افغانستان، میان دو لبه تیغ؛ تحول نرم یا سقوط ساختاری

نویسنده: مهرالدین مشید
نجات افغانستان در گرو راهی؛ میان تحول نرم و دگرگونی بنیادین
تحلیل راهبردی برای عبور از بحران تاریخی افغانستان
افغانستان امروز شرایط حساس و سرنوشت سازی را پشت سر می گذارد که بحران مشروعیت، فروپاشی نهادهای سیاسی، فقر جانکاه، بیکاری، تبعیض ساختاری، و سلطه یکجانبهی طالبان بر حیات اجتماعی مردم این کشور بیداد میکند و بن بستی فراگیر وهمه جانبه سراپای کشور را فرا گرفته است. موضوع این نوشته بحث بر سر چگونگی تحول در افغانستان است تا با نگاهی راهبردی بر ضرورت تحول در افغانستان، روی این موضوع تمرکز نماید که آیا افغانستان برای عبور از شرایط کنونی به تحول نرم نیاز دارد و یا دگرگونی بنیادین؛ یا اینکه بر ضرورت پیوند تحول نرم با دگرگونی بنیادین برای نجات افغانستان تاکید کرد. یا به عبارت دیگر راه نجات، نه از مسیر کودتا و جنگ؛ بلکه از مسیر گذار آرام، باثبات، اما عمیق در ساختارهای قدرت، فرهنگ سیاسی و هویت ملی عبور می کند.
افغانستان سرزمینی است که در طول تاریخ بویژه در پنج دهه ی اخیر کانون رخداد های خونین بوده و با وجود تحولات بزرگ از یک سو تهاجم قدرت های بزرگ، چون روسیه و امریکا و مداخله ی کشور های همسایه، بویژه پاکستان و ایران و از سویی هم در کشاکش دو نیروی متضاد؛ نیروی بازدارندهی سنت، قبیلهگرایی و استبداد دینی و نیروی پیش برندهی نوسازی، عدالت خواهی و خواست مردم سالاری؛ مدلهای گوناگون تغییر از جمله کودتاه نظامی، تهاجم نظامی و تحولات اجتماعی مردم محور را تا حکومت اسلامی، امارت طالبانی، جمهوریت و حالا هم امارت دوم طالبان را تجربه کرده است؛ اما با تاسف که هر از گاهی در پشت این موج های تحول های گوناگون، پا در گل مانده و اوضاع سیاسی، امنیتی و اجتماعی آن بدتر شده است.
دریغ و درد که این تحولات نتوانستند، ثبات پایدار و عدالت اجتماعی را در افغانستان به همراه آورند. حال پرسش این است که تا کنون نه نیروی بدیل در برابر طالبان عرض اندام نکرده که بتواند با برخورداری از حمایت های جهانی و مردمی در برابر طالبان رقابت نظامی و سیاسی نماید و نه طالبان دست به ابتکاری نزده اند که بن بست کنونی را بشکنند. بنا براین طالبان ناگزیر اند تا برای بقای خود دست به تغییرات نرم در افغانستان بزنند. این مقاله میکوشد راه نجات افغانستان را نه در یک تحول خشونتآمیز یا تسلیم خاموش به وضعیت موجود، بلکه در ترکیب یک تحول نرم و دگرگونی بنیادی و یا صرف تحول نرم به تحلیل بگیرد.
حال پرسش این است که آیا طالبان حاضر اند تا برای عبور از بحران های دست و پاگیر کنونی دست به اصلاحات ساختاری گسترده ومورد قبول مردم افغانستان بزنند و در عین زمان بر نیرو های مخالف طالبان است تا چگونه دست به ابتکار سیاسی بزنند تا طالبان را ترغیب به اصلاحات ساختاری نمایند. این در حالی است که طالبان با بحران های دست و پاگیر روبرو اند و هر گونه ایجاد اصلاحات ساختاری در افغانستان وابسته به مهار بحران های موجو در این کشور است تا کنون نه طالبان برای شکستن بن بست و محو بحران های کنونی کاری کرده اند و نه هم مخالفان نظامی و سیاسی طالبان تا کنون نتوانسته اند تا اندکی هم طالبان را در عرصۀ نظامی و سیاسی به چالش بکشند.
طالبان و بحران های کنونی در افغانستان: هرچند طالبان با بحران های گوناگونی روبرو اند و اما بحران مشروعیت، بحران اقتصادی، بحران هویتی و بحران حقوق بشر و آزادیها و بحران آموزش و منابع بشری و … رو برو اند. بحران مشروعیت؛ طالبان فاقد حمایت عمومی گسترده و مشروعیت دموکراتیکاند. بحران اقتصادی؛ فقر، بیکاری، مهاجرت، و وابستگی به کمکهای خارجی. بحران هویتی؛ شکافهای قومی، مذهبی و زبانی، فقدان هویت ملی مشترک و بحران حقوق بشر و آزادیها؛ سرکوب زنان، رسانهها، اقلیتها و نهادهای مدنی. این بحرانها با هم در تعاملا و پیوند اند و راهحل موقت یا سطحی، نهتنها آنها را حل نمیکند بلکه وضعیت را بدتر میسازد. طالبان برای ایجاد اصلاحات ساختاری در کشور ناگزیر اند تا به تن دادن به اصلاحات نرم یا اصلاحات بنیادی، بن بست موجود را بشکنند؛ اما آنچه تا کنون از خود اندک ترین تمایل نشان نداده اند، تن ندادن به اصلاحات نرم یا بنیادی است. این در حالی است که هرگونه تحول نرم؛ گام نخست برای آگاهی و بیداری ملی است. تحول نرم به معنای تغییرات تدریجی؛ اما عمیق در لایههای فرهنگی، آموزشی، رسانهای، ذهنی و مدنی جامعه ی افغانستان است. این تحول نه با زور، بلکه با ایجاد گفتوگو، بازتعریف ارزشها، باز شدن دروازه های اداره های دولتی بر روی زنان و دروازه های آموزشگاه ها برای دختران و تقویت نهادهای مردمنهاد به پیش میرود.
ابزارهای این تحول، توسعهی رسانههای مستقل و شبکههای اجتماعی آگاهیبخش؛ اصلاح نظام آموزشی با تأکید بر شهروندی، تفکر نقاد و حقوق بشر؛ تقویت فرهنگ گفتوگو و تعامل میان اقوام و اقلیتها وحضور فعال زنان و جوانان در عرصههای فکری و مدنی است. طالبان نه تنها برای توسعه ی ابزار های این تحول کاری نکرده اند؛ بلکه برعکس با بستن مکتب های آموزشی بروی دختران و اخراج صدها استاد آموزش دیده و با تجربه بنیاد های آن را نیز تخریب کرده اند.
این در حالی است که طالبان با هر گونه تحول نرم در جامعه ی افغانستان مخالف اند. بنابراین همسویی طالبان با تغییرات بنیادی بدور از احتمال است. دلیل آن واضح است؛ زیرا هر تحول نرم اگر با تغییر در ساختار قدرت سیاسی و حقوقی همراه نشود، به حرکت فرسایش منتهی میشود. این حرکت فرسایشی بیشتر متوجه جامعه ی افغانستان است. دلیل اش همانا نیازمندی افغانستان برای دگرگونی های بنیادین یعنی عبور از ساختار های فاسد و متصلب در سطوح ذیل است: بازنویسی قانون اساسی بر پایه عدالت و حقوق شهروندی؛ تغییر ساختار قدرت متمرکز قبیلهای به سوی حکومتداری شایسته و پاسخگو؛ تفکیک دین از سیاست در عرصه اداره عمومی و بازتعریف مفهوم امنیت ملی بر پایه ی کرامت انسانی، نه صرف تسلط نظامی. این ها دراز راۀ دشواری ها در افغانستان را نشانه گرفته اند که تنها در سایۀ کشیدن راهی میان بر میان تحول نرم و دگرگونی های ساختاری ممکن است.
تحول نرم به معنای گذار مسالمتآمیز از حکومت انحصاری به ساختاری مشارکتی، پذیرش اصول حقوق بشر، رعایت عدالت اجتماعی، و بازسازی نهادهای ملی بر مبنای اراده عمومی است. این نوع تحول، نه از طریق خشونت و زور، بلکه از طریق گفتوگو، تغییر فرهنگی و بازسازی تدریجی نظام سیاسی حاصل میشود. برای کشوری چون افغانستان که از جنگ، تفرقه و انحصار خسته است، تحول نرم میتواند تنها راه رسیدن به ثبات، مشروعیت و توسعه باشد.
این در حالی است که طالبان؛ ساختاری بسته و ضد تحول اند. از زمان بازگشت طالبان به قدرت در اگست ۲۰۲۱، در عمل روشن شده است که در افغانستان قدرت در دایرهای تنگ از رهبران مذهبی و قوممحور انحصار یافته است؛ هیچ نشانهای از تقسیم قدرت با سایر گروههای سیاسی یا اقوام دیده نمیشود؛ حقوق زنان، آزادی بیان و نقش نهادهای مدنی بهشدت سرکوب شده است و طالبان هیچ قانون اساسی نوین یا نقشه راه برای انتخابات آزاد ارایه ندادهاند. این وضعیت نشان میدهد که نهتنها طالبان برای تحول نرم آماده گی ندارند؛ بلکه آن را تهدیدی برای ساختار ایدئولوژیک خود میدانند. رهبر طالبان زیر نام ملاهبت الله صرف بیانیه هایی به نشر می رساند که هنوز دلالت آشکار بر وجود واقعی شخصی به نام ملاهبت الله را ندارد. این کود استخباراتی تا کنون موفق به اثبات وجود خود نشده است و چه رسد به اینکه او جایگاۀ رهبری مشروع و مطلوب را در میان مردم افغانستان پیدا کند. این کود استخباراتی بیشتر زمانی به صدا در می آید که تهدید اختلاف درونی و یا فشار خارجی ها بر حکومت طالبان به نقطۀ عطف می رسد. سیطره جویی، انحصار طلبی و انعطاف ناپذیری طالبان این پرسش را در افکار مردم افغانستان تداعی می کند که آیا سرنگونی طالبان؛ ضرورت است یا فاجعه؟
در این وادی میان فاجعه و فلاح شماری به اختلاف های درونی طالبان چسم بسته اند و شکستن بن بست کنونی را در جرقه ای حدس می زنند که میان حقانی ها و قندهاری ها ممکن شعله ور شود؛ اما اختلاف میان حقانی ها و قندهاری بیشتر تاکتیکی است تا راهبردی و جدی. بنا براین شماری ها با توجه به عدم اراده ی طالبان برای اصلاحات ، به سرنگونی و کنار زدن آنان تاکید می کنند. آنان بدین باور اند که در صورت بقای طالبان افغانستان در یک دور باطل از انزوا، فقر، و بیثباتی گرفتار خواهد ماند. در همین حال شماری بدین باوراند که سرنگونی طالبان از راه خشونت و جنگ، خود میتواند به فاجعهای بزرگتر منجر شود؛ تجربه جنگهای داخلی دهه ۱۹۹۰، نشانهای از چنین خطر است. بنابراین، به بدیل سرنگونی با دید محتاطانه نگاه می شود و قرف با ویژه گی های زیر به آن مهر تایید زده اند: بدیل مشروع، دموکراتیک و قابل حمایت ملی شکل گیرد؛ جنبشهای داخلی بر پایه وحدت اقوام و نخبگان گسترش یابند؛ فشار دیپلماتیک منطقهای و جهانی برای بهچالش کشیدن طالبان تشدید شود و فرصت برای تحول نرم تا حد ممکن حفظ گردد؛ اما بینتیجه بودن آن به گونه ی صریح اعلام شود.
با تاسف که در میدان یکه تازی طالبان؛ نقش نیروهای مقاومت، مهاجرین و نخبگان به صفر تقرب می کند. این در حالی است که در شرایطی که طالبان تمام فضای رسمی افغانستان را در اختیار دارند، نقش نیروهای بیرونی نظام (مقاومتهای مدنی، مهاجرین تحصیلکرده، نخبگان دانشگاهی، فعالان رسانهای و حقوق بشری) تعیینکننده است. البته در صورتی تعیین کننده است که آنان گفتمان بدیل تولید کنند (نه فقط انتقاد، بلکه ساختن افق)؛ شبکههای همبستگی ملی و فراملی ایجاد کنند؛ برای نسل بعد سرمایهگذاری فکری و ارزشی انجام دهند و از افتادن در دام خشونت یا وابستگی خارجی بپرهیزند. با تاسف که این نیرو ها تا کنون در این عرصه کار مهمی انجام نداده اند.
از آنچه گفته امد، افغانستان امروز با دو مسیر به کلی متفاوت روبهرو است. یک مسیر، تحول نرم است که طالبان با پذیرش واقعیتهای نوین جامعه، وارد روند تغییر و بازسازی ملی شوند. مسیر دوم، سرنگونی تدریجی یا انقلابی است که در صورت ادامه استبداد و انحصار قدرت، گریزناپذیر خواهد شد. اگر طالبان این دو راهی تاریخی را دست کم بگیرند، بدون تردید، سرنوشت آنان همچون سایر رژیمهای سرکوبگر تاریخ خواهد بود؛ بالاخره نظر مردم مطرود می شوند و با مقاومت های مردمی روبرو می شوند؛ سرانجام آنان جز زوال و سقوط پایان دیگری ندارند. در این فضای مغشوش و خاکستری افغانستان راه ی نجات ملی، تنها از مسیر “آگاهی + ساختار” عبور می کند. هرگاه افغانستان بخواهد از این بنبست نجات یابد، به انقلاب ناگهانی نیازی ندارد، بلکه به انقلاب در ذهنها و ساختارها نیاز دارد. تلفیق هوشمندانهی تحول نرم (در ارزشها و آگاهی عمومی) با دگرگونی بنیادی (در ساختارهای سیاسی و حقوقی) راهی است، برای عبور از وضعیت فعلی به سوی آیندهای پایدار، متعادل و انسانی.