چه بازی دردناک با سرنوشت انسان

نویسنده: مهرالدین مشید
قدرت ابزاری برای رهایی انسان، نه ابزاری برای سلطه
انسان امروز، بیش از هر زمان دیگری در تاریخ، ابزارهایی در دست دارد که میتواند با آن خود را نجات دهد یا نابود کند یا به عبارت دیگر انسان امروز در مرزی از فاجعه و فلاح قرار دارد که با این همه داشته ها خاموشی پیش از توفان سنگین را تجربه می کند. این در حالی است که فناوری، سیاست، اطلاعات و قدرت نظامی در آستانهٔ تکامل بیسابقهای قرار دارد و در عین زمان جهان با بحرانی چندلایه و پیچیده روبرو است: از شبح جنگ جهانی سوم تا فروپاشی محیط زیست، از فقر جهانی تا انزوای انسان در دنیای هوش مصنوعی. در چنین مرزی میان فاجعه و فلاح، این پرسش پیش میآید که آیا قدرت های بزرگ و یا به تعبیری دیگر آنانی که دستی برای جنباندن دارند سرنوشت انسان امروز را به بازی گرفته اند و به دنبال فاجعه آفرینی اند و آن را با خون و آتش رقم می زنند?
این بحث نخست از همه این پرسش ها را در ذهن خواننده تداعی میکند که چگونه انسانی که از ژرفنای هزاران حجره اش فریاد انسانیت، آزادی، آگاهی و عدالت بلند است و در ظاهر از جنگ، خونریزی نفرت دارد؛ اما یک باره دهن این موج خروشان را می بندد و به تجاوز و جنگ و خشونت روی می آورد. ایا این چرخش نشانه ی بی هدفی انسان در روی زمین است یا اینکه ضعف تمدنی است و تمدن انسان امروز، پر است از ابزار؛ اما تهی از هدف. یعنی اینکه انسان به مریخ رسیده است؛ اما هنوز نتوانسته جنگ را از زمین نابود کند. از سویی هم انسان امروز اقتصاد را جهانی کرده؛ اما اخلاق و ارزش های والای انسانی را قومی و منفعت محور نگهداشته است. نه تنها این؛ بلکه بدتر از آن، در حالیکه هدف از قدرت استفاده از آن برای رهایی انسان از بند بنده گی ها و رساندن او به رفاه ی مادی و معنوی؛ اما برعکس قدرت به ابزاری برای رقابت، سلطه و تاراج و تجاوز بدل شده است.
در چنین جهانی، سرنوشت بشر به میدان قمار قدرتها بدل شده است. روسیه در اوکراین، چین در تایوان، آمریکا در سراسر جهان، اسرائیل و ایران در خاورمیانه، در بازیای شرکت کردهاند که برندهاش شاید هیچ کس نباشد. در حالیکه این بازی ها هر روز جهان بشریت را به لبه ی پرتگاه می برد و انسانیت را خوار و ذلیل می سازد. این کشیده گی ها سبب شده تا جهان ۲۰۲۵ شباهتی خطرناک به جهان پیش از ۱۹۳۹ پیدا کند. اکنون ما در جهانی زنده گی می کنیم که با افول اعتماد عمومی، خیزش رهبران اقتدارگرا، فروپاشی نهادهای بینالمللی و گسترش خشونت خاموش سخت دست و پنجه ترم می کند؛ اما در این میان آنچه شرایط را بحرانیتر میکند، وسعت قدرت تخریب است. این در حالی است که ما در عصر جنگ سایبری، سلاحهای هستهای، هوش مصنوعی قاتل، و جنگهای نیابتی قرار داریم و اشتباه کوچک میتواند پیامدهای جهانی داشته باشد. هر تصمیم، در مرزی از جنون و نجات گرفته میشود.
رستگاری انسان؛ مفهومی فراموششده
هزاران دریغ و درد که در این وضعیت ناگوار جهانی که «فلاح» در فرهنگهای شرقی و قرآنی، به معنای رهایی، شکوفایی، و نجات جامعه ی انسانی است. این واژه را سیاستگران به تاق نسیان گذاشته اند و به همین گونه قدرت بهجای آنکه ابزاری برای فلاح بشریت باشد، به ابزاری برای کسب امتیاز، بستن مرزها، برتری جویی های هژمونیستی و حذف دیگران بدل شده است. اگر سیاستمداران و نخبگان جهان مفهوم «فلاح انسانی» و رستگاری و رهایی انسانی را دوباره در مرکز اندیشه قرار دهند، شاید از این پرتگاه ی کنونی بدون سلاح و زور گویی بتوان برگشت و به درک مشترک از آیندهٔ مشترک نایل آمد. با تاسف که جهان امروز
انتخاب هنوز ممکن است
امروز بشریت در مرز دو افق ایستاده است; افقی از فاجعه چون، جنگ، فروپاشی اقلیم، گرسنگی جهانی، و انقراض اخلاقی و افقی از فلاح چون، همزیستی، بازسازی معنای قدرت، و رهایی انسان از اسارت ماشین، نفرت و ترس است. انسان امروز در ژرفنای این بحران در سکوی انتخاب نیز قرار دارد. در این فراز هر انتخابی، چه از سوی دولتها، چه از سوی شهروندان اتخاذ شود، بویژه انتخابی که متضمن رهایی و رستگاری ملت ها شود، بزرگترین انتخاب خواهد بود. با توجه به گفتۀ فوق قدرت ابزاری برای رهایی انسان، نه ابزاری برای خون اشامی های او.
دغدغه ی انسان امروز
در هر انتخابی قدرت نقش محوری و تعیین کننده را دارد. هرگاه لحظه ای چشم بربندیم و بدور از هیاهوی رسانهها، از گردوغبار سیاستهای روزمره به ذات چیزی نگاهی بیندازیم که این روزها، بیش از هر زمان دیگری، سرنوشت ما را رقم میزند؛ آن قدرت است.
قدرت، این واژهی قدیمی؛ اما زنده، در طول تاریخ گاهی نقش سازنده و زمانی هم نقش ویران کننده ی تمدن های بزرگ را داشته است؛ اما امروز، در جهانی مملو از هوش مصنوعی، زرادخانههای هستهای، ارتشهای سایبری و تریبونهای میلیاردی، قدرت آرایش جدید پیدا کرده و معنای چیستی قدرت معنای پیچیده تر و ژرفتر پیدا کرده است. در این میان آنچه مهم است، نحوه ی استفاده از قدرت؛ برای سلطه؟ برای ترس؟ برای خون؟ یا برای رهایی انسان؟
قدرت، اگر در خدمت آزادی قرار نگیرد، بنده گی به بار میآورد و اگر در خدمت عدالت قرار نگیرد، خشونت میزاید. فاجعه بازتر اینکه هرگاه قدرت هدفمندانه رها نشود. در این صورت فاجعه آفرین می شود. در این صورت سرزمین هایی چون،فلسطین در افکار ما تداعی می شوند که کودکانش در میان آوار به دنیا میآیند و میمیرند، نه در آغوش. باناسف که امروز قدرت در خاورمیانه، در مرزهای چین و تایوان، در اوکراین، در آفریقا، در خیابانهای فروپاشیدهٔ جهان فقیر، در افغانستان قدرت دارد خون میریزد. این در حالی است که قدرت برای ریختن خون خلق نشده؛ بلکه قدرت، در جوهرهاش، ظرفیتی است، برای نجات؛ برای هدایت؛ برای رهایی و رستگاری انسان.
قدرت واقعی آن است که دیوار نکشد، بلکه پل بسازد
قدرت واقعی آن است که با نان بجنگد، نه با تفنگ؛ با مدرسه، نه با پادگان؛ با گفتوگو، نه با گلوله. تاریخ نشان داده که آنچه انسان را بزرگ کرده، نه شمشیر بوده، نه بمب، نه فریاد های فاتحانه؛ بلکه لحظههایی بوده که قدرت، بهجای انتقام، راه ترحم را برگزیده است. در اینصورت
زمانی که پادشاهی بخشیده، نه بخشکانده و همه چیز را به تاراج برده یا زمانی که ارتشی عقبنشینی کرده تا زنده گی را به یک شهر برگرداند و نه آنکه آن شهر را در آتش و خاکستر رها کند. حال پرسش این است که ما در کجای این معادله ایستاده ایم؟ آیا قدرت در دست ما، برای باز کردن درها است یا بستن دروازه ها و فاجعه آفرینی ها یا اینکه برای ساختن آیندهای مشترک بجای زندانی شدن در گذشتهای خونآلود؟ با تاسف که قدرت نه برای نجات جان هزاران انسان؛ بلکه تکرار کابوس در هر برهه ای از تاریخ بوده است. هرگاه چنین ادامه پیدا کند و قدرت به اسلحهای بیپروا بدل شود. بدون تردید روزی فرا میرسد که تمام زمین دیگر جایی برای دفن مردگان نخواهد داشت.
بگذارید قدرت، آینهٔ رهایی انسان باشد
حال زمان ان رسیده که قدرت به جایگاه اصلیاش باز گردانده شود و ابزاری نه برای سرکوب؛ بلکه ابزاری برای کرامت انسان گردد و راهی برای گسترش عدالت تا قدرت به زبان صلح تبدیل شود و اسکاندار رهایی و حافظ امید میلیون ها انسان مظلوم شود تا باشد که دریچه های امید بر روی انسان در هر سرزمینی گشوده شود و هر ماتم کده ای به سرور خانه ای بدل شود. درست این یگانه راهی است که قدرت باید از مسیر آن بگذرد؛ زیرا هیچ تمدنی، هیچ ملتی، هیچ نسلی، در ویرانههای خون و اتش نجات نیافته است.
نتیجه
پس هنوز دیر نشده، قدرت هنوز در دستان بشریت است، نه فقط در دست سیاستمداران، بلکه اندیشهورزان، هنرمندان، شهروندان. ما باید همه با هم فریاد بزنیم که قدرت برای آزادی است و نه برای اسارت؛ برای رهایی است و نه برای سلطه و بالاخره برای نجات است و نه برای خون. تا زمانی که حتا یک وجدان بیدار بر زمین باشد، این فریاد خاموش نخواهد شد. پیش از آنکه مشتی عناصر نامجو و کامجو و حامیان بی رحم سرمایه و دراکولا های تاریخ بیش از این گلو های انسان مظلوم را بفشارد و خونش را بمکد، باید دست به کار شد و برای نجات انسان تلاش کرد؛ زیرا هنوز هم هنوز است و بررغم توطیه های پرنقش و نگار هنوز هم بر روی زمین میلیون ها انسان وجود دارد که وجدان های شان برای صلح، آزادی، آگاهی و عدالت می تپد. زمان آن رسیده که سلسله زنجیر این وجدان های آگاه را مسئولانه به صدا دراورد تا پیش از آنکه قدرت فاجعه برپا کند، آن را به سود رهایی و رستگاری انسان مهار کرد تا درخت آزادی در سراسر جهان به شگوفایی رسد و درفش آگاهی و عدالت در همه جا در اهتزاز بیاید.