بیزارم
من از ظلم و ستم از قتل و استبداد بیزارم
هم از بیدادگر دور از وفا و داد بیزارم
ز وحشت میتپد دل در درون سینه از حسرت
من از وحشت گریزان ام من از فریاد بیزارم
از آن آتش که میسوزد تمام هستی مارا
از این آتش فروز و وین همه شیاد بیزارم
در این غربت سرای بی کسی در گوشه ای غربت
که آخر میدهد از غصه ام برباد بیزارم
منم عاشق ز جان و دل به درس و مکتب و تحصیل
هر آنکو گر نخواهد درس با اولاد بیزارم
از آن کاخ بلند بالا که دارد مشتری بسیار
من از کاخی که گردید با ستم آباد بیزارم
محمد اسحاق ثنا
ونکوور کانادا
۲۸.۱۱.۲۰۲۲