از زیر پاشنه های امارت تا زیر عصای جمهوریت
نویسنده: مهرالدین مشید
هرچند واژه های جمهوریت و امارت نام های آشنایی برای هر شهروند افغانستان است؛ اما با تاسف که آگاهی مردم ما از جمهوریت کمتر از امارت نیست. آگاهی مدعیان امارت از امارت به مراتب کمتر از مدعیان جمهوریت است. زیرا امارت تا هنوز جز نامی بدونمسما نیست. امارت در واقع همان شلاق و کیبل را در افکار شهروندان کابل خطور می کند که مدت پنج سال بر فرق و پشت و پهلوی آنان از سوی شبه نظامیان طالبان وارد شد. پاشنه های این امارت چنان بر گلوی مردم افغانستان فرو رفته بود که وحشت و دهشت آن هنوز هم چون کابوسی در ذهن مردم افغانستان سنگینی می کند. این امارت شبکه ای از استخبارات بود که به کمک استخبارات پاکستان بر مردم افغانستان تحمیل شده بود. امارت یعنی حکومتی که چندنفر ملای فرمایشی رای به امارت ملاعمر داد و نام آن را هم گذاشتند، شورای اهل حل و عقد؛ اما در اصول این شورا با اصول شورای حل و عقد در تعارض بود. امارت طالبان در اصل ساختۀ نظامیان پاکستان است و هنوز هم در اختیار ارتش آن کشور قرار دارند. چنانکه که نصیرالله بابر ملاعمر را ساخت و بعد او در کابل در زمان طالبان نیز فرمان می راند. چنانکه بسیاری از آثار تاریخی افغانستان را از موزیم کابل دزدید و اکنون در خانه اش موجود است. بی نظیر بوتودرسال 2001 ، درگفت وگو با لوموند فرانسوی درپا ریس ، گفت :« طا لبان را سازمان جا سوسی انگلیس سا خت ، امریکا اداره ، عربستان تمویل وارتش پاکستان پروژه طا لبا نی را درافغا نستان پیاده کرد.» احمد رشید نویسندۀ پا کستانی درکتاب خود تحت نام ” طا لبان ” چنین نوشته است :« بود جه امارت طا لبان درکا بل را سازمان اطلاعات مرکزی امریکا ازطریق وزارت خزانه داری پاکستان می پردا خت!» این به صراحت می رساند که که امریکا قربا نی بازی ابزاری ودو گا نه ای خود درافغانستان شد.
هر شهروند افغانستان زمانی که نام امارت را می شنود. بصورت فوری در ذهن شان طالبان و حکومت آنان خطور می کند. حکومتی که زیر چتر هراس انگیز امارت موجی از خشونت وحشت را بر مردم افغانستان ۵ سال تحمیل کرد. زیر چتر این امارت چه جنایت هایی نبود که طالبان بر مردم افغانستان روا داشتند. طالبان در آن زمان هر روز ده ها تن از شهروندان افغانستان را به اتهام داشتن سلاح و اموال دولتی زندانی و شکنجه می کردند و زنان را در روز روشن شلاق می خوردند و هراس و وهمچنان فضای کشور را پر کرده بود که هیچ کس احساس امنیت نمی کرد. شبه نظامیان طالبان شب ها مناطق مختلف را محاصره کرده و ده ها تن را به اتهام های گوناگون با خود می بردند و شکنجه می کردند. نظامیان آنان در بسیاری موارد چنان متهمان را شکنجه می کردند که آنان ناگزیر به قبول اتهام می شدند و آنانی که مقاومت می کردند، در زیر شکنجه های گوناگون و ضربه های کیبل جان میدادند. این لت و کوب ها جدا از به آتش کشیدن تاکستان های شمالی بود که روزانه کارگران در ده ها موتر به تاکستان های کهدامن فرستاده می شد تا بته های تاک را از ریشه بکنند و درختان را قطع کنند. امارت یعنی فرستادن موتر های کاستر در کوچه های شهر کابل و تک تک زدن در دروازه های شهروندان و به زندان کشاندن آنانی که در پاسخ به این پرسش طالبان از پنجشیر هستی؟ آری می گفتند. درست این زمانی بود که استاد برهان الدين ربانى رئيس دولت افغانستان با عجله از تالقان خارج شد و به تاجیكستان پناه برد؛ استاد سياف در كندز به سر مىبرد، و در محاصره واقع شده بود نيز، با زحمت فراوان راهى تاجیکستان گرديد. جنرال دوستم پيشتر از ديگران با همكاران نزديكش به ازبیکستان و از آنجا به تركيه رفته بود. سيد منصور نادرى رهبر فرقۀ اسماعيليه ذريعه يك هليكوپتر به ازبیکستان فرار نمود. استاد عبدالكريم خليلى رهبر حزب وحدت اسلامى در باميان باقى مانده بود و يك فروند هليكوپتر در آنجا آماده بود، تا ذريعۀ آن به خارج انتقال داده شود. راههای پنجشير از مدتها توسط طالبان قطع شده بود و نرخ گندم به في سير “سيصدهزار افغانی” صعود کرده بود، چندين هزار مجاهد با خانوادههای شان از پروان و كاپيسا و شمال كابل در پنجشير به سر ميبردند، در پنجشير أكثر خانوادهها نان نداشتند، از توت و تلخان استفاده ميكردند و ميزان گرسنگي به حدی بود كه چند نفر دربيمارستان رخه پنجشير به علت گرسنگي چندروزه، جان باختند. برای مجاهدين توسط دو فروند هليكوپتر از تالقان نان پخته به پنجشير انتقال میيافت و اگر آسمان ابرآلود ميبود اين كار هم صورت نميگرفت، در خزانه مسعود بيش از چند ” لك افغاني” چيزي نمانده بود. (۱)
اما مسعود چون دژی استوار مردم را به حوصله و بردباری و مقاومت فرا می خواند. او خواست استاد ربانی را مبنی بر خروج از پنجشیر رد کرد. در همین حال بصیر سالنگی كه تسليم طالبان شده بود، ذريعه مخابره از مسعود میخواست تا تسليم شود و میگفتند مقاومت بيهوده است. از سویی هم مسعود خليلي سفيرافغانستان در دهلي، احمد ولی مسعود برادر احمدشاه مسعود در لندن و يك جمعی ديگری پيامهای مشابهی میفرستادند و به احمدشاه مسعود تأكيد می کردند كه مقاومت بيهوده است و بايد كشور را ترك كنيد. این در حالی بود که مسعود سرگرم سروسامان دهی مقاومت بود، سفير ايران در امور أفغانستان برای مسعود تیلفون زد و در اولين پرسش گفت: آمرصاحب! هنوز در داخل هستى؟!آمر صاحب با لحنى گرفته، ناشى از چند شبانه روز بى خوابى، اما مصمم در پاسخ گفت: چه فكر ميكنى؟ من بايد در ميان مردمم باشم و در ميان آنها كشته شوم…! برای او گفت، اگر میتواتید، مواد غذائى كنسرو شده، هرچه عاجل از هوا بفرستيد، ما مقاومت ميكنيم… در همان شب مسعود از طریق رادیو بی بی سی اعلام كرد كه: اگر يك نفر هم باقى بمانم، نه تسليم مىشوم و نه فرار ميكنم، بلكه مقاومت ميكنم!اين صدا هزاران مجاهد را به شور آورد و مردم عاشقانه از پی او بسیج شدند.
در همین حال آتش ستم امارت طالبانی نه تنها در کابلِ بلکه در سراسر افغانستان از این هم بیشتر زبانه می کشید. شبه نظامیان طالبان روزانه ده ها تن را به اتهام داشتن موتر و سلاح دولتی بازداشت می کردند. آنانی که در برابر شکنجه های آنان مقاومت می کردند و آنان را رها و شماری از آنان را وادار به همکاری می کردند تا شخصی را به طالبان معرفی کنند که گویا سلاح و یا موتر دولتی دارند. طالبان با این کار توانستند، ده ها تن را استخدام کنند و بوسیلۀ آنان چه ظلم و ستمی نبود که بر مردم روا داشتند.
فضا در زیر چتر این امارت آنقدر وحشتناک بود و امنیت استخبتاراتی حاکم بود که در مدت پنج سال زمامداری آنان کسی جرات نکرد که یک سنگ را بالای زمین دولتی بگذارد و یا کسی دست به دزدی و غارت برند. شاید هم به این دلیل که تمامی غارتگران و دزدان از ترس طالبان فرار کرده بودند. رهبران طالبان تا کنون نتوانسته اند از امارت خود تفسیر کنند و بگویند که این امارت چه ساختاری دارد و آیا امیر حیثیت رئیس جمهور متمرکز و یا غیر متمرکز یا شاهء مطلقه و یا مشروطه را دارد. یا اینکه زیر چتر این امارت نخست وزیر و وزیران آن از چه صلاحیت هایی برخوردار خواهند بود. مشکل ناتفسیری طالبان از امارت ریشه در نبود جایگاهء امارت در متون دینی دارد. زیرا پیامبر از هیچ گونه نظام خاصی نام نبرده و از همین رو جانشین برای خود انتخاب نکرد و این میراث بزرگ را به امت خود برجا گذاشت که خود در هر برهه ای از تاریخ حکومت دلخواهء خود را نظر به پیشرفت بشر در عرصه های گوناگون و ا یجابات زمان خود تعیین کنند. از این نظر جمهوریت بهترین نظام از نظر اسلام است؛ زیرا که اصل بیعت ریشه در اصول شورایی اسلام دارد. این که پس از رحلت پیامبر شماری خود را خلیفه و امیر و سلطان و شاه و ملک خواندند، ریشه در اسلام نداشته و امری من درآوردی است. با تاسف که امارت طالبانی مشروعیت خود را از کمپانی یونیکال و مشاوران افغانی اش گرفته بود و این آقایان بودند که برای مشروعیت طالبان تبلیغ می کردند و خویش را به نحوی شریک منافع یونیکال می خواندند. این آقایان بودند که در فصل بعدی پس از سرنگونی طالبان با به آغوش کشیدن شماری مجاهد نماها و دادن حق سکوت به آنان، قیامت وحشتناک تر از طالبان را برسر مردم افغانستان روا داشتند. این امارت در واقع مشتی از خزعبلات پیچیده و مرموز استخباراتی است که نه سرش اسلامی است و نه پایش و حتا پدر و مادرش هم معلوم نیست و تنها شماری ها زیر نام طالب آن را یدکمی کشند. این امارت حتا نتوانسته خود را با روحیهء سنتی امارت وفق بدهد و چه رسد به آنکه همسویی خود را با ولایت فقیه نشان بدهد. شماری نظریه پردازان امارت بدین باور اند که در نظام امارت نخست امیر از سوی افراد نخبه برگزیده می شود و بعد مردم به او بیعت می کنند. اینکه امارت از جمهوریت فرسنگ ها فاصله دارد و در اصول با رای فردی و انتخابات مخالف است، یک امر واضح است. از این رو لباس جمهوریت هرگز بر اندام بیمار و استخباراتی امارت جور نمی آید. خلاصه این که فاصله میان امارت و جمهوریت بیشتر از «هفت کوۀ قاف» است و امارت در اصل با جمهوریت و ارکان آن بیگانه است. به بیانی دیگر جمهوریت نه تنها ممثل حاکمیت ملی و اقتدار ملی است؛ بلکه مهم تر از همه راوی تمام عیار روایت ملی است. روایت ملی را در یک تعریف بزرگ میتوان مجموعهای از اصولها و رفتارهای بنیادین خواند که یک جغرافیای سیاسی را معنا میبخشد. حتا گاهی این روایت ها فراملی و فرامرزی می شوند. بویژه زمانی در قالب اساطیر و ادیان مطرح شوند. به نظر پژوهشگران منشأ روایتهایی که از جهان وجود دارد عواملی مانند اساطیر، ادیان، تاریخ، ادبیات و یافتههای علمی است. بعضی از نظریهپردازان باور دارند که نخستین روایتها از اساطیر سرچشمه گرفتهاند. روایتهای اساطیری سعی داشتند چیستی و چرایی جهان را برای انسان توضیح بدهند. اما زمانی منشأ روایت ها عواملی مانند تاریخ و ادبیات باشد. در اینصورت است که روایت ها عظمت تاریخ و جغرافیای خاصی را برمی تابند. مانند شاهنامۀ فردوسی که نمی گذارد، عظمت، تاریخ، زبان و بزرگی ملتی دستخوش یک روایت بیگانه شود. در واقع این روایتهای بزرگ اند که برای ملت ها هویت ملی می دهند وعظمت و بقای ملت ها و استقرار حاکمیت آنان را حفظ می نمایند. هرچند ضعف خورده هویتی گاهی از قوت کلان هویتی می کاهد و اما آنانی که به عظمت و شکوۀ ملی باور دارند، هیچ گاهی کلان ارزش ها را قربانی خورده ارزش ها نمی سازند. در این شکی نیست که جمهوریت آخرین نظام ایده آل انسانی است و پیشینهء زیادی دارد و از زمان افلاطون و ارسطو دو فیلسوف نامدار یونان تا دوران فلورانس و پس از آن با بیرون شدن از زیر ضربات قرون وسطی تا دوران تجدد طلبی در اروپا و انقلاب کبیر فرانسه فراز و فرود زیادی را پیموده است. جمهوریت باارایهء افکار روسو در قرارداد اجتماعی و مونتسکیو در روح القوانین غنامندی یافت و بالنده گردید. از آنجا که بحث بر سر جمهوریت است و بیرابطه نخواهد بود تا اندکی به ارکان جمهوری اشاره شود.
ارکان جمهوری و دموکراسی
در نظام جمهوری و دموکراسی قانون اساسی، نظام پارلمانی، احزاب سیاسی و مطبوعات آزاد چهار رکن حاکمیت را تشکیل می دهند؛ اما بعدتر آمار به عنوان رکن پنجم حاکمیت در نظام جمهوری قبول شده است. به نظامی جمهوریت گفته می شود که ارکان یادشده را که ممثل حاکمیت اند، به گونهء واقعی عملی کند و این نظام را می توان یک نظام پاسخگو خواند و در غیر آن سر دادن شعار زیر نام جمهوریت جز خاک افگندن به چشم مردم جیز دیگری بوده نمی تواند. بخاطر واًح شدن ارکان دموکراسی بهار است تا به هر یک اندکی پرداخته شود. قانون اساسی در واقع ماهیت نظام های دموکراتیک و غیردموکراتیک را آشکارا می سازد. قانون اساسی بسیاری از کشور ها بنابر نفوذ نیرو های حاکم و شاید هم مداخلهء کشور های خارجی غیردموکراتیک و بازتاب دهندهء منافع طبقهء حاکم است. از این رو پارلمان بحیث رکن دوم جمهوری قبول شده که با تصویب قوانین عادلانه به سود توده ها از تک روی رئیس جمهور پیشگیری می کند. پارلمانی در نظام های جمهوری واقعا دموکراتیک است که با تصویب قانون و نظارت جدی از کارکرد حکومت خودسری ها و تک روی های رئیس دولت را می گیرد. هرگاه پارلمانی دارای جنین ویژه گی نباشد. از جمله پارلمان هایی است که برمصداق شعر حافظ « اگر نمرده به فتوای من بر او نماز کنید». در نظام های جمهوری احزاب پس از پارلمان بحیث رکن سوم قبول شده است تا احزاب پس از پارلمان با وارد کردن فشار بر دولت جلو خودسری ها و تک روی ها و قلدری های آن را بگیرد. در نظام های دموکراتیک احزاب سیاسی رسالت تاریخی دارند تا به مثابهء رکن سوم از آخرین فشار های سیاسی برای مهار دولت و راست ساختن کجی های آن استفاده کند. احزاب می توانند با تشکیل ائتلاف های نیرومند خواست های مردم را بالای دولت بقبولانند. اجرایی که در نظام های جمهوری قادر به چنین رویکردی نیستند، بهتر است که از سازمان ها و احزاب سیاسی استفادهء ابزاری نکرده و بهتر است، دکان هایی را که به نام حزب ساخته اند، ببندند تا نقش احزاب فعال و ملی را زیر پرسش نبرند. آزادی مطبوعات بعد از احزاب سیاسی در یک نظام دموکراتیک رکن چهارم حاکمیت به شمار می رود.
رسانه ها در نظام جمهوری رسالت تاریخی دارند تا با افشای فساد و خودسری ها و استفاده جویی ها و انتقاد از کارکرد های حکومت و دولت، جلو خودسری ها و قلدری های آنانی رابگیرد که قوانین را زیر پای نموده و حاکمیت قانون را نقض می کنند. مطبوعاتی که در یک نظام جمهوری دارای این چنین برش نباشد، نه تنها رسانه های آن آزاد نبست که با نحوی خودسانسوری و بیرون سانسوری ماهیت مطبوعات را نیز زیر سوال می برند و بهتر است دروازه های این گونه دکان های رسانه ای بسته شوند. آمار بحیث رکن پنجم حاکمیت در نظام های جمهوری قبول شده تا با ارایهء ارقام شفافیت را در حوزه های گوناگون افتصادی از راس تا قاعدهء تضمین کند. ارایهء ارقام است که از فساد های کلان مالی مانند، پول های اختصاص داده شده در یک پروژه و منابع مالی مانند گمرکات و عرصه های گوناگون اقتصادی پرده بر میدارد. آمار می تواند از فساد در پروژه های کلان پیشگیری نماید و حساب دهی در تمامی عرصه ها را شفاف بسازد. به گونهء مثال ثبت دارایی یک وزیر و یا یک مقام ارشد دولتی به گونهء شفاف او را وادار به رعایت از قانون و خودداری از فساد و استفاده از قدرت می نماید. گاهی هم ارایهء ارقام غلط بوسیلهء افراد و حلقه هایی سبب می شود تا رئیس جمهور در حاشیهء حوادث قرار بگیرد و با اتکا به آن آمار های نادرست و تحریف شده تصامیم بزرگ اتخاذ کند. آشکار است که هرگونه تصمیم برمبنای آمار غلط نتایج خطرناک را به دنبال دارد. از این رو رئیس جمهور باید حلقه هایی را در میان حلقه ها ایجاد کند تا آنانی که بنا باسلیقه های شخصی آمار را تحریف می کنند، شناسایی و مانع آنان شود.
امروز جمهوریت توانسته بسیاری از کشور های جهان را چه زیر چتر نظام متمرکز و غیر متمرکز و یا فدرالی و غیرفدرالی نجات بدهد. جمهوریت در جوامع غربی توانسته بسیاری از ارزش ها چون انتخابات و حقوق بشر و آزادی های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی پیاده نماید و جوامع غربی توانسته در زیر سایهء نظام جمهوریت به بسیاری ارزش ها نائل آید. در سایهء این نظام بوده که بسیاری از ارزش های انسانی چون صداقت و راستی و وفادار به کشور و مردم و دوری از دروغ و فریب و نیرنگ در جوامع غربی در عمل به بالنده گی برسد. در کل گفته می توان که جمهوریت بحیث یک نظام و نه بحیث ملکیت چند فرد دارای پنج رکن اساسی است که سایر ارزش ها زیر چتر آنها در جامعه عملی و بارور می شوند. انتخابات آزاد و شفاف و بدون هرگونه مداخلهء دولت یعنی حق انتخاب شدن و انتخاب کردن، تفکیک قوا، ارج گذاشتن به حقوق هفت گانهء بشری؛ ایجاد سهولت ها برای تامین عدالت در جامعه و ارجگذاری به حاکمیت قانون و از همه مهمتر پاسداری از عدالت و حاکمیت قانون است. در چنین نظام است که مطبوعات بحیث رکن چهارم در راستای دفاع از ارزش های جمهوریت احراز موقعیت کرده و خود را آزادانه و مستقلانه مدافع آزادی و ارزش های جمهوریت می داند. این ارزش ها در کشور هایی عملی می شود که جمهوریت به معنای واقعی آن شکل گرفته و به گونهء واقعی نظام ممثل ارادهء ملت ها اند. در این جمهوریت است که عدالت از رأس به قاعده به گونۀ در عرض و طول انتقال می کند و قدرت به نحوی از انحا میان افراد جامعه به گونهء عادلانه تقسیم می شود و عرصهء مانور این جمهوریت شایسته سالاری و ارجگذاری به ارزش ها است. از همین رو است که هر فرد جامعه خود را در آن می یابد و صادقانه و صمیمانه از ارزش های آن دفاع می کند. این جمهوریت ممثل واقعی و پاسدار راستین ارزش های جمهوری است. این جمهوریت دیگر ملکیت شخصی چند نفر نیست که خود را حواریون خاص معرفی کرده و ارزش های جمهوریت را زیر مشت آهنین تصمیم های شخصی و فردی خود خورد و خمیر کنند. در نتیجه ارزش های جمهوریت چون گلی با سرانگشتان ناز چند نازولی پرپر شود که آنان نه از ارزش های جمهوریت و نه از ارزش فکری و فرهنگی کشور خود آگاهی دارند. این مشتی از افراد متملق با استفاده از ضعف رئیسان جمهوری کشور های شان، رئیسان جمهور را در حاشیه قرار داده و دل و دماغش را با دادن اطلاعات غلط و پنهان کردن واقعیت های عینی جامعه مسخ و تحریف می کنند. در حالیکه جمهوریت راستین حامی و پاسدار ارزش ها است، در
جمهوریت های راستین بست و رتبه و مقام به بیل تقسیم نمی شود و نه بر بنیاد محک و معیار و شایستگی و مردم سالاری. آدم ها در جمهوریت های کذایی آدم ها مانند سمارق رشد می کنند و یک آدم گمنام و حتا فاقد شخصیت کاری و سیاسی و اجتماعی یک باره به مقامی صعود می کند که همه را شگفت زده می سازد. در حالی که این آدم بیچاره چندین دوسیهء فساد دارد و باید محاکمه شود؛ اما برعکس یک باره به یک مقام ارشد دولتی صعود می کند. این بیچاره حتا نمی داند که ضعف شخصیتی او عرصهء مانور بهره گیری های مالی ناروای شده است که مقام را در بدل پول برای وی عرضه کرده است. قصهء این گونه جمهوریت مصداق خوب همان داستان شتر در ” مثنوی معنوی”مولانای بلخ است که سر تا پایش کج است. این کژی ها و کوری های این جمهوریت بیچاره سبب شده که هر آدمی بدون در نظرداشت اهلیت و شخصیت و توانایی و تخصص بحیث متخصص و فوق بست و کارشناس ارشد و نظارتکر و تحلیلگر ارشدالارشد و به همین القاب های بالاتر در گوشه ای از کژی های آن سمارق وار سبز شوند تا باشد که کژی های شتر با نصب آدم های بدرنگ رنگارنگ و اما ناآشنا پنهان شود. فرمانداران این جمهوریت خود را در برج عاج بی تفاوتی ها و بی خبر از واقعیت ها گویی در بدنهء درخت آلو احساس می کنند و فکر می کنند که با “آلو آلو گفتن دهن شیرین می شود. در حالی که آنان برمصداق داستان معروف کافکا مسخ شده اند و اما آن را ناشیانه و ناگزیرانه به خود نگرفته و برعکس نشستن در زیر درخت بی ننگی را نشانهء افتخار تلقی می کنند. رمان کافکا در مورد بازاریاب جوانی به نام گرگورسامسا است که صبح از خواب بیدار می شود و با آنکه خود را به گونۀ حشرۀ نفرت انگیز می بیند؛ اما او بدون آنکه شگفت زده شود، آن را به عنوان یک اتفاق ناگوار می پذیرد. داستان غمانگیز گرگور سامسا حاکی از بیگانگی با هنجارها است. گویی او خود میخواهد که بین تابعیت محض از اجتماع و مسخ شدن، مسخ شدن را برگزیند. در نتیجه میتوان گفت که مسخ شدن گرگور نوعی فرار از واقعیت حاکم است.
خلاصه این که سیمای این جمهوریت خیلی مغشوش و قد و قامت اش کج و وج و رنگش زرد و دار و ندارش بدون مسما است و حتا نفرت بار تر از شگفت زده گی گرگورسامسا است. آنقدرزیر بار انتقاد خمیده است که حتا جای انگشت گذاشتن انتقاد در کنج و کنارش نمانده است. با تاسف که زیر عصای این جمهوریت همهء ارزش ها خورد و خمیر می شود و ارزش های جمهوریت مانند گل در سر تا پایش به گونهء ناشیانه پرپر می شود. نه تنها قامت بالا و با شکوهء جمهوریت واقعی در زیر بار این جمهوریت خم می شود؛ بلکه بدتر از آن زیر عصای آن افزون بر پرپر شدن ارزش های جمهوریت تمامی ارزش های فکری و فرهنگی نیز یکی پیهم پرپر می شوند و حتا امارت با آن چهرهء کریه و زشت و با آن اندام خشن و وحشتناک اش بر آن احساس برتری می کند. برای آن که همه چیز تغییر کند تا جمهوریت واقعی شکل بگیرد و معنای واقعی پیدا و ارزش های جمهوریت معنای راستین یابند. درست آن زمانی است که وحدت ملی و اقتدار ملی و حاکمیت ملی زیر چتر جمهوریت شکل بگیرد، اجماع ملی را به نمایش بگذارد تا هرچه بیشتر تقویت شود؛ بجا است تا برمصداق این شعر زیبای صوفی صاحب عشقری چنان بشکن بشکن آغاز کرد که هیولای شب انگشت حیرت بر لب بگذارد و جمهوریت واقعی شکل بگیرد و این شعر زیبای صوفی صاحب عشقری « چه بشکن بشکن است امشب” معنا و مصداق تازه پیدا کند.
با تاسف که اوضاع هر روز حساس تر و جدی تر و دشمن مغرورتر و انعطاف ناپذیرتر می شود؛ اما نوعی سکوت مرگبار و بی تفاوتی شخصیت ها و گروه های سیاسی در برابر حوادث جاری که نشانهء سرخورده گی ها و ناسازگاری و ناهماهنگی آنها با دولت است که رسیدن به اجماع ملی را در شرایط حساس کنونی به چالش برده است. وحشت عدم اجماع در داخل وحشتناک تر از هیاهوی خروج آمریکایی ها از افغانستان چون، کابوسی بر روان مردم افغانستان سنگینی می کند. سکوت و بی تفاوتی دو طرفهء دولت و گروه های سیاسی و شخصیت های مطرح کشور بیش از هر چیزی مردم را نگران کرده است؛ اما در این میان آمریکا و مقام های آمریکایی با بوق و کرنا از بام تا شام سخن از خروج نیرو ها و ارسال نیرو های تازه دم و طیاره های بی ۵۲ برای ایجاد تسهیلات خروج سربازان شان از افغانستان می زنند و جنرال مکنزی به گونهء غیرمسوءلانه از ضعف نیرو های دفاعی افغانستان سخن می زند. درهمین حال آنتونی کوردزمن از مرکز مطالعات بین المللی و راهبردی در رابطه به کمک های نظامی پیشین امریکا و کمک های تازۀ آن به ارزش یک میلیارد دالر امریکایی می گوید: توانمندی های جنگی نیروهای افغان ممکن است بدون کمک نیروها و پیمانکاران امریکایی که تجهیزات نظامی را حفظ می کردند، فرسایش یابد. کاملا روشن است که نیروهای افغانستان نمی توانند قسمت های مهم داشته های نظامی خود را حفظ کنند. این کمکی بود که از چشم مردم پنهان مانده بود. توماس جوسلین از بنیاد دفاع از دموکراسی می گوید: طالبان و القاعده از موقعیت خوبی برخوردارند تا به سرعت بیشتر کشور را به دست گیرند. این بدان معنا نیست که آنها همین فردا لزوما دولت کابل را سرنگون می کنند اما اوضاع خوب به نظر نمی رسد. آنتونی بلینکن، وزیر امور خارجه ایالات متحده، هفتۀ گذشته تلاش کرد تا به مقام های افغانستان اطمینان دهد که حتی به رغم آنکه نیروهای آنان به خانه بر می گردند اما همکاری آنان با افغانستان ادامه خواهد یافت. هرگاه این وعده ها تحقق هم پیدا کنند و به معجزه آفرینی آنان نمی توان باور کرد. به نظر کارشناسان پس از خروج نیرو های امریکایی از افغانستان هرچند حضور استخبارات این کشور پررنگ باشد. چنانکه برنگ رئیس استخباارت امریکا سفری به کابل داشت و از افزایش حضور نیرو های تحت حمایت سیا سخن گفت و اما این جای نظامیان امریکایی را پر کرده نمی تواند.
آمریکا خروج نیرو هایش از افغانستان را با مانور تبلیغاتی شگفت آوری آغاز کرده است. آمریکایی ها تعدادی وسایل سان را به گونهء کبال به فروش رسانده و قسمتی را هم حریق و وسایل و تجهیزات کاری را هم انتقال می دهند. با تاسف که آمریکایی ها در زمان اوباما به ارزش ۷ میلیارد دالر اسلحه را به پاکستان تحویل داد. در حالیکه نیرو های دفاعی افغانستان به شدت به آنها نیاز داشت. آمریکا در گذشته هم به پاکستان باج داده و این بار هم شاید سلاح و تجهیزات را از افغانستان بیرون و به پاکستان تسلیم کند. آمریکا با بازی های دو پهلوی خود با پاکستان به گونهء وحشتناک در افغانستان شکست خورد و بیست سال سرنوشت مردم افغانستان را به بازی گرفت و مس از بیست سال در حالی افغانستان را ترک می کند که مردم افغانستان دشواریهای دست و پاگیر رو به رو است که حجم و عمق آن فاجعه بارتر از سال پیش از ۲۰۰۱ است. این نشان می دهد که حاصل لشکرکشی آمریکا به افغانستان از ۱۱ سپتمبر ۲۰۰۱ تا ۱۱ سپتمبر ۲۰۲۱ مساوی به صفر و حتا پایین تر از صفر است. جمهوریت تحقق نیافت، نظام مقتدر در کشور تشکیل نشد و اما مردم افغانستان خسارات هنگفتی را متحمل شدند و بسیاری از ارزش ها را از دست دادند و وحدت ملی و اقتدار ملی و حاکمیت ملی آنان نیز زیر پرسش رفت. خطرناک تر این که هنوز هم خطر شوم حاکمیت امارت مردم افغانستان را تهدید هم می کند. یاهو
منبع:
۱ – منصور، عبدالحفیظ، «فاتح جنگ سرد»