میراث پیروزی بزرگ- ضامن پیروزیهای آینده
آندری کانوروف
(Andrey Konurov)
استاد دانشگاه نظامی روسیه، کارشناس مسائل نظامی
http://www.fondsk.ru/news/2017/05/08/nasledie-ve.likoy-pobedy-zalog-grjaduschih-pobed-43939.html
ا. م. شیری
۲۲ اردیبهشت- ثور ۱٣۹۶
نهم ماه مه- جشن بزرگ و یک تاریخ مقدس است برای خلقهای روسیه و سایر جمهوریهای اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی پیشین.
غلبه بر آلمان هیتلری و اقمار آن در جنگ کبیر میهنی یکی از عوامل اصلی تحکیم معنوی جامعه روسیه بوده و خواهد بود. امروز، در شرایط رویارویی بشدت حاد ایدئولوژیک در عرصه جهانی، روز پیروزی به مهمترین نقطه تجمع جامعه روسیه و غلبه بر آثار رکود ایدئولوژیک سالهای ۹٠ بدل شده است، که تمامی دستاوردهای ژئوپلیتیک یک قرن کامل تسلیم، سمت و سوی احلاقی منحرف شد. پیروزی بزرگ ۹ ماه مه سال ۱۹۴۵ افتخار عمومی ما، خدمت بزرگ ما به تمدن جهان است(*).
با گذشت سالها اهمیت این پیروزی و این جشن افزایش مییابد. اگر ۳٠ قبل بنظر میرسید که فاشیسم برای همیشه از میان رفته و جشن پیروزی فقط بمفهوم گرامیداشت خاطره قهرمانان شهید و ادای احترام به بازماندگان است، اما امروز واضح است که مبارزه با فاشیسم به موضوع جهانی روز تبدیل شده است.
غرب در بهرهگیری از فاشیسم بعنوان یک ابزار سیاسی هیچگاه تعلل نکرد. ابتدا برای بقدرت رسیدن هیتلر در آلمان کمک کردند، سپس به توسعه سیاست نظامیگری و گسترش آن در اروپا چشم فروبستند، پس از آن، به انتظار عواقب حملات آن به شرق نشستند و گشایش جبهه دوم را به تعویق انداختند. هم در آمریکا و هم در انگلستان فاشیسم لابی بسیار قدرتمندی داشت، که از تشکیل ائتلاف ضد هیتلری ممانعت میکرد و زمانی که ائتلاف تشکیل گردید، در مقابل تلاشها برای نابودی نهایی و بازگشتناپذیری فاشیسم مقاومت نمود.
محاکمه نورنبرگ تا حدود زیادی امتیاز دادن به افکار عمومی جهان، عمدتا به روحیات ضدفاشیستی شدیدی بود، که نقش تعیینکننده اتحاد شوروی را در شکست آلمان هیتلری برسمیت میشناخت. به همین ترتیب، برنامه نازیزدایی در آلمان نیز مختل گردید و بیش از تمرکز روی ریشهکنی نازیسم، به ظواهر آن پرداخت. همه این اقدامات نمایشی برای انحراف توجهات از آن نقشی بود، که دوایر حاکم غرب در توسعه ناریسم، در ادغام نازیهای سابق با نخبگان غرب پس از جنگ ایفاء نمودند.
چشمانداز همکاری محکم اتحاد شوروی و آمریکا پس از جنگ، که در دوره ریاست جمهوری فرانکلین روزولت و معاون رئیس جمهور، هنری والاس نمایان شد، از نظر فاشیستها و حامیان آنها در غرب خطر هلاکتبار محسوب میشد. این لابی آنقدر قدرت داشت، که توانست به تعویض والاس با ترومن در انتخابات سال ۱۹۴۴ اصرار ورزد. روزولت با تحمیل این نامزد به او در باطن موافق نبود، بطوریکه در مدت ۸۲ روز در چهارمین دوره ریاست جمهوری خود، فقط دو بار با ترومن به تنهایی دیدار نمود، بدون اینکه دستوری به او بدهد یا وی را از تصمیمات مهم خود مطلع سازد. حتی ترومن پس از مرگ روزولت و خیلی بعد از استالین از پروژه منهتن مطلع شد…
تصمیم ترومن برای راه انداختن جنگ سرد علیه اتحاد شوروی به عامل نجات کادرهای نازی مغلوب در غرب تبدیل شد: ورنر فون براون به معاونت مدیر ناسا منصوب گردید، رینهارد گلن سرپرستی تشکیلات اطلاعاتی آلمان غربی را بر عهده گرفت، رئیس ستاد نیروی زمینی ورماخت (ارتش آلمان. م.)، سپهبد آدولف هایزینگر به پست ریاست کمیته نظامی ناتو گمارده شد. البته، اینها افراد شناخته شده بودند. چندین هزار نازی متعصب به جنگ سرد علیه اتحاد شوروی جلب شدند. بواسطه فرماندهی ناتو ارتش سری با عنوان «گلادیو» مرکب از اعضای گروههای نئوفاشیست و دیگر گروههای راست افراطی در اروپای غربی تشکیل گردید. عوامل «گلادیو» از روش ترور، قتلهای سیاسی و کودتاهای ضد دولتی بطور وسیع استفاده کردند.
مأموران سازمان جاسوسی هیتلر در مناطق اشغالی نیز به خدمت حاکمان جدید درآمدند. تشکیلات باندر در مونیخ بنیان نهاده شد و از آنجا تا سال ۱۹۵۹، زمانیکه به مجازات رسید، به فعالیتهای خرابکارانه بر علیه اتحاد شوروی مشغول بود. شالوده «بلوک خلقهای ضد بلشویک» را که در سال ۱۹۴۳ در مناطق اشغال شده اوکراین شوروی ایجاد شد و در اثر تجزیه اتحاد شوروی جان سالم به در برد، فاشیسم تشکیل میداد.
هنوز که خاطره سلطه فاشیسم در اروپا تازه بود و اتحاد شوروی قوی و تمدن شوروی پا بر جا، نئونازیهای تحت امر دوایر حاکم غرب نمیتوانستند اظهار وجود نمایند. گفتمان ضد فاشیستی ویژگی الزامی لفاظیهای سیاسی در آمریکا و اروپا بود، هر چند ریاکاری در این سخنوریها جایگاه بمراتب وسیعتر از صداقت میگرفت. در همه حال، ریشه تجدید حیات نازیسم که امروز مشاهده میشود، درست به همان دوره متصل است.
نابودی اتحاد شوروی بمفهوم حذف پیگیرترین دولت ضد فاشیستی از نقشه سیاسی جهان و تضعیف شدید موضع دنیای ضد فاشیسم بود. این واقعه به حمله جدید نیروهای نئونازیسم منجر گردید. و اگر تا چندی پیش بیتوجهی به هشدارها در این باره ممکن بود، اما پس از کودتای سال ۲٠۱۴ در اوکراین مسئله مبارزه با فاشیسم جدید بطور تمام قد جدیت یافت.
عملیات اطلاعاتی- روانی برای بازپروری فاشیسم با قرار دادن علامت مساوی بین فاشیسم و کمونیسم، بین آلمان هیتلری و اتحاد شوروی آغاز گردید. از این روش خیلی پیش از به قدرت رسیدن هیتلر اولین بار هارولد لاسکی در سال ۱۹۲۳، در مقاله «لنین و موسولینی» استفاده کرد. سپس این مفهوم را فریدریک هایک («راه بردگی»)، کارل پوپر («جامعه باز و دشمنان آن»)، هانا آرنت («منشاء تمامیتخواهی») به مرتبه نظریه ارتقاء دادند.
فاز بعدی عملیات بزرگ بر روی شعور انسان مدرن عبارت از تأکید بر این مدعا بود، که کمونیسم بدتر از نازیسم است. چون نازیسم بیگانگان را میکشت، اما کمونیسم، بگونهایی که تأئید میشود، خودیها را. سعی کردند روز پیروزی را بعنوان روز جایگزینی یک اشغالگر با اشغالگر دیگر، اشغالگر بدتر در نظر مردم اروپای شرقی و اتحاد شوروی سابق وانمود سازند، و جنگ کبیر میهنی اتحاد شوروی را بمثابه بخش ناچیزی از جنگ جهانی دوم ترسیم نمایند.
دشمن بسیار خوب میفهمد، که خلقهای روسیه درست از پیروزی بزرگ برای رسیدن به موفقیتهای جدید، برای غلبه بر تحقیرهای ژئوپلیتیک سالهای ۹٠، برای دفاع از شهروندان و کمک به دوستان در جمهوریهای آبخازیا، اوستیای جنوبی، پریدنسترویه، کریمه، دنباس…نیرو میگیرد… به همین دلیل دشمن امیدوار است، که اگر روز پیروزی را در حافظه خلقهای ما بیاعتبار سازد، روسیه توان سر پا ایستادن نخواهد داشت.
این امیدواریها بیهوده است. جشن ۹ ماه مه دیگر هیچوقت به مراسم فرمالیته، آنطور که در سالهای اول پس از اتحاد شوروی برگزار میشد، تبدیل نخواهد گشت. این نه فقط تاریخ، بلکه، تمدن آتشین است؛ نه فقط جشن پیروزی گذشته، بلکه، ضامن پیروزیهای آینده است. آری، هنوز سطور برتولت برشت، شاعر و فاجعهنویس ضد فاشیست آلمانی اعتبار خود را حفظ نموده است:
از دور انداختن این مردارها،
اگر چه بشریت مسرور بود،
جشن و سرور فعلا لازم نیست:
چون بطن این جرثومه هنوز،
توان باروری تعفن دارد.
(*)- نهم ماه مه سالروز دفع خطر طاعون قهوهایی از سر مردم جهان بواسط ارتش سرخ اتحاد شوروی بود. دریغا، که جامعه سیاسی فارسی و دری زبان در مجموع، از یک قدردانی ساده دریغ نمود. مترجم.