آنگلوساکسونها و نازیسم آلمانی- بخش اول

انگلیس، وطن «برگزیدگان خدا»
والنتین کاتاسانوف (Valentin Katasonov)، پروفسور، دکتر علوم اقتصاد، مدیر مرکز پژوهشهای اقتصادی «شاراپوف»- فدراسیون روسیه، پژوهشگر مسائل پشت صحنه
ا. م. شیری- هر قدر عمیق میشوم، خباثت روباه انگلیس بیش از پیش آشکارتر میشود. این روبا مکار با ساخت و ترویج دین «برگزیدگان خدا» و متعاقب آن، با تشکیل امپراتوری خونخوار آمریکا و کشور اسرائیل، سعی کرد توجهات نوع بشر را از خود منحرف سازد. معلوم میشود آنگلوساکسونهای «برگزیدۀ خدا» از همان ابتدا، یگانه امالفساد جهان و طراح انواع مختلف ادیان و مذاهب، مروج تمام موهومات و خرافات بودهاند، برای هر دین و مذهب، پیغمبر ساختند، تاریخ خاص جعل کردند، کتاب «آسمانی» ویژه نوشتند،… در این رابطه، سعی میکنم سلسله مستنداتی را تهیه و به تدریج ارائه دهم.
***
هشتادمین سالگرد پیروزی بزرگ خلقهای اتحاد شوروی بر آلمان فاشیست، ما را بارها و بارها به بررسی علل و ریشههای جنگ جهانی وامیدارد. اتحاد جماهیر شوروی به همراه انگلستان و آمریکا علیه آلمان فاشیست و متحدانش جنگید. عموماً پذیرفته شده است که متحدان آنگلوساکسون ما به اندازۀ دولت شوروی و کل مردم شوروی، مخالفان سرسخت فاشیسم آلمانی (نازیسم آلمانی) بودند.
اما حتی یک بررسی نه چندان عمیق در مورد علل و ریشههای جنگ جهانی دوم، ما را به تردید میاندازد که آیا آنگلوساکسونها همان نگرش منفی نسبت به نازیسم آلمانی را مانند اتحاد جماهیر شوروی داشتند یا خیر. منظور من از آنگلوساکسونها، نخبگان حاکم انگلستان و آمریکا با ایدئولوژی خاص خودشان است (نباید همۀ کسانی را که در انگلستان، آمریکا، کانادا، استرالیا و نیوزیلند زندگی میکنند و به زبان انگلیسی سخن میگویند، آنگلوساکسون نامید). دلایل زیادی وجود دارد که نشان میدهد آنگلوساکسونها خودشان نازیسم را در آلمان رواج دادند و ذهنیت هیتلر را به عنوان یک فاشیست متعصب شکل دادند. آنها به این دلیل ساده چنین نقشی را ایفا کردند که نازیسم (فاشیسم) قبلاً در انگلستان و آمریکا شکل گرفته بود. زمانی که هیتلر در سال ۱۹۳۳ به قدرت رسید، نازیسم آنگلوساکسون اشکال کاملاً تکاملیافتهای به خود گرفته بود.
بیشک، در خود آلمان زمینههای پیدایش نازیسم وجود داشت. برخی نویسندگان معتقدند که نازیسم یک پدیدۀ عمدتاً آلمانی بوده و نازیسم در کشورهای دیگر فقط اقتباسی از نازیسم آلمانی است. اما در اصل، همه چیز کاملاً برعکس است: نازیسم آلمانی محصول اقتباس از نازیسم آنگلوساکسون است.
البته، نظریهپردازان و طرفداران نازیسم انگلیس از اصطلاحاتی مانند «فاشیسم»، «ناسیونال سوسیالیسم» و «نازیسم» استفاده نکردند. ایدئولوژی آنها با استفاده از کلمات و اصطلاحات دیگری توصیف میشد. اما ایدئولوژی آنها ماهیت نژادپرستی داشت. در زمان شوروی، کتابهای زیادی در مورد فاشیسم آلمانی منتشر شد که در آنها نازیسم به عنوان یکی از اشکال نژادپرستی تعریف میشد. اگر کوتاهترین تعریف را از فاشیسم آلمانی ارائه دهیم، آنگاه این ایدئولوژی بمعنی برتری به اصطلاح «نژاد آریایی» بر همۀ نژادهای دیگر میباشد. علاوه بر این، در بین «همۀ نژادهای دیگر» درجهبندی و دستهبندی بر اساس «درجات» وجود دارد. برخی از «همۀ نژادهای دیگر» را میتوان در جهت منافع شخصی (بویژه به عنوان نیروی کار) به کار گرفت و برخی دیگر بهتر است بدون تأخیر نابود شوند. و این تعریف فشردۀ فاشیسم است.
نژادپرستی میتواند اشکال دیگری نیز داشته باشد. به عنوان مثال، صهیونیسم که از نظر ایدئولوژیکی و سیاسی در اواخر قرن نوزدهم و بیستم شکل گرفت، «قوم برگزیدۀ خدا» را به عنوان بالاترین «طبقه» که از ابراهیم سرچشمه میگیرد، تعریف میکند. و چنین قوم «ویژه» حق ندارد با سایر اقوام درآمیزد. صهیونیسم طی قطعنامۀ سازمان ملل متحد در سال ۱۹۷۵ به عنوان نوعی نژادپرستی طبقهبندی شد (این قطعنامه در اواخر سال ۱۹۹۱، همزمان با پایان موجودیت اتحاد جماهیر شوروی لغو شد، که نمیتوان آن را تصادفی دانست).
ناسیونالیسم انگلیس بر اساس دکترین «قوم برگزیده» استوار است که در دوران باستان به جزایر آلبیون مهآلود (جزایر بریتانیا) آمدند و «آنگلوساکسون» نامیده میشدند. در کتب درسی تاریخ و دایرةالمعارفها، آنگلوساکسونها قبایل ژرمنی، یعنی آنگلها و ساکسونهای باستانی هستند که در اواسط قرن پنجم به انگلستان مهاجرت کردند. اصطلاح «آنگلوساکسون» این گروه ملی را از اسکاتلندیها و ولزیها که در جزایر انگلیس زندگی میکنند، متمایز میسازد.
آنگلوساکسونها، بیش از هزار سال پس از ورود به جزایر انگلستان، در آن سوی اقیانوس اطلس، در آمریکای شمالی، فرود آمدند. آنگلوساکسونها به تصرف دنیای جدید شروع کردند. در واقع، این آغاز شکلگیری امپراتوری استعماری انگلیس بود. آنگلوساکسونها همچنین سرزمینهایی را در آسیا، آفریقا، آمریکای جنوبی و استرالیا تصرف کردند و مورد بهرهبرداری قرار دادند. در حدود چهار قرن، یک امپراتوری استعماری عظیم شکل گرفت که «در مستعمراتش آفتاب هرگز غروب نمیکند». در مورد امپریالیسم استعماری انگلیس بعداً به طور ویژه خواهم نوشت. اما اکنون میخواهم توجهات را به این واقعیت جلب کنم، که امپراتوری عظیم انگلیس در قرن نوزدهم مورد توجه دقیق دولتمردان، سیاستمداران و حتی فیلسوفان کشورهای مختلف قرار گرفت. برخی با حسادت، برخی با تحسین، برخی با نفرت و برخی با تمایل به درک دلایل موفقیت و بهرهگیری از تجارب آن به انگلیس نگاه میکردند.
در میان کسانی که میخواستند از انگلیس بیاموزند و موفقیت آن را تکرار کنند، بسیاری بودند که راز اصلی و ریشۀ موفقیت آن را نه قدرت نیروی دریاییاش، نه اقتصاد (تا اواسط قرن نوزدهم، انگلستان به کارگاه جهان تبدیل شده بود)، نه امور مالیاش که لندن را به یک مرکز مالی جهانی تبدیل کرد و پوند استرلینگ انگلیس به محبوبترین ارز جهان تبدیل شد، بلکه یک «روح آنگلوساکسونی» خاص میدانستند.
ماهیت این «روح» کاملاً ساده است: احساس برتری نسبت به دیگران. و این احساس از کجا ناشی میشود؟ پرورش آن دشوار یا حتی غیرممکن است. ریشه در خون دارد. و چنین خونی ققط در رگهای «برگزیدگان جدا» جریان دارد. آنگلوساکسونها به برگزیده بودن خود توسط خدا ایمان دارند. و از آنجایی که آنها «برگزیدگان خدا» هستند، به این معنی است که همۀ اطرافیان به نظر آنها افراد درجه دو و برخی حتی «نیمه انسان» هستند. آنگلوساکسونهای «برگزیدۀ خدا» والاترین نژاد هستند که برای فرمانروایی بر جهان فراخوانده شدهاند و بر آن حکمرانی میکنند، زیرا این امر «از بالا» به آنها اعطا شده است.
آنگلوساکسونها «روح» ویژۀ خود را به تمام جهان جار نزدند و نمیزنند. قرار نیست انسانهای درجه دو از آن مطلع شوند. اما در حلقۀ محدود «برگزیدگان» خود دربارۀ این «روح» صحبت میکنند. درک آنها از «روح» ویژۀ خود، نشانههایی از تصورات مذهبی دارد. آنگلوساکسونها مطمئن هستند که از نوادگان ده قبیلۀ اسرائیل با تمام حقوق و تعهدات ناشی از این امر هستند.
جان لیلی (۱۵۵۳-۱۶۰۶)، نمایشنامهنویس انگلیسی و سلف ویلیام شکسپیر، در سال ۱۵۸۰ اعلام کرد: «انگلستان، به عنوان اسرائیل جدید… برگزیده و بینظیر است». ویلیام سایموندز، کشیش انگلیسی، در سال ۱۶۰۷ موعظه کرد که عهد اولیه خدا با ابراهیم در دوران جدید به عهدی «با ملت انگلیس، قوم برگزیدۀ دوران جدید» تبدیل شده است. ساموئل پرچاز، کشیش و ناشر انگلیسی (حدود ۱۵۷۷-۱۶۲۶) در سال ۱۶۱۳ اعلام کرد: «ملت انگیس یک قوم برگزیده است».
طبق برخی منابع انگلیسی، دین قوم برگزیدۀ آنگلوساکسونها عمدتاً در اواخر قرن شانزدهم و هفدهم شکل گرفت. و این دین در برخی از کلیساهای پروتستان، مانند پیوریتنها، پرسبیتریها و غیره، پناهگاه خود را یافت. این دین الهامبخش آنگلوساکسونها برای فتوحات استعماری شد.
این دین، همچنین الهامبخش انقلاب بورژوازی در قرن هفدهم، به ویژه، یکی از رهبران اصلی آن – الیور کرامول بود. او انگلیسیها را «قوم خدا» و انگلستان را «اسرائیل جدید» نامید. کرامول در اولین سخنرانی خود در سال ١۶۵٣، در پارلمان اعلام کرد که انگلستان به دستور خدا برای فرمانروایی و اجرای ارادۀ او فراخوانده شده است. کرامول معتقد بود که خدا نه تنها خالق جهان است، بلکه آن را اداره میکند. از جمله و در وهلۀ اول از طریق انسانها. اما نه از طریق همۀ انسانها، بلکه فقط از طریق «برگزیدگان خود». الیور کرامول، به عنوان یک پروتستان واقعی و پوریتین، شخصاً از اولین قدمهای صعود خود به قدرت، به «برگزیدگی خود توسط خدا» و «مسیحایی» خود ایمیان داشت. او معتقد بود که منجی است و واقعاً توانست هزاران و میلیونها نفر، از جمله سربازان حرفهای از خانوادههای اشرافی را به دنبال خود بکشاند.
تمام این ایدهها در مورد برگزیده بودن آنگلوساکسونها به صورت منظم در کتاب «ریشۀ اسرائیلی ما»، اثر جان ویلسون، منتشره در سال ۱۸۴۰، توصیف شده است. در سال ۱۸۷۹، کتاب «ریشۀ شماتیک ملتهای اروپای غربی»، اثر جان پیم ییتمن منتشر شد؛ او در این کتاب، نظریهای را که نوادگان ابراهیم، یعقوب و داوود پادشاه در انگلیس زندگی میکنند، ادامه داد و عمق بخشید. در همین راستا، در سال ۱۸۸۶ کتاب «اسرائیل گمشده در نژاد آنگلوساکسون متجلی شد»، به قلم اِ. پ. اینگرسول منتشر شد. در سال ۱۸۹۰ نیز کتاب جان گارنیه با عنوان «اسرائیل در انگلیس: شرح مختصری از دلایل اثباتی ریشۀ اسرائیلی نژاد انگلیسی» منتشر شد.
من تنها بخش کوچکی از کتابهایی را که در انگلستان و خارج از کشور (عمدتاً در کشورهای انگلیسیزبان) در مورد «برگزیدگی» آنگلوساکسونها منتشر شده است، نام میبرم. مجموع این ایدهها در ادبیات تخصصی، «اسرائیلیسم انگلیسی» و «آنگلو-اسرائیلیسم» نامیده شده است.
در دهههای پایانی قرن نوزدهم، اسرائیلیسم انگلیسی از جزایر آلبیون مهآلود فراتر رفت و سازمانهای آن در سراسر امپراتوری انگلیس و همچنین در آمریکا تشکیل گردید. فدراسیون جهانی انگلیس-اسرائیل و انجمن کانادایی انگلیس-اسرائیل در حال حاضر، مشهورترین آنها هستند.
یکی از فعالترین مروجان ایدههای «اسرائیلیسم انگلیسی» در آمریکا در قرن گذشته، هاوارد رند (١٨٨٩-١٩٩١) بود. او فدراسیون آنگلوساکسون آمریکا را تأسیس و رهبری کرد و بخش قابل توجهی از پروتستانهای سفیدپوست آنگلوساکسون را که به «برگزیده» بودن خود اعتقاد داشتند، متحد کرد. هاوارد رند بیش از دوازده کتاب با موضوع «اسرائیلیسم انگلیسی» منتشر کرد که، بنا به گفتۀ خودش، نتیجۀ مطالعۀ عمیق عهد عتیق و جدید بود.
«اسرائیلیسم انگلیسی» دارای انواع و اقسام طیفهای مختلف میباشد. برخی از نمایندگان این مکتب و جنبش ایدئولوژیک-مذهبی معتقدند که آنگلوساکسونهای واقعی، یعنی کسانی که از نوادگان ده قبیلۀ اسرائیل محسوب میشوند، باید نوادگان دو قبیلۀ دیگر (یعنی قوم برخاسته از یهودا یا «یهودیان» امروز) را به عنوان برادران و همفکران خود قبول کنند و با همراهی آنها برای سلطه بر جهان بجنگند. این جناح از اسرائیلیهای انگلیسی، فیلوسِمیتها نامیده میشوند.
یکی دیگر از دیدگاههای افراطی «اسرائیلیسم انگلیسی» این است که گویا یهودیان امروزی از نسل شیطان (آموزۀ «ذرّیۀ مار»)، یا از نسل کنعانیان (که زمانی ساکن «سرزمین موعود» بودند و بواسطۀ یهودیانی که تحت رهبری موسی از مصر بیرون آمدند، نابود یا از آن سرزمین رانده شدند)، یا از نسل ادومیها (از نوادگان عیسو، برادر یعقوب) هستند (بنا به روایات، عیسو حق اولاد خود را با معاملۀ آن در برابر «آش عدس» از دست داد).
این اسرائیلیهای افراطی انگلیسی معتقدند کسانی که امروزه خود را یهودی معرفی میکنند، به فریبکاری آشکار مشغولند. افراطیترین اسرائیلیهای انگلیسی مطمئن هستند که این شیادان از نوادگان شیطاناند، زیرا که هیچ خون سامی در رگهایشان جاری نیست. آنها خزریها، نمایندگان نژاد ترک هستند که با گستاخی عنوان یهودی را به خود نسبت دادهاند. این جناح افراطی اسرائیلیهای انگلیسی اغلب به عنوان «یهودیستیزان» افراطی شناخته میشود. اسرائیلیهای افراطی در پاسخ میگویند که نمیتوانند یهودیستیز باشند. زیرا، شیادانی را که قطرهای خون سامی در رگهایشان نیست، افشا میکنند.
جان ویلسون، یکی از مشهورترین طرفداران یهودیت در انگلستان بود که پیش از این به او اشاره شد. ادوارد هاین (۱۸۲۵-۱۸۹۱)، یهودی انگلیسی و از پیروان جان ویلسون، نیز از طرفداران یهودیت و به همان اندازه متعصب بود. در دهۀ ۱۸۷۰، هاین یک مجله با عنوان بسیار طولانی و پرمعنای «زندگی از مردگان: مجلۀ ملی مرتبط با هویتی انگلیسیها پس از قطع ارتباط با اسرائیل تجربه میکنند»، منتشر کرد. هاین مطمئن بود که سرانجام هر دوازده قبیلۀ اسرائیل در جزایر آلبیون مهآلود گرد هم آمدهاند. بنابراین، میتوان انگلستان را «اسرائیل جدید» نامید. هاین از این موضوع نتیجه میگیرد: «انگلستان هرگز شکست نخواهد خورد». هاین به چنان حالت وجد مذهبی رسید که تصور میکرد «ناجی» و «رهاییبخش» هر دوازده قبیلۀ اسرائیل است.
دیوید بارون (١٨۵۵-١٩٢۶)، نویسندۀ مشهور یهودی، که در بزرگسالی به پروتستانیم گروید، چندین بار در کتاب خود با عنوان «تاریخ ده قبیلۀ گمشده: بررسی آنگلو-اسرائیلیسم» (١٩١۵) از هاین به ویژه، از اظهاراتی که او خود را به عنوان «ناجی» میپندارد، نقل قول میکند. پولس رسول [یا شائول سولوس طرسوسی] در نامۀ خود به رومیان از آن سخن میگوید ۱۱:۲۵: «آیا انگلیسیها همان ده قبیلۀ گمشده اسرائیل هستند؟ و آیا این هویت، ملت را به شکوه و جلال میرساند؟ اگر چنین است، ناجی کجاست؟ او باید از صهیون بیرون آمده باشد. او باید کار بزرگ خود را به سر انجام رساند؛ او باید در میان ما باشد. ما این تصور را داریم که به لطف جلال کار هویت، وارد دوران نجات ملی اسرائیل توسط ناجی از صهیون شدهایم و ادوارد هاین و این ناجی یکی هستند».
هیوستون چمبرلین (١٨۵۵-١٩٢٧)، فیلسوف و نویسندۀ انگلیسی، برجستهترین نمایندۀ جناح ضد یهودی اسرائیلیسم انگلیسی محسوب میشود. اما در بارۀ او بعداً خواهم نوشت.
١٣ خرداد- جوزا ١۴٠۴