید در روابط اقتصادی کشورهای فقیر و غنی اشاره کرد و کشور خود را مثال زد.
بیش از 26 درصد از تولید نفت روسیه توسط سرمایه خارجی کنترل می شود. سعی کنید نمونه مشابهی پیدا کنید که در آن شرکت های روسی تا این حد در بخش های مهم اقتصادی کشورهای غربی مشارکت داشته باشند. چنین نمونه هایی وجود ندارد. من همچنین می خواهم به عدم تناسب بین سرمایه گذاری خارجی در روسیه و سرمایه گذاری روسیه در خارج از کشور اشاره کنم. این رقم تقریباً پانزده به یک است. برای مدت طولانی، بارها و بارها به ما از آزادی بیان، آزادی تجارت و برابری فرصت ها گفته شد، اما به دلایلی، فقط در مورد بازار روسیه.
این بیانیه معنایی دارد که اکثر مردم حتی امروزه نمی توانند آن را درک کنند.
پس از نابودی کامل لیبی، روسیه موضع خود را به طور کامل تغییر داد. مسکو از اعتقاد به همکاری با کسانی که خواهان تسلیم این کشور بودند، به سیاستی از دفاع در برابر این تلاش برای تسلیم شدن روی آورد. هنگامی که ایالات متحده، انگلستان و فرانسه سعی کردند در سوریه آنچه را که در لیبی به دست آورده بودند تکرار کنند، مسکو و پکن در نهایت از حق وتو خود در شورای امنیت سازمان ملل متحد استفاده کردند.
آنها متوجه شدند که بحران مالی سال 2008 ملت های امپریالیستی را مجبور به افزایش استثمار سایر کشورهای خارج از غرب برای نجات انحصارات خود و حفظ نظم جهانی کهنه و پوسیده کرد. و روسیه و چین کمونیست با منابع طبیعی، بازار مصرف بزرگ و در عین حال پتانسیل اقتصادی و نظامی خود، مطمئناً اهداف اصلی حمله غرب خواهند بود.
با این حال، روسیه تاکنون در مقابله با خطرات قریب الوقوع ناتوان بوده است. به همین دلیل نتوانست از کودتای سال 2014 در اوکراین جلوگیری کند. از آن زمان، مسکو مجبور شده است اقتصاد خود را با تحریم هایی که ایالات متحده و اروپا به دلیل الحاق کریمه اعمال کرده اند، تطبیق دهد و در عین حال بازسازی و نوسازی قدرت نظامی خود را تسریع بخشد.
همزمان با تشدید تجاوزات امپریالیستی علیه ملتهای کوچکتر – با اشغال بخشهایی از سوریه توسط ایالات متحده، تسلط کامل فرانسه بر مالی و کودتاها در آسیا و به ویژه در آمریکای لاتین – بحران در مرکز نظام امپریالیستی به طور فزایندهای تشدید شد. این بحران عمدتاً در برگزیت و قطبی شدن ایدئولوژیک در ایالات متحده نمود پیدا کرد. بحران مالی سال ۲۰۰۸ نه تنها حل نشد، بلکه نشانههایی از بازگشت به همان بحران را نشان داد. به تدریج، نشانههایی از ضعف در قدرتهای امپریالیستی آشکار شد.
سرانجام، تسلیم ناگهانی ایالات متحده در افغانستان در سال ۲۰۲۱ راه را برای روسیه که به شدت خواهان پاسخ به خفگی تحمیلی بود، باز کرد. مداخله نظامی در جنگ اوکراین – که عملاً در سال ۲۰۱۴ آغاز شده بود – به جهان نشان داد که روسیه درسهای ۳۰ سال گذشته را آموخته است. دولت ولادیمیر پوتین دیگر به امپریالیسم اعتماد ندارد و به طور فعال سعی در تضعیف آن دارد.
و در حالی که همه با حیرت نظارهگر بودند که چگونه ارتش روسیه در برابر ناتو ایستادگی میکند و قاطعانه به تصرف اوکراین توسط غرب که به منظور حمله به روسیه بود، «نه» میگوید، مردم در جنوب جهانی متوجه شدند که زمان آن رسیده است که از روسها تقلید کنند – همانطور که قبلاً افغانها این کار را انجام داده بودند. عملیات تماشایی «طوفان القصی» حماس و جنگ مقاومت قهرمانانه فلسطینیان علیه صهیونیستها فقط به این دلیل امکانپذیر بود که طالبان افغانستان راه را هموار کردند و روسها آن را گسترش دادند، و در نتیجه کل نظام جهانی امپریالیستی را لرزاندند.
هیچ شکی نیست که دیگر ملتهای تحت ستم از نمونه روسیه پیروی خواهند کرد. در واقع، از سال ۲۰۲۲، مسکو حامیان بیشتری برای پیشنهادات خود برای مقابله با هژمونی غرب به دست آورده است.
پوتین فکر میکرد که میتواند مانند استالین به عنوان یک عضو برابر در توسعه جهانی شرکت کند. اما باشگاه امپریالیستی برای اعضای جدید، بسته بود. اما پوتین که از استالین – و از تقریباً تمام رهبران معاصر – باهوشتر است، چشمانداز همکاری با ناتو را رها کرد و – خدا را شکر! – به «دیوانه» تبدیل شد، همانطور که جورج رابرتسون گفت.
برای اینکه روسها در این کار خود نمره قبولی بگیرند، فقط باید به یک هدف دیگر برسند: استقلال کامل روسیه از قدرتهای بزرگ سرمایهداری. این در واقع بزرگترین مانع است. علیرغم پیشرفتهای چشمگیر سالهای گذشته، نفوذ نظم امپریالیستی قدیم بر اقتصاد، سیاست و جامعه روسیه هنوز قابل توجه است.
این سطح از استقلال فقط با پیروزی بر قدرتهای امپریالیستی قابل دستیابی است. به عبارت دیگر، به معنای پیروزی بر سلطه جهانی امپریالیسم است. چندقطبی واقعی تنها در صورتی قابل بقاء خواهد بود که دیگر قدرتهای امپریالیستی وجود نداشته باشند، یعنی زمانی که رژیمهای سیاسی و اقتصادی فعلی قدرتهای بزرگ سرمایهداری، ایالات متحده و اتحادیه اروپا، از بین بروند. تنها در آن زمان است که نظام سرمایهداری بینالمللی سرنگون خواهد شد و به این ترتیب عصر استثمار یک ملت توسط ملت دیگر به پایان خواهد رسید.
متأسفانه، این دیگر فقط به روسیه بستگی ندارد. اما اقدامات آن علیه این نظم بینالمللی الهامبخش ارزشمندی برای سایر کشورها است که روند فروپاشی این نظم کهنه را تسریع میکند و ما را به این باور میرساند که دنیایی دیگر و عادلانهتر ممکن است.
اولین بار توسط بنیاد فرهنگ راهبردی به زبان انگلیسی منتشر شد
ادواردو واسکو روزنامه نگار برزیلی متخصص در سیاست بین الملل است.
مجله هفته