حال شاعر
نوشته نذیر ظفر
کاش شاعر میــــشدی حال مرا میداشتی
در دلت از جور خوبان غمسرا میداشتی
بار ها از آتـــــــــش الهام میگشتی کباب
اشک در چشمان خود مانند ما میداشتی
کاغذ تحریرت هر جا میفتاد تیت و پرک
غالمغال خانمــــت صبح و مسا میداشتی
چرتی و حیــــران میبودی تمام زنده گی
در جبیـــــن آژنگ مانـــند ملا میداشتی
حرف حق را مینوشــتی بهر تنویر همه
دشمنــــــان بد ســـگال اندر قفا میداشتی
قافیه تنگ می شدو دلتنگ میگشتی مدام
خــون دل را بر غزلها رونما میداشتی