افراطیت دینی و دین ستیزی دو روی یک سکه ی نفرت پراگنی
نویسنده: مهرالدین مشید
در حاشیه ی بحث های دگر اندیشان
افراط گرایی دینی و دین ستیزی به مثابه ی دو روی یک سکه ی نفرت پراگنی اند که مردم را از دین متنفر می گرداند و نقش و کارآمدی موثر و مثبت دین را در جامعه زیر پرسش می برد. هر دو رویکرد خصمانه و ضد انسانی اند و ریشه های مدارا، تحمل پذیری و همزیستی های مسالمت آمیز را در جامعه خشک می نماید؛ مانع توسعه ی سیاسی، رشد جامعه ی مدنی و ساختار های دموکراسی میگردد. افراطگرایی اسلامی نوعی برداشت و اندیشه از اسلام است که با دموکراسی، حاکمیت قانون، آزادی فردی و احترام متقابل، تحمل عقاید و باورهای مختلف، مدارا و تحمل پذیری سازگار نیست. از این تفکر به عنوان بنیادگرایی و اسلام رادیکال نیز نام برده شده است. این را نباید با اسلامگرایی، که اسلام سیاسی نامیده شده، به اشتباه گرفت. تروریسم یا جهادگرایی در کل نتیجه ی افراط گرایی اسلامی است. افراط گرایی را می توان نوعی دین ستیزی مقدس مابانه زیر چتر دین خواند که ارزش های واقعی و بالنده ی دینی را با چوگان افراطیت نابود میکند. این گونه دین ستیزی خطرناک تر و وحشتناک تر از دین ستیزی آشکار است که از آن به عنوان دین هراسی نیز یاد شده است.
افراط گرایی دینی نه تنها ضربه ی سنگینی بر جریان ها و داعیه های اسلام گرایانی وارد کرد که حکومت را مدنی دانسته و برای تحقق دموکراسی و ارزش های مردم سالار در جوامع اسلامی خوش بین بودند؛ بلکه فاتحه ی اسلام سیاسی را خواندند و دخالت دین در سیاست را به کلی نفی کردند. افراط گرایی اسلامی ایده آل های اسلامی آنانی چون، سیدقطب، مودودی، شریعتی و دیگران را زیر و رو کرد که اسلام را دین آینده ی جهان می خواندند. آنان بدین باور بودند که اسلام بحیث دین توحید گستر و عدالت محور ظرفیت جهانی شدن را دارد. آنان نمی دانستند که از زیر خاک و خاکستر اسلام گرایی، افراطیت خطرناک ظهور می کند و نه تنها دین را به افیون ملت ها بدل میکند؛ بلکه ریشه های دین را با دخالت نامحدود دین در سیاست در جامعه می خشکاند. هرگاه آنان در قید حیات می بودند، پیشتر از غنوشی ها افکار و اندیشه های شان را در پیوند به حکومت بویژه دخالت دین در سیاست مورد تجدید نظر قرار می دادند. آنان با توجه به شرایط زنده گی در آن زمان و سیطره ی خارجی ها بر جهان اسلام، نسخه ی فکری مورد نظر خویش را ارایه کردند که گذشت زمان بر ناکارایی آن مهر تایید نهاد. موضوع حکومت و تعیین نوع حکومت در اسلام پایگاه ی دینی نداشته و تکلیف تشکیل حکومت یک امر مدنی است و مسلمانان در هر برهه ای از تاریخ می توانند، با توجه به پیشرفت ها و در ضمن پاسخگویی به خواست های سیاسی و اجتماعی شان، تشکیل حکومت بدهند. بی پایه بودن حکومت در دین موضوع تازه نیست و فقها و متفکران پیشین هم به آن توجه کرده اند. چنانکه ابن کثیر و از آن به بعد ابن خلدون و ابن رشد و سیخ عبده حکومت را یک امر مدنی و از مکلفیت های جوامع اسلامی می دانستند.
از گفته های بالا فهمیده می شود که ترس از دخالت سیاسی دین در حکومت پیشینه ی تاریخی داشته و از گذشته ها بدین سو مورد توجه دانشمندان مسلمان قرار داشته است. حالا بیشتر دانشمندان مسلمان بدین باور اند که تعیین نوعیت حکومت از مکلفیت های جامعه های اسلامی است که با توجه به پیشرفت های سیاسی و اجتماعی حکومت تشکیل بدهند. آنان بدین باور اند که تعیین نوع حکومت پایگاه ی قرآنی ندارد و پیامبر هم به مدل خاصی از حکومت اشاره نکرده است.
حال شرایط زمان به اثبات رساند که نگرانی پیامبر در این زمینه بجا بود و او میدانست که دخالت سیاسی دین در حکومت فاجعه آور است.
با تاسف که گروههای افراطی با اتکا به مفهوم ظاهری آیات قرآن سنگ خلافت اسلامی و امارت اسلامی را بر سینه می کوبند و بدین بهانه دخالت سیاسی دین در حکومت را یک امر الهی می پندارند. این تفکر واهی دست مداخله ی سیاسی حکومت را تا اتاق های خواب مردم به بهای هتک حرمت انسان باز نگهداشته است. چنانکه مردم جهان شاهد بی رویه ترین رویکرد های گروه های القاعده و داعش در سوریه و عراق و حال طالبان در افغانستان اند که زیر نام خلافت اسلامی و امارت اسلامی از تحمیل کردن هیچ جنایتی در حق مردمان کشور های یاد شده دریغ نکرده و نمی کنند. برقراری تبعیض، زندانی کردن، بستن و کشتن و وضع محدودیت های شدید بر زنان و دختران و جنایت بزرگی زیر نام نکاح جهاد در موجی از ترس و وحشت از کم ترین جنایت های گروه های افراطی در سراسر جهان به شمار می رود. در حالیکه این رویکرد های گروه های افراطی در مخالفت آشکار با آیات قرآنی قرار داشته و با روح آن سازگاری ندارد.
هرچند افراط گرایی اسلام گرایان دگراندیش را به تانی و تدبر و بازنگری در مورد حکومت و دخالت دین در سیاست نموده است؛ اما هنوز فرسنگ ها فاصله وجود دارد تا دگر اندیشان اسلام گرا از زیر خاک و خاکستر گروههای افراطی سر بلند کنند و با فرود آمدن از برج عاج شعار های غیرعملی و عبور از “هفتاد خوان” دشواری های کنونی موفق به تشکیل حکومت مستقل شوند که با داشتن پایه های دولت – ملت به خواست های سیاسی، مدنی و اجتماعی مردم پاسخگو باشد. با تاسف که فراطیت دینی، تنها محدود و منحصر به جریانهای مسلح نیست، بلکه افراطیونِ مذهبی در محیط های علمی و آکادمیک نیز در عمل حضور دارند که رخنه کردنِ اندیشه ی افراطی گری، یک فردای تاریک را در افکار انسان به تصویر می کشد. باید یاد آور شد که افراط گرایی مذهبی – فقهی یا اعتقادی – یک جریان تازه نیست، بلکه مراحل تکوین آن، برگشت به صدر اسلام دارد. قرائت های مختلف که از دین اسلام صورت گرفت، برداشت های نادرست و ناصواب و گرایش های سیاسی نیز در این امر، به تکوین و رشدِ افراطگرایی کمک کرد.
سلفیت صالح:
سلف صالح، برای صحابه، تابعین و تبع تابعین، اطلاق می گردد. آنانی که خود را سلفی می خوانند و پیروی از خطِ سلف صالح را از ارکان دین می شمارند. آنان بدین باور اند که هر آنچه که سلفِ صالح از دین فهمیده اند، قبول آن و پیروی از آن برای هر سلفی [مسلمانان] واجب است. این افراد و گروه ها چندان با عقل سازگاری نداشته و با پذیرفتن معنا های ظاهری قرآن مخالف هر گونه تفسیر و تأویل آیات اند. سلفی ها بیشتر به حدیث گرایش دارند. آنان در بسیاری موارد حتا طرفدار تدوین اندیشه ها و نظریه های خود نبودند و این را سبب فراموش شدن آیات قرآن عنوان می کردند.
حنبلی ها
امام احمد بن حنبل( ۱۶۳ – ۲۴۱ هـ )از جمله علمایی است که گرایشِ شدیدی به حدیث داشته و این که امروز، سلفی ها، بیشتر مقلد او هستند، یکی از دلایلِ عمده ی آن شاید گرایش ابن حنبل به حدیث باشد. هرچند شماری ها او را فقیه نمیدانند؛ بلکه او را به عنوان محدث می شناسند. همین گرایش او به آیات، سبب شد که اجازه ندهد نظریه های او تدوین شود یا مثل شافعی، فقهی را تدوین نماید. او همواره مانع تدوین نظریه های خود می گردید. اگر شاگردی، یادداشتی از او می داشت، ابن حنبل، اجازه ی نشر و نقلِ آن را نمی داد، می گفت اینها علت فراموشی قرآن و سنت می شود. او تاکید میکرد که بگذارید مردم به آیات رجوع بکنند. پیروان احمد بن حنبل، در امور شریعت، سختگیر بودند. ابن اثیر در کتاب خود درباره ی سختگیری های حنبلی ها، زیر عنوان «فتنه های حنبلی ها در بغداد» موضوع های وحشتناکی را با قلم کشیده که نمایانگر ستم حنبلی ها بر مردم است.
ابن تیمیه:
در قرون هفتم و هشتم هجری ابن تیمیه حرانی که تفکرِ قشری گری داشت (۷۲۸ ـ ۶۶۱ ق ) به واکاوی و تحقیق در اندیشه ی احمد بن حنبل پرداخت. او کتاب هایی در زمینه های مختلف اسلامی با رویکرد افراطی نوشته کرد؛ «تعارض عقل و نقل» از جمله کتاب هایی است که عقل را در آن طرد و نفی کرده است. او اندیشمندانی چون فخر رازی و ابوحامد غزالی را مورد انتقاد قرار داده و ادعا کرده آیت که آنان به امور عقلی بها داده و مقام شرع را پایین آورده اند. نظریات افراطی ابن تیمیه مورد مخالفت سرسختانه ی اندیشمندان مسلمان واقع شد. اندیشه هایی او نقد و نفی گردید و سختی ها و رنج هایی زیادی را متحمل گردد. این سبب شد که او مدتی هم زندانی شود.
عبدالوهاب نجدی:
در سده دوازدهم هجری محمدبن عبدالوهاب ( ۱۲۰۶ ـ ۱۱۱۵ ق). در حجاز از ادامه دهندگان راه افراطیت است. زمانی مردم بر او شوریدند که با شاگردان خود برای قطع درختی رفت که مردم آن را مقدس می شمردند. او در حقیقت راه ابن تیمیه حرانی را در پیش گرفت و به ترویج عقاید او پرداخت؛ تعالیم و اندیشه های او نیز مثل تفکر ابن تیمیه از دین اسلام به دور بود و جز ارمغان خشونت و قشری گری، سودی دیگری نداشت. از این خاطر واکنش های منفی جهان اسلام را برانگیخت. هرچند افکار افراطی او موجب صدور قتل او گردید، اما او از این حکم به یک نحوی جان به سلامت برد. او توانست تا با قیام خود در سال ۱۱۱۵ – ۱۲۰۶ هـ در شبه جزیره عربستان، اندیشه های افراطی اش را تبدیل به یک جنبش سیاسی – دینی نماید.او بازگشت مستقیم به قرآن و حدیث را به جای تکیه بر تفاسیر قرون وسطی اعلام کرد و اصرار بر خواندن قرآن میکرو. او تقلید از مجتهدین را رد کرد و گفت هرکسی باید خودش در امر دین صاحب نظر شده اجتهاد کند. او زیارت قبور مقدسین و دعا کردن به آنها را مردود شمرد و آنرا مترادف با پرستش غیر خدا دانست. شماری از علمای مهم سنی در زمان خودش با نظرات او مخالف بودند که از جمله آنان پدر و برادر خودش بودند.
وهاب نجدی شرط مشروعیت حکومت را (قدرت – انصاف – بیعت) میدانست. دعوت او برای اصلاحات اجتماعی در جامعه مبتنی بر آموزه کلیدی توحید بود و به شدت از رسالههای علمای کلاسیک ابن تیمیه (متوفی ۷۲۸ ه.ق/ ۱۳۲۸ م) و ابن قیم (متوفی ۷۵۱ ه. /۱۳۵۰م ) اثر پذیرفته بود. وی بالاخره اتحادی دینی-سیاسی را با محمد بن سعود ایجاد کرد و به تأسیس حکومت دیریه (حکومت سعودی) کمک کرد و این اتحاد تا به امروز ادامه دارد. نواده گان او که آل شیخ نامیده میشوند همواره نقش جلوداری علما را در عربستان دارا بودهاند و بر نظرات علمای سعودی نفوذ کامل دارند. او در مدینه درس آموخت و چندی بعد،
مدینه را به قصد بصره ترک کرد و چهار سال در بصره و پنج سال در بغداد و یکسال در کردستان و دو سال در همدان اقامت کرد. همچنین گزارش شده است که وی به بصره، بغداد، کردستان، اصفهان، همدان، قم، دمشق، استانبول، مصر و هند سفر داشته و در برخی شهرها مثل بغداد و اصفهان اقامت چندین ساله داشته است. او در زمان اتحاد با آلسعود، بیش از ۳۰۰ جنگ را در طول بیست سال علیه کسانی راهاندازی کرد که آنها را مشرک میخواند، سرانجام محمد بن عبدالوهاب در سال ۱۲۰۶ق (۱۷۹۲م) در ۹۱ سالگی از دنیا رفت.
محمد بن عبدالوهاب پایهگذار فرقه وهابیت بود که بسیاری از عالمان و پیروان دیگر مذاهب اسلامی بویژه شیعیان را تکفیر کرد. او که از روحانیان حنبلی مذهب بود، در مباحث مختلف اعتقادی از جمله توحید، شفاعت، توسل، زیارت و اجتهاد دیدگاههای خاصی ارایه داد و به زعم خودش برای ایجاد اصلاحات در دین و مبارزه با شرک و بدعت به احیای اهل حدیث و نفی عقلگرایی پرداخت. وی از پدران فکری گروههای تکفیری مثل القاعده، داعش و طالبان محسوب شده و اندیشههای او در تعمیق شکاف بین شیعه و سنی موثر دانسته شده است.
مدرسه ی دیوبند:
دیوبندیه مکتب یا فرقهای از اهل سنت پیرو مذهب حنفی در شبه قاره هند که با هدف مبارزه با استعمار انگلیس و احیای دین اسلام و تجدید حیات دینی شکل گرفت و بعد از تجزیه هند، در پاکستان به مرکزیت مدرسه دارالعلوم حقانی منتقل شد. مدرسه ی حقانی نقش بسزایی در تولید و تربیت جریانهای سلفی جهادی داشته است. این گرو با وهابیت ارتباط تنگاتنگی برقرار کردند، هرچند از جهت اعتقادی اختلافات عمیقی بین آنها وجود دارد تا جایی که آنان به صورت گسترده به نقد و توهین و چه بسا تکفیر یکدیگر پرداختهاند.
تفاوت دیدگاه های وهابی ها و دیوبندی ها
عقلگرایی: در اندیشه وهابیها که متأثر از اندیشه ابن تیمیه است، عقل جایگاهی ندارد و تنها بر نقل تأکید میشود. وهابیها با پیروی کورکورانه از سلف که دایره آن نیز بسیار گسترده است، بدون هیچگونه تعقل و اندیشهای، دروازه را به روی عقل میبندند، در حالیکه شاه ولیالله دهلوی به عنوان الهام بخش اندیشه دیوبندیه، برای عقل و اجتهاد اهمیت نسبی قائل بود. وی عنصر اجتهاد را ضرروی میدانست و پی روی صرف و بدون اندیشه از گذشتگان را بدون در نظر گرفتن شرایط روز، نمیپذیرفت.
تقریب: سلفیگری وهابی، بنیان کار خود را بر فرقهگرایی و تکفیر مسلمانان گذاشت. از همان آغاز، محمد بن عبدالوهاب با کافر خواندن مسلمانان، مرگ آنان را مباح شمرد و به کشتار ایشان پرداخت؛ اما شاه ولیالله دهلوی، در تقویت بنیههای امام مالک و شافعی پرداختند، اما شاه ولیالله دهلوی، هر چند خود حنفی بود، تقلید از امامان دیگر مذاهب فقهی را نیز جایز شمرد. وی حتی برای نزدیکی بیشتر، کوشید تا مشرب فلسفی وحدت وجود ابن عربی را با مشرب عرفانی وحدت شهود شیخ احمد سر هندی پیوند دهد.
طریقت: طریقت یکی از اصلهای مهم دیوبندی است. شاه ولیالله دهلوی و پیروان وی، همه طریقتی هستند و طریقت را مکمل شریعت میدانند. دیوبندیها افزون بر داشتن رهبران دینی، قطبهای طریقتی نیز دارند که مهمترین آنها شخصی به نام «حاجی امدادالله مهاجر مکی» که به عنوان مرشد و رئیس طریقت دیوبندیها شناخته میشود؛ اما وهابی ها مخالف طریقت اند و آن را شرک می پندارند.
تصوف: درحالیکه مکتب دیوبند یک فرقه صوفی به شمار میرود، وهابیت به شدت با تصوف سر جنگ دارد. وهابیها، تصوف را یکی از عوامل انحراف مسلمانان و قطبهای صوفیه را کافر و مشرک میشمارند. مذهب: وهابیها خود را به غلط پیرو احمد بن حنبل مینامند، درحالیکه دیوبندیها پیرو مکتب ابوحنیفه هستند. همچنین، مکتب کلامی شاه ولیالله دهلوی «ماتریدی» بود؛ اما وهابیها خود را پیرو هیچ یک از مکتبهای کلامی نمیدانند، علم کلام را صرفاً نقلی میدانند و پرداختن به مباحث کلامی را کفر میشمارند. چنین وضعیتی موجب شده است که دیوبندیها کتابهای بسیاری در رد عقاید وهابیت بنویسند. یک از این آثار، کتاب «عقاید اهل سنت و جماعت در رد وهابیت» است که به قلم عالم بزرگ دیوبند، «مولانا خلیل احمد سهارانپوری» نگاشته شده و یکی از روحانیان بنام اهل سنت به نام شیخ رحمان سربازی آن را به فارسی ترجمه کرده است.
وهابیت با استعمارگران، آمریکا و… تعامل مثبت داشته و دارد ولی مکتب دیوبند نه تعاملشان با استکبار جهانی مسالمتآمیز است و نه با دیگر مسلمانان که رفتار و عقاید آنان را نمیپذیرند به شدت و حدت وهابیت برخورد میکنند. وهابیت از اساس با مذاهب فقهی و کلامی در تضاد است و اینها را بدعت میدانند درحالیکه مکتب دیوبند پایبندی به مذهب داشته و از نگاه فقهی، حنفی و از نگاه کلامی، ماتریدی است.
اختلاف دیوبندیه با وهابیت
د یوبندی ها خود را اهل سنت و جماعت می خوانند و آنان با تخریب بقعههای متبرکه مکه و مدینه و آثار دینی بوسیله ی سلطان بن سعود در سال ۱۳۴۳ق مخالف اند. آنان این مخالفت را در کنگره ی حج سال ۱۳۴۴ق که بوسیله ی بن سعود تشکیل شده بود، ابراز کردند. دیوبندی ها با بسیاری از موضوع ها چون، نابودی آثار اسلامی و تخریب بقعه ها به دلیل شرک، مخالف اند. از نظر دیوبندی ها، آنچه باعث شرک حقیقی و حلال شدن جان و مال میشود، سجده عبادی است، اما با سجده تعظیم و تحیت که در کنار حرم بزرگان انجام میشود، شخص تنها مجرم و گنهکار شناخته میشود، نه مشرک و کافر. از نظر دیوبندی ها حفظ آثار تاریخی از جمله، قبر های بزرگان به دلیل اهمیت تاریخی آنها شرک نیست.
مدرسه ی حقانی
پس از تجزیه ی نیم قاره و جدایی پاکستان از هند بخشی از مدرسه ی دیوبند زیر نام مدرسه ی حقانیه به فعالیت آغاز کرد. دارالعلوم «حقانیه» مدرسهای مذهبی در شمال غرب کشور پاکستان است. این مدرسه حدود نیم قرن پیش در شهر «اکوره ختک» ایالت «خیبر پختونخوا» بنا نهاده شد. شهر کوچکی که مشهور است در حدود پنج قرن پیش برای چند سال میزبان «اکبرشاه گورکانی» بود.
مدرسه حقانی از سالهای ۹۰ میلادی گذشته در قضایای افغانستان دخیل بوده و افزون بر حمایت از گروه طالبان، در تولید نیروی جنگجو برای این گروه بیشتر از سایر مدارس پاکستانی سهم داشت. در آن سالها که پای امریکا و نیروهای خارجی در میان نبود و جنگها میان طالبان و مجاهدین جریان داشت، دست رهبران دیوبندی پاکستان بهویژه گردانندهگان مدرسه حقانیه به خونهای ریختهشده آلوده بود. قساوت قلب، خشونتطلبی آشکار و تعصبات فرقهای شدید از ویژهگیهایی اند که بزرگان مدرسه ی حقانیه به آن مشهور می باشند. مانند هر جریان خشونتطلب دیگر در تاریخ، خون و جنایت سرانجام دامن رهبران این جریان را هم گرفت و چند چهره ی مشهور حامی طالبان چون، مولوی سمیعالحق، رییس مدرسه حقانیه، مولوی حسن جان، رییس مدرسه امدادالعلوم و کرنیل امام، از افسران ارشد آیاسآی به شکل مرموز کشته شدند.
هرچند مدرسه حقانیه به نسبت سایر مدارس دینی آسیای جنوبی، قدمت چندانی ندارد؛ اما اکنون یکی از مشهورترین نهادهای دینی در منطقه آسیای جنوبی و غرب آسیا است. این مدرسه شهرت خود را نه به خاطر بنیادهای علمی و فقهی؛ بلکه به دلیل تأثیراتش در تحولات جنوب آسیا بهخصوص افغانستان به دست آورده است. پس از تجاوز شوروی به افغانستان و تبدیل شدن پاکستان به مرکز جهاد و مقاومت چندین هزار مدرسه تحت نظر مدرسه ی حقانی در ایالت خیبر پستونخواه تاسیس شد که تحت نظر مستقیم استخبارات پاکستان و کمک های هنگفت مالی عربستان مصروف فعالیت بودند. از این مدرسه بسیاری از رهبران طالبان به شمول ملا محمدعمر و ملا اخترمحمد منصور، رهبران پیشین این گروه و جلالالدین حقانی، بنیادگذار شبکۀ حقانی از همین مدرسه فارغ شدهاند. در دوران جهاد تنظیم الطلبه های حرکت مولوی منصور، مولوی موذن و مولوی نبی که حالا بدنه ی گروه ی طالبان را تشکیل داده اند، تحت تاثیر مدرسه های حقانیه فعالیت میکردند. گزارش هایی وجود دارد که حکومت پاکستان سالانه به مدرسه ی حقانی ۲ میلیون و هشتصد هزار دالر کمک میکند. بر بنیاد گزارشهای نهادهای امنیتی در حدود ۶۰۰۰ مدرسه در بخشهای مرزی در نزدیک خاک افغانستان مشغول آموزشهای تندروانه بودند و همین اکنون هم فعال اند.
شبکه حقانی بهعنوان گروهی سیاسیـنظامی از جمله گروههای تحت تأثیر این دارالعلوم است. جلالالدین حقانی، مؤسس این گروه یکی از افرادی است که در دوره حکومت طالبان پیش از سال 2000 بهعنوان وزیر در حکومت طالبان حضور داشت. او با وجود عدم عضویت در هستههای مرکزی طالبان، توانسته بود در حکومت آنها سهیم شود که به نظر میرسد قدرت چانهزنی او با تروریستهای القاعده در گرفتن این سهم بیتأثیر نبوده است. القاعده بیشترین فعالیت را در منطقه تحت امر حقانی در وزیرستان شمالی انجام میداد. پس از مرگ جلالالدین حقانی در حدود سال 2014 که هنوز هم اطلاعات کاملی از آن در دسترس نیست یا احتمالا چند سال پیش از آن، پسرش سراجالدین حقانی کنترول شبکه را در اختیار گرفته است.
تهاجم شوروی و جنب و جوش مدرسه های دينی در پاکستان
پس از تهاجم شوروی به افغانستان میلیون ها دالر به پاکستان سرازیر شد و هزاران مدرسه تحت نظر مدرسه ی حقانی در ایالت خیبرپشتونخواه تاسیس گردید. این مدرسه ها به کمک مالی عربستان سعودی و با حمایت امریکا تحت نظر دستگاه ی استخبارات پاکستان تاسیس شدند. این مدرسه ها در واقع مرکز های سربازگیری در جنگ با شوروی پیشین بودند؛ اما این مدرسه ها پس از فروپاشی شوروی و تشکیل طالبان به کمک پاکستان، امریکا و عربستان سعودی؛ به مرکز سربازگیری طالبان تبدیل شده است. تمام گروههای تروریستی تحت نظر و رهبری سازمان استخبارات پاکستان بوجود آمدند و بوسیله نظامیان این کشور جهت اجرای عملیات های تروریستی به افغانستان و کشمیر و سایر کشور ها فرستاده شدند. رنجی که امروز مردم افغانستان متقبل شده اند، بخش بزرگی از آن بر میگردد به سیاست های تروریست پروانه ی پاکستان. خوشبختانه که امروز تروریسم دامنگیر خودش شده است و بر مصداق این شعر ” خون ناحق دست از دامان قاتل برنداشت – دیده باشی لکه های دامن قصاب را”
این سخنان خواجه آصف وزیر دفاع پاکستان که حالا افغانستان را مرکز صدور تروریسم می خواند، برای جهانیان و بویژه مردم افغانستان مسخره ترین حرف است. وی که از احتمال حمله کشورش به خاک افغانستان سخن میزند و میگوید از آنجایی که افغانستان زیر حاکمیت طالبان، «تروریسم» به پاکستان صادر میکند، هدف قرار دادن پناهگاههای امن ترویستان در این کشور، مخالفتی با قوانین بینالمللی ندارد. در همین حال پاکستان از مدتی بدین سو در تلاش ایجاد يک جبهه ی مخالف در برابر طالبان است. نظامیان پاکستان با دست کم گرفتن طینت آشتی ناپذیر گروه های افراطی و تروریستی، فکر می کردند که گروه های افراطی دست پرورده ی آنان برای همیش ابزاری برای رسیدن به اهداف راهبردی آنان خواهد بود؛ اما برعکس گروههای تروریستی مثل القاعده و طالبان و داعش پس از پیروزی ها نشان دادند که جز به تعهد های ایده ئولوژیک و قبیله ای خود زیر نام جواز خدعه با کفار دیگر به هیچ تعهدی پای بند نیستند. باتاسف که در نتیجه ی خیانت های زمامداران و گروههای اسلامی افغانستان و مداخله ی خارجی ها افراطیت بدترین ضربه به پیکر جامعه ی افغانستان وارد کرده است و حاکمیت طالبان در این کشور نشان داد که افراطیت دینی زمانی خطر آفرین تر می شود که با تعصب قومی گره بخورد و با زهر قومیت بیامیزد. در این صورت افراطیت در نماد طالبانی به پدیده ی خطرناک انحصار قدرت و ضد آموزش و ضد فرهنگ و ضد انسانیت بدل می شود. چنانکه ما شاهد بدترین انحصار قدرت قومی از سوی گروه ی طالبان زیر نام اسلام در افغانستان هستیم که بر اصل همزیستی مسالمت آمیز و عادلانه با اقوام غیر پشتون باور ندارد. این طالبان و رهبران آنان از مدرسه های حقانیه فارغ گردیده اند.
به گفته ی کرنیل امام نخستین حلقه ی رهبری گروه ی طالبان از میان طلبه های این مدرسه ها برگزیده شدند و رهبران طالبان به شمول ملا محمدعمر و ملا اخترمحمد منصور، رهبران پیشین این گروه و جلالالدین حقانی، بنیادگذار شبکۀ حقانی از همین مدرسه فارغ شدهاند. گفته می توان که هسته ی مرکزی بسیاری از گروههای تروریستی از القاعده تا طالبان، داعش، لشکر جنگوی، سپاه ی صحابه و دیگران در مدرسه های حقانی تشکیل شدند. اکنون هم رهبران دارالعلوم حقانی مرجع مشوره و فتوا های گروه ی طالبان در افغانستان اند. چنانکه طالبان موضوع آموزش دختران را با رهبران مدرسه ی حقانی مطرح کرده و از آنان مشورت خواستند.
این مدرسه ها در واقع خاستگاه ی گروههای خطرناک افراط گرایی و تروریستی بوده که جنایت های داعش و القاعده در عراق و سوریه و اکنون هم جنایت های طالبان در افغانستان، اسلام را به افیون ملت ها بدل کرده است. هرچند پس از حاکمیت طالبان در افغانستان، این کشور به پایگاه ی امن گروههای تروریستی بدل شده و مردم این کشور در آتش افراطیت و تروریسم می سوزند؛ اما امروز بسیاری از کشور ها را به گونه ی مستقیم و غیر مستقیم خطر افراط گرایی و تروریسم تهدید میکند. با تاسف که نه تنها دیروز افراطیت اسلامی از مردمان سوریه و عراق قربانی گرفت و آثار و مدنیت تاریخی این کشور ها را نابود کرد و امروز به گونه ی هولناکی از مردم افغانستان قربانی میگیرد؛ بلکه بدتر از آن چنان نفرت و انزجار را در میان دینداران بوجود آورده که دین را یک پدیده ی منفور برای آنان جلوه داده است. این نفرت پراگنی نه تنها دین اسلام را آماج قرار داده و مسلمانان را متاثر و منزجر گردانیده است؛ بلکه به کانون ها و تریبیون های دگراندیشان و خداناباوران فرصت داده تا از بام تا شام برضد اسلام تبلیغ و قلب میلیون ها انسان را جریحه دار بسازند. هرچند این کانون ها ادعای دگراندیشی و روشنگری دارند؛ اما در عمل ضد آن عمل می کنند. از تبلیغات یک جانبه و هدفمند آنان فهمیده می شود که در تبانی با شبکه های بزرگ جهانی و دم و دستگاه های بزرگ، با تعبیر های یک جانبه و تفسیر های دم بریده و تکیه بر متون نادرست و ناموثق اهداف نادرستی را دنبال می نمایند. در این تردیدی نیست که در متون دینی مشکلاتی وجود دارد و تالیف و تحریر آنها در شرایط ناآرام و پر از آشوب و یا حاکمیت های مطلقه و به گفته ی مودودی ملوکیت انجام یافته و این موضوع برای دانشمندان مسلمان خود مورد بحث و مناقشه است؛ اما دگراندیشان از این نقطه نه بحیث یک امر روشنگرانه و غیث و ثمین کردن؛ بلکه بحیث نقطه ی ضعف به آنها تمسک جسته و بجای روشنگری به نفرت پراگنی های دينی می پردازند. در حالیکه رویکرد های روشنگرانه باید به کاوش های علمی ای بپردازد که زاویه های تاریک و ناگشوده ی دین باید فتح و گشوده شود؛ تا به پرسش های مهم از کجا آمدن ها و به کجا رفتن ها و مسایل این جهان و آن جهان، پاسخ های درست و شفاف ارایه گردد. دید روشنگرانه باید فراتر از شرایط فرهنگی آن روز به آیات قرآن نگاه کند و فراتر از شرایط فرهنگی آن زمان و با توجه به بستر های فرهنگی این زمان به آیات نگاه کند. به همین گونه تاویل ها و تفسیر های امروزی از قرآن نمی تواند، مطلق باشد و فردا به سفسطه های علمی و تاریخی بدل می شود. تاویل ها در بستر های فرهنگی های آینده ها، از بسیاری از مفاهیم که در قرآن آمده و تا کنون پرسش برانگیز بوده و با اصل اعتدال در تضاد تلقی شده، پرده برمیدارد. پیشرفت ها در حوزه های علمی و فناوری بینش فردا ها را به مراتب بیشتر از امروز دگرگون کرده و شناخت در عرصه های گوناگون را تغییر می دهد و این تغییر شامل بازخوانی آیات نیز می شود. بعید نیست که پیشرفت ها در حوزۀ فناوری همه امور زنده گی از انسان و جامعه و نظام های سیاسی را متحول بگرداند و دانش امروز بشری را به خزعبلات آنروزی بدی کند. بجا بود تا تریبیون های دگراندیشان بجای دید دین ستیزانه و انتقاد های جدی و پیهم باید متون دینی را بدور از مطلق انگاری ها در بستر های فرهنگی امروز و فردا ها زیر بحث بگیرند. زیرا نگاه ی نسبی گرایانه به دانش و تاریخ و فرهنگ نه تنها بر لجاجت های فکری نقطه ی پایان می گذارد؛ بلکه زمینه های آشتی پذیری های فرهنگی و حتا دینی را هم فراهم می نماید. بدون تردید تحولات فرهنگی آینده نه تنها باب گفت و گو و مدارا میان فرهنگ ها؛ بلکه دروازه های آشتی میان ادیان را نیز فراهم می کند. با تاسف که دگراندیشان بدتر از افراطیون تمام انرژی شان را برای دشمنی با اسلام به کار می برند، دگراندیشی را سکویی برای اسلام ستیزی قرار داده و از بام تا شام اذهان میلیون ها دیندار را جریحه دار می سازند.
افراط گرایی و اسلام هراسی دو روی یک سکه:
با تاسف که افراط گرایان بدتر و شدید تر از دگراندیشان و اسلام هراسان به اسلام ضربه وارد کرده اند. بسیاری از محققان اسلام هراسی را نوعی بیگانه هراسی یا نژادپرستی میدانند. هرچند شماری از محققان اسلام هراسی و نژادپرستی را تا حدی پدیدههای همسان میدانند، در حالی که برخی دیگر این رابطه را در درجه اول به این دلیل که دین یک نژاد نیست مورد مناقشه قرار میدهند. در مورد علل و ویژگیهای اسلام هراسی نیز اختلاف نظر وجود دارد. برخی از مفسران افزایش اسلام هراسی ناشی از حملات ۱۱ سپتامبر، و ظهور دولت اسلامی عراق و شام و سایر حملات تروریستی در اروپا و ایالات متحده توسط افراط گرایان اسلامی را مطرح کردهاند. برخی آن را با افزایش حضور مسلمانان در ایالات متحده و اتحادیه اروپا مرتبط دانستهاند، در حالی که برخی دیگر آن را پاسخی برای ظهور هویت جهانی مسلمانان میدانند. در این میان آنچه مسلم است، اینکه ظهور و گسترش و رویکرد های خشونت بار گروههای افراطی در جهان، به فرصتی برای اسلام هراسان بدل شده و دشمنی آنان را با اسلام توجیه پذیر گردانیده است.
هرچه باشد، افراط گرایان به مثابه ی مار های آستین در جهان اسلام افگنده شده اند و هر جنایت ضد بشری را توجیه ی دینی می کنند و با عنوان کردن امارت و خلافت که در اصل پایگاه ی اسلامی ندارد؛ نه تنها اسلام را بدنام کرده اند؛ بلکه به آرمان های میلیون ها انسانی خیانت می کنند که آگاهی، آزادی و عدالت را زیر چتر حکومت دینی آرزو داشتند. گروه های افراطی نه تنها بر دروازه ی حکومت اسلامی قفل فولادین زدند و اسلام گرا های اعتدالی را هم به چالش کشیدند؛ بلکه کم ترین دخالت دین در سیاست را هم نفی کردند و به مایه ی شرمساری دینداران بدل کرده اند؛ زیرا گروههای افراطی به هیچ تعهدی پایبند نیستند و به هیچ خط سرخی باور ندارند.
این در حالی است که ما در حال گسترش گروههای افراطی در جهان بسر می بریم و جهان بیش از هر زمانی در معرض خطر این گروهها قرار دارد. موجودیت این گروهها جهان اسلام را به چندین دسته تقسیم کرده و آتش اختلاف میان کشور ها، گروه ها و فرقه های اسلامی را دامن زده است. کشور هایی که گروههای تروریستی را به هدف پیشبرد جنگ های نیابتی حمایت های نظامی، مالی و سیاسی کردند؛ نه تنها به اهداف خود رسیدند که برعکس از این گروهها احساس خطر میکنند. به قدرت رسیدن طالبان در افغانستان و تبدیل شدن این کشور به جغرافیای امن گروههای تروریستی و تمرد این گروهها در برابر ولی نعمتان و حامیان دیروزی آنان معادله های روابط استخباراتی کشور ها را در سطح منطقه و جهان متحول گردانیده است. رویکرد های خشونت بار گروههای افراطی به مثابه ی نیروی ژئوپلیتیک یا منبع تروریسم به اسلام هراسی یا اسلام ستیزی ابعاد تازه بخشید و به ترس و نفرت برضد دین اسلام افزوده است. یاهو 6 – 24