کودتای درباری با پهنا و پیامدهای گسترده داخلی و خارجی
کشتن امیر حبیب الله سراج در سال ۱۹۱۹
امیر حبیب الله مشهور به سراج الملته والدین ۱۹۰۱-۱۹۱۹ فرزند امیر عبدالرحمان خان مدت ۱۸ سال در افغانستانحکمرانی کرد. او برخلاف پدرش نرم خو، حلیمتر و انسانی فرهیخته بوده و بقول میر محمد صدیق فرهنگ، «از نظر دانش شخصی امیر باسوادترین و با مطالعه ترین پادشاه سلسه محمدزایی از عصر امیر دوست محمد خان تا به امیر امان الله خان بود. »
مهمترین کاری که امیر برای درمان زخمهای خشونت و استبداد پدرش انجام داد، عفو زندانیان و قربانیان استبداد امیر گذشته بود. چنانچه وی طی فرمانی «مقرر نمود تا کسانی که در دوره امیر ماضی به داخل یا خارج تبعید گردیده و یا از ترس متواری شده بودند، به وطنشان مراجعه نمایند و نه تنها کسی از بابت اتهامات گذشته مزاحم ایشان نشود بلکه ملک و جایداد شان هم اعاده گردد. راجع به مردم هزاره که از همه بیشتر زجر و عقوبت کشیده بودند، فرمان جداگانه مورخ دوازدهم رمضان ۱۳۲۲ (۱۹۰۴میلادی) صدور یافت که عکس آن در کتاب «افغانستان» تالیف همیلتن عینا چاپ شده و در آن تذکار رفته است:
«ملک و زمین شما مردم که تا حال به مردمان مهاجر و ناقل داده می شد، حکم کردیم که بعد از این به دست خود شما باشد و هر قدر ملکی که از مردم هزاره قبلا به افغان داده شده باشد… در بدل آن از زمینهای خالصهء نو آباد سرکاری ملک و زمین داده شود.»
او انسانی با دید گسترده تر نسبت به مسایل خارجی و داخلی بوده ولی شوربختانه در زندگی شخصی اش عیاش، زنباره و خوشگذران بود.
عیاشی و خوشگذارانی افراطی از امیر انسانی اندک رنج و انتقامجو ساخته و باعث افزایش شمار مخالفانش شد. و این تنها نبود: حبیب الله خان در برخورد وسیاستش گاه تناقض آشکار و شخصیت استبدادی میراث گرفته از پدرش را هویدا میساخت.
امیر نامبرده کارهای مثبت و منفی زیر را انجام داد که اثرات آنها سالهای سال و حتی تاکنون در افغانستان باقیمانده اند.
۱. گشایش نخستین مکتب رسمی دولتی بنام حبیبیه در کابل در سال ۱۹۰۳ خورشیدی بود. در این مکتب برعلاوهء استادن داخلی برخی آموزگاران خارجی (از هند برتانیایی) نیز مشغول تدریس بودند. بتدریج مکتب حبیبیه مورد توجه روشنفکران وآزادیخواهان قرار گرفته و در سالهای ۱۹۰۶-۱۹۰۸ به مرکز فعالیتهای سیاسی موسوم به جنبش مشروطیت افغانستان تبدیل شد.
۲. شاه نامبرده همچنان نخستین نیروگاه برق و فابریکهء نساجی را در شهر «جبل السراج» در سالهای ۱۹۱۲-۱۹۱۵ بنا نهاد که در واقع آغاز تولید انرژی برق و بکارگیری کارخانه های بافندگی در کشور بود.
۳. افغانستان تا سال ۱۹۰۶ در عرصهء مطبوعات دستآوردی نداشته (باستثنای چند شماره شمس النهار در دورهء سلطنت امیر شیر علیخان) و اطلاعات و اخبار دولتی توسط فرمانهای جداگانه و یا بگونه شفاهی (بوسیلهء جارچیها) به آگهی مردم رسانیده میشدند. مگر به اجازهء امیر حبیب الله خان در ماه جنوری سال ۱۹۰۶ نخستین جریدهء رسمی بنام «سِراج الااخبار» انتشار یافت ولی نشر آن فقط به یک شماره محدود شد، چون شاه مواد منتشرهء آنرا نپسندیده اجازهء انتشار بعدی آنرا تا سال ۱۹۱۱ نداد.
۴. درسال ۱۹۰۹ نخستین بار دولت سراجیه اقدام به ایجاد آموزشگاه افسران ارتش زده در همان سال مکتب حربیه توسط امیر حبیب الله بنیانگذاری شد. درمیان استادان این مکتب آموزگارنی از هندوستان و ترکیه بودند. بنیانگذاری این اموزشگاه نظامی نقش مهمی در راستای تقویت ارتش منظم افغانستان داشت.
۵. در سالهای آغازین قرن بیست امیر حبیب الله نخستین موترها را از هند برتانیایی برای استفادهء دربار وارد کرد. همچنان او به بهبود راههای مواصلتی توجه کرده و بدین منظور راههای خامه (خاکی) کابل- جلال آباد (از راه لته بند) ، کابل- پروان (تا غوربند) و همچنان کابل- غزنی تا قندهار را برای استفاده موتری آماده ساخت. این کار در واقع آغاز فعالیت ترانسپورت زمینی افغانستان بود. او موتری رولس رویس داشته و بنابر بوق ویژهء هارنش درمیان مردم افغانستان بنام «قراضه» امیر حبیب الله شهرت یافته بود.
۵. امیر عبدالرحمن خان در اواخر سلطنتش که صلاحیتهای دربار و حکومت را به فرزندانش و در گام نخست به شهزداه حبیب الله خان واگذار کرده بود، زمینهء برگشت یکی از سرداران تبعیدی محمد زایی یعنی سردار غلام محمد خان (طرزالدوله) و اخلافش را که در راس فرهیخته گان شان محمودبیگ طرزی بود، از دمشق و سایر نقاط دولت عثمانی به کابل، مساعد ساخت.
با آمدن بکابل سردار محمود بیگ طرزی با اتکا به دانش و تجربهء اندوخته در خاور میانه و بویژه ترکیه ( او همسر ترکی- شامی داشته و جهانبینی اش متاثر از جریانهای فکری آنزمان ترکیه بود)، بسرعت در دربار امیر حبیب الله سراج الملته والدین نفوذ کرد. یکی از عوامل نزدیکی بیشتر این سردار با امیر نامبرده برعلاوهء دانش و توانایی های شخصی اش، پیوندهای زنا شویی وی با دربار بود. چنانچه محمود بیگ طرزی دو دخترش را به حبالهء نکاح دو پسر امیر یعنی شهزاده عنایت الله خان و شهزاده امان الله خان در آورد. او پسانها بکمک دامادش شهزاده عنایت الله خان که سرپرستی امور فرهنگی و معارف کشور را دارا بود، دست به کارهای با ارزش روشنگرانه از طریق جریدهء سراج الاخبار زد.
محمود بیگ طرزی که نویسنده ماهری بوده و در ادبیات و ترجمه دست توانایی داشت، اعتماد بیشتر امیر حبیب الله را بدست آورده و شاه نامبرده در سال ۱۹۱۱ وی را به مدیریت سراج الاخبار گماشت. او در نبشته ها، برگردانها و سرودههایش مسایل استقلال، ترقی و معارف را تبلیغ میکرد که در آنزمان از جذبهء بالایی برخوردار بوده و حتی باعث هراس انگلیسها در هند برتانوی میشد. از لابلای نبشته ها و تصنیفهای طرزی خصلت ضدانگلیسی و روحیهء آزدایخواهی وی آشکارا ست. بیجا نیست که به دلیل نقش برجسته طرزی در مطبوعات نوپای آنزمان افغانستان (بویژه نشر فعالانه سراج الاخبار) برخیها محمود بیگ طرزی را «پدر ژورنالیزم» افغانستان میدانند.
مگر در پهلوی اینهمه طرزی مروج اندیشهء نادرست بیگانه نامیدن زبان فارسی در افغانستان بود، در حالیکه بقول بیشترینه پژوهشگران عرصهء تاریخ و ادبیات زبان فارسی- دری در خراسان باستان و در ساحه یی میان بلخ و فرارود (ماوراالنهر) در شمال افغانستان کنونی و خوارزم در آسیای میانه بوجود آمده و بزرگترین شعرای فارسی زبان نیز در بلخ، غزنه، هرات و شهرهای دیگر خراسان (افغانستان کنونی) زاده شده و نامور شده اند.
شوربختانه که طرزی با آمدن به افغانستان باوجود توشهء غنی و اندوخته های پیشروانه و نو تحت تاثیر اندیشه های پان ترکیزم قرار داشته، فارسی را بیگانه و پشتو (یا بقول خودش لسان افغانی) را زبان خود افغانستان پنداشته و هوادار تقویت مصنوعی آن بود، در حالیکه مانند بسیاری از محمد زاییها شخصا بر پشتو تسلط نداشت. وی در یکسلسله مقالات خود در سراج الاخبار زبان افغانی (پشتوی کنونی) را «جد زبانها»!؟ دانسته و بشیوه عظمت طلبانه ولی با استفاده از همان زبان فارسی (دری) باری نوشته بود:
«از آغاز تاسیس دولت افغانیه، زبان دولتی ما زبان فارسی شده مانده است. بعد از اینها هم بسبب بعضی عوامل خارجی، و اختلافات داخلی، هیچ کس در پی اصلاح و ترقی زبان افغانی و تبدیل دادن رسومات دولتی را از زبان فارسی بزبان افغانی و زبان رسمی ساختن آن نیافتاده اند.»
طزری در یک مقالهء دیگرش با برداشت نادرست از مفهوم ملت (چیزیکه شوربختانه حتی تاکنون افغانستان بسیار با آن فاصله دارد) تصور نادرستش از «ملت افغان» را چنین اشاعه مینماید:
«مارا ملت افغان، و خاک پاک وطن عزیز ما را افغانستان میگویند. چنانچه عادات، اطوار، اخلاق مخصوص داریم، زبان مخصوصی را نیز مالک میباشیم که آن زبان را «زبان افغانی» میگویند. این زبان را مانند حرزجان باید محافظه کنیم، در ترقی و اصلاح آن جدا کوشش کنیم. تنها مردمان افغانی زبان نی، بلکه همه افراد اقوام مختلفه ملت افغانستان را واجب است که زبان افغانی وطنی ملتی خود را یاد بگیرد. در مکتبهای ما، اهمترین آموزشها، باید تحصیل زبان افغانی باشد. از آموختن زبان انگلیزی، ترکی و حتی فارسی تحصیل زبان افغانی را اهم و اقدم باید شمرد.»
این پندار نادرست طرزی در واقع بنیادی شد برای سیاستهای تبعیضی و فارسی- دری ستیزانهء دولتهای بعدی افغانستان که با تاوانهای بزرگ مادی و معنوی و تفرقه انگیزانه سالهای سال کشور را مشغول داشته و شوربختانه حتی تاکنون بشدت و پلشتی ادامه دارد.
۶. یکی از بدعتهای اسلامی نمای امیر حبیب الله منع بیرون شدن زنان بدون کار واجب به خارج از خانه و حتمی پوشیدن برقع خاکستری (چادری با دولاق که از این پیش بیشتر در میان پشتونها ومسلمانان هند و عمدتا در شمال هند برتانوی و پنجاب رایج بود) برای همه زنان در کشور بود که پیش از این گستردگی نداشته و در واقع سرآغاز حتمی پوشیدن چادری پنداشته میشود، بود که تاکنون با جدیت و خشونت از جانب دولتهای اسلامی، مجاهدان و بویژه طالبان و همچنان دولتهای کرزی و غنی خان (که نامبرده خود کمترین شناخت از اسلام را دارد)، حمایه و ترویج میشود. در حالیکه پوشش زنان در هر ناحیهء افغانستان سنتی، ساده و عنعنوی بوده و از حجاب، برقع و چادری فعلی بسیار دور بود.
۷. یک تصور (تلقین) بی پایهء دیگر را که امیر حبیب الله رایج ساخته و هنوز هم در نزد برخیها جذبه دارد، افسانهء منشا یهودی پشتونهای افغانستان میباشد. در حالیکه همه اتنوگرافان و انتروپولوژیستها معتقد به منشا آریانایی پشتونها و تعلق زبان شان (پشتو) به خانواده بزرگ هندو- اروپایی میباشند. مگر این اندیشه چگونه نزد امیر حبیب الله و خاندان محمد زایی پیدا شد؟
«نام افغان در منابع اولیه اسلام چون حدودالعالم، آثار ابوریحان بیرونی، فردوسی، بیهقی، منهاج السراج جوزجانی، تاریخ نامه هرات وغیره «افغان» و «اوغان» آمده و در شناخت آن تفصیلاتی وجود دارد مبنی بر اینکه، افغان نام یکی از پسران سلمه (ساول) یهودی الاصل بوده است.
دربارهء پشتونها (افغانها) و نام افغانستان (که ظاهرا ساحه بغیر از افغانستان کنونی در شمال هند بوده) در اوایل سدهء چهاردهم میلادی سیف بن محمد هروی نیز در کتابش «تاریخ نامه هرات» مفصل نوشته و پس از آن مولفان و امرای دیگر اشاراتی راجع به افغانها (پشتونها) داشته اند تا اینکه بنیانگذار سلسله مغلهای اعظم بارها و به تفصیل از افغانها، افغانستان و نبردهای متقابل آنها با لشکر مغل در خاطرات تاریخی اش بابرنامه یاد میکند. همچنان نویسنده نامور و عالم دینی آخوند درویزه نیز ۴۰۰ سال پیش در «تذکرة الابرار و الاشرار» نیز در باره افغانها و بویژه بیداری و تحرک آنها و منجمله جنبش روشانیان با تفصیل نوشته است. البته الفنستن این مساله را با شک و گمانمندی در کتابش «افغانان، جای فرهنگ نژاد ۰گزارش سلطنت کابل» آورده و اذعان میدارد که هیچ شباهتی میان زبان پشتو و عبری (و همچنان میان پشتو و ارمنی و گرجی) وجود ندارد و منشأ یهودی افغانها بیشتر به میتولوژی تاریخی میماند.
باید گفت که در درازنای تاریخ پشتونها بیشتر زندگی کوچ نشین داشته و بسیار پسان شهر نشین شدند، چنانچه هنوز هم چندین ملیون کوچی در میان آنان در پاکستان و افاانستان وجود دارد. بنابراین زبان شان تا دیر زمانی گفتاری بود، چنانچه «آغاز تاریخ کتابهای دستنویس افغانی (پشتو) نظر به اطلاعات موجود به دههء نخستین سدهء شانزدهم میرسد. اولین دستنویسهای مشهور تاریخی بزبان پشتو به تاریخ قبیلهء یوسفزی از شیخ مَلی و کجو خان متعلق میباشند که ازمیان رفته اند.»
ادعای منشا یهودی پشتونها به قول معروف «چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند» را میماند. این تصور که بیشتر به میتولوژی تاریخی استوار بود، بتدریج در ذهن امرای افغان و بویژه امیر حبیب الله خان سراج الملته والدین به یک تصور واقعی تبدیل شد. و در این امر البته تلقین یکی از مشاوران یهودی الاصل امیر موسوم به «ملایوسف» یا یوسف گل نقش بارزی داشت. بقول داکتر واسع عظیمی (داکتر خاکستر)، «ملایوسف پس از یکسال سفر(ظاهرا در سال ۱۹۱۱م.) توانست بمثابهء «نخستین پناه گزین یهودی افغان» به نمایندگی از موساییان به شدت منزوی افغانستان، به سرزمین یهودان آتیه داخل گردد.همان جا بود که “کوین هراتی”معروف به ملا کویین و یا “ملا جان “، سمت رابین (خاخام) یا “بزرگ موسایان ” افغان و بخارایی ها را، در یافت. او شش ماه بعد، (با کسب دانش و مهارتهای گسترده لازمه. وداد) به کابل برگشت وامیر حبیب الله، با وقوف بر “موسایی” بودن او (و بدون درنظرداشت حساسیت مسلمانان در حکومتش. وداد) و اما به خاطر وسعت اطلاعات و دانش او، سمت مشاورتش را در دربار به او اعطا کرد. مگر افراطی های مسلمان اطراف شاه، از این بدعت برآشفتند و بی استیذان امیر «ملاجان» را در سال ۱۹۱۳ به قتل رسانیدند.» به نظر من (نگارنده این سطور- وداد) مشورهها و تلقینهای این «ملایوسف» یهودی در شکلگیری ادعای امیر حبیب االله مبنی بر تعلق وی به قبیلهء بنجامین یهود بی تاثیر نبوده اند. چنانچه امیر حبیب الله خان سراج در زمان سلطنتش وقتی به هرات سفر کرده و با استقبال گرم موساییان آندیار مواجه شد، در ملاقاتی خطاب به آنها گفت من از قبیلهء بنیامین یهود استم.
چنین تصوری برای سالهای زیادی در نزد سرداران محمد زایی و برخی پشتونها ماندگار شد. چنانچه آخرین پادشاه افغانستان، ظاهر شاه، نیز باری در جواب خبرنگار ایتالیائی له فیگارو در بارۀ نسبش گفته بود که من از قبیله بنیامین یهودی هستم.
بر علاوهء خاندان طرزی امیر حبیب الله سراج الملته والدین (خلاف آرزوی پدر متوفی اش امیر عبدالرحمان خان) یک خاندان دیگر محمدزایی را نیز اجازهٔ برگشت به وطن داد که بنام آل یحیی مشهور اند.
این خاندان که در راس آن سردار یحیی خان بود، با فرزندان و نبیره گانش از دیره دون هند برتانوی برگشتند که مهمترین آنها سردار نادر خان بود که پس از برگشت بکابل با اتکا به تواناییها و اندوخته های خود و برادرانش به دربار حبیب الله خان نفوذ ریشه یی کرد. نادر و بردارانش (شامل سردار محمد عزیز خان، سردار محمد هاشم خان، سردار شاه محمود خان و سردار شاه ولیخان) که همه زاده هند برتانوی و دست پروردگان انگلیس بودند، بسرعت پستهای مهم دربار را بدست آورده و از رازداران و مشاوران ویژه امیر نامبرده شدند. از همینجا بود که آنها بنام «مصاحبان خاص» امیر شهره گردیدند. در نزدیکی بیش از حد «مصاحبان» با امیر حبیب الله نقش مهمی را وصلت خانوادگی یعنی ازدواج خواهر آنها با امیر حبیب الله (مشهور به علیاجانب که همچنان زادهء دیره دون هند بوده و از زیبایی و دانش کافی برخورداربود.) داشت.
نادر و برادرانش (همانند پدر وپدر کلانهای پدری و مادری اش سرداران یحیی خان و سلطان محمد طلایی) از هواداران، دست پروردگان و مزدوران مورد اعتماد انگلیسها بودند. چنانکه رودیدادهای بعدی کشور در قرن بیستم نشان دادند، این خاندان همواره در همسویی با استعمار بریتانیا و به نفع انگلیسها کار میکردند.
نفوذ نادر و برادرانش در دربار امیرحبیب الله به نفع انگلیسها بود، چون آنها میتوانستند به گونه یی از نزدیکی و تاثیر دربار کابل بالای قبایل پشتون و تحریک حرکات استقلال طلبانه در نوار قبایلی و بویژه ولایت صوبه سرحد هند برتانوی جلوگیری کنند، چون آنها مخلصانه انگلیسها را در جریان فعالیتها و تحرکات سلطنت کابل قرار میدادند. و این در حالی بود که برخی از رزمندگان آزادیخواه قبایل پشتون با دست خالی در برابر بزرگترین قدرت استعماری آنزمان جهان دلیرانه و بگونه خودجوش رزمیده و قتل عام میشدند.
چنانچه در سالهای آغازین سده بیستم جنبش استقلال طلبی هند و بویژه قیام قبایلی های پشتون هند برتانوی بشدت اوج گرفت. بگونه نمونه «در سال ۱۹۰۲ چهار لوای ارتش انگلیس با ۱۰ عراده توپخانه زیر رهبری جنرال ایگرتون بالای سرزمین احمدزاییها و برخی طوایف دیگردرویش خیل وزیری ساکن در شرق کُرم حمله نمودند. در بهار سال ۱۹۰۴ گروهی از افریدیها به قرارگاه محلهٔ مَتَکی حمله ور شد. چنانچه در بوکِر واحدی انگلیسی متشکل از پنجاه سرباز و یک افسر که مشغول کارهای اکتشافی و سروی مربوط به ساختمان راه نظامی بود، بکلی تارومار شد. اورکزاییها به پسته های مرزی در کرم و کوهات حمله میکردند. ناآرامیها و رویاروییها در سال بعدی نیز ادامه داشتند. همچنان در سالهای ۱۹۱۱-۱۹۱۳ در دیره، باجور، و سوات تظاهرات ضدانگلیسی رخ دادند.
ولی دولت کابل در همسویی با مشی استعماری انگلیس هیچ پشتیبانی مادی و یا حتی معنوی را ازخود نشان نداد، در حالیکه قبایل آنسوی مرز دیورند انتظار حداقل حمایت معنوی را از امیر المومنین ها و «سایه های خدا» یا (ظل الله ها) براساس اصول «پشتونوالی و اسلامی» داشتند، در حالیکه دولت افغانستان منطقهء مرزی شمالغرب هند را «یاغستان» و رزمندگان شان را یاغی و باغی میدانست.
با اینهم امیر حبیب الله سراج بادرک سیاستهای استعمار بریتانیا با وجود کرنشها در برابر سیاستهای انگلیسها گهگاه از خود مقاومت نشان میداد که باعث نگرانی انگلیسها و عمالشان در افغانستان میشد.
چنانچه در آغاز سالهای نخستین قرن بیست زمامداران انگلیسی ارتش استعماری را بازسازی کرده، در شمال هند راههای آهن ساخته و آمادگی پیشروی بسوی افغانستان درصورت «جنگ میان روسیه و بریتانیا!» را گرفتند. اطلاعاتی وجود دارد مبنی بر اینکه در ماه اپریل سال ۱۹۰۴ انگلیسها مذاکراتی را با حبیب الله خان پیرامون «واگذاری» کنر به آنان برای ساختمان راههای مواصلاتی در آن دره با هدف نزدیکی به مرزهای روسیه پیش میبردند. به این منظور به کابل هیأت انگلیسی در رأس مامور برجسته بریتانیایی بنام دین با مرام عقد قراردادی نو از سوی حکومت هند برتانوی گسیل شد. وظیفهٔ این مأموریت اجرای کنترول کلی بر سیاست خارجی افغانستان، ساختمان راههای آهن و خطوط تلگراف در داخل افغانستان و دادن حق ورود آزادانه افغانستان به اتباع امپراتوری بریتانیا بود. دین به کابل طرح معاهده را آورد که توسط لارد کرزن ترتیب شده بود، مگر حبیب الله خان از امضای آن خودداری کرده، نارضایتی شدیدش پیرامون یکی از مادههای طرح شده در مورد محدودیت حق ورود اسلحه به افغانستان را بیان داشت. گفتگوهها که از پایان سال ۱۹۰۴ تا مارچ سال ۱۹۰۴ ادامه داشتند چندین بار به بن بست مواجه شدند.
مگر بتاریخ اول جنوری سال ۱۹۰۴ حبیب الله خان مسوده عهدنامه یی را پیشکش نمود که مطابق آن تمام معاهدات پیش از آن عقد شده با عبدالرحمان خان دوام مییافتند. انگلیسها مجبور شدند، طرح معاهده را مطابق متن پیشنهادی حبیب الله بپذیرند که در نتیجه این معاهده بتاریخ ۲۱ مارچ سال ۱۹۰۴ در کابل امضأ شد. به این گونه باوجود برخی عقب نشینیها به نفع حبیب الله درواقع الحاق سرزمینهای پشتونهای شرقی از سوی وی برسمیت شناخته شدند.»
باوجود دادن امتیازات بزرگ به انگلیسها و ادامه سیاست پدرگونهء خویش امیر حبیب الله سراج میکوشید حد اقل حمایت عملی انگلیسها را در برابر پیشرویهای روسیه تزار کسب کند، مگر چنانکه رویدادهای بعدی نشان دادند، تلاشهایش در این جهت بی نتیجه ماندند. دو ابر قدرت جهانی در بازیهای منطقوی با همآهنگی و با در نظر گرفتن منافع متقابل خویش عمل میکردند. این دو قدرت جهانی همسایهء افغانستان (روسیهء تزاری و برتانیه در هند) برای تنظیم روابط متقابل و رقابت وار خویش و همچنان تقسیم ساحهء نفوذ شان در خاور میانه و آسیای مرکزی در سال ۱۹۰۷ یک عهدنامه یی را در بارهء ایران امضأ نمودند که در یک مادهء آن افغانستان بحیث ساحهء نفوذ هند برتانیایی و منطقهء حایل یا پوشالی (پروتکرات) میان این دو کشور برسمیت شناخته شده بود. مطابق این معاهده هردو کشور روسیه و انگلیس تعهد کرده بودند تا در برابر هر حرکتی در افغانستان و ایران که در راستای استقلال شان و در ضدیت با منافع این دو کشور باشد، مشترکاً عمل کنند.
تلاشهای امیر حبیب الله در جهت کسب حمایت انگلیسها (باوجود ادعاهای پرسروصدا و کر کنندهء شان مبنی بر «خطر فزاینده و پیشرونده روسیه») بی نتیجه ماند که در تغییر تدریجی پندارهای امیر موصوف بی نتیجه نبودند، چنانچه حتی در نشست یکم امیر بتاریخ ۱۵ دسامبر ۱۹۰۴ با رییس هیات انگلیس دین امیر موضوع گرفتاری روسیه را به جنگ جاپان مطرح نموده و پیشنهاد کرد تا معاهده یی اتحادی بین افغانستان و انگلستان به مقصد حمله به ترکستان روسی و فتح آن انعقاد یابد. او حتی حاضر شد ساختمان خط آهن را برای انگلیسها در صورت حمایتش از جنگ علیه روسیه وعده دهد ولی انگلیسها هیچ حمایتی ازاین طرحهای مخالف روسیه نشان ندادند.
جنگ اول جهانی، گسترش جنبش استقلال طلبی هند، اوج جنبش کارگری- دهقانی روسیه (و همینگونه شورشهای آزادیخوانه آسیای میانه) و همچنان جنبش مشروطیت فارس با عوامل اجتماعی- سیاسی درونی کشور در رویدادهای افغانستان آنزمان تاثیر بزرگی داشتند.
در همین زمان در کابل و در خود دربار جریانات سیاسی ضد انگلیسی و مترقی فعال شدند. یکی از این جریانات «جمیعت سری ملی» بود.
بقول فرهنگ «اعضای اصلی این حرکت در یک تاریخ نامعلوم پیش از سال ۱۹۰۹ در کابل گردهم آمده و جمیعت سری ملی یا جان نثاران اسلام و یا اخوان افغان را تشکیل دادند. در این سازمان سیاسی علاوه بر معلمان مکتب حبیبیه، یک عده از «غلام بچگان» و درباریان، شامل سرداران، ماموران و صاحب منصبان و اهل حرفه و امثال ایشان نیز فعال بوده و به صفت یک حلقه روشنفکر تقریبا از تمام طبقات بالا و میانه کشور نمایندگی میکردند.»
در این میان اوضاع در جهان دگرگون شد. بتاریخ ۲۸ جولای سال ۱۹۱۴ جنگ اول جهانی آغاز شده و صفبندیها و جبهه گیریها در جهان شدت یافت. آلمان میکوشید مبارزان و انقلابیون هندی را در راستای مرامهایش استفاده کند. چنانچه در سال ۱۹۱۶ در شهر برلین کمیتهء استقلال هند بنیان هشته شد که مرام آن مطابق مانیفست نشر شدهء همانسال اعلان حالت جنگ میان مردم هند و بریتانیا اعلام شده بود. برعلاوه کابل به مرکز فعالیت میهنپرستان هندی و همچنان جاسوسان آلمانی تبدیل شده بود. در سال ۱۹۱۴ سازمان میهنی «حکومت موًقت هند» برهبری شخصیتهای رادیکال مهاجران هندی چون (راجه) مهندرا پراتاب و محمد برکت الله قیامی را برضد بریتانیا آماده میکردند. و این در حالی بود که در سال ۱۹۱۴ سربازان هندی در جبهات گوناگون در ترکیب واحدهای ارتش بریتانیا در جنگ جهانی میرزمیدند. هند دراین زمان بریتانیا را با نفرات و مادیات کمک میکرد. در سال ۱۹۱۴ در هند قانون دفاع تصویب شد که به دولتمداران (انگلیس) حق سرکوب نامحدود سیاسی را میداد. از سویی تلاشهای تخریبی و تروریستی سازمانهای انقلابی (هند) برای شعله ور نمودن قیام ضد انگلیسی به ناکامی انجامید.
«همزمان در ولایت مرزی شمالغرب (صوبه سرحد) و در نوار قبایل شرقی نیز فعالیتهای سازمانهای انقلابی بیشتر شد. چنانچه در نوامبر سال ۱۹۱۴ ناآرامیهایی در سرزمین مسعودیها هویدا شد. در آنجا پستهای سرحدی مورد حمله قرار گرفتند. همچنان حملات مومندیها به منطقه پیشاور در سال ۱۹۱۴ چندین بار تکرار شد. مگر قیام آماده شدهء سراسری پشتونها در سال ۱۹۱۶ بوقوع نپیوست. در درازنای سالهای ۱۹۱۶- ۱۹۱۷ در گوشه های گونه گون نوار قبایلی قیامهایی ظهور نمودند. چنانچه در ۱۹۱۶ یوسفزاییها و در بهار سال ۱۹۱۷مسعودیها شوریدند. قطعات انگلیسی نخستین بار برضد پشتونهای شرقی از نیروی هوایی استفاده کردند. اقدامات مسلحانه که بیشتر شکل نبردهای پارتیزانی را میگرفتند، همچنان در سال ۱۹۱۸ دوام یافتند.»
در چنین حالتی افغانستان از حمایت قیامهای آزادیخواهانه پشتونها در هند برتانوی خودداری ورزیده و امیر حبیب الله سراج با تدویر اجلاس نمایشی «لویه جرگه» اعلام بیطرفی افغانستان را در جنگ جهانی اول کرد که در همسویی با منافع انگلیسها و روسیه تزاری بود.
در این اوضاع و احوال در دربار کابل سه نیروی سیاسی شکل گرفته بود. حلقه اول (که غالبا پسر ارشد امیر سردار عنایت الله خان هم با آن ارتباط داشت به شخص امیر وفادرا بوده دوام اوضاع را به طرز سابق با حد اقل ابتکار در ساحهء سیاست خارجی و پذیرش مظاهر تمدن غرب به حد اعتدال در نظر داشت. دستهء دیگر در اطراف نایب السلطنه تشکیل یافته و با مخالفت با انگلیس و خصومت با هرنوع تجدد و اصلاحات مشخص میگردید.حلقهء سوم را طرزی و هوادارانش در دربار و پیرامون آن فعال ساخته بودند که در جملهء فعالان آن شهزاده امان الله خان، محمدولی خان دروازی، عده یی از باصطلاح غلام بچه گان دربار، جوانان و مامورین حکومت به شمول فیض محمد کاتب مورخ نامدار دربارعضواین حزب بودند. این جریان در تاریخ نگاری افغانی و شوروی بنام جنبش جوانان افغان نیز یاد شده و طوریکه پیشتر ذکر شد بنام جمیعت سری ملی نیز ثبت گردید است.
اینها در مخالفت با انگلیس با دستهء دوم همفکر بودند، اما (مترقی بوده) ودر زمینهء اصلاحات در قطب مخالف آن قرار داشته و از مشروطه خواهان حمایت میکردند.».
مگر برعلاوه اینها به نظر من (وداد) یک حلقهء دیگر (چهارم) فعال و منسجم هوادار انگلیس بنام «مصاحبان خاص» و یا «آل یحیی» متشکل از نوادههای یحیی خان در دربار کابل جود داشت. که در راس آنها سردار محمد نادر خان سپه سالار قرار داشته و بطور سری و بگونهء زیرکانه اهداف انگلیسها را پیش میبردند. این در حالی بود که امیر حبیب الله میخواست با همهء این افراد و حرکات رابطهء خوب داشته باشد که تاحدودی چنین هم بود.
هم هواداران طرزی (جوانان افغان)، هم نزدیکان نایب السلطنه سردار نصرالله خان و هم محمد نادرخان به نحوی از عیاشی و ناتوانی سیاسی شاه شکوه داشته و در نهایت در طرح نابودی جسمی وی همنظر و همکار شدند. ناگفته نباید گذاشت که مشوق اصلی حرکات سری ضد امیر ملکه اصلی و مغضوب امیر (مادر امان الله خان) موسوم به سراج الخواتین بود.
انگلیسها نیز از برخی اقدامات مستقلانه شاه بویژه پزیرایی، ملاقات و عقد عهدنامه تجارتی امیر با حریفان بریتانیا یعنی هیات آلمان – ترکیه «نیدرمایر»ناراضی بودند.
چنانچه پیشتر تذکر رفت، در آستانهء جنگ اول جهانی با آنکه افغانستان درگیر جنگ نبوده و استقلال سیاسی هم نداشت، مورد توجه کشورهای اروپایی، چون آلمان، ترکیه و همچنان آزیخواهان هندی قرار گرفت.
«بتاریخ ۲۴ آگست ۱۹۱۵ هیأت مختلط ترکی- آلمانی برای کشاندن پای افغانستان به جنگ جهانی اول و تشویق افغانستان به جنگ علیه بریتانیا و روسیه وارد افغانستان شده و پس از دشواریهای فراوان و راه دور و دراز در ماه سپتامبر ۱۹۱۵ به کابل آمد. در این هیات که به پیشنهاد انور پاشا وزیر دفاع ترکیه عثمانی و موافقت دولتهای آلمان و اتریش وارد کشور شده بود، کاظم بیگ نماینده سلطان محمد پنجم خلیفه عثمانی، ویرنر اُتو فون هِنتیگ و اوسکار نیدرمایر نمایندگان ویلهلم دوم قیصر آلمان عضویت داشتند. شماری از انقلابیون هندی به رهبری راجا مهندرا پراتاب و مولوی برکتالله پسانتر به آنها پیوستند.
ترکیه و آلمان از طریق این هیأت میکوشیدند تا براساس ایدیولوژی «پاناسلامیسم» عثمانی و نظریه «انقلابی کردن مناطق اسلامی» آلمان، افغانستان را به پیوستن به «جهاد» علیه روسها و انگلیسها دعوت و تشویق کنند. عثمانیها و آلمانیها معتقد بودند که با آغاز رستاخیزی زیر عنوان جهاد در کشورهای اسلامی و به ویژه افغانستان و هند میتوانند، سرنوشت جنگ را در اروپا تغییر دهند. در واقعیت آلمانیها در سال ۱۹۱۴ میخواستند افغانستان را در برابر برتانیه و روسیه تزاری استفاده ابزاری کنند. این موضوع از گذارش «هیأت نیدرمایر» برمی آید.
مگر دولت افغانستان در رأس امیر حبیب الله از پیشنهادات هیات آلمانی- ترکی «نیدرمایر» پشتیبانی نکرده و در دوران جنگ جهانی اول بیطرفی اش را حفظ کرد. برعلاوه اشتراک کنندگان لویه جرگه سال ۱۹۱۴یکبار دیگر به سیاست بیطرفی افغانستان تأکید نمودند.»
گرچه امیر حبیب الله تا زمان مرگش در سال ۱۹۱۹ به همه معاهدات با هند برتانیایی خودرا مقید دانسته و آنها را مراعات کرد، مگر خلاف آرزوی انگلیسها خواست از آمدن هیات «نیدر مایر» بهره برداری سیاسی کند.
این سیاست امیر حبیب الله موثر افتاده و دولت هند برتانوی برای خوشی شاه کابل با سپاس از بیطرفی دولت افغانستان در زمان جنگ جهانی به مبلغ دوصد هزار روپیه به وجه امدادی سالانه افغانستان افزود. امیر حبیب الله نیز از سوی خود اطمینان داد که بیطرفی اش را در جنگ تا آخر حفظ کند.
مگر امیر حبیب الله سراج پس از مذاکرات طولانی در مجلس مشوره و خارج از آن بالاخره در ۲۴ جنوری ۱۹۱۶ مسودهء یک عهدنامه مشورتی دوستی و اتحاد را به هیات «نیدرمایر- فون هینتینگ» ارایه نمود. آلمان طبق این عهدنامه تحویلدهی یکصدهزار قبضه تفنگ، سیصد عراده توپ و سایر انواع اسلحه را با مبلغ ده ملیون پوند استرلینگ به افغانستان متعهد میشد، همچنان دولت مذکور وعده میداد که راه ایران را برای رساندن کمک به افغانستان باز نماید.
«هرچند که افغانستان در مقابل هیچگونه تعهدی را بذمه نگرفته بود، اما از مضمون عهدنامه پیدا بود که پس از انجام شدن شرایط مذکور افغانستان حاضربود با متحدین اروپای مرکزی همکاری نماید. فون نیدرمایر و فون هنتینگ که در این وقت به بیحاصلی ماموریت شان پی برده بودند، این سند مجمل را که حکم بینی ساختگی بود امضا نمودند و در پیامی به دولت خود اطمینان دادند که قرار وعده شفاهی امیر هر وقت که از بیست الی صدهزار لشکر آلمان و متحدین آن در سرحد افغانستان ظاهر شود، افغانستان بدون تاخیر داخل جنگ خواهد شد. در عین حال فون هنتینگ به صفت اولین نمایندهء دولت آلمان در افغانستان شناخته شد.»
بهر حال عقد این قرارداد یک صفحه یی برای انگلیسها سخت تمام شده و باعث تحرکات داخلی در دربار و تقویت صفبندیهای سیاسی و تشکیل گروهی (با دیدهای سیاسی گونه گون) برای نابودی جسمی شاه حبیب الله شد. چنانچه نصرالله خان نایب السطنه به هیات آلمانی- ترکی پیشنهاد کرد حاضر است امیر را از سلطنت برکنار نموده مردم افغانستان و سرحد را علیه برتانیه به جنگ سوق نماید.
در این زمان در افغانستان بویژه در حلقهء دربار یک جریان جدید ظاهرا مشروطه خواه و ضد امیر حبیب الله سراج از میان مأموران عالیرتبه و سرداران دربار ایجاد شد که محو فزیکی شاه و استقلال سیاسی افغانستان خواست اصلی شان بود. در جمله هواداران این حرکت شاه آینده شهزاده امان الله و سردار نادرخان (همچنان پسانها پادشاه افغانستان) شامل بودند.
زمانیکه روسیه با انقلاب بلشویکی به تزاریزم پایان بخشیده و بریتانیا درگیر جنگ اول جهانی بود، گروپ درون دربار تصمیم گرفت، مانع استقلال طلبی یعنی امیرحبیب الله را از نگاه فزیکی نابود کند.
این عهد نامه کوچک که خلاف انتظار انگلیسها امضا شده بود، ضربهء سهمگینی بود به سیاست استعماری انگلیس و دستهای مخفی هند برتانوی از جمله از طریق نادر خان و برادرانش نیز به نوبه خویش در راستای نابودی شاه حبیب الله آماده شدند.
بیجا نیست که آلمان و ترکیه در سال ۲۰۱۶ صدمین سالگرد روابط دیپلماتیک شان با افغانستان را (ابته برشالودهء همین قرارداد یک صفحه یی) در سال ۱۹۱۵بگونه رسمی و باشکوه تجلیل کردند.
بالاخره لحظهء مود فرا رسیده و در ماه فبروری ۱۹۱۹ امیر حبیب الله خان در جریان تعطیلات زمستانی اش در لغمان کشته شد.
مگر جریان قتل امیر حبیب الله سراج چگونه بود؟
در پس این توطئه مشترک درباری حلقهء شهزاده امان الله عین الدوله و مادر آزرده خاطر اش (علیاحضرت سراج الخواتین)، نادر و برادرانش موصوف به «مصاحبان»، نایب السطنه سردار نصرالله خان (برادر امیر) و برخی افسران و درباریان دیگر بگونه مشترک قرار داشتند.
چگونگی قتل امیر را دانشمند فرهیخته شادروان اکبر شورماچ نورستانی در کتابش «نورستان در گسترهء تاریخ» از زبان شاهد عینی آن رویداد حاجی محمد اکبر چنین مینویسد:
«در سال ۱۹۲۹ من (نویسنده اثر، شورماچ) که بعد از ختم ماههای رخصتی که به سوی کابل روانه بودم، با حاجی موصوف همراه و همسفر شدم. ما بعد از طی سه روز منزل از سختترین راه پرخم و پیچ پیاده محلهء شینگل که در یک کیلومتری شکارگاه کله گوش واقع است، شب را گذرانیدیم. صبح روز بعد از آنجا حرکت و به شکارگاه مواصلت ورزیدیم. …..»
«حاجی محمد اکبر قرار گفته خودش از جملهء با اعتمادترین افراد امیر بوده و در هرجاییکه امیر سفر میکرده اورا شامل خدم و حشم خود میساخت. حاجی واقعه قتل امیر چنین توضیح داد:
امیر در خیمهء خود تنها استراحت بود، یک خیمهء دیگر بشکل دهلیز دورادور خیمه یا خرگاه امیر نصب شده بود. در چهارطرف خرگاه خندق کنده بودند و در آن محافظین مسلح گارد خاص بطور آماده باش پهره داری میکردند.
بیرون از محوطه، خیمه سرداران و اهل دربار قرار داشت. باگرفتن چنین تدابیر امنیتی، هیچکس نمی توانست از خارج و داخل خیمه ها و خرگاه نفوذ کند.» حاجی گفت :«من ازجملهء همان شش نفر خاص بودم که در دهلیز اول متصل دروازه خیمه امیر پهره داری مینمودم. در نیمهء شب نوبت پهره داری ام ختم و تبدیل گردید. عوض من نوبت به همکارم رسید، من هنوز بخواب نرفته بودم که صدای فیر را شنیدم و فورا از جا بلند شدم و دیدم که پهره دار یک نفر را گرفتار نموده است. در همین اثنا سردار محمد نادر خان حاضر شده و سیلی محکمی به روی پهره دار زده و گفت که امیر صاحب در خواب است، شما شور و غوغا براه انداخته اید.» او شخص گرفتار شده را رها نمود و به خیمه خود برگشت و یک خاموشی مطلق حکمفرما شده، تا صبح هیچ آوازی شنیده نمی شد.
فردای همان شب که روشنی آفتاب کمر و کوه و اطراف کله گوش را روشن ساخت، جمیع حاضرین شکارگاه از واقعهء قتل امیر آگاه شدند. ما شش نفر پهره دار و صاحب منصب ما را دستگیر و زولانه و غل و زنجیر نموده، پیش از اینکه دیگران آگاه شوند، تحت الحفظ به جلال آباد و از آنجا به کابل فرستادند و در ارگ کوته قفل نمودند. پاهایم قین و فانه شده و هرروزه ما را بیدار نگهداشته، لت و کوب نموده ناخنهای پاهای مرا ذریعه انبور کشیدند، بعد از یکماه تحقیقات پرمشقت و رنج و عذاب شدید، آزاد شدم و امر نمودند که کابل را ترک گفته بوطن خویش بروم و دیگر بکابل برنگردم.»
بقول غبار باحتمال زیاد قاتل امیر حبیب الله خان شجاع الدوله غوربندی که از امیر به نسبت توهین و لت و کوب سنگین آزرده بود، بوده که به اشارهء امان الله خان و مادرش عمل قتل امیر حبیب الله خان را انجام داده بود. مگر اینکار بگمان زیاد باهمدستی نادر و برادرانش در همسویی با انگلیسها صورت گرفته بود.
بهر حال همهء حاضران دربار در زمان قتل شاه در جلال آباد به اتفاق نظر برادر امیر حبیب الله سردار نصرالله خان نایب السلطنه را که فرد دوم کشور و شخصیت نامور ضد انگلیسی بود بشاهی برگزیدند. مگر در کابل شهزداه امان الله این فیصله را نپذیرفته و مدعی امارت و خونخواهی پدرش شد. پس از یک مبارزه کوتاه مدت برای قدرت امان الله خان از جانب اکثریت درباریان و بویژه پشتیبانی ارتش و گارد (رساله) شاهی البته به ابتکار و جسارت نایب سالار عبدالوکیل خان نورستانی بحیث امیر افغانستان برگزیده شد.
نخستین کاریکه امیر جدید امان الله خان (که بگونهء غیر مستقیم در قتل پدر دست داشت) کرد، سرکوب مخالفان به بهانه مجازات قاتل وهمکارانش و زدودن اسناد حقیقی جرم بود. در نتیجه نایب السلطنه نصرالله خان و همراهانش به جرم شرکت در قتل امیر محاکمه شدند. همچنان شاه جدید علیرضا خان کرنیل (که شاهد قتل امیر بود)، را به عنوان قاتل امیر اعدام کرده و نایب السلطنه به عنوان محرک او به حبس ابد محکوم شد. سردار نصرالله خان که در زندان ارگ بندی بود به علت ضعف و ناتوانی روحی و جسمی شب ۲۱ می سال ۱۹۲۰ (مطابق ۳۱ ثور سال ۱۲۹۹ ه.ش.) زندگی را پدرود گفت. از بین بردن سردار نصر الله خان یکی از اشتباهات جدی امیر جوان امان الله خان بود،. بقول میر غلام محمد غبار «با مرگ نایب السلطنه یک مرکز عمدهء ضد انگلیسی در دربار افغانستان معدوم گردید.»
باینترتیب با قتل سردار نصرالله خان موضع هواداران انگلیسها بویژه «مصاحبان» در راس نادر در دربار امانی تقویت شد. چنانچه او بحیث سپه سالار به رهبری وزارت حربیه و ریاست تنظیمیه قطغن و بدخشان رسید.
امان الله خان که شخص اصلاح طلب بود، خواستار ترقی سریع افغانستان بوده و دست به ریفرمهای بلند بالای بیشتر اداری و حقوقی زد. او خواستار برقراری مناسبات دیئلماتیک با کشورهای خارج بود که خلاف معاهدات انگلیس – افغان بود. بنابراین باید افغانستان از لحاظ سیاسی از وابستگی انگلیس آزاد میشد. و از همین نگاه بود که نخستین اقدام وی اعلام استقلال افغانستان بود. در نتیجه در ماه می- جون سال ۱۹۱۹ جنگ سوم افغان- انگلیس درگرفت. در این جنگ که در سه جبهه جریان داشت، نقش داوطلبان همه اقوام داخل افغانستان و پشتونهای «صوبه سرحد» در پهلوی اردوی افغانستان خیلی برجسته بود. مگر از جریان جنگ استقلال نیز نادر شاه و برادرانش برای شهرت کذایی خویش بهره گیری کرده و دلیری و ازخود گذری افسران، داوطلبان و سربازان اردوی افغانستان را بخود محدود و متعلق ساختنند. چنانچه او و برادرانش با حضرت مجددی بغلط و دروغ القاب غازی را کسب نموده و قهرمانان معرکه استقلال شدند، در حالیکه رزمندهء اصلی نبرد «تل» مبارکشا خان نورستانی و هزاران رزمنده دیگر بودند.
بقول شادروان شورماچ «سپه سالار نادر در جنگ تل میدان را گذاشت و میخواست عقب نشینی کند. ولی شمس المشایخ (مجددی، وداد) جلو اسپش را گرفت (این گفته قابل تامل است، زیرا محمد نادر خان و شمس المشایخ از یک منبع مشترک (انگلیس) الهام میگرفتند، این چطور شده میتواند، عزم عقب نشینی محمد نادر را تغییر دهد، نظر تحلیلی نویسندهء اثر (شورماچ). در حقیقت این جلوگیری از طرف قوماندان توپچی مبارکشا خان نورستانی غند مشر صورت گرفته بود. مبارکشا خان و تمام افراد غند توپچی به مقابل نادر ایستادند. وی (مبارکشاخان) به نمایندگی از قطعه و رزمندگان دیگر جلو اسپ سپه سالار محمد نادر خان را گرفت و گفت:«ما همین روز را از خداوند میخواستیم، خداوند (ج) همان روز را برای ما میسر ساخت. هیچ فرد مسلمان واقعی چه افسر و چه عسکر بمقابل دشمن (کافر) عقب نشینی اختیار نمیکند. ما اگر کشته شویم شهید راه اسلام، وطن و خاک خود خواهیم شد و اگر دشمن را بکوبیم غازی میشویم که افتخاری دنیوی و اخروی نصیب ما میشود.»
حملات منظم توپچی و پیاده افغانی زیر فرمانده مبارکشا خان بحدی بود که انگلیسها نیروی هوایی را در برابر قوای افغانی استفاده کردند. مبارکشاه خان و نیرویش که در حال پیشروی قرار داشتند به امر نادر مجبور به عقب نشینی شدند. امان الله خان به مبارکشاه خان طی یک فرمان شاهی به پاس خدماتش نشان استور را اعطا کرد. بقول شادروان شورماچ «نادرخان به افتخار پیروزیهای او (مبارکشا خان، وداد) دعوت مفصلی ترتیب و در آن فرمان افتخاری نشان ستور را که از طرف شاه امان الله خان به وی منظور شده بود، با قرائت متن فرمان برایش تفویض نمود.
مبلرکشا خان در همین دعوت توسط یک توطیه خاینانه (نادر و نزدیکانش، وداد) که از قبل پلان و ترتیب گردیده بود، مسموم گردید که بمرگ او انجامید.» شاه امان الله شخصا در مراسم تدفین مبارکشا خان اشتراک کرده و با دستان خود اورا در قول آبچکان دفن نمود. البته این آغاز کارشکنیها و توطیه های سیستماتیک و برنامه شدهء نادر و برادرانش در راستای تضعیف دولت امانی به نفع انگلیسها بود.
جنگ استقلال که بتاریخ ۲۷ می ۱۹۱۹ آغاز شده بود، در نهایت بتاریخ ۳ جون با اعلام متارکه پایان یافت.
پسانتر هند برتانیایی استقلال افغانستان را طی معاهده سال ۱۹۱۹ برسمیت شناخت که روز عقد معاهده ۸ اگست ۱۹۱۹ راولپندی بنام روز استقلال افغانستان یاد میشود. عقد معاهده سال ۱۹۱۹ که در ترتیب و تنظیم آن یک مهره دیگر انگلیسی یعنی سردار علی احمد خان نقش موثر داشت نیز در واقعیت به نفع انگلیسها تمام شد. به تعقیب این معاهده پسانها با اصرار دولت افغانستان قرارداد جدید و مفصلتری در ماه نوامبر سال ۱۹۲۱ میان دولت افغانستان و هند برتانوی عقد شد.
در جریان یک دهه (۱۹۲۹-۱۹۱۹) توسط رژیم امانی دهها پروژهء با ارزش اجتماعی- اقتصادی اجرأ شد که از جمله رشد معارف، مطبوعات، تجارت و بویژه تصویب و اجرای قوانین جدید از جمله قانون اساسی ۱۹۲۴ شامل آنها اند. همچنان افغانستان مستقل از سوی کشورهای گوناگون برسمیت شناخته شده و با دول مختلف جهان روابط دیپلملتیک و سیاسی برقرار نمود. البته نقش محمد ولی خان دروازی بحیث نماینده سیاسی فوق العاده شاه امان الله در این راستا خیلی موثر بود.
سقوط تزاریزم و پیروزی انقلاب اکتوبر برای افغانستان تازه استقلال یافته و پشتیبانیهای مادی و معنوی دولت جدید روسیه شوروی در راس لنین برای دولت ضد انگلیسی و جوان امانی دلگرم کننده و با ارزش بودند. دولت شوروی که نخستین کشوری بود که افغانستان مستقل را برسمیت شناخت، به افغانستان همچون وسیله یی ضد انگلیسی و ضد استعماری دیده و میخواست آنرا به نفع خودش استفاده کند. همچنان دولت شوروی با استفاده از انترناسیونال کمونیستی (کمینترن) به گسترش نفوذش در همه کشورهای جهان و از جمله ایران، افغانستان و بویژه هند پرداخت. با این مرام دولت شوروی رهبران جنبش استقلال خواهی هند را به روسیه شوروی دعوت کرد. «چنانچه (راجه) مهندراپراتاب در ماه فبروری ۱۹۱۹به تاشکند رسیده و در ماه مارچ از سوی رهبری شوروی در شهر پتروگراد بگرمی و شکوه استقبال شد. همچنان مولوی برکت الله خان، عبیدالله سندی و دیگر میهنپرستان مسلمان هند نیز از روسیه شوروی دیدن کردند.
«رویارویی ایدیولوژیک که لازمهء جهانبینی کمونیستی بود، با همدلی از سوی مردمان مستعمرات استقبال میشد، چون آنها بیشتر به جنبهء بیگانگی آن توجه نمیکردند. پندار مبارزهء طبقاتی که در آسیا از سوی یکی از کشورهای نیرومند جهان اشاعه میشد با اندیشهء «جهاد» برضد «کافران» در کشورهای مستعمره و وابسته تا حدودی از امکان نزدیکی برخودار بودند. از همینجا بود که در سالهای بیستم سدهء بیست مناسبات روسیه شوروی (پسانها اتحاد شوروی) با افغانستان و ترکیه مستحکم شدند. کمالیستهای حاکم در آنجا (ترکیه) نیز به خصلت شورایی انقلاب شان تأکید میورزیدند، در حالیکه اکثریت باشندگان کشور مسلمان بودند.» جالب است که در سالهای نخستین حاکمیت شوروی بلشویکها از همکاری مسلمانان و کمونیستها بخاطر همسویی شان با استعمار و امپریالیزم گفته و به این منظور چندین کنگره و کنفرانس را از جمله در آسیای میانه و قفقاز دایر نمودند. در همین زمان اندیشمند معروف روسیه شوروی سلطان غالییف (تاتار) تلفیق اسلام و سوسیالیزم را در روسیه و کشورهای اسلامی تبلیغ میکرد.
از سوی دیگر «در اینزمان مناسبات بریتانیا با پشتونها به بدترین حالتش رسید. در ماه می سال ۱۹۱۹ امیر جدید افغانستان امان الله خان جنگ را برضد هند برتانوی اعلان کرد. در جریان این جنگ اتحاد پشتونهای ساکن در دوسوی مرز دیورند، به خوبی نمایان شد. پشتونهای نوار قبایلی با اسلحه در دست و پشتونهای مراکز اداری نواحی دیگر ولایت مرزی شمالغرب (صوبه سرحد) با تظاهرات ضد امپریالیستی شان از مبارزهء افغانستان برای استقلال پشتیبانی میکردند.»
«پس از زوال امپراتوری عثمانی در جنگ اول جهانی و در نتیجهء عملیات کشورهای متحد (انتانت) برای پارچه نمودن آن، در میان باشندگان مسلمان هند، جنبش دفاع از ترکیه و سلطان خلیفه آغاز شد. نام این جنبش که مأخوذ از خلافت بود به «خلیفه یی» و یا «خلافتی» شهره شد. در سال ۱۹۱۹ در هند کمیتهء سراسری خلافت بنیانگذاری شده، در سال ۱۹۲۰ کمیته های خلافت در همه ولایات تأسیس شده و همچنان اعلامیهء (مانیفست) خلافت به نشر رسید. رهبران و اعضای این کمیته ها شیوههای فراگیر مبارزه را که از سوی م. ک. گاندی پیشنهاد شده بود، پذیرفته و فیصله کردند که در اقدامات مطروحهء کانگرس ملی مانند عدم همکاری (مقاومت) مدنی شرکت نمایند. پس از این تظاهرات فراگیر خلیفه یی ها در کشور آغاز شدند. مگر این جنبش فقط در میان کشاورزان سمتگیری واقعی ضد استعماری اش را دریافت. مردم چنین میپنداشتند که واژه «خلیفه» از «خِلاف» گرفته شده که در زبان اردو به معنی «مخالف» است، بنابراین آنها برضد ماموران انگلیس و گاه دربرابر زمینداران بزرگ محلی برمیخاستند. سرکوبهای حاکمان انگلیسی باعث شد تا رهبران جنبش خلیفه یی شیوه های فراگیر مبارزه را متوقف سازند، مگر این حرکت شکل «هجری» یا انتقالی (در جاهای گونه گون) را بخود گرفت.»
اما جنبش استقلال طلبی هند انتظاری را که از دولت امانی (با وجود کمک نسبی) تسلیحاتی و نقدی به قبایل مرزی پشتون) داشت، بدست نیآورد. گرچه بقول غبار «دولت جوان امانیه که با دول روسیه، ترکیه، پولند و جرمنی همزمان بمیان آمده بود، از همه آنان تجربه و اگاهی و خونسردی کمتر داشت، فلهذا مرتکب بعض لغزشهای سیاسی شد که منتج بضرر افغانستان در آینده نزدیک گردید».
با کسب استقلال افغانستان مهرههای انگلیسی در درون سلطنت فعالتر شده و استخبارات بریتانیا به جنگ اعلام ناشده علیه دولت امانی پرداختند.
دولت جوان و بیتجربه امانی با چالشهای جدی ملی و بین المللی مواجه بود. مهترین رویداد ضد دولت امانی شورش منگل بود که در اوج قیامهای ضد استعماری در هند برتانوی و نوار قبایلی با حمایت مخفی انگلیسها راه اندازی شد. این شورش در اوایل سال ۱۹۲۴برهبری ملا عبداله مشهور به «ملای لنگ» رخ داده و تا آخر همانسال دوام یافت. خسارات ناشی از این جنگ که برای دولت امانی برابر به عاید یکسالهء آن بود، سنگین بود.
مگر در بحرانی ترین زمان که دولت امانی با آزمایش بزرگ مبارزه با شورش قبایل جنوبی مواجه بود، نادر خان با همدردی با شورشیان جنوب به بهانه خرابی صحت از پست وزارت حربیه کناره گیری نموده و در سال ۱۹۲۴به حیث سفیر افغانستان در فرانسه و بلژیک به اروپا رفت. پس از این امان الله خان وظیفهء فرماندهی نبرد جنوبی را به عهدهء محمدولیخان دروازی و برادران چرخی واگذار کرد که با درایت و ادارهء آنها و نیروی لشکر این شورش سرکوب شد. در همین جنگ پادشاه آینده افغانستان امیر حبیب الله کلکانی نیز بحیث نظامی احتیاط (که قبلا در قطعه نمونه ایفای خدمت کرده بود) زیر قوماندانی محمد ولی خان شرکت ورزیده و بدلیل شجاعت مدال «خدمت» و نشان «حوالداری» را بدست آورد.
مگر سبوتاژ دست نشاندگان انگلیس در درون و بیرون کشور بگستردگی و گاه بشکل علنی ادامه داشت.
بقول سید مهدی فرخ سفیر آنزمان دولت ایران در کابل در شبکهء هواداران انگلیسها در افغانستان نادرخان و برادرانش ( محمد عزیز خان، محمد هاشم خان، شاه ولیخان، شاه محمود خان)، سردار علی احمد خان، محمود سامی، عبدالوکیل خان نورستانی، شهزاده امین الله خان، سردار احمد علیخان (درانی) عبدالعزیزخان، سردار فیض محمد خان (ذکریا)، سردار سلطان احمد خان، معین وزارت خارجه
علی محمد خان، سردار شیر احمد خان (رییس شورای دولت) وغیره شامل بودند.
همچنان یکی از افراد کلیدی هوادار انگلیسها محمد گلخان مومند معاون قوماندان قطعات مشرقی اردو بود که در بحرانی ترین لحظات شورش شینواریها (در سال ۱۹۲۸) به بهانه مشوره با مرکز میدان نبرد را ترک گفته و گذاشت شورشیهای کنری جلال آباد را تسخیر و تخریب نمایند. البته که این شبکه از حمایت معنوی و پشتیبانی روحانیون ضد امانی و انگلیس مآب چون خاندان مجددی وغیره نیز برخوردار بود.
همین شبکه بود که بعدها در زمان مبارزهء نادر خان برای قدرت برضد امیر حبیب الله کلکانی او را حمایت نموده و پسانها بازهم مواضع شان را در دربار مستحکم نمودند.
شکست دولت امانی که در نتیجهء اشتباهات جدی امان الله خان و رژیمش در نتیجهء قیام دهقانی حبیب الله کلکانی بوقوع پیوست، زمینه را برای انگلیسها و گماشته گانش در راس نادر خان باز کرد تا با شکست حبیب الله کلکانی حکومت هوادار بریتانیا را در افغانستان مستقر سازند.
پسانها در جمع افراد اساسی رژیم نادری اشخاصی از هند برتانوی آمده، از صلاحیتهای گسترده برخوردار شده و گاه بالاتر از مسوولان بومی و سرداران کابل عمل میکردند. یکی از این افراد شاه جی (گادی وان هندوستانی اصل) بنام قربان حسین پنجابی با عنوان مستعار (شاه جی، سید عبدالله همدانی) بود که در یونیفورم نظامی افغانستان و آنهم با علامات نایب سالاری که بعد از سپه سالار دومین رتبهء نظامی کشور بود، روی صحنه ظاهر شد. این شخص که رییس فابریکهء حربی منحصر بفرد افغانستان (که بزودی آنرا به ورشکستگی مواجه کرد) و هم رییس جباخانه های کشور و فابریکه بوت دوزی کابل شده بود، بزودی تاجر و ملیونر بزرگ هم شد.
برعلاوه یکی از ارکان اساسی دیگر دولت نادری الله نواز خان ملتانی بود که حتی بمقام وزارت داخله در حکومت هاشم خان نیز رسید. بقدرت رسیدن نادر در کابل ضربهء مهلکی برای نیروهای مترقی ضدانگلیسی افغانستان و جنبش استقلال طلبی نیمقارهء هند بود.
جالب بود که در همین زمان نخستین بار نمایندگان هندی و قبایل پشتون ساکن هندوستان به حساب دولت افغانستان به تحصیل خارج گسیل شدند. بقول غبار «هنگامیکه از تمام افغانستان دولت تنها نزده نفر طلبه را بخارج اعزام نمود، چند نفر آن مثل همایون خان و اورنگزیب خان و غیره هندوستانیهایی بودند که هنوز افغانستان را بچشم ندیده و سرراست از هند به پول افغانستان در لندن مشغول تحصیل گردیدند. ذوالفقار خان مستشار سفارت لندن، معاون صدارت عظمی باز معین وزارت خارجه و هم وزیر مختار افغانستان در جاپان گردید. همچنان ادارهء عمده یی نبود که که در آن یکنفر هندوستانی بنام ترجمان، معلم، طبیب و غیره نه نشسته باشد».
این در حالی بود که خلاف منافع مردم هند و منجمله پشتونهای نوار قبایلی و صوبه سرحد، نفوذ و تردد یکعده افراد مرموز و منفعت جوی هندی به افغانستان گسترش یافت.
«دیگر هندوستانیها در دوایر حکومتی افغانستان موقعیت انگلیسهایی را داشتند که در هند فرمانروا بودند. مگر این امتیاز آن هندوستانیهایی بود که علنی و یا سری بحکومت انگلیسی هندوستان بسته گی داشتند. در حالیکه نمایندگان حقیقی مردم هند یعنی آزادیخواهان و انقلابیون هندوستانی، در قلمرو حکومت افغانستان جای پای نمییافتند، و اگر وارد میشدند، تعقیب و یا محبوس میگردیدند و اخیرا به آنطرف خط دیورند پرتاب میشدند، چنانیکه چندین نفر ایشان چنین شدند.»
آغاز حکومت نادر با الهام از بادران انگلیسی اش باخشونت، تبعیض، دروغ و تزویر آغاز شد. چنانچه او خلاف همه اصول اسلامی، پشتونوالی و مردمی امیر پیشین حبیب الله و یارانش را (جمعا ۱۷ نفر) باوجود مهر و تعهد قرآنی به جوخهء اعدام قبایل جنوبی و وزیری سپرده و اعدام (چاندماری) شان کرد. او بازهم خلاف نورمهای انسانی و اسلامی برای تخویف مردم اجساد کشته شدگان را برای چندین روز در چمن حضوری روی تیرهایی آویزان کرد. و این تنها نبود نادر خان به سران لشکرش هریک شاه محمود خان و محمد گل خان مومند صلاحیت عام و تام داد تا شمال کشور و بویژه شمالی را بگونه فجیعانه غارت و سرکوب کنند.
در واقع تخم تضادهای قومی که تاکنون افغانستان از آن رنج میبرد توسط نادر، یاران و همکارانش چون محمد گلخان مومند گذاشته شدند که شوربختانه و دردمندانه تاکنون ادامه دارد. در حالیکه همه اقوام افغانستان سالها و قرنها برادروار باهم زیسته و در لحظات دشوار برادروار علیه بیگانه ها رزمیده بودند.
محمدگلخان مومند که رییس تنظیمیه (مامور سرکوب هواداران امیر حبیب الله کلکانی بود) در ترکستان افغانی (قطغن زمین، بلخ و جوزجان) جنایاتی کرد که تابحال در یاد کهنسالان شمال افغانستان موجود است. محمد گلخان مومند که دشمن فرهنگ اصیل و تاریخ مردم بومی کشور بود، فرمان داد که تمام لوایح قبور ناموران بلخ کنده شده، نوشته هایشان (که بازتاب هویت هرکدام و همهء این خاک بود)، تراش شوند. با اینکارش محمد گلخان خدمت بزرگی به انگلیس کرد چون استعمار همواره از زدودن تاریخ و تضعیف فرهنگی یک کشور آغاز میکند. سنگهای کنده شده، و تخریب شدهء قبرها و زیارتگاههای بلخ باستان تاکنون در نزدیکی مسجد خواجه محمد پارسا انباشته شده مانده اند. فقط ازجمله همه لحد سنگها لوح زیارتگاه رابعه بلخی پسانها به همت محترم نوابی مسوول اطلاعات و فرهنگ بلخ در سال ۱۳۴۶ خورشیدی دوباره نصب شده است و بس.
سیاست مزدوری و استعمارپرستی یی را که نادر بنیان گذاشت شوربختانه تاکنون با ابعاد گسترده و توام با عظمت طلبی قومی و زبانی جریان دارد. بدبختی ما اینست که برخی رهبران مافیایی و بیخرد افغانستان از عظمت طلبی و تفوق پشتونها به حیث اکثریت بهره میبرند، در حالیکه بزرگترین رنج را در طول تاریخ و بویژه در سی سال اخیر پشتونهای شریف و فقیر افغانستان دیده اند و میبینند. چون ترور، جنگ و بمبارمانهای طیارات بدون سرنشین امریکایی و هواپیماهای غول پیکر نظامی که بزرگترین بم را «بنام مادر همه بمها» عمدتا در مناطق جنوبی افغانستان صورت میگیرد که عموما مناطق دورافتاده و فقیر نشین پشتون اند.
دردمندانه که امروز افغانستان آنقدر ناتوان، بیهویت و فروخته شده است که رییس جمهوریکه تا چندی پیش حداقل با هواپیمای خصوصی افغانی به سفرهای رسمی خارجی میرفت، با طیارهء آذرباییجانی به تگدی به جنوب آسیا میرود. کاش غنی خان یک طیاره شخصی- دولتی برای سفرهای داخلی و خارجی خودش از باداران ثروتمند خارجی اش گدایی میکرد.
ولی رهبران ما آنقدر ترسو و محافظه کار اند که توان درخواست هواپیما برای استفادهء خودی و تجهیز نیروی هوایی و قوای مسلح را از باداران امریکایی و غربی شان ندارند. و این در حالیست که ما بیمار ترین، ناتوان ترین و ناکارآمد ترین وزرای امنیتی و دفاعی را در طول تاریخ افغانستان داریم. البته اینها قصدا از سوی استعمار قرن بیست ویک در ادامهء همان سیاستهای نادری اجرا میگردد. این کار (تقویه قوای مسلح) را غنی خان نمیکند (نمیتواند و نمیخواهد) و دلقک گذشته (وشاید هم زعیم آینده کشور) کرزی خان هم نکرده و نخواهند کرد و امریکا و ناتو تا توان داشته باشند هیچگاه افغانستان را کشور پیشرفته، با آرامش و بافرهنگ نخواهند ساخت، چون ۱۴ سال گذشته اینرا به اثبات رسانده اند.
اگر فقط به تولید تریاک افغانستان (۹۰ درصد از کل دنیا) و صدور آن به کشورهای غربی (که خود شبکه های غربی در آن دست دارند) نگاه کنیم، در مییابیم که چرا افغانستان نا آرام و فقیر به نفع غرب است. و درمندانه که این «بازی بزرگ» با فرهنگ و زبان زدایی، تعصب قومی و اسلامی (آنهم اسلام وهابی و سلفی) و اکنون با چهرهء داعش در افغانستان ادامه دارد.
شاید روزی خدا بداد مردم بیچارهء افغانستان رسیده و کشور را از شر این رهبران مزدور و باداران استعماری شان نجات دهد!!! به امید چنین روزی!
******