ایستاده گی طالبان در برابر جریان شکست ناپذیری تاریخ
نویسنده: مهرالدین مشید
فرهنگ تسامح گرای خراسان تاریخی و ستیزه جویی تمدنی طالبان
طالبان هرچند حاکمیت خود را دینی و سنت محور می خوانند؛ اما آنچه در عمل دیده می شود، نزاع و دشمنی عمیق و پنهان این گروه با مدرنیته و دانش بشری، با ارزش های گسترده معاصر، هویت فردی و مناسبات قدرت در افغانستان است. این جنگ خاموش، نه در میدانهای نبرد آشکار، بلکه در ساختارهای فرهنگی، آموزشی، حقوقی و اجتماعی طالبان جریان دارد. طالبان تلاش میکنند تا باور های سنتی و بدوی خود را بر مردم افغانستان و الگوی زیست پیشامدرن را بر واقعیت پیچیده قرن بیست و یکم تحمیل کنند. آنهم در در عصری که انسان با شتاب بی پیشینه به فناوری های جدید دست می یابد و به سوی هوش مصنوعی و بهره برداری از فضا به پیش میرود، افغانستان زیر سایه طالبان به نقطهای از تاریخ بازگشته که در آن نه تنها «دانش» جرم و «آگاهی» تهدید است؛ بلکه آزادی بیان و سایر آزادی های مدنی و رسانه ای و داعیه آزادی خواهی و عدالت طلبی در آن به زنجیر کشیده شده است. طالبان با عقب گردی تند از قرن بیست و یکم به قرون وسطی، آرزو دارند تا آزادی، آگاهی و عدالت را به زنجیر ببندند و جامعه افغانستان را به عصر حجر ببرند.
طالبان ارزش های جدید را تهدیدی برای اعتقادات خود می دانند.از نگاه طالبان، مدرنیته تنها مجموعهای از تکنولوژی و نهادها نیست؛ بلکه؛ سیستمی از ارزشها چون، آزادی فردی، حقوق بشر، برابری جنسیتی، عقلانیت انتقادی، دولت–ملت مدرن و مشارکت سیاسی است. این ارزشها بنیانهای ایدئولوژیک طالبان را تهدید میکنند، زیرا هرکدام منطق اقتدار مطلقهی آنها را به چالش میکشد.طالبان بهصورت سیستماتیک با مظاهر مدرنیته برخورد گزینشی دارند. این گروه تکنولوژی را میپذیرند، البته در حدی که به قدرت و حاکمیت آنان کمک میکند؛ اما زمانیکه ارزش های سازنده مدرنیته مانع انحصار آنان می شود، با آن ارزش ها مخالفت می کند. این تناقض طالبان را در وضعیتی قرار داده که میتوان آن را «سلفیگرایی تکنولوژیک» یعنی سنت گرایی سخت گیرانه همراه با استفاده ابزاری از ابزارهای مدرن نامید.
زنان؛ خط مقدم تقابل میان سنت و مدرنیته
هیچ کشوری در جهان به اندازه طالبان در برابر زنان، سیاست سخت گیرانه ندارند و سیاست های طالبان در برابر زنان تضاد آنها را در برابر مدرنیته عریان می سازد. در جهان مدرن، زنان بیشتر در فعالیت های اجتماعی نقش دارند؛ اما این آزادی های زنان با منطق طالبان سازگاری ندارد و طالبان تلاش میکنند تا زنان را شدید تحت کنترل داشته باشند. چنانکه پس از حاکمیت طالبان زنان افغانستان از کار، تحصیل، حضور اجتماعی، فعالیت های سیاسی محروم گردیده و با اعمال پوشش اجباری روبرو اند و از عرصه های عمومی بدور رانده شده اند. هدف از تلاش طالبان در رابطه به زنان، بازگرداندن جامعه به نظم پدرسالارانهی پیشامدرن است. این سیاستها نشان میدهد که برای طالبان، مدرنیته در نخستین قدم با آزادی زن آغاز میشود و به همین دلیل خطرناک است.
طالبان از همان روزهای نخست بازگشتشان، آموزش دختران را ممنوع کردند و حضور زنان در عرصه عمومی را به حداقل رساندند. در نگاه آنان، زن نماد نفوذ مدرنیته در سنت است. بنابراین، کنترل بدن زن یعنی کنترل فرآیند مدرنشدن جامعه. بهتعبیر میشل فوکو (1977)، «قدرت، از طریق بدنها اعمال میشود.» طالبان نیز با انضباط بدن زن، نظم سنتی را بازتولید میکنند. دانشگاهها نیز در همین چارچوب، «کارخانههای تولید عقل انتقادی» تلقی میشوند و به همین دلیل زیر تیغ سانسور و تعطیلی قرار گرفته اند. طالبان میدانند که آموزش، ایمان را از حالت تعبدی به پرسشگرانه تبدیل میکند؛ و این به معنای پایان اقتدار مطلق طالبان است.
تعطیلی مکاتب دخترانه، تعدیل محتوای درسی، حذف علوم انسانی انتقادی و جایگزینی آن با آموزشهای ایدئولوژیک، نشان میدهد که طالبان آموزش را میدان اصلی نبرد میدانند. طالبان میدانند که مدرنیته از طریق دانایی گسترش مییابد، و از همین رو این نقطه را هدف گرفتهاند؛ زیرا مدرنیته دارای روح انتقادی است و آموزش انتقادی، شهروند آگاه نولید می کند، چیزیکه طالبان از آن هراس دارند. شهروند آگاه، انسان مطاابه کر است و این برای حکومت طالبان یک تهدید است. بنابراین استراتژی طالبان، مهندسی ذهنی نسل نو برای حذف هرگونه اندیشه جدید است. طالبان با بستن دانشگاهها، حذف زنان از اجتماع و کنترل رسانهها، در واقع درگیر بدترین جنگی تمدنی با عقل مدرن شدهاند. این جنگ آشکارا در میدان نبرد جریان ندارد؛ بلکه در سکوت صنف های بسته، در اداره های خاموش از صدای زنان، در صفحههای خاموش تیلفون ها و در ترسِ اندیشیدن اتفاق میافتد.
تناقض نمایی طالبان: استفاده از مدرنیته برای نابودی مدرنیته
طالبان برای اداره کشور از ابزارهای مدرن، از شبکههای اجتماعی گرفته تا فناوریهای مالی استفاده می کنند؛ اما درعینحال، همان ابزارها را برای نابودی ارزشهای مدرن به کار میگیرند. این پدیده، آنگونه که زیگمونت باومن (2000) آن را توصیف میکند، نمونهای از «مدرنیته معکوس» است؛ یعنی بهره گیری از تکنولوژی برای بازتولید سلطه پیشا مدرن است. در افغانستان، رسانههای مدرن در خدمت تبلیغ سنت و فناوری در خدمت نظارت دینی قرار گرفتهاند که بیانگر نوعی همزیستی ناهمگون میان ماشین و ملا است.
مدرنیته، به تعبیر آنتونی گیدنز (1990)، «تحول در خودآگاهی انسان نسبت به زمان و فضا» است. طالبان با حذف این خودآگاهی، میکوشند جامعه را به وضعیت ایستا، بسته و تقدیرگرا بازگردانند؛ جامعهای که در آن گذشته همیشه حق دار و آینده همیشه خطرناک تلقی شده است.
مدرنیته بر سه بنیان فلسفی استوار است: عقلانیت، فردیت، و آزادی. این سه مفهوم، ستونهای جامعه مدرن را میسازند که در تضاد کامل با اصول فکری طالبان قرار دارند؛ زیرا طالبان بر اطاعت، قبیله و تقدیرگرایی مذهبی تکیه دارد. از دیدگاه جامعهشناسی دینی، طالبان نوعی جنبش «بازگشتگرا»هستند که در واکنش به شکست سنت در برابر موج نوگرایی پدید آمدهاند. به عبارت دیگر، طالبان تلاش میکنند تا شکست تاریخی قبیله و مذهب را در برابر آموزش، شهرنشینی و جهانیشدن جبران کنند. طالبان در این جنگ خاموش از ابزار های چون، «خشونت مقدس» بهره می گیرند.
حذف نهادهای مدرن و احیای اقتدار پیشاقانونی
طالبان با جایگزینکردن ساختارهای حقوقی و اداری مدرن با شریعت تفسیری خودشان، در حال احیای نوعی حکمرانی امیر سالارانه هستند. این نظم نه به قانون پاسخ گو است، نه به شهروند. بلکه بر مبنای قدرت شخصی، وفاداری قبیلهای و تفسیر ایدئولوژیک اداره میشود. نتیجه این رویکرد؛ افول نظم قانونمند، تقویت خشونت مشروع سازی شده، فرار سرمایه و نخبگان و از همگسیختگی اجتماعی است.
طالبان میدان را تنها به سیاست رسمی محدود نکردهاند؛ بلکه با کنترل نمادهای فرهنگی، رسانهها، موسیقی، پوشاک، هنر، زبان و حتی نوع تفکر روزمره، در تلاشاند هویت مدرن افغانستان را مهار کنند. این برخورد نشان دهنده تلاشی سیستماتیک برای بازنویسی حافظه جمعی است؛ حافظهای که اگر مدرن شود، مشروعیت طالبان پایان مییابد. خوشبختانه که با وجود این جنگ خاموش، مدرنیته در افغانستان بصورت کامل شکست نیافته است. ارتباطات جهانی، دیاسپورای فعال، تکنولوژی دیجیتال، شبکه های اجتماعی و نسل جوان آگاه، جریان مدرنیته را در شرایط خفقان زنده نگه داشته اند. طالبان میتوانند سرعت مدرنشدن افغانستان را کاهش دهند؛ اما نمیتوانند روند تاریخی آن را متوقف کنند.
ناهمخوانی برداشت های طالبان با سنت گرایان مسلمان
برداشت ها و اندیشه های طالبان در مورد اسلام، نه تنها با باور های سایر گروههای اسلامی در تضاد است؛ بلکه در مغایرت آشکار با اندیشه های متفکران اسلامی نیز قرار دارد. بیرابطه نخواهد بود تا به نظریه نصر در کتاب « سنت کرای اسلامی» در چند محور اشاره شود. او بازشناسی اسلام سنتی را بهعنوان حامل حقیقتی الهی و فراتاریخی می خواند که از وحي و معرفت قدسی سرچشمه میگیرد. او در نقد مدرنیته و سکولاریسم. از منظر معرفت شناسی و متافیزیک اسلامی؛ مدرنیته را گسست از مرکز قدسی وجود انسان میداند. او به دفاع از معنویت در برابر تکنوکراسی و نسبیگرایی مدرن پرداخته و نقش تصوف و فلسفهی اسلامی را در حفظ پیوند میان عقل، ایمان و زیباییشناسی معنوی، مهم خوانده است. او یاور دارد که ضرورت احیای سنت در جهان اسلام نه از طریق بازگشت ظاهری، بلکه از طریق بازفهم حقیقت درونی شریعت و طریقت ممکن است.
نصر در این اثر، به سبک خاص خود، از مفاهیمی چون حکمت خالده، وحدت متعالی ادیان و مرکزیت روح سخن میگوید و تلاش دارد نشان دهد که اسلام، در ذات خویش، سنتی زنده و در ارتباط با امر قدسی، نه صرف نظامی اجتماعی یا سیاسی است.
برداشت های طالبان از اسلام با فرهنگ تسامح گرای خراسان بعد از اسلام هم همخوانی ندارد. خراسانِ تاریخی ـ شامل افغانستان امروزی، شمال و شرق ایران، بخشهایی از آسیای میانه و حتی فراتر از آن ـ از کانونهای بزرگ برخورد تمدنها بوده است. تنوع بینظیر اقوام (تاجیک، پشتون، هزاره، ازبک، ترکمن)، زبانها (دری، پشتو، سغدی، بلخی، ترکی) و آیینها، این جغرافیا را به آزمایشگاه تاریخی همزیستی بدل کرده است. در چنین محیطی، بقا تنها با مدارا، سازگاری و مفاهمه ممکن است و بس. این همان چیزی است که در مطالعات تمدنی از آن با عنوان فرهنگ تشامح گرا یاد میشود.
ریشههای تسامح در سنت فکری خراسان را در عرفان خراسانی، مکتب ادبی – عقلانی بلخ، بخارا و هرات می توان به وضوح درک کرد. بزرگان عرفان خراسان از سنایی و عطار تا مولانا، پیامآور گفتگو بهجای خشونت بودند. عرفان در این دیار نه گریز از جهان؛ بلکه اصلاح درون برای بهبود بیرون بوده است. چنانکه سنایی یگانه رویکرد برای گشودن بن بست ها را گفت و گو عنوان میکند: «به از گفتوگو هیچ راهی نبود». به همین گونه عطار محبت با خلق خدا را، یگانه راه بهریستی عنوان گرده است: «خلق را جز به محبت نتوان کرد اسیر». این زبان عرفانی در برابر خشونت قبیلهای، جزمیت فقاهتی و انحصار سیاسی، ناشازگار است؛ نه تنها این؛ بلکه خراسانزمین، خانهٔ ابنسینا، بیرونی، ناصرخسرو، ابوریحان، و دهها متفکر خردگرا است که عقلانیت و پرسشگری را بدیل خشونت و تعصب میدانستند. چنانکه ابنسینا عقل را «حَکم» میخواند و ناصرخسرو میگفت: «جهل، آدمی را خصم آدمی کند.» این سنت، بهصورت تاریخی خشونتگریزی معرفتی را در این سرزمین تقویت کرده است. با همت این اندیشمندان بوده که تشامح در ساختار های اجتماعی خراسان نه تنها فرهنگی مداراگر، بلکه نظامی از روابط اجتماعی متکی بر گفتگو و مفاهمه بوده است. بازار های چند قومی، اتحادیه های اصناف و محفلهای ادبی و صوفیانه که تعامل اقوام و مذاهب را ممکن میساختند؛ همه گواه فرهنگ تسامح در این سرزمین است. این ساختارها بهطور طبیعی خشونت را کنترل و مدارا را تقویت میکردند.
فرهنگ تسامح گرای خراسان برخاسته از بازشناسی اسلام سنتی بهعنوان حامل حقیقتی الهی و فراتاریخی است که از وحي و معرفت قدسی سرچشمه میگیرد. نقد مدرنیته و سکولاریسم از منظر معرفتشناسی و متافیزیک اسلامی؛ گسست از مرکز قدسی وجود انسان تلقی شده است. این نگاه به دفاع از معنویت در برابر تکنوکراسی و نسبیگرایی مدرن برآمده و نقش تصوف و فلسفهی اسلامی را در حفظ پیوند میان عقل، ایمان و زیباییشناسی معنوی مهم پنداشته است. این طرز دید ضرورت احیای سنت در جهان اسلام را نه از طریق بازگشت ظاهری، بلکه از طریق بازفهم حقیقت درونی شریعت و طریقت عنوان کرده است. مفاهیمی چون حکمت خالده، وحدت متعالی ادیان و مرکزیت در محراق این دیدگاه قرار دارد و به این تاکید دارد که اسلام، در ذات خویش، سنتی زنده و در ارتباط با امر قدسی، نه صرف نظامی و خشونت آفرینی های سیاسی و فرهنگی است.
آینده: مدرنیته جامعۀ مهاجر
سایه سنگین تسامح گرایی تاریخی در این سرزمین بوده که با وجود همه این سرکوبها، مدرنیته و نو خواهی و آزادی خواهی در افغانستان هنوز نمرده است. نسل جدید افغانستان چه در داخل و چه در بیرون از کشور اند، در حال ساختن مدرنیتهای بومیاند؛ البته مدرنیتهای که از دل رنج و مقاومت زاده میشود، نه از رفاه و تقلید. دانشجویان تبعیدی، روزنامهنگاران مهاجر و زنان فعال در بیرون از مرزها، شبکهای از آگاهی ایجاد کردهاند که مرز و سانسور نمیشناسد. به بیان هابرماس، «مدرنیته پروژهای ناتمام است»؛ و در افغانستان، این پروژه با هر خاموشی تازه، صدای تازهای مییابد. با یقین کامل گفته می توان که جامعه دیاسپورای افغانستان، این میراث بزرگ را حفظ و برای بالنده گی آن از هیچ تلاشی دریغ نخواهد کرد. ممکن طالبان برای چند روزی مانع تعامل مدرنیته با ساختار های فرهنگی، ادبی و تاریخی افغانستان شوند و اما طالبان کوچک تر از آن اند که بتوانند، جلو موج خروشان تسامح گرایی این سرزمین را بگیرند و مانع حرمت آن به پیش شوند.
نتیجه
طالبان با مدرنیته درگیر جنگی وجودی و آشتی ناپذیر هستند؛ جنگی که میدانهایش مکاتب، دانشگاهها، رسانهها و بدن زنان است. اما این جنگ در نهایت یک حقیقت را روشن میسازد. آن اینکه مدرنیته، نه یک پروژه دولتی، بلکه یک تغییر اجتماعی برگشت ناپذیر است. هر قدر طالبان تلاش کنند و مانع مدرنیته در افغانستان شوند؛ اما جامعه افغانستان، به ویژه نسل جوان و جامعه مهاجر این کشور راهی به سوی ارزشهای جدید خواهد گشود و بالاخره دیوار های آهنین تاجر و افراط گرایی طالبان را فرو خواهند ریخت. طالبان در برابر جریان تاریخ ایستادهاند؛ اما تاریخ هرگز تسلیم نمیشود و نمی ایستد. با یقین گفته می توان که طالبان کوچکتر از آن اند که بتوانند، مانع جریان تاریخ و برگشت مدرنیته در افغانستان شوند. 25-12











