«آنچه در حزب گذشت»: بخش ۱۶، از پلنوم دیماه ۱۳۶۶ تا پلنوم فروردینماه ۱۳۶۹
به قلم رفیق محمد حقیقت ـــ
ر طول سالیان سترون مهاجرت، دستهبندیها و جنجالهای بیرونی، به حق یا به ناحق، علاوه بر اینکه به دمکراتیزه کردن فضای درون حزبی در راه یک همبستگی و حفظ یکپارچگی آن هیچ کمکی نکرد، بلکه موجبات دلسردی و اُفتِ روحیهِ تعدادی از رفقا و در نتیجه کنارهگیری آنان از حزب و فعالیتِ حزبی را هم فراهم ساخت؛ و از همه مهمتر اینکه رفقای داخل را که در خطرناکترین شرایط به تلاش و فعالیت خود بهویژه برای پایان دادن به جنگ و آزادی زندانیان سیاسی ادامه میدادند زیر شدیدترین فشارهای روحی گذاشت.
توضیح تحریریهٔ «مهر»: در بخش ۱۱ «آنچه در حزب گذشت»، در دو نوبت مصاحبه با رفیق محمد حقیقت، عضو مشاور هیأت سیاسی کمیتهٔ مرکزی وقت حزب تودهٔ ایران، انتشار یافت (۱). این مصاحبه به تشریح چگونگی تحولات درونی حزب تا برگزاری پلنوم دیماه ۱۳۶۶ اختصاص داشت.
در فاصلهٔ دو پلنوم دیماه ۱۳۶۶ و فروردینماه ۱۳۶۹، شاهد رویدادهای بسیار مهمی در عرصهٔ داخلی و بینالمللی بودیم: پایان جنگ ایران و عراق؛ فاجعه ملی کشتار زندانیان سیاسی؛ و آغاز روند سقوط حاکمیتهای سوسیالیستی در اروپای شرقی. و در حزب تودهٔ ایران بیسابقهترین اعتراضها و ریزشها، هم در سطح کمیتهٔ مرکزی و هم در بدنهٔ تشکیلات، صورت گرفت.
رفیق حقیقت در قسمت اول نوشتار خود به تشریح فعل و انفعالات درون حزبی تا جلسهٔ خردادماه ۱۳۶۷ هیأت سیاسی میپردازد و در قسمت پایانی نوشتهٔ خویش، که پس از این منتشر خواهد شد، به تشریح این رخدادها تا پلنوم فروردینماه ۱۳۶۹ خواهد پرداخت.
با درود بر شما و خوانندگانِ گرامیتان بخش دوم صحبتمان را شروع میکنیم. با این توضیح که، قسمت اول صحبتهای من با تارنگار «مهر» دردسترس همگان گذارده شده وعلاقهمندان میتوانند به آن مراجعه کنند. از همان موقع قرار ما بر این بود که در اولین فرصت دنبالهٔ این صحبتها گرفته شود و من بهعنوان یکی از کسانی که درآن شرایط عضو مشاور هیأت سیاسی کمیتهٔ مرکزی حزب بودم، یادماندههایم از پلنوم دیماه ۱۳۶۶ تا پلنوم فروردینماه ۱۳۶۹ را با رفقای تارنگار «مهر» در میان گذارم. متأسفانه بین دو بخش مصاحبه، وقفهای ناخواسته ایجاد شد و من بهعلت بیماری و یک سری مسایل و درگیریهای روزمرّه، نتوانستم زودتر از این به عهد خود وفا کنم؛ هرچند که در این فاصله هم، ذهنم همواره بهنوعی مشغول این مسأله بوده است.
راستش پس از گذشت این همه سال، برای یادآوری بسیاری از آنچه که گذشت، میبایستی بر ذهنم فشار میآوردم. در این کندوکاو حوادث و رویدادها، به هر سو که میچرخیدم، همواره با سیمای فراموش نشدنی رفقایم و خاطرات تلخ و شیرین آن مواجه میشدم، رفقایی که سالهای درازی از نزدیک با هم کار کردیم و اوقات زیادی را با هم گذراندیم. بهویژه رفقایی که در هیأت سیاسی با هم بودیم. که متأسفانه در حال حاضر هفت نفر از آنها، از جمله رفقا داود نوروزی، سیاوش کسرایی، حمید فام نریمان، حمید صفری، حبیبالله فروغیان، اکبر شاندرمنی و غنی بلوریان دیگر در قید حیات نیستند. یادشان گرامی.
همهٔ ما در دوران بسیار دشواری از حیات حزب در این مسئولیت قرار گرفته بودیم و البته از تجربیات یکسانی هم برخوردار نبودیم. تعدادی از ما در روش و شیوهٔ هدایت و رهبری حزب با هم اختلافنظرهای جدی داشتیم و رویهمرفته دوران آسانی را نگذراندیم. روزهایی بود که گذرانش بسیار دشوار مینمود. ولی با همه اینها امروز که از سکوی حال به آن روزها و آن شرایط مینگرم، میبینم که علیرغم اختلافنظر در شیوهٔ برخورد با مشکلات و مسایل، همگی برای حزب و در راه انسجام و اعتلای آن تلاش میکردیم. البته هر کس به ظّن خود و با باور خود سعی میکرد تا حزب را در آن شرایط از گزند بیشتر حوادث مصون نگهدارد و همبستگی و یکپارچگی آن را حفظ نماید. تعدادی از رفقا سعی میکردند با تکیه به تجربهها و شیوههای عمل در گذشته، حرکت در دایرهای هرچه محدودتر را دنبال کنند که میتوان گفت هیأت دبیران (رفقا خاوری و صفری) و همچنین رفیق لاهرودی بیشتر بر این خط تکیه میکردند. همانطور که در بخش اوّل صحبتهایم بدان اشاره کردم و تکرارش ملالآور میشود، آنها در آن شرایط چندان باوری به استفاده از خرد و کار گستردهٔ جمعی نشان ندادند و با برجسته کردن احتمال نفوذ و خرابکاری دشمن در صفوف حزب، اعضاء و فعالین حزبی را به خودی و غیرخودی تقسیم میکردند. عدهای از رفقا هم البته با خیراندیشی، اما با کم آگاهی و احاطه لازم و کافی به امکانات و مشکلاتی که بر سر راه حزب وجود داشت، در پی سازماندهی و استفاده هرچه بیشتر از اعضاء و کادرهای باقیماندهٔ حزبی، بهویژه رفقای باتجربهتر، در همهٔ زمینهها بودند. و این یعنی وجود دو نوع تفکر و دو نگرش و سیاست تشکیلاتی که در تمامی این سالها در مهاجرت وجود داشت و هنوز هم دارد و باعث بروز اختلافات و مشکلاتی گردیده و میگردد. بهطور مثال وقتی سئوال میشد که چرا مسایل حزب با همه اعضاء هیأت سیاسی در میان گذارده نمیشود و یا چرا جلسات هیأت سیاسی تشکیل نمیگردد، پاسخ شنیده میشد که: «اعتماد نیست، برای اینکه مسایل درون حزبی به بیرون درز پیدا میکند» که البته تا حدودی هم درست بود و اشاره به برخی از رفقای عضو هیأت سیاسی داشت که واقعاً هم با پارهای از رفقا که رودرروی حزب قرار گرفته بودند و همچنین بعدها با پیروان قطعنامه، ارتباطات تنگاتنگتری داشتند. بهطور مثال و برای نمونه هم که شده شما نگاهی بیندازید به صفحه ۴۴۶ و ۴۴۷ کتاب خاطرات رفیق غنی بلوریان تحت عنوان «ئاله کوک» بهمعنی برگ سبز که در ایران چاپ شده است.
بدیهی است که این دیدگاهها فقط در رهبری نبود و در بدنهٔ حزب هم هواداران و مدافعین خود را داشته و دارد. اجرای تام و تمام اساسنامه آنهم در مهاجرت گسترده و در آن آشفته بازار و شرایط دشواری که حزب در آن بهسر میبرد بسیار سخت مینمود. از همین رو هم حفظ یکپارچگی و همبستگی حزب مدارا، گفتگو و حتی سازشهای مقطعی معین میطلبید. کما اینکه دیدیم، در طول آن سالها در کنار بسیاری از عوامل دیگر، یکی از عمدهترین علل گسستها و آشفتگیهای تشکیلاتی هم پافشاری و اصرار تعدادی، از هر دو سو، بر این دیدگاهها و عدم وجود اعتماد و مدارا در سطوح مختلف بود. واضح است که شرایط دوران هم کمک میکرد تا دایرهها محدودتر و برخوردها تند و تندتر گردد؛ صفآراییها سختتر، شکیبایی و مدارا کمتر شود.
بهراستی هم برای عدهای چقدر آسان است تا بدون در نظر گرفتن شرایط ویژه و دشواریهای راه، به مجرد بروز اختلاف سلیقه و نظر، یاران دیروز خود را، کسانی را که در یک سنگر و با هم رزمیده بودهاند، متهم به خیانت و غیره نمایند. و متأسفانه در طول این راه دشوار و دراز، کم نبودند کسانی که این چنین کردند و حاشا که هنوز هم میکنند. نمیگویم که خودخواهیها، تکرویها، عدم تحمل نظر مخالف، عدم انتقادپذیری و غیره و غیره وجود ندارد و نداشته است. من در بخش اول صحبتمان، شرایط و دشواریهای دوران گذار بعد از یورش را بهطور خلاصه شرح دادم. در این زمینهها آنچه لازم بود گفته شده است و علاقهای هم به واگو کردن دوبارهٔ آن، بهدنبال مقصر گشتن و گله و گلهگذاریها ندارم. درها بهروی جامعه و مردم ما جهت تمرین دمکراسی باز نبوده است. از همین رو تحملِ نظرات مخالف، انتقادپذیری، گفتگو و هماندیشی و … آنطور که باید جا نیفتاده است. این ویژگیها تنها مختص نیروهای چپِ جامعهِ ما نیست، بلکه نیروهایِ راست و یا راستِ میانه سرمایهداری را هم دربر میگیرد؛ تا آنجا که همین نیروها هم علیرغم منافع ملی و بهمنظور ماهی گرفتن از آب گلآلود در جهت منافع خودخواهانه خود، در تمامی این سالها نخواستند و یا نتوانستند در راه ایجاد احزابی که منافع آنان را نمایندگی کند تلاشی جدی را سازمان دهند و همواره کوشیدند و میکوشند تا با ایجاد و استفاده از سازمانها و ارگانهای متعدد تحت عناوین مختلف بهجای حزب، آنهم بهصورت مخفی، نیمه علنی و نیمه رسمی، اهداف خود را در جامعه به پیش برند. اگر نیروهای راست که همواره سکان قدرت را در اختیار داشته و دارند، رسماً احزاب و نهادهای سیاسی خود را بهوجود میآوردند و کم کم بخشی از دمکراسی یعنی تحزب در جامعه را نهادینه میکردند، در این صورت جامعه ما میتوانست شرایط بهمراتب بهتر و آرامتری را در راه دمکراتیزه شدن و پیشرفت و توسعه تجربه نماید. امّا آنها نه تنها این کار را نکردند و متأسفانه هنوز هم نمیکنند، بلکه تمام کوشش و همّ و غم خود را در جلوگیری از تشکل و فعالیت نیروهای چپ در ایران بکار برده و میبرند. شیوههایشان هم که معلوم است؛ برای این نیروها در بیرون راندن طرف مقابل از میدان، هر ترفندی، راست یا دروغ، روا یا ناروا، پسندیده یا ناپسند، مجاز بوده و میباشد.
شما یک نگاه سرانگشتی به تاریخ حزب خودمان، حزب تودهٔ ایران بکنید؛ قدیمیترین حزبی که همین چندی پیش هفتاد و سه ساله شد؛ حزب و تشکلی که در طول حیاتش بیشترین و بزرگترین خدمت را به فرهنگ سیاسی و حزبی کشورمان انجام داده است. حزبی که از همان بدو تشکیل تاکنون هر دولتی که در ایران به قدرت رسیده اولین کارش دشمنی لجام گسیخته با آن بوده است. به حزب ما سخیفترین افتراهای ناروا و انواع اتهامات واهی زدهاند. بهترین و شایستهترین انسانهای شریفی را که بهمنظور خدمت به اقشار زحمتکش جامعه و پیشرفت و ترقی کشور در صفوفش گرد آمده بودند، روانهٔ شکنجهگاهها کرده، سر به نیست و یا اعدام کردهاند.
زندهیاد ناخدا بهرام افضلی، فرمانده نیروی دریایی ایران در زمان جنگ، انسانی شریف و فوقالعاده که یکی از قربانیان این نوع دشمنیهای کور با نیروهای چپ در ایران میباشد چه خردمندانه در دادگاه و در دفاع از خود میگوید: «در رژیم گذشته با پوست و گوشت و استخوان خودم فساد و ظلم و محرومیت را در جامعه احساس کرده بودم. برای خودم چنین تحلیل میکردم که برای فائق آمدن بر مشکلات و برای اینکه جامعه به طرف یک تعادل، به طرف یک قسط پیش برود، لزوم یک حزب چپ … که انگیزههای خدمت اجتماعی یکسان برای افراد جامعه را داشته باشد، برای مملکت ما ضروری است، تا با مطرح کردن شعارهای مردمی و با اعلام نقطه ضعفها ، با ارائه راهحلها … خدماتی را بتواند به جامعه انجام دهد.»
همه ما مردم یک سرزمینیم که تاریخ، خصایل و مشترکات بسیاری با هم داریم. نمیگویم که همه همینطورند. طبیعی است که در طول این سالها از سوی بسیاری تلاش گردیده و میگردد تا رفتارهای اجتماعی مدرن و دمکراتیک را ترویج و خود، دیگران و جامعه را با آن دمساز کنند. ولی اینکه تا چه اندازه در این راه موفق بودهایم هنوز جای بحث فراوان دارد. سی و اندی سال از انقلاب بهمن میگذرد و ما با پسرفت در این زمینهها، امروز در جایی ایستادهایم که اقلیتی محدود خود را صاحب کشور و مردم میدانند و دیگران همه و همه غیرخودی هستند. حتی احزاب نیمبند اسلامی هم که در طول این سالها شکل گرفته بودند، ممنوع شده و اعضاء آنان یا در زنداناند و یا اجازه هیچ حرکت و فعالیتی را ندارند. حالا اگر از انقلاب مشروطیت به این سو را هم که نگاه کنیم، بهجز یک دوران بسیار کوتاه، اوضاع علاوه بر اینکه تفاوت چندانی نکرده که میتوان گفت بازگشت به عقب هم داشته است. این است سیمای غمانگیز جامعهای که علیرغم از خودگذشتگیها و فداکاریهای بسیار در راه ایجاد و برقراری عدالت اجتماعی و آزادیهای دمکراتیک، هر بار و با اشکال گوناگون استبداد و دیکتاتوری را بازتولید میکند.
بنابراین دشواری راه و مبارزهای که در پیش داشته و داریم تا حدودی آشکار است. اینکه امروز بیائیم و بگوئیم فلانی اینطور بود و فلانی بهمان و اگر چنین میکردند و یا چنان میشد همه چیز روبراه و مرتب بود، این یک رویا و خواب و خیال است. بضاعت ما همین بود و همه ما وارد میدانی شده بودیم که روحیهای محکم، گذشت، فداکاری و استقامت میطلبید. یا بهقول امروزیها هزینه داشت و دارد. پس سطح توقعات هم میبایست بر همین مبنا تنظیم میگردید تا همه ما با هم در راه بازسازی حزب بکوشیم. نقد گذشته آنهم منصفانه و دقیق و با در نظر گرفتن تمامی عوامل و شرایط بهمنظور درس گرفتن برای تصحیح حرکت به جلو و پیشبرد اهداف حزب همواره لازم و ضروری است. امّا اینکه با بروز کوچکترین ناملایمتها و یا اختلافنظر راه خود را جدا کنیم و رودرروی حزب قرار گرفته و بر همه تاریخ آن و فدارکاریها و از جان گذشتگیهای شریفترین انسانها در این راه خط بطلان بکشیم این دیگر نقد نیست. هنوز هم از پس این همه سال که در خارج از کشور زندگی کردهایم و هر روز رسم و رسوم زیستن نظرات و دیدگاههای متفاوت را در کنار هم و با هم میبینیم و تجربه میکنیم، در بسیاری از ما تغییرات رفتاری چندانی محسوس نیست. این امر مستلزم کار و تلاش بسیار زیاد است و زمان میبرد. ما باید بتوانیم آنرا با هم تجربه و تمرین کنیم و برای ترویج و گسترش چنین روحیهای به همدیگر کمک نمائیم. هر کس که بگوید خودخواهیها و کجاندیشیها و عدم تحمل مخالف و یا منتقد، فقط در حزب تودهٔ ایران دیده شده و در سایر احزاب، گروهها و سازمانها و یا حتی نهادهای خصوصی، صنفی و فرهنگیِ دیگر دیده نمیشود، رک و راست دروغ میگوید و خاک بر چشم حقیقت میپاشد. مردم ما اصطلاح خوبی دارند که میگویند: بهجای نوشتن مار، نقش مار میکشد.
در طول سالیان سترون مهاجرت، دستهبندیها و جنجالهای بیرونی، به حق یا به ناحق، علاوه بر اینکه به دمکراتیزه کردن فضای درون حزبی در راه یک همبستگی و حفظ یکپارچگی آن هیچ کمکی نکرد، بلکه موجبات دلسردی و اُفتِ روحیهِ تعدادی از رفقا و در نتیجه کنارهگیری آنان از حزب و فعالیتِ حزبی را هم فراهم ساخت؛ و از همه مهمتر اینکه رفقای داخل را که در خطرناکترین شرایط به تلاش و فعالیت خود بهویژه برای پایان دادن به جنگ و آزادی زندانیان سیاسی ادامه میدادند زیر شدیدترین فشارهای روحی گذاشت.
در چنین هنگامهای مظلومیت حزب و فداکاریها و تلاش بیدریغ آن در دوران انقلاب که برای پیروزی خواستهای مردم ایران در راه خاتمه جنگ و استقرار صلح، عدالت اجتماعی و آزادیهای دمکراتیک از هیچ کوششی فروگذار نکرد، در سایه قرار گرفت و در فراز و فرود غوغای این جنجالها گم شد. و این در شرایطی بود که رفقایمان در زندانها شکنجه میشدند و هر روز تعدادی از آنها اعدام و یا سربهنیست. در این وضعیت پیچیده و دشوار، ما بهجای تشدید و گسترش کارزار نجات زندانیان سیاسی، پایان دادن به جنگ و استقرار صلح و گرفتن انگشت نشانه بهسوی دشمن و افشای جنایات آن، درگیر با خود شدیم و مشغول برچسبزنی و اتهام به همدیگر. با آغاز تغییر و تحولات در اتحاد شوروی و سایر کشورهای سوسیالیستی که نهایتاً منجر به تغییر سیستم حکومتی این کشورها شد و نیز بهرهبرداریهای گستردهِ بلندگوهایِ تبلیغاتیِ سرمایهداری از این تغییر و تحولات و تشدید جنگِ روانی آنها، حتی تعدادی از افراد باور خود را به حزب و آرمانهای طبقه کارگر و زحمتکشان نیز از دست داده و میدادند. همه اینها هجوم سنگینی بود که انرژی و توان حزب را میگرفت و نگاه را از مسایل اصلی منحرف میساخت. البته واضح است که هیچکدام از اینها نمیتواند رهبری را از مسئولیتی که در قبال حزب و سرنوشت آن داشت مبری سازد. مشکل این بود که در این میان آن تعدادی هم که در حزب و رهبری گلایهها و نظرات انتقادی جدی و سازنده داشتند و تعدادشان کم هم نبود، صدایشان در هیاهوی سایر صداها گم میشد و نمیتوانستند در چنین جوی آنرا بهطور مؤثر به پیش برند.
از آنجا که در بازسازی حزب در مهاجرت نیز همانطور که در بخشهای قبلی اشاره کردم، اعتماد و باورها با کج نهاده شدن برخی خشتها در بزنگاههای تعیین کننده تضعیف گردیده بود؛ عملکرد هیأت دبیران و هیأت سیاسی هم بدون کاستی، اشتباهات و ندانمکاریهای جدی نبود؛ و مهمتر اینکه، سکان رهبری حزب و امکانات در اختیار آن دیدگاهی بود که دایرهای محدود را کافی، زیستن در شرق را امنتر و رفتن به غرب را مسألهساز میدانست، صداها هر روز بلندتر و تخریب روحیه هر روز بیشتر میگردید.
اغراق نخواهد بود اگر بگویم که قبل از پلنوم دیماه ۱۳۶۶، بعد از آن و تا پلنوم فروردینماه سال ۱۳۶۹ در بهمان پاشنه میچرخید و در تمامی این سالها در مهاجرت این بگومگوها،گله و گلهگذاریها، نامه نوشتنها، رودرروییها، اخراجها، کنار کشیدنها و رفتنها ادامه داشت و با وجودِ این همه مسایل، تغییری بهوجود نیامد که هیچ، جلسات هیأت سیاسی هم کم کم با فواصل بسیار طولانی آنهم پس از پیگیریهای فراوان و اعتراضات گسترده تشکیل میشد.
بلافاصله پس از اتمام اجلاس پلنوم دیماه کمیتهٔ مرکزی و قبل از عزیمت اعضاء آن از محل، هیأت سیاسی یک جلسهٔ چند ساعته داشت. ماحصل آن جلسه نیز که درست در همان حال و هوای پلنوم تشکیل شده بود، تصویب بخشنامهای بود که همراه با توضیحاتی از سوی هیأت دبیران به جلسه پیشنهاد گردید. بخشنامه شامل حال کسانی میشد که به تأسی از بخشنامه دادستانی در ایران خود را معرفی کرده و یا از زندانهای رژیم آزاد گردیدهاند. این مصوبه نیز که عیناً مانند همان «آئیننامه» با عجله و بدون بررسی همه جانبه، یکباره و در فضایی آماده شده پیشنهاد و تصویب گردید، چنان اعتراضاتی را برانگیخت که هیأت سیاسی مجبور شد در اولین نشست خود که بعد از چهار ماه تشکیل شده بود آنرا تدقیق و تصحیح نماید.
در فاصله کوتاهی پس از پلنوم دیماه اعتراضات نسبت به آئیننامه و بخشنامه مورد اشاره از واحد حزبی باکو که قبلاً نیز پدیدهٔ انفصال از همانجا آغاز گردیده بود، بالا گرفت. این اعتراضات در نهایت منجر به صدور قطعنامه باکو گردید. اتفاقاً در همان موقع صدور قطعنامه، من نیز به اتفاق رفیق خاوری در باکو بودم. رفقای معترض در باکو قبل از آنکه حوادث منجر به صدور قطعنامه گردد، خواهان اعزام کمیسیونی متشکل از رفقا بلوریان و کسرایی برای رسیدگی به شکایات و نظرات خود بودند و این خواست خود را نیز قبلاً با رفیق خاوری در میان گذاشته بودند. امّا رفیق خاوری بهجای آن دو نفر مرا با خود به باکو برد. این اولین سفر من به یکی از مراکز مهاجرت حزب بود و تا قبل از آن شخصاً با هیچکدام از واحدهای حزبی و مسایل و مشکلات آنان جز از راه شنیدههایی چند در هیأت سیاسی اطلاع نداشتم. رفقای مقیم باکو بهعلت اینکه هیچکدام از افراد مورد نظر آنها در کمیسیون شرکت نداشتند، آنرا بهرسمیت نشناخته و فقط خواهان برگزاری یک جلسه عمومی با حضور دبیر اوّل حزب گردیدند تا یکبار دیگر در حضور او و در جمعی همگانی نظرات خود را اعلام دارند. در صحبتی که با تعدادی از نمایندگان این جمع داشتم، آنان خواهان انحلال کمیته باکو و تعیین کمیتهای بودند که مورد قبول اکثریت اعضاء باشد. رفیق خاوری در جلسه عمومی شرکت کرد و از آنان خواست که به حوزههای حزبی برگشته و مسایل خود را از طریق سازمانی و در درون تشکیلات حلوفصل نمایند و بعد از آن هم جلسه را ترک کرد. پس از خروج رفیق خاوری از جلسه، معترضین در همان جمع قطعنامهای را که قبلاً تهیه و تدارک دیده بودند، به امضاء نود نفر از اعضاء حاضر رسانیدند.
بدیهی است که با این شکل کار در درون یک حزب نمیتوان موافق بود. ولی بحث بر سر این است که این اعتراضات از کجا و چرا شروع شد و بر چه بستری رشد کرد تا به قطعنامه باکو رسید؟ رهبری حزب در راه برطرف ساختن مسایل و مشکلات عدیدهای که بعد از یورش در مهاجرت بهوجود آمد و هر روز هم از سوی تعدادی از رفقا مطرح میگردید کدام رویه و روش سازندهای را در پیش گرفت؟! پاسخ به چه مقدار از این مشکلات و مسایل در توان و امکانات رهبری بود؟! و چه اندازه از آن خارج از اراده و توان رهبری؟! مشکلات و مسایل عمدهای که شاید بتوان برخی از آنها را چنین فرموله کرد:
یورش گسترده و وحشیانه به حزب در داخل و درهم شکسته شدن ساختار رهبری آن؛
ناتوانی و بیتجربگی رهبری در مهاجرت بهویژه هیأت دبیران در برابر بار سنگینی که یکباره به دوش آنان افتاد؛
توهم غلّوآمیز برخی افراد حزبی از اوضاع کشورهای سوسیالیستی بهمثابه بهشت موعود که از ایران ایجاد شده بود؛
اصرار بر ادامهٔ شیوههای حزبمداری گذشته و توجیه آن بهعلت شرایط اضطراری و مخفی؛
فروریزی باورها با کج نهاده شدن برخی سنگپایهها در مهاجرت و آنهم از فردای بعد از یورش؛
عدم سازماندهی مناسب کار و در نتیجه عدم استفاده از بسیاری از رفقای کارکشته و باتجربه حزبی در محل و در جایی که میتوانستند مفید واقع گردند؛
تغییر و تحولات شتابان در اتحاد شوروی سابق و مخدوش شدن چشماندازها از سرنوشت این کشورها و سوسیالیسم موجود در غوغای تبلیغاتی؛
و بالاخره عدم علاقه به ماندن در مهاجرت شرق و رفتن به غرب.
میتوان گفت که رهبری حزب هم ناشی از همین نابسامانیها و آشفتگیهای ایدئولوژیک و سیاسی روز، شاید نخواست و یا نتوانست دیالوگی سازنده و یا خطمشی و روش مناسبی را در برخورد با چنین مشکلاتی سازمان داده و بکار بندد. هیأت دبیران برای حفظ موجودیت حزب از دیدگاه خود، بهعللی که در بالا هم به آن اشاره کردم، یعنی تقسیم ذهنی نیروهای حزبی به وفادار و غیروفادار و یا خودی و غیرخودی، ترجیح داد تا خود را در دایرهای محدود محصور کرده و در استفاده از نیروهای علاقمند و ورزیدهای که احساس عاطل و باطل بودن میکردند، دچار توهم و اشتباه گردد. دیگر اینکه گرایش غالب در رهبری حزب هنوز زیستن در سرزمینهای شرق را امنتر میدید و با وجود اینکه در غرب امکاناتِ بهمراتب وسیعتری برای دفاع از زندانیانِ سیاسی و پخش و گسترشِ نظرات و دیدگاههای حزبی وجود داشت، رفتن به غرب و حتی گرایش طبیعی رفتن از شرق به غرب نوعی «تابو» بود و میتوانست توأم با اتهاماتی گردد. عدم سازماندهی آگاهانه مهاجرت به غرب و استفاده درست از نیروهایی که امکان و توان خدمات بسیار خوبی را داشتند، خود یکی از نکات ضعف جدی در این دوران محسوب میشود که میتوانست تا حد زیادی از تنشهای بهوجود آمده و هرز رفتن نیروها بکاهد. پیآمد چنین نوع نگاهها به مسایل زیستی و تشکیلاتی خود موجب پیوستن بسیاری از این رفقا به نیروهای مسألهدار گردید. در چنین هنگامهای قطعنامه بهسرعت تبدیل به جریانی شد که بهزودی تقریباً تمامی واحدهای حزبی از باکو، کابل، مینسک و مسکو گرفته تا آلمان و فرانسه و انگلستان را درنوردید و بخشی از نیروهایی را که بهعلل گوناگون در صفوف مقابل قرارگرفته بودند با خود برد. و امّا اینکه بعدها این کادرها و فعالین چه شدند و در چه وضع و مواضعی قرار گرفتند، حزبی ماندند یا کنارهگیری کردند، خود مبحث جداگانهای است که هنوز هم نمیتوان بخش پایانی آنرا نگاشت.
پس از مراجعت ما از باکو، اولین اجلاس پنج روزه هیأت سیاسی بعد از گذشت بیش از چهار ماه در خردادماه سال ۱۳۶۷ تشکیل گردید. اکثر وقت این جلسه صرف مسأله قطعنامه و «قطعنامهچیها» شد. رفیق صفری بهعلت بیماری در این جلسه شرکت نداشت و نظرات خود را کتباً به هیأت سیاسی فرستاده بود. این نامه که خطاب به اولین اجلاس هیأت سیاسی بعد از پلنوم دیماه نوشته شده و با ذکر دلایل خواستار اخراج تعدادی از اعضاء کمیتهٔ مرکزی و فعالین قطعنامه میگردد، در حقیقت نشان دهنده سیاست برخورد رهبری با این قبیل حوادث در حزب بود. همانطور که در بخشهای گذشته هم مفصلتر اشاره کردم آن نگرشی است که ریشه نابسامانیها، گرفتاریها و مشکلات حزب را عمدتاً در عوامل ذهنی و اشخاص جستجو میکند و نه در شیوه عمل خود و عوامل عینی دیگر. یعنی اینکه تعطیل شدن دمکراسی درون حزبی به دلایل امنیتی و شرایط مخفی که در نتیجه به برجسته شدن جنبه سانترالیسم و محدودتر شدن جنبه دموکراتیکِ کارِ حزب منجر گردیده، عدم استفاده کافی از خرد جمعی، بیهویتی ارگانهای اساسنامهای و نقض حقوق این ارگانها، مشخص نبودن حدود وظایف و اختیارات شعب، دوایر و کمیسیونها و مسئولیتشان و غیره … در بهوجود آمدن چنین وضعیتی نقش و تأثیر چندانی نداشته است. اگر به این عوامل هم به اندازه کافی بها داده میشد، در آن صورت هیأت دبیران و هیأت سیاسی میبایست ضمن درخواست مجازات برای سازمانشکنان و معترضین، با استفاده از همه امکانات در صدد یافتن علل واقعی بروز این نابسامانیها ـ لااقل آن بخشی که میتواند در اثر عملکرد رهبری بهوجود آمده باشد ـ نیز برآید و برای رفع آن و عدم تکرار این نابسامانیها در آینده آنهم با این ابعاد چارهاندیشی کند.
در هر صورت و در چنین حالتی تکلیف این جریان و دستاندرکاران آن تا حدودی معلوم بود. بعد از بحث و جدلهای فراوان هیأت سیاسی در نشست خردادماه ۱۳۶۷ خود پس از بررسی مسأله، حاضر نشد صرفاً با استناد به «آئیننامه» این رفقا را از حزب اخراج نماید و فقط به تعلیق آنان رأی داد. این تصمیم که در غیاب رفیق صفری اتخاذ گردید، بهاتفاق آرا صورت گرفت. رفقا تأکید میکردند که باید این عده به پلنوم دعوت شوند و حق دفاع از خود را داشته باشند و کمیتهٔ مرکزی دربارهٔ آنان تصمیم بگیرد. دلیل آنان هم این بود که باید به اخراجهای غیابی اعضاء کمیتهٔ مرکزی که در این مدت تبدیل به یک سنت شده، پایان داده شود. پارهای از رفقا اصرار داشتند و تأکید میکردند که باید برای جلوگیری از تکرار این حوادث که سالهاست ادامه دارد، علل و عوامل عینی بروز چنین پدیدههایی در حزب مورد ریشهیابی جدی قرار گیرد.
در این جلسه همچنین نامهٔ زندهیاد رفیق دکتر احمد دانش که از زندان خطاب به آیتالله منتظری نوشته و از طریقی به هیأت سیاسی رسیده بود قرائت گردید. بهعلت محتوی تکان دهنده و افشاگرانه جنایات رژیم در زندانها که جسورانه در این نامه ذکر گردیده بود، و نیز بهخاطر مصالح حزب و جنبش، تصمیم گرفته شد تا علیرغم احتمال فشارهای فراوان به این رفیق، این نامه منتشر گردد و همزمان از همه سازمانهای بینالمللی خواسته شود تا ضمن یاری رساندن به زندانیان سیاسی در ایران، مراقب عکسالعمل رژیم بهویژه در این زمینه باشند. در این اجلاس دربارهٔ سرنوشت مبهم و نامعلوم رفقا ابراهیمی، آگاهی و مهرگان در زندان نیز بحث و تبادلنظر شد و قرار بر این گردید تا بیانیهای دربارهٔ مفقودالاثر بودن این رفقا تنظیم و سریعاً منتشر شود. از رفیقمان بلوریان خواسته شد تا به نامهنگاریهایی که مغایر مصوبات هیأت سیاسی و سایر ارگانهای حزبی است و بهجز تشدید تفرقه، کمکی به همبستگی حزب نمیکند پایان دهد.
بههرحال اولین اجلاس هیأت سیاسی کمیتهٔ مرکزی حزب بعد از پلنوم دیماه ۱۳۶۶ در این حال و هوا و بعد از تصحیح و تدقیق بخشنامه مورد اشاره در بالا (۲)، صدور چند رهنمود و پارهای تصمیمات تشکیلاتی و با تأکید مجدد بر این امر که جلسات هیأت سیاسی باید حتما هر دو ماه یکبار تشکیل شود، به کار خود پایان داد.
(۱) ـ «آنچه در حزب گذشت»: بخش ۱۱ ــ مصاحبه با رفیق محمد حقیقت (کریم)، عضو مشاور سابق هیأت سیاسی کمیتهٔ مرکزی حزب تودهٔ ایران (قسمت اول)
«آنچه در حزب گذشت»: بخش ۱۱ ــ مصاحبه با رفیق محمد حقیقت (کریم)، عضو مشاور سابق هیأت سیاسی کمیتهٔ مرکزی حزب تودهٔ ایران (قسمت دوم)
(۲) ـ مصوبهٔ هیأت سیاسی در مورد بخشنامه:
در تصحیح و تدقیق تصمیم جلسه دیماه ۱۳۶۶ هیأت سیاسی خاطر نشان میسازیم:
الف ـ رفقای حزبی در ایران نباید از کشور به قصد مهاجرت خارج شوند، مگر به صلاحدید و یا الزام سازمانی. بدیهی است که در غیر اینصورت حزب از کمک به این رفقا در انتقال به کشورهای دیگر معذور است.
ب ـ دربارهٔ رفقایی که با دادن تعهد از زندان آزاد شدهاند و یا خود را به مقامات «امنیتی» معرفی کردهاند، شعبه تشکیلات پس از بررسی دقیق و همه جانبه، مورد به مورد و بهصورت مشخص تصمیم خواهد گرفت.
رفقای هیأت دبیران در شرایطی آغاز دورهای نوین از فعالیت حزب در داخل را بشارت میدادند که در واقع هیچ خبر و اطلاع دقیقی از وضعیت درون حاکمیت و جامعه و بهخصوص آنچه که در زندانها میگذشت نداشتند.
با سلام مجدد خدمت شما دستاندرکاران تارنگار «مهر» و تمامی خوانندگان این تارنگار، اجازه میخواهم تا ضمن پوزش در تأخیر، بخش بعدی گفتگویمان را که در قسمت اول (از پلنوم دی ماه ۱۳۶۶ تا پلنوم فروردین ماه ۱۳۶۹) نیمه تمام مانده بود، ادامه دهیم. در صحبتهای قبل آنچه را که تا پایان نشست خرداد ماه سال ۱۳۶۷ هیأت سیاسی بیاد داشتم برایتان نقل کردم. در این بخش تلاش میکنم رویدادها و مباحث هیأت سیاسی را تا نشست ماه مارس ۱۹۸۹ که در آخرین روزهای اسفند ماه سال ۱۳۶۷ تشکیل شد برایتان بازگو کنم. نقل ماجراهای آخرین نشست هیأت سیاسی قبل از پلنوم فروردین ماه سال ۱۳۶۹ که در شهریور ماه سال ۱۳۶۸ تشکیل گردید را میگذاریم برای بار بعدی که امیدوارم بتوانم هرچه سریعتر آنرا تنظیم و آماده سازم.
قبل از هر چیز باید بگویم که خسته نباشید و واقعاً هم این تلاش و پیگیری شما در انجام این کار بزرگ، منظورم مجموعه «آنچه در حزب گذشت» است، بسیار ارزنده و قابل تحسین است. کاش دیگر رفقا هم که در این زمینه یادماندههایی دارند دست بکار شوند و آنرا برای تکمیل این مجموعه ارزشمند ارسال دارند. در هر صورت موفقیت شما در این راه آرزوی همه ماست. همواره تکرار کردهام و باز هم میگویم که برگشت به آن روزها و آنچه که در حزب گذشت، حداقل از سوی من، برای گله و گلهگذاری و یا متهم کردن این و آن نیست. باید منصف بود و هرگز دشواریهای عظیم پیش رو در عرصهٔ داخلی و خارجی در آن سالها را که بادهای بلندی با خود داشت فراموش نکرد؛ فکر میکنم شما هم با من هم عقیدهاید که باید همیشه در نظر داشته باشیم که در چه شرایطی قرار گرفته بودیم و در چگونه بستری حرکت میکردیم.
و امّا نشست بعدی «هیأت سیاسی کمیتهٔ مرکزی حزب» برای اولین و آخرین بار در طول این مدت، پس از دو ماه و در اواخر مرداد ماه سال ۱۳۶۷ (اوت ۱۹۸۸) تشکیل شد. همانطور که قبلاً هم یادآور شدم، هیأت سیاسی هرگز برای نشستهای خود دستور کار از پیش تعیین شده و مشخصی نداشت. تعدادی از ما که فکر میکردیم با تشکیل دبیرخانه و شرکت فعال دبیر اوّل در آن میتوان تا حدودی بر این نابسامانیها غلبه کرد و برای اجلاس هیأت سیاسی برنامه و دستور کاری را پیشبینی و به اجرا گذاشت، در این راستا دست بکار شدیم. امّا متأسفانه خیلی زود فهمیدیم که آب در هاون میکوبیم!! پس از چندی نیز گفتند که اینجا «دبیرخانه حزب» نیست، بلکه دفتری است که تعدادی از رفقا باید در آن کار کنند. البته این جریان نیز خود ماجرای مفصّلی دارد که از حوصله این مطلب خارج است.
در ابتدای هر جلسه، «هیأت دبیران» مسائلی را به تشخیص خود مطرح و آنرا در دستور میگذاشتند که عمدتاً هم مسایل تشکیلاتی بودند. در واقع میتوان اینطور نتیجه گرفت که در آن شرایط و با آن اوضاع و احوالی که شرح دادم، «هیأت سیاسی» حزب را رهبری نمیکرد، بلکه حوادث و اتفاقات روز در مهاجرت آنرا مجبور به واکنش میساخت. بدین ترتیب درک این مسأله که هیأت سیاسی با توجه به پراکندگی اعضاء آن، اجلاسهای دیر به دیر و چند روزه، بیبرنامگی و آشفتگی کار، عدم ارتباط ارگانیک با بدنه و بهویژه با اعضاء کمیتهٔ مرکزی و بالاخره و مهمتر از همه کمبود اطلاعات لازم و قابل اعتماد از آنچه که در داخل کشور و بهویژه زندانهای رژیم میگذشت، تا چه حد میتوانسته است در پیشبینی حوادث و رهبری حزب نقش مؤثری ایفا کند، کار دشواری نخواهد بود.
خوب دقت کنید! زمان تشکیل جلسهای که صحبتش را میکنم مدتی کوتاه پس از پذیرش قطعنامه و اعلام آتش بس، یعنی همان قطعنامه ۵۹۸ معروف (پایان جنگ عراق و ایران) از سوی آیتالله خمینی است. طبیعی است که پذیرش قطعنامه یکباره اتفاق نیفتاد و خود پروسه معینی را طی کرد. رهبری حزب پس از بازپس گیری خرمشهر با اتخاذ سیاستی کاملاً بجا و مردمی، تمام توان خود را در برقراری آتش بس و پایان جنگ بکار گرفت. بهرغم دشمنی کینهتوزانهٔ ارتجاع داخلی و خارجی با این سیاست، رهبری حزب توانست در آن زمان با طرح بهموقع دقیقترین شعارها در جامعه، سیاست پایان دادن به جنگ را در بین وسیعترین اقشار اجتماعی گسترش داده و به مبرمترین خواست ملی مبدل سازد. نمونه ارزندهای از میهندوستی حزب ما و مردمی بودن سیاستهای آن که در بین دوست و دشمن غیر قابل انکار است. سیاستی که به راویتی منجر به یورش کینهتوزانه و وحشیانه ارتجاع به حزب ما گردید. تأثیر مستقیم مشی سیاسی دقیق و مردمی حزب ما در پایان دادن به جنگ در بین وسیعترین اقشار اجتماعی بعد از آزادسازی خرمشهر، کنشها و واکنشها در درون و پیرامون حکومت در این دوران و نیز فشار توده های محروم و زحمتکش جامعه از پائین، بیهودگی تداوم جنگ خانمانسوز را در جامعه آشکار و در نهایت حاکمیت را وادار به قبول آتش بس نمود. امروز مشخص گردیده است که قبل از اعلام رسمی پذیرش قطعنامه و از چند ماه پیش از آن، در اصول با آن موافقت شده بود. بنابراین و در حالیکه با پذیرش قطعنامه در داخلِ کشور شرایط تازهای ایجاد گردیده و نیروها در حال جابجایی و تغییر و تحولاند؛ با پایان یافتن ۸ سال جنگ خانمانسوز، وضعیت سیاسی و اجتماعی در تمامی زمینهها دگرگونی جدّی میطلبد و در مواردی بسیار شکننده است؛ خطر زندانیان سیاسی را شدیداً تهدید میکند و میبینیم که یورش به زندانها و کشتار زندانیان سیاسی آغاز میشود و تا فاجعه ملی فاصله چندانی نیست؛ در مرحله حساسی از انقلاب قرار گرفتهایم که میبایستی تمامی توجه و تلاش رهبری متوجه داخل گردد تا بتواند با ارزیابی درستِ لحظه و شرایط تازهای که بعد ازپایان جنگ در جامعه و زندانها ایجاد شده موضعگیریهای بهموقع انجام داده و به زندانیان برای حفظ جانشان رهنمودهای لازم و ضروری را ارائه کند؛ و بالاخره اینکه تلاش و کارزار در راه نجات زندانیان سیاسی در بند را در ابعادی گسترده تشدید نماید؛ نامهنگاریهای تند و انحلالطلبانه تعدادی از رفقا، مسأله گردانندگان قطعنامه باکو، همراهی و ارتباط تعدادی از رفقا با آنان، و بالاخره اولتیماتومها و اتهامات روا و ناروا از یکسو و کم اطلاعی رهبری از آنچه که واقعاً درداخل و بهویژه در زندانهای رژیم میگذشت از سوی دیگر، موجب اتلاف وقت این نشست وکم توجهی به آن بخش از مسائلی گردید که دارای اولویتهای ویژهای بودند.
در رابطه با جنگ «نامهٔ مردم» ارگان رهبری حزب، بعد از یورش رژیم به حزب هم همچنان میکوشید تا با نشان دادن پیآمدهای زیانبار تداوم جنگ در زندگی روزمرهٔ زحمتکشان، آثار منفی و مخرب آن در روابط سیاسی و اجتماعی و نیز نشان دادن نشانههای بارز رشد نیروهای واپسگرا و غارت ثروتهای ملی از سوی نیروهای فرصتطلب و بازار، سیاست و شعار پایان دادن به جنگ را به درون جامعه برده و جا بیاندازد. ولی بهعلت عدم ارتباط کافی با نیروهای داخل کشور و در نتیجه کم آگاهی از آنچه که واقعاً در درون جامعه، جبههها و حاکمیت در جریان بود، نمیتوانست مانند گذشته تحلیلهای دقیق و به روز ارائه دهد. همانطور که در فوق هم اشاره کردم در حالیکه حاکمیت چند ماه قبل ازاعلام رسمی پذیرش «قطعنامه آتش بس» در عمل آنرا قبول کرده بود و فقط نمیدانست که چگونه و چه موقع آنرا اعلام کند، هیأت سیاسی در خرداد ماه ۱۳۶۷ در تحلیل خود از رویدادهای ایران نوشت: «رژیم هستی خویش را در ادامه جنگ می بیند». و این در حالی بود که تنها ۴۰ روز بعد پذیرش قطعنامه رسماً اعلام شد.
چنین بهنظر میرسد که هیأت سیاسی میبایست حداقل در این اجلاس که تقریباً همزمان با پذیرش قطعنامه از سوی حاکمیت بود، در مورد شرایط تازهای که در کشور ایجاد گردیده و تناسب تازه نیروها در داخل، جروبحث و تبادلنظر نموده و رهنمودهایی را صادر میکرد. ولی با توجه به آنچه در بالا بدان اشاره کردم فقط به این اکتفا شد که مقالهٔ «پذیرش آتش بس و چشمانداز آینده» (شماره ۲۱۷ «نامهٔ مردم») تأئید گردد.
در ابتدای این نشست رفیق بلوریان نامهای را که خطاب به دبیر اول حزب رفیق خاوری نوشته بود به هیأت سیاسی ارائه داد. نامهای با این مضمون که میبایستی تمامی تصمیمات جلسهٔ گذشته در رابطه با اخراجها و تعلیقها تا تشکیل این جلسه بهمنظور بررسی و تصمیمگیری مجدد معلق میگردید. او این نامه را به تمامی رفقای مورد بحث هم ارسال داشته بود. خواست او هم در این اجلاس آنطور که میگفت این بود که چون به حقانیت امضاکنندگان قطعنامه باکو و هواداران آنها پی برده و نمایندگی این طیف را دارد، هیأت سیاسی باید خواستهای آنان را پذیرفته و خود مجری دقیق آن گردد. در چنین حالتی آنها هم قطعنامه را پس خواهند گرفت. در غیر اینصورت او بهراه خود خواهد رفت و هواداری و همکاری خود را با «تودههای حزبی» اعلام خواهد نمود.
با یک چنین آغازی میتوان حدس زد که این اجلاس در چه فضایی تداوم یافته وبهرغم شرایط تازهای که در داخل ایجاد گردیده و نیز حوادث دردناکی که در داخل زندانها در شرف تکوین بود، وقت و انرژی آن در چه سمت و سویی بکار رفته است. البته همانگونه که تاکنون هم اشاره کردهام ما از ابتدا و تقریباً در هر جلسهای به نوعی درگیر این قبیل مسائل بودیم. اما در این مورد مشخص طبیعی بود که هیأت سیاسی در مجموع ضمن داشتن آمادگی برای بررسیهای بیشتر، بهرغم ادعاهای دمکراسیطلبانه چنین پیشنهادی، به اتفاق آرا آن را نادرست، سادهلوحانه، غیردمکراتیک و انحلالطلبانه ارزیابی کند و حاضر نباشد تا با تسلیم شدن در مقابل اولتیماتومها موازین حزبی و منافع حزب را نادیده بگیرد. رفیق خاوری هم در یک نامه کتبی و با آوردن فاکتهای مشخص، عملکرد رفیق بلوریان را در بزنگاههای معین در هیأت سیاسی از ابتدا تاکنون مورد نقد قرار داده و از وی خواست تا علیرغم مخالفتهای اینجا و آنجا، به مصوبات هیأت سیاسی احترام گذارده و در راه پیاده کردن آنها، همراه و یاور هیأت سیاسی باشد.
تبادلنظر و جروبحثهای تشکیلاتی بهدرازا کشید ولی با اصرار تعدادی از رفقا تلاش گردید تا در وقتهای باقیمانده به مسائل حاد و مبرم پیش رو نیز پرداخته شود.
جالب است که هیأت دبیران بهمنظور انجام چند جابهجایی و دریافت تأئید اخراج جمعی از اعضای رهبری که در جلسه قبل از عضویت در کمیتهٔ مرکزی معلق گردیده بودند، گزارشی دربارهٔ شرایط حزب در داخل داد. مضمون این گزارش هم ضمن برجسته ساختن غلوآمیز توانایی حرکت و فعالیت حزب در داخل این بود که «اجازه ندهیم ما را با مسائل مهاجرت سرگرم کنند!! ما باید این مسائل دست و پا گیر را سریعاً حل کنیم و به داخل بپردازیم!! ما در داخل وضعیت بسیار خوبی داریم!! شرایط بگونهایست که هم اکنون میتوانیم دو نفر از اعضای کمیتهٔ مرکزی را به داخل بفرستیم و نشریهای بنام «هواداران حزب» منتشر کنیم!! علاوه بر این دو نفر، ما باید آماده شویم تا کم کم تعداد بیشتری از اعضای کمیتهٔ مرکزی و حتی هیأت سیاسی و نیز دیگر اعضای فعال را که چنین خواست و تمایلی دارند به داخل گسیل کنیم!! باید بیانیهای دربارهٔ ضرورت انسجام صفوف حزب صادر کنیم و یکبار برای همیشه به این بازیهای درون حزبی پایان دهیم»!!
رفقای هیأت دبیران در شرایطی آغاز دورهای نوین از فعالیت حزب در داخل را بشارت میدادند که در واقع هیچ خبر و اطلاع دقیقی از وضعیت درون حاکمیت و جامعه و بهخصوص آنچه که در زندانها میگذشت نداشتند. و از آنجا که هیأت سیاسی نیز خود از چگونگی اوضاع حزب و فعالیت آن در داخل، هیچ اطلاع مستقیمی نداشت و فقط گاهی چیزهای پراکندهای از دهان هیأت دبیران و بهویژه شخص دبیر اول میشنید، از شنیدن چنین گزارشی به وجد آمده و در صدد برآمد تا با تقسیم کار، پیاده کردن این اهداف را در دستور کار خود قرار دهد. باید اذعان کنم که خیلی زودتر از آنچه که تصور میکردیم معلوم شد که فقط آن بخش از تصمیمات این جلسه بهمورد اجرا گذارده شده و میشود که مربوط به تنبیهات میگردد و بخش دیگر آن برای همیشه روی کاغذ ماند و هر بار هم که در این زمینه از پیشرفت کار سئوال میشد، مسأله با سکوت برگزار میگردید.
تحت تأثیر چنین فضایی که از آینده کار در داخل ترسیم گردید و پس از جروبحثهای سخت و طولانی، رفیق کسرایی با اکثریتی شکننده از مسئولیت و نمایندگی حزب در اتحاد شوروی برکنار گردید و به دبیر اول حزب مأموریت داده شد تا کمیتهٔ حزب در مسکو را ترمیم و نتیجه کار را به هیأت سیاسی گزارش دهد.
رفیق صفری در جایگاه دبیر دوم حزب پس از ارائه پیشنهادات خود در بارهٔ کار در داخل کشور که در بالا بدان اشاره شد، به مصوبات جلسه گذشته هیأت سیاسی در باره تعلیق ۴ نفر از اعضای کمیتهٔ مرکزی شدیداً اعتراض نمود و رفقا را مورد سرزنش قرار داد که مصوبات پلنوم دی ماه را نادیده گرفتهاند. او خواستار آن گردید تا بلادرنگ و با استفاده از آئیننامه مصوب پلنوم دیماه و اختیاراتی که کمیتهٔ مرکزی به هیأت سیاسی داده است، نسبت به اخراج این عده تصمیم قطعی گرفته شود. او متذکر میشد که این کار اصولاً نیازی به تصویب هیأت سیاسی ندارد و کمیتهٔ مرکزی پیشاپیش این عده را اخراج کرده است. در این زمینه بحث سختی در گرفت. و از آنجا که آئیننامه مصوب پلنوم دی ماه تصمیم نهایی را دراین گونه موارد به هیأت سیاسی واگذار کرده بود، اکثریت رفقا حاضر به قبول پیشنهاد رفیق صفری که مورد حمایت دبیر اوّل هم بود نشدند. این مسأله در اینجا پایان نیافت و تا جلسه ماه سپتامبر سال ۱۹۸۹ ادامه داشت. در این اجلاس بود که بالاخره با رأی ۵ رفیق هیئت سیاسی این رفقا از حزب اخراج گردیدند.
در موارد دیگری نیز تصمیم گرفته شد؛ از جمله اینکه قرار شد به استثنای سازمان مجاهدین خلق و آنهم به خاطر نقش آن در جنگ، از بقیه احزاب و سازمانها دعوت گردد تا به «جبهه آزادی و صلح» که تشکیل آن در اجلاس قبلی به تصویب رسیده بود، بپیوندند؛ به دعوت عام آقای حسن نزیه برای تشکیل «جبهه ائتلاف ملی ایران» پاسخ مثبت داده شود و در «جامعه دفاع از حقوق بشر در ایران» نیز شرکت کنیم. در عینحال قرار بر این شد تا رفیق مسئول روابط بینالملل در جشنهای هفتادمین سال تأسیس حزب کمونیست یونان شرکت کرده و در آنجا از این حزب و احزاب دیگری که در آن حضور دارند برای نجات جان زندانیان سیاسی استمداد بطلبد.
متأسفانه تقریباً بقیه وقت این اجلاس به بحث و تبادلنظر در ارتباط با معترضین، امضاکنندگان قطعنامه باکو و حامیان آنان در رهبری و نیز گفتگو و بحث با رفیق بلوریان گذشت. «دستاورد» این اجلاس هم درعمل و نهایتاً به استثنای یکی دو مورد بالا، چیزی جز چند حکم «جابهجایی»، «اخراج » و « توبیخ و تذکر و هشدار» نبود.
*****
اجلاس بعدی هیأت سیاسی بعد از بیش از چهار ماه و پس از پیگیریهای فراوان، در دسامبر سال ۱۹۸۸(نیمهٔ دوم آذر ماه سال ۱۳۶۷) تشکیل شد و بهمدت ۶ روز به درازا کشید. در این مدت در داخل کشور، رژیم پس از قبول قطعنامه آتش بس و پایان جنگ، به زندانها یورش برد و با کشتار بیرحمانهِ بهترین فرزندان میهنمان، دست به جنایتی زد که همچون لکه ننگی ابدی بر تارک آن نقش بسته است. جنایتی که مردم ایران به حق آنرا «فاجعه ملّی» نامیدند و هرگز آنرا فراموش نخواهند کرد.
بدیهی است که جنایت ددمنشانه رژیم در کشتار جمعی زندانیان سیاسی آنهم درابعادی چنین گسترده و حتی کشتار آن عده از زندانیان سیاسی که قبلاً در دادگاههای فرمایشی محاکمه و در حال گذراندن محکومیت خود بودند، برای مردم ایران، احزاب، سازمانها و گروههای سیاسی غیرمترقبه و غیرقابل باور بود. در این مدت خبرهای تکاندهندهای میرسید و نگرانی و التهاب همه جا را فرا گرفته بود. هنوز کسی از چند و چون عمق فاجعه اطلاع دقیقی نداشت. همه بهویژه خانوادهها برای نجات جان عزیزانشان و یا بدست آوردن خبری از آنان به تکاپو افتاده بودند. از هر سو سئوال میشد و از حزب خبر میخواستند. اینطور تصور میشد که باید ارتباطاتی باشد و حزب حتماً خبرهای دقیقتری دارد. ولی متأسفانه اینطور نبود.
علاوه بر کارزاری که «نامهٔ مردم» برای نجات جان زندانیان سیاسی بهراه انداخته بود و اکسیونهای ابتکاری فعالین حزبی در آمریکا، اروپای غربی، و سایر کشورها، از تمامی احزاب برادر هم در این باره درخواست همکاری و کمک شده بود. ولی اینها کافی نبود. کم کم از اینجا و آنجا اتهاماتی نیز متوجه رهبری میگردید. اتهاماتی مبنی بر اینکه آنطور که باید کارزار همبستگی با زندانیان سیاسی و دفاع از آنان را سازمان نداده است و از وجود افرادی که میتوانستند و توانایی و امکان این کار را داشتند استفاده بجا و بهموقع نگردیده است. البته نمیتوان همه این اتهامات را بیپایه دانست و انگشت اشاره را فقط بهسوی کسانی گرفت که با پخش نامههای ضدحزبی و فعالیتهای فراکسیونیستی، وقت و انرژی رهبری را میگرفتند و جبهههای پهلویی میگشودند. من هم اشاره کردهام که این اعمال اکثر وقت هیأت سیاسی را برای مدتهای طولانی بخود اختصاص داده بود و مسائل و مشکلات اصلی را در سایه قرار میداد.
با وجود این نمیتوان به تأثیر تکرویها ،خودخواهیها و شاید هم وجود تتمه دعواها و اختلافات بعضی از اعضای مؤثر هیأت سیاسی با برخی از اعضای دربندِ رهبری گذشته و نیز داشتن زاویه با سیاست حزب در سالهای بعد از انقلاب را در عدم استفاده از همه امکانات برای بسیج کارزاری گسترده در دفاع از زندانیان تودهای، استفاده از نیروهای کارآمد همچون رفیق سیاوش کسرایی که قبلاً هم به توانائیهای او در این زمینه اشاره کردهام، و نیز بیتوجهی به پیشنهادات مشخص برای کمک به چنین کارزاری، کم بها داد.
برای نمونه شاید کافی باشد تا در اینجا به چند سطری از نامهٔ همسر رفیق شهید امیر نیک آئین که در ماه مه ۱۹۸۹ برای هیأت سیاسی حزب فرستاده بود اشاره کنم. او در بخشی از نامه خود مینویسد:
«… خیلی خوب میدانم که برای پیدا کردن ریشههای دردم و دردی که باعث عزاداری هزاران خانواده شده است، تیرهای ترکش خود را باید بهسوی جمهوری اسلامی رها کنم. امّا این مرا قانع نمیسازد. من، زنی که از سیزده سالگی، هنگامی که کودکان هم سن و سال او، هنوز سرگرم بازی بودند، پای به میدان مبارزه گذاشت، بهسوی اندیشههای تابناک کمونیسم کشانده شد و زندان و شکنجه دیده، مرا وادار میسازد که بهدیده انتقادآمیزی به رهبری حزب تودهٔ ایران نگاه کنم. من بر موضع راسخ خود اصرار میورزم که درد من و فرزندانم تبدیل به نفرتی بر علیه جلادان رژیم خمینی خواهد شد ولی نمیتوانم مسئولیتی که بر عهدهٔ رهبری حزب تودهٔ ایران بود نادیده بگیرم … در آن سالهای دردآور انتظار، من بارها از رفقای رهبری حزب تودهٔ ایران درخواست کردم تا کمک نمایند تا من و دیگر خانوادههای زندانیان سیاسی در کارزار جهانی برای آزادی آنها شرکت ورزیم. ولی آنها برای آنکه دست امداد مرا پس زنند، دستی را که با تضرع سوی آنان دراز کرده بودم، به انواع دلایل متوسل شدند و هزار بهانه تراشیدند …».
از اینجا و آنجا نامههایی با چنین مضامینی میرسید. البته برای بخشی از این گله و
گلهگذاریها و همچنین نارسائیهای جدی، پاسخهایی وجود داشت و در مواردی هم همانطور که در بالا اشاره کردم، بیتوجهی و کم کاری شده بود. در اینجا میخواهم که یکبار دیگر توجه شما و خوانندگان عزیز را به شرایط آن دوران جلب کنم. وضعیتی که در آن از یکسو حکومتهای کشورهای سوسیالیستی هر روز بیشتر تضعیف گردیده و تحولات در درون این کشورها شتاب ویژهای گرفته بود و از سوی دیگر اعتراضات و کارزارهای ضدرهبری و ضدحزبی نیز شدیداً تشدید گردیده بود. در چنین حالتی عدهای هم البته این قبیل نارسائیها را برجسته ساخته و از آن بهره میجستند.
این بار امّا اکثر وقت اجلاس هیأت سیاسی صرف مسأله یورش به زندانها و کشتار زندانیان سیاسی گردید. هیأت سیاسی پس از شنیدن گزارشهای مختلف دربارهٔ اعدامهای دستهجمعی و دیگر اقدامات سرکوبگرانهٔ رژیم، تصمیم گرفت طرح بیانیهای را که در جریان جشن هفتادمین سالگرد تأسیس حزب کمونیست یونان به امضای برخی از احزاب برادر رسیده بود، برای امضا در اختیار احزاب دیگر نیز قرار دهد؛ جزوهای دربارهٔ زندانیان سیاسی حزب از دستگیری تا اعدام برای سازمانها و احزاب برادر تهیه نماید؛ رفیق خاوری برای استمداد از احزاب کشورهای سوسیالیستی با آنها دیدار کند؛ رفقای رهبری حزب در کشورهای غربی برای تماس با رسانههای گروهی غرب بهمنظور افشای جنایات رژیم و دفاع از بقیه زندانیان در بند، ابتکارات بیشتر و فعالتری از خود نشان دهند؛ و بالاخره اینکه از حزب کمونیست یونان بهخاطر کمکهای این حزب در پیشبرد کارزار دفاعی، سپاسگزاری گردد.
هیأت سیاسی در این نشست، تحلیلی از اوضاع ایران و جهان ارائه داد و دربارهٔ اعدامهای دستهجمعی نیز پیامی برای مردم ایران فرستاد. قرار شد تا هر چه سریعتر پلنوم کمیتهٔ مرکزی برگزار شود و برای تدارک پلنوم اطلاعیهای صادر گردد. دبیران حزب موظف گردیدند تا محلی برای برگزاری پلنوم آینده پیدا نمایند.
مطلب دیگری که این بار نیز بخشی از وقت و انرژی اجلاس را به خود اختصاص داد، این بود که تعدادی از رفقای واحد حزب در مسکو در مراسم رسمی حزب برای بزرگداشت خاطرهٔ رفقای اعدام شده در زندانها و اعتراض علیه این اعدامها در ایران، در آن شرکت نکردند. بلکه در گردهمآیی دیگری که تحت همین عنوان در منزل رفیق کسرایی برگزار شده بوده، حضور بهم رساندهاند.
و بالاخره این نشستِ هیأت سیاسی، پس از تدوین اسناد و بحث و تبادلنظر بهمنظور تشکیل هرچه سریعتر پلنوم کمیتهٔ مرکزی، به پایان رسید.
*****
امّا جلسه بعدی هیأت سیاسی که در آخرین روزهای اسفند ماه سال ۱۳۶۷(مارس ۱۹۸۹) تشکیل شد، حال و هوایی متأثر از کشتار بیرحمانه رژیم در زندانها و از دست رفتن تعداد زیادی از بهترین رفقا و ارزشمندترین کادرهای حزب و سایر نیروهای سیاسی بر آن سنگینی میکرد. روحیه و فضای غمگنانهای که در اثر این جنایت هولناک در بین خانوادههای زندانیان تودهای، کادرها و فعالین حزبی و بهطور کلی در همه جا و بین همه برقرار شده بود، در این جا هم تنفس میشد و سنگینی آن کاملاً محسوس بود. خیلیها در ذهن خود و با نتیجهگیریهایی که میکردند، در پی آن بودند تا نکات ضعف و کوتاهیها را از هر سو مورد بازنگری قرار داده و این عمل غیرقابل باور و بیرحمانه رژیم در قتلعام زندانیان سیاسی را ارزیابی مجدد نمایند.
در حالیکه همه و بهدرستی لعنت و ننگ را متوجه رژیم میکردند، کم نبودند کسانی که اتهام را بهنوعی متوجه برخی از رهبران در بند مینمودند و یا کوتاهی در انجام وظیفه رهبری کنونی را در وسعت این کشتار بیتأثیر نمیدانستند.
رفیق لاهرودی که همواره نظر وحرفش را بسیار صریح و روشن بازگو میکرد و این یکی از ویژهگیهای بسیار مثبت این رفیق بود، متأثر از حاکم بودن چنین روحیهای، در این اجلاس چند نامه و پیشنهاد به هیأت سیاسی ارائه کرد. او در یکی از همین نامههای پیشنهادی، بیتوجه به آنچه که در زندانها و سیاهچالهای رژیم بر سر رفقای ما آوردهاند، با بر شمردن یک سری دلایل از جمله اینکه چون نورالدین کیانوری دبیر اول سابق و احسان طبری نظریهپرداز و مسئول امور ایدئولوژیک حزب با قلم و بیان، نیروهای خود را برای خدمت به اسلام و جمهوری ملاها بکار گرفتند، خواهان آن گردیده بود تا حزب با صدور اطلاعیهای اعلام دارد که: با در نظر گرفتن اینکه کیانوری و طبری به حزب، آرمان حزب، به منافع طبقهٔ کارگر و همهٔ مردم ایران خیانت کردهاند، هیأت سیاسی ک.م.ح.ت.ا. با انتشار اعلامیهای خیانت این مرتدین را محکوم و ماهیت این خیانت را به اطلاع اعضای حزب و همه مردم ایران میرساند.»
در این زمینه نیز بحث و جدلهای تندی صورت گرفت و بالاخره تصمیم گرفته شد تا مسأله در پلنوم آینده کمیتهٔ مرکزی مطرح و نظر نهایی کمیتهٔ مرکزی رسمیت یابد که البته با توجه به حوادثی که در پلنوم گذشت، هرگز این مورد مطرح نگردید.
با وجود حاکم بودن چنین فضای تلخ و دردآوری، متأسفانه بار دیگر همان ابزار همیشگی، یعنی داس اخراج و تذکر و تهدید بر فراز این نشست هم به چرخش درآمد. مجدداً مسألهٔ اخراج ۴ تن از رفقای کمیتهٔ مرکزی که در جلسات گذشته از عضویت در کمیتهٔ مرکزی حزب تعلیق گردیده بودند، مطرح و در دستور کار قرار گرفت. ما ساعتها در این زمینه جروبحث کردیم. بالاخره با نظر موافق پنج تن از رفقا قرار شد به آنان نامهای بر این مبنا نوشته شود که چون این رفقا بعد از اعلام تعلیقشان از عضویتِ در کمیتهٔ مرکزی، همچنان به فعالیتهای ضدحزبی خود ادامه دادهاند، تصمیم گرفته شد که اگر آنان در ظرف مدت دو ماه از خود انتقاد کنند، هیأت سیاسی حاضر است تا دربارهٔ حکم تعلیقشان تجدیدنظر کند؛ در غیر اینصورت بهموجب ماده ۲۵ آئیننامه از حزب اخراج شده تلقی خواهند گردید. سه نفر از رفقا با این تصمیم مخالفت کردند. این رفقا اصرار داشتند که اینها باید بتوانند در پلنوم شرکت کنند و این پلنوم کمیتهٔ مرکزی حزب است که میتواند دربارهٔ آنان تصمیم نهایی را بگیرد.
در اقدام بعدی به پیشنهاد دبیراول حزب پنج نفر به عضویت کمیتهٔ کشوری حزب در اتحاد شوروی درآمدند. رفیق لاهرودی بهسمت مسئول این کمیته و سهراب زمانی بهسمت مسئول کمیتهٔ حزبی مسکو و رابط محلی با حزب کمونیست اتحاد شوروی تعیین گردیدند. البته در دورهای هم که رفیق کسرایی عهدهدار نمایندگی حزب در مسکو بود، کارها را عملاً سهراب زمانی و آنهم در ارتباط با دبیر اول حزب بهعهده داشت. با کمال تأسف باید گفت که اشکال بزرگ کار و دلیل پارهای از مشکلاتِ در مهاجرت هم در این نوع روابط و مناسبات نهفته بود.
*****
از چند جلسه گذشته و بهویژه همزمان با گسترش و شتاب روند تغییرات سیاسی ـ اجتماعی در کشورهای سوسیالیستی و نیز با بالا گرفتن موج اعتراضات در بین تودههای حزبی و تسریع مهاجرت از شرق به غرب، نارسایی شیوهٔ سنتی حزبمداری، که در صحبتهای گذشته بدان پرداختهام، نیز آشکارتر میگردید. بهمرور تجربه نشان میداد که ادارهٔ سازمان حزبی با این شیوهها آنهم در مهاجرت و در چنین شرایطی دیگر نمیتواند پاسخگو باشد. نمیتوان تنها با توسل به قاطعیتی که فقط در پی قطع کردن است، رشد حزب و تأثیر سیاستهای آنرا در بین تودهها تضمین کرد. دیگر تودههای حزبی حاضر نیستند چشم بسته و بدون مشارکت مؤثر در حیات سیاسی ـ تشکیلاتی، دنبالهرو رهبری حزب باشند. تداوم چنین روشهایی موجب بروز مشکلات جدی گردیده و در نهایت حزب را منزوی نموده و یا به بن بست میکشاند. هر روز روشنتر میگردید که باید چارهای نو اندیشید طوری که نظرات مختلف بتوانند در درون حزب طرح و بررسی شوند و پاسخ متناسب دریافت دارند. بایستی نظرات و دیدگاههای درست و اصولی بتوانند با چرخش منطقی در بین تودههای حزبی جایگاه طبیعی خود را پیدا کنند. واضح است که آنچه در بیرون و در بین تودههای حزبی میگذشت، ردی از خود در درون هیأت سیاسی هم به جا میگذاشت. از همین منظر، تقابل، و بحث و جدل در درون هیأت سیاسی هم هر روز سختتر و جدیتر میشد.
تلاش خواهم نمود تا در قسمت پایانی که جلسه شهریور ماه ۱۳۶۸ هیأت سیاسی و فاصله بعد از آن تا پلنوم کمیتهٔ مرکزی در فروردین ماه سال ۱۳۶۹ را شامل میشود، توضیحات بیشتری ارائه دهم.
پیروز باشید