تیر ترورگر خامنهیی تا ختم حیات او قربانی میگیرد
محمدعثمان نجیب
در جهان هستی هیچ چیزی شیرینتر از قدرت نیست. قدرتمندی شخص است که او را از گردونههای گمنامی به نامداری میکشاند. قدرت است که ظرفیت شخصیتی شخص را تعیین میکند، قدرت است که نمادهای اسطورهسازی زا به بشر تقدیم میکند و همین قدرت است که از انسان بی ظرفیت یک وحشی هیولایی بار میآورد. در میانهی قدرتمندیها، قدرت مطلقه و شخص محور، قدرت سختافزاریست که با گذشت هر روز در وجود شخص بیشخصیت اندیشههای پایایی در قدرت را به هر گونهی ممکن میپروراند. البته در شرایط کنونی جهان به دو نوع قدرتمندی اشخاص تقسيم شده است. دیکتاتوری خشن و دموکراسی به ظاهر نرم. در دیکتاتوری های خشن شخص دیکتاتور هر کاره است و با غضب قدرت وحشت و جبر را بر همهگان بدوننظرداشت حس تعلق شخصی و خصوصی یا سياسی و اجتماعی و مقامداری تطبیق میکند. در این صورت است که دیکتاتور نیازی بر طرح برنامههای پنهانی ترور زیردستان نه میبيند و هر سری که در مخالفت با او بلند شود را با تیر خشم علنی و آشکارا قطع میکند. به گمان غالب هم اگر چنین نه کند دگر پایندهگی قدرت نه دارد. مگر این نوع دیکتاتورها با همان خشونت و شدت عملی که دارند.
بسیار جبون و ترسو میباشند مانند هیتلر. هیتلر تا زمانی که دانست قدرتش زوالی نه دارد، از هیچ رقیبی برای جانشینی خودش دلهره نه داشت. چه بسا که کسی را یارای فکر کر ن نزد خودش هم برای جانشینی هیتلر نه بود. مگر وقتی مطمئن به شکستن شیرازهی آهنین دژ قدرتش شد، دگر به کسی ارزش نه داد و خودش هم دانست که ارزشش به صفر رسیده، خودش را غیب کرد. تا یک سال پیش همه فکر میکردند که راستی هیتلر با معشوقهاش خودکشی کرده، مگر اسناد منتشرهی تازه نشان میدهند که او جبونانه گریخته و با نام مستعار سالها زندهگی کرده و فکر هم نهکرده که در جهان چه وحشتی را انداخته و چندین ده میلیون نفر را به کشتن داده و جهان را سوزانده و ویران کرده است. گروه دوم ديکتاتورها مانند استالین مزید بر آنکه کسی را یارای ایستادن در مقابل او نهبود چه رسد،به فکر جانشین شدن او، مگر او از داشتن رقیبان احتمالی اش در هراس بود. به ویژه از منتقدان خاموش اشتباهات اوایل استالین در جنگ با لشکر هیتلر که تعداد زیادی مردم شوروی آن زمان را به کشتن داد. به آن جهت تا توانست همرزمان و همسنگران و رفقای دیرینهی خود را به بهانههای مختلف محاکمه و اعدام کرد. دیدیم که هر دو دیکتاتور هرگز به ترور دولتی در از بین بردن مخالفان شان توسل نه ورزیده و آشکارا و بدون هراس همه را از سر راه شان برجیدند. مگر تفاوت شخصیتی میان ایشان زمین تا آسمان است. استالین هرگز بزرگی خودش را برای وطنش از دست نه داد.تا آنجا که از فرزندش هم گذشت و پیروزی بزرگی با شکست دادن هیتلر آن ببر کاغذی، برای کشور و مردمش که بیست کیلومتر تا نابودی حتمی قرار داشتند، ارمغان داد و در مقابل این هیتلر بود که به آلمان و مردم آلمان درد و رنج آورد و سرانجام هم رهای شان کرد و تا هنوز است رنج میبرند. البته که بحث در اینجا پیرامون همهی دیکتاتوران شرق و غرب نیست و برای یک پیش در آمد از دو تن یاد کردیم تا به سوی خامنهیی برویم. دیکتاتوری مسلمان و غیر مسلمان نه میخواهد بقای قدرت دین و مذهب دیکتاتور است.
دیکتاتوری حاکم جابر مسلمان اگر عادل نه باشد، حربهی دین را برای خودش تیغ تیز و برنده قرار میدهد. این گونه دیکتاتورها خود شان را تا مرز پرستش شخصیتی بالای مردم تحمیل میکنند. ارچند مذاهب اربعهی اهل سنت با امام های شان کمتر اشتباهاتی در کردار و اعمال شان دارند، نرمگیریها و سختگیریهایی دارند، مگر آنگونه که حاکمان اهل تشییع به نام ولایت فقیه و تقیه و امامزمان و امام حسین و حضرت علی مردمان شان را استثمار میکنند و خمس را منبع کامل درآمد شان قرار میدهند و قبرپرستی و توسل به امامانی را که خود شان بندههای خدا اند، میان مردم ترویج میکنند. رهبر مذهبی را قدرت مطلقالعنان و بدون بازپرس میدانند. مردم هم قبول شان کرده اند، چون ناچار اند. بدعتهای مذهبی اهل تشییع بیشتر در زمان صفویها بالای مردم ایران با سرکوبگری و خشونت و ظلم در جامعهی اسلامی با مذهب سنت تحمیل شد و قزلباشان در این راه از هیچ ظلمی بالای مردم آن زمان ایران دریغ نه کردند و تا آنجا که حتا برای خشنودی شاه صفوی گوشت انسانهای قربانی شدهی اهل سنت را کباب کرده و میخوردند و هر کدام در کشتن تعداد زیادی از انسانها سبقت جویی داشتند. روایات بیشترین قزلباشهای آنزمان را از اهالی ترکیه میدانند که به دلیل داشتن کلاههای سرخ در سر شان قزل خوانده میشدند. با اشتباهاتی شاه ایران و زیر دستان او کردند، نتیجه چنان شد که ایران رو به ترقی و گسترش شهروندی کم کم رنگ ببازد و به دست آخوندهای تربیت شده در غرب بیافتد. یکی از کسانی که عامل جلوگیری از اعدام و سپس رهایی خمینی شد، رئیس ادارهی ساواک یا استخبارات بسیار کارای سلطنت شاهی بود. او که معلوم نیست به کدام دلیل خلاف قانون و وظيفهاش در رهایی خمینی شاه را قناعت داد، در حقیقت قاتل خودش را برای خودش رها کرد تا در زمان آن او را به قتل برساند. پسا شورش سال ۱۳۵۷ برضد رژیم شاهی ایران بود که بخت برگشتهگی بسیاریها رقم خورد و حتا جنرالان و افسران ارشد و فرماندهان سرنوشتساز در پی یک توهم از خمینی حمایت و بر ضد شاه دشنه از نیام کشیدند. به نظر من نه بود مطالعات نزد فرماندهان تصمیمگیرنده برای مکتب شناسی اخوانیسم و اخوانالمسلمین و نیروهای ارتجاعی که زیر نام اسلام هم بر ضد اسلام بودند و هم به حرمت شکنی و بیپاسی پیشنیهی زیادی داشتند، سبب شدندکه آنان در یک باور بیمعنا و مرگآفرین در بیخبری از مرگ خود شان به آخوند خمینی باور کردند. خمینی میدانست که اگر به سر وقت پایههای قدرت خودش را با اتکا بر کشتارهای دستهجمعی، اعدامهای بیپایان، محاکمههای دروغین توسط خلخالی و گروه مربوط او مستحکم نه سازد، زودتر از انتظار به سرنگونی میرسد. خمینی با صدور فرمانی در حقیقت خلاف انتظار و وعدهاش قتل هزاران انسان را مجوز رسمی و شرعی به شریعت خودش داد. یکی از نخستین قربانیان اعدام شده توسط خمینی همان رئیس بدبخت ساواک بود. اسناد منتشره در شبکههای اجتماعی و نگاشتههای تاریخی به آگاهی مان میرسانند که یکی از ارکان رهبری دولت خمینی نزد وی آمد و گفت که قرار است محاکمهی سفارشی رئیس ساواک را اعدام کند، کسی که شما را از مرگ نجات داد، همان خمینی ناسپاس و جلاد گفته، برادران کار خود را میدانند و حقش است که او را اعدام کنند.
خمینی با زیرکی مشورتی حامیان غربی اش، گسترهی کشتار را چنان وسیع ساخت که تاریخ حکومتهای استبدادی کمتر نظیر آن را دیده اند. خمینی از درسهای آموختانده شده به خودش، میپنداشت که قدرت را تنها باید با قدرت مرگآفرینی مستحکم ساخت. از آنجایی که در اسلام کسی حق تعیین جانشین رهبر زا نه دارد، او هم شوکه شده بود که پسا مرگش چی کسی احمد خمینی را جانشین او برخواهد گزید تا قدرت از سلسلهی خاندانی او به کس دیگری انتقال نه کند. ابن که پسرش کشته شد با کشتندش، زنگ خطری شد برای خمینی و حلقهی نزدیک به او مانند رفسنجانی و خامنهیی و یکی دو تای دگر. در بحبوحهی اعدام ها وکشتارهای خمینی بود که جنگ میان عراق و ایران در گرفت. تا کنون معلوم نیست که چه کسی جنگ را آغاز کرد، مگر جنگ ۸ ساله سبب شد که خمینی با ترفندهای دروغین و ساخته شده از ترفندستان آخوندی، موقعیت خود را تقویت کرد. او تا آنجا پیشرفت که تبلیغات دیدن عکس او در ماه را هم به طور گسترده پخش کردند. از آنجایی ولایت فقیه شیعه و ولی فقیه مادامالعمر انتخاب میگردد، خمینی که آن همه کشتار را برای یک احتمال منفعتی خودش انجام داد، به معاندان فهماند که شمشیر آخته شده و آغشته به خون در دست خمینی همچنان تشنهکام مرگآفرینی است و اگر کسی را یارای ایستادن مقابل خمینی است، سرشتهی کفن و دفن خود را به بازماندههایش توصیه کند. خرد حکم میکند که بایستی گپ و گفتهای پنهان میان رفسنجانی و خامنهیی حتا پیشا مرگ خمینی برای احراز جانشینی مطرح بوده. این که چطور خامنهیی توانسته است رفسنجانی را گول بزند و بفریبد، نمایانگر داشتن حد اعلای هوش خامنهیی است. البته و صد البته چنانی که من بارها در مقالات مختلف گفته و نوشتهام، پایایی خمینی و خامنهیی در تمام حیات برای رهبری ایران، سر رشتههای پنهانی با دستگاههای استخباراتی خارجی غربی داشته و دارند. ورنه چهسان است که سپاه و ارتشی به آن بزرگی و قدرت نهتواند رهبر را کنار زند؟ خامنهیی با ظاهر خاموش و درون شوریده حال و اندوختههای بهینهی ترفند و حقههای سیاسی، خودش را از دهن رفسنجانی، جانشین خمینی معرفی کرد. حماقتی که به عمر خود رفسنجانی هم پایان داد. تیر کشتار جمعی و بیرحمانهی خمینی میراثی شد، خداداد برای خامنهیی. خامنهیی قاتل کار کشتهیی که دگر اعضای گروه کشتار خمینی را زیر نظر داشته و دارد و خطرناک از آنست که پنداریم. خامنهیی برای جانشینی پس از خودش و به قول خودش از بازی موسوم به کشتی نرم استفاده کرده و تیر ترورگر خلاص میراث گرفتهی خود را هزار چند تیزتر ساخت و هر کسی را به درک فرستاد که فکر میکند، جانشینی پس از اوست و پسرش، به رهبری گمارده نمیشود. یا برخیها را حبس خانهگی عمری زندانی کرد، یا توسط ایادی خود ترورش کرد یا اجرای ترور را دستور داد و خاموشانه منتظر نتیجه بود و است و خواهد بود. مرگ رئیسی با آن که پیشینهی کمتری از جنایت و آدمکشی نسبت به خامنهیی و خمینی نه داشت، مگر جانشین باالقوهی خامنهیی محسوب میشد، بدون هیچ تردیدی فرمایش خامنهیی بوده و زنگ خطر بر هر کس دیگری که بخواهد اعلام غیر مستقیم جانشینی هم کند. مگر این که خامنهیی بمیرد یا فرزندش مجتبی. اما خامنهیی و فرزندش و ایادی شان باید این حقیقت را هم بدانند که تیرهای ترورگر گاهی میتوانند در یک بختبرگشتهگی هر آنگهی محتمل برگشته و بر سینههای خود شان نقش مرگ را بزنند. بدرود.