چرنیشفسکی و شاهنامه فردوسی
نویسنده: ولی صمد، دانشمند تاجیک
مترجم: سپیده خانبلوکی
برگرفته از : کتاب «نقش تمدن ایرانی در تاریخ و فرهنگ روسی»، تهران: نشر شهریاران، ۱۳۹۱، ۴۳۲ص
در اینجا بیاختیار این سئوال پیش میآید که چرنیشفسکی که اینگونه بانیان کمونیسم علمی را به سخنی مجذوب ساخته، از کدام سرچشمههای تمدن جهانی بهره گرفته است. کدام روند تمدن جهانی در شکل دادن به اندیشههای فلسفی، تاریخی و انقلابی او اثر گذار بوده است. در این بین نقش تمدن ایرانی در سرشت و سرنوشت چرنیشفسکی چیست. و به چه سبب چرنیشفسکی نُه ساله به آموختن زبان فارسی و در سیزده سالگی به آموختن شاهنامه فردوسی کمر بسته است.
کارل مارکس در دفتر کار خود تصویر چرنیشفسکی را در قاب ساده کوچکی آویخته بود. زندگی طولانی و پُرفاجعه چرنیشفسکی و روح شکستناپذیر او، مارکس را سخت مجذوب خود کرده بود و بههمین دلیل بود که برای آزادی وی هرمان لاپتین را ( با اسناد جعلی) از لندن به سیبری میفرستد تا بتواند وی را از آنجا فراری سازد. اما دریغ که هرمان لاپتین خود نیز شناخته و گرفتار همان «مزار روحی روس» که مارکس به سیبری عنوان داده بود میشود. مارکس بعد از بر باد رفتن این نیت نیک خود، در دلش این آرزو را پروراند که در خصوص راه پُرفاجعه زندگی اندیشههای طوفانی چرنیشفسکی اثری بنویسد و این بسیار شگفت است که مارکس برای بهرهگیری از شیره نوشتههای چرنیشفسکی منتظر ترجمه آلمانی آنها نماند و زبان روسی را آموخت و تنها با کوشش خویش آثار چرنیشفسکی را از روسی به آلمانی برگرداند.
انگلس درباره چرنیشفسکی میگوید «وی بزرگترین متفکر روس است و روسیه از بسیاری جهات بیاندازه بدو وامدار است و مرگ او لکه ننگی بر دامن الکساندر دوم خواهد ماند» و لنین نیز درباره او گفته است «چرنیشفسکی راهبر روند انقلاب و دموکراسی در تاریخ معارف پروری روسی طی سالهای دهه ۶۰ قرن نوزدهم است. این چرنیشفسکی با داستان «چه باید کرد» خویش وجود مرا زیر و رو کرده است.»
در اینجا بیاختیار این سئوال پیش میآید که چرنیشفسکی که اینگونه بانیان کمونیسم علمی را به سخنی مجذوب ساخته، از کدام سرچشمههای تمدن جهانی بهره گرفته است. کدام روند تمدن جهانی در شکل دادن به اندیشههای فلسفی، تاریخی و انقلابی او اثر گذار بوده است. در این بین نقش تمدن ایرانی در سرشت و سرنوشت چرنیشفسکی چیست. و به چه سبب چرنیشفسکی نُه ساله به آموختن زبان فارسی و در سیزده سالگی به آموختن شاهنامه فردوسی کمر بسته است.
چرنیشفسکی در یک خانواده گرم و فرهنگی به دنیا آمد. پدر، یک روحانی بود که از تاریخ و ادبیات تاتاری بسیار خـوب باخـبر و بهرهور بود و زبانهای زیادی ازجمله فرانسوی و لاتینی را نیک میدانست و از این رو مشتاق بود پسرش زبانهای زیادی بیاموزد و بهویژه در زبان و ادبیات تاتاری به کمال برسد. اما مادر چرنیشفسکی گالیوبیوا برخلاف شوهرش قلباً آرزو داشت که پسرش در دنیای زبان و ادب فارسی کمال یابد و سپس در بخش زبان و ادب فارسی دانشگاه پترزبورگ تحصیل کند و در این باره با سرسختی تمام کوشش میکرد. وی به شوهرش میگفت «نیکلای نباید زبان تاتاری بیاموزد، زیرا در این زبان آثار علمی وجود ندارد.»
سرانجام مادر پیروز شد و برای پسر نُه سالهاش یک استاد ایرانی زبان فارسی که تاجری پرتقال فروش بود یافت. خاوانسکی میگوید «چرنیشفسکی علاقه زیادی داشت که فارسی بیاموزد از این رو برای او یک تاجر پرتقال فروش را پیدا نمود. این مرد ایرانی هر شام، پس از اتمام کارهای تجاری، راه منزل چرنیشفسکی را در پیش میگرفت. چون وارد خانه میشد، در درآمدگاه، کفشهایش را کنده، با پای برهنه بر ایوان و روبروی چرنیشفسکی جوان چهار زانو مینشست و سپس آموزش زبان فارسی را آغاز میکرد و چرنیشفسکی نیز آن چنان با شوق این زبان را میآموخت که اهل خانواده شگفتزده شده بودند. این تاجر پرتقال فروش شاهنامه را نیک میدانست و طی دوران آموزش زبان فارسی از آن کتاب نیز برای وی شعرهایی میخواند. سرانجام پس از مدتی چرنیشفسکی زبان فارسی و سپس در پی آن زبانهای ترکی و عربی و یهودی باستان را نیز آموخت ولی همواره بیشترین توجه را به زبان فارسی معطوف میکرد و همین باعث میشد طی سالهای بعد چرنیشفسکی در بازار به دنبال تاجران ایرانی که داناتر از پرتقال فروش بودند برود و از همگویی با آنان بهره بیشتری برای آموختن زبان فارسی و آشنایی با فرهنگ ایران ببرد.
چرنیشفسکی پس از پایان دورههای نخستین وارد دانشسرای ساراتوف شد و در آنجا کتابهای گلستان، شاهنامه، چند غزل از حافظ، یوسف و زلیخای جامی، پندنامه عطار و پندنامه سهیلی را خواند و پس از پایان دوره دانشسرا با پشتیبانی مادرش وارد دانشگاه پترزبورگ شده و در رشته سخن شناسی عمومی بخش خاورشناسی به ادامه تحصیل مشغول شد. وی سرانجام در سال ۱۸۵۱ دبیر دبیرستان ساراتوف شد و مدیر دبیرستان از این بابت بسیار خشنود بود. در این دبیرستان چرنیشفسکی ادبیات روس را با ادبیات شرق تلفیق کرد و جای دارد که یادآور شویم ادبیات شرق برای چرنیشفسکی تنها عبارت بود از ادبیات یونان و ادبیات فارسی و شاهنامه و دیگر هیچ. وارانوف از شاگردان دبیرستان ساراتوف که بعدها منشی شخصی چرنیشفسکی و هم نویسنده نامآوری شد میگوید «نیکلای چرنیشفسکی، شنوندگان خُردسال خود را به هیجان میآورد و احساسات شاعرانه آنها را بیدار میکرد … یادمان است که چون او داستان رستم و سهراب را با هنری والا و حیرتانگیز میخواند همه اشک از دیده میریختیم … او گویی به هیبت قهرمانان فردوسی درمیآمد و مطابق مضمون و ماهیت هر یک از چهرههای اثر، صدای خود، آهنگ شعرخوانی و گردش روحی و جسمانی خود (قدم زدنش را) تغییر میداد. گویی که در روند رویداد و عالم تصویر فردوسی حلول کرده باشد» و این کار آنچنان عظیم بود که توجه جاسوسان تزار را به خود جلب کرد تا جایی که در سال ۱۸۵۳ منجر به اخراجش از دبیرستان شد.
نخستین کار چرنیشفسکی در پترزبورگ نوشتن نقدی بر کتاب ترجمههای ن. بیرک بود که در سال ۱۸۵۴ در مسکو بهنام «سرودهای اقوام گوناگون» چاپ شده بود و در همین نقد نوشت «ارزش فوقالعاده هنر والای منظومههای مردمی، بر تمام اهل فن، از همان وقتی روشن و اثبات شد که فهمیدند داستانهای هومر و مجموعه ترانههای یونانی او با وجود این اثر معجزهآسای فردوسی، چندان پُرجلوه نیست. در شاهنامه مضامین فراوانی هست که نظیرشان را حتی در ایلیاد و اُدیسه هم نمیتوان یافت» و در کناره نقد نیز نوشته است «برای ثابت نمودن به مردم روس، تنها داستان رستم و سهراب را مثال آوردن کفایت میکند. انسان صادق و عادل، انصاف خواهد داد که این داستان عجیب و شریف برای اروپایی امروزی، از داستان یونانی بهتر و گواراتر است. به دل ما نزدیکتر، به روح ما سازگارتر و بشردوستانهتر است. زندگی را نسبت به جنگ تروا و سیاحت و سرگذشت اُدیسه، با مهر و محبت بیشتر و انساندوستانهتر تصویر نموده است. سهراب از «آشیل» جذابتر و دوستداشتنیتر مینماید. گُرد آفرید از«نوزیک» زیباتر و ظریفتر است». شگفتی ما در آن است که چرنیشفسکی در این هنگام ۲۶ سال داشته است و این زمانی است که وی با پله پله قدم به جهان فردوسی گذاردن در آن به کمال رسیده بود.
در این دوران چرنیشفسکی گرفتار اندیشههای انقلابی گردید «راجع به عدالت اجتماعی، خوشبختی انسانها و آرمانهای انسانپروری بسیار اندیشیده و چنین آرمانهایی را از شاهنامه فردوسی دریافته و بسیاری از آرمانهای زمان خویش را حتی سیماهای جالب ادبیات جهان را با رویدادهای به تصویر کشیده فردوسی مرتبط میداند. او در ادامه اندیشهها و نوشتههایش پایههای حکومت تزار را به لرزه انداخت و از اینجاست که این حکومت چشم دیدن او را نداشت تا آنکه در ۱۷ ژوییه ۱۸۶۲ او را در سن ۳۴ سالگی به زندان انداخت و در آنجا بود که بزرگترین اثر خود یعنی «چه باید کرد» و چند اثر دیگر را خلق کرد.
عاشقان ویژگیهای چرنیشفسکی گمان داشتند که روح شکستناپذیر او شکسته خواهد شد و زندان مِهر بیاندازه او را نسبت به زبان و ادب فارسی خواهد شکست. ولی چنین نشد و به گفته خودِ وی، تمدن یزدانی ادب ایرانی در این گوشه مرگآور امید زندگی را در وجود او زنده نگهداشت. چرنیشفسکی در مقدمه یکی از آثار خود در زندان مینویسد «من خود کیستم؟ فریدون یا سهراب؟ زال یا رستم؟ یا اینکه گرد آفرید با من چه نسبتی دارد، عموزاده است یا کسی دیگر و آیا راست است که نظربازیهای من به رودابه زیانی نمیرساند» و در جایی دیگر میگوید «گُرد آفرید بسیار نیرومند و تن و سلامتی او بینقصان است، از میان لشگر تورانیان، تنها سهراب میتواند با او نبرد تن به تن کند … اگر دستان او ضعیفتر از دستان هجیر است، دلش قوی، نگاهش مردانه، یورشهایش نشان رِس، ضرباتش جانکاه و بسیار شدید است. آخر وی، نخستین حامی بینظیر ایران است … حتی شکسپیر نیز چنین شخصیت دلربایی را ندارد. «دِزد مونا» و حتی خود «ژولیت» با وجود دلربایی و فتانگی حیرتانگیزشان، به گَرد پای گُردآفرید هم نمیرسند.»
او پس از پایان دوره دو ساله زندان با نظر مجلس تزاری در سال ۱۸۶۴ به وحشتکده سیبری تبعید شد. نظر مجلس سنا درباره او چنین بود:
«بهخاطر اندیشههایی برای تغییر نظام موجود و برهم زدن نظم عمومی و ایجاد تنش و دلهره در جامعه، همچنین ایجاد اعمال تحریکآمیز بهصورت دعوتهای بلواگرانه دهقانان، اشرافزادگان قدیم روس و همزمان برای چاپ و انتشار نوشتههای تحریککننده، چرنیشفسکی از تمام حقوق شهروندی محروم و محکوم و به تبعید و کار اجباری در معدن بهمدت ۱۴ سال و پس از آن بهطور دایم و بهصورت اجباری ساکن سیبری میگردد.» چرنیشفسکی بهمدت ۱۹ سال مدهشترین و غمانگیزترین دوران زندگی خود را در سیبری در زندان ویلیوسک گذراند.
دوستداران و پژوهشگران ژرفنگار چرنیشفسکی پس از این واقعه به این نتیجه رسیده بودند که او در این گوشه سیاه بیکسی، تمدن ایران، بهویژه شاهنامه و فردوسی را به فراموشی خواهد سپرد اما شگفتآور و سُرورانگیز است که برخلاف انتظار، تمدن زبان فارسی، بهویژه، دردها و آرمانهای فردوسی، در سرمای استخوانسوز سیبری به تن و روح چرنیشفسکی نیرو و گرمی میبخشید و احساس مبارزه را در وجود او بارور میکرد. این موضوع، بهخوبی در نامههای چرنیشفسکی به عزیزانش، یادداشتهای دفتر خاطراتش بهصورت پُرمهر و پُرسوز میتوان دریافت. وی در چهاردهمین سال حبس و تبعیدش به فرهنگسالار (آکادمیسین) پیپین نوشته است که در سر و دلش نیت ایجاد مثنویای در موضوع ایران باستان را دارد و شش سال پس از آن در نامهای به پسرانش مینویسد «در دل و فکرم نیت نوشتن یک مثنوی از افسانههای تاریخی ایرانی پیدا شده است که مرا آرام نمیگذارد. رویدادهای داستان را برای پرواز خیال به ایران باستان حتی قدیمتر از آنچه در شاهنامه آمده است گذراندهام، پاره خُرد خُرد داستان در لباس شعر درآمده است ازجمله لحظههای آفرینش انسان و زمین» و حدود یکسال و نیم بعد نخستین سروده خود را بهنام خورشید شب برای همسرش فرستاد. چرنیشفسکی طرح داستان خویش و درستتَرش، چارچوب آن را از ضدیت دیرینه بین ایران و توران گرفته است. به سخن دیگر، همه تاروپود این داستان ناتمام و یا نوشته چرنیشفسکی با بهرهگیری از مواد خام و شاهنامه فردوسی تهیه شده است و این نکته را چرنیشفسکی، ضمن طرحریزی بارها گفته است. این کتاب که آخرین اثر هنری و یگانه اثر شعری چرنیشفسکی بود، نامی نمادین دارد، «خورشید شب»، یعنی روشنایی و گرمی در شبهای سیاه و دراز سیبری، خیال تمدن ایرانی، بهویژه شاهنامه فردوسی. اوج مهرنامه چرنیشفسکی نسبت به زبان و ادب فارسی و محبوبیت ایران و ایرانی نزد او، تنها در همین اثر تجلی یافته است و شاید بههمین علت باشد که در تاریخ چهارم مارس ۱۸۸۳ در دفتر خاطراتش مینویسد «به محض آنکه مقداری وقت بیابم، به آموختن خط میخی میپردازم.»
سر انجام حکومت تزار وی را پس از ۲۲ سال حبس و تبعید آزاد کرد. ولی برای آنکه زمان زیادی زنده نماند او را به گرمترین نقطه روسیه یعنی اُشترخان فرستاد.
وی اعتقاد داشت تنها دو زبان در دنیا هست که ارزش آموختن دارد. زبان فارسی و زبان یونانی.