مهندسی قومی یا طرح توازن قومی در ساختار قدرت طالبان
نویسنده: مهرالدین مشید
مشروعیت بخشی قومی؛ از توجیه انحصار تا مهندسی پساطالبان
پس از بازگشت طالبان به قدرت در سال ۲۰۲۱، موضوع ترکیب قومی در ساختار حاکمیت افغانستان بار دیگر به یکی از محورهای اصلی منازعهٔ مشروعیت سیاسی تبدیل شده است. زلمی خلیلزاد، دیپلمات افغانتبار آمریکایی، در اظهارات جدید خود خواستار آن شد که طالبان برای کسب مشروعیت داخلی و بینالمللی، چند چهرهٔ تاجک را در بدنهٔ قدرت خود بپذیرند. جا دارد تا به بررسی ابعاد سیاسی، قومی و ژئوپولیتیکی این ابتکار پرداخته شود و واضح گردد که چنین پیشنهاد هایی، هرچند در ظاهر در راستای مشارکت سیاسی شکل گرفته؛ اما این ابتکار بدون ایجاد تغییر بنیادین در منطق انحصاری طالبان، نمیتواند به توازن قومی واقعی منجر شود و زمینه برای ساختار یک حکومت مشروع در سطح ملی و بین المللی در افغانستان فراهم گردد.
در طول تاریخ سیاسی افغانستان، موضوع قومیت و توزیع قدرت همواره در مرکز بحرانهای مشروعیت قرار داشته است. از دوران امانالله خان تا دولتهای پس از ۲۰۰۱، هیچ نظامی نتوانسته میان هویت قومی و نهادهای ملی در افغانستان توازن پایدار برقرار کند. طالبان که پس از خروج نیروهای آمریکایی بار دیگر کنترل کشور را به دست گرفتند، ساختار قدرت را در عمل در انحصار یک گروه قومی (پشتون) قرار دادند. این انحصار به دموکراسی تازه تولد شده افغانستان ضربه سنگینی وارد کرد. کرزی و غنی بجای کار صادقانه در راستای نهادینه شدن ارزش های دموکراسی و قانون مداری؛ برعکس با افزایش فساد و تقلب های سازمان یافته انتخاباتی و با به حاشیه راندن مردم افغانستان، برای جاده سازی و حاکمیت طالبان خط و نشان کشیدند.
در چنین شرایطی، اظهارات زلمی خلیلزاد مبنی بر ضرورت «گنجاندن چند تاجک در ساختار طالبان» نهتنها بازتاب نگاه اصلاحطلبانهٔ خارجی به طالبان است؛ بلکه بیانگر تلاش برای مشروعیت بخشی از مسیر تعدیل قومی است. موضوعی که نیازمند تحلیل عمیقتر از منظر سیاست قدرت و جامعهشناسی قومی است.
با پرداختن به مسایلی چون، خلیلزاد و دیپلماسی تعدیل یا مهندسی قومی؛ فریب سیاسی و ناآگاهی استراتژیک در سیاست آمریکا نسبت به افغانستان؛ انحصار قدرت و منطق درونی طالبان؛ نگرانی همسایه ها و تعویذ خلیزاد و جامعهشناسی توازن قومی در افغانستان، می توان به پشت و پهلو های ماموریت جدید خلیلزاد اندکی آگاهی یافت.
خلیلزاد و دیپلماسی تعدیل یا مهندسی قومی
زلمی خلیلزاد چه پیش از زمان مأموریت اش در روند مذاکرات دوحه و پس از آن تا امروز، یکی از چهرههای کلیدی در مهندسی روابط آمریکا با طالبان بوده است. جنانکه سارا ادمز کارمند پیشین سیا او را لابی طالبان خوانده است. خلیلزاد در سخنان تازهاش پیشنهاد کرده که طالبان با جذب چهرههایی از قوم تاجیک و ازبک، تصویر فراقومی از خود ارایه دهند تا زمینهٔ شناسایی بینالمللیشان فراهم گردد؛ اما این ابتکار بیش از آنکه محصول درک فرهنگی از جامعهٔ افغانستان باشد، بخشی از دیپلماسی بحرانمدیریت غربیها در قبال مشروعیت طالبان است. در این نگاه، مسئلهٔ مشروعیت از طریق نمایش چندرنگی قومی در ظاهر حکومت قابل حل دانسته میشود، بیآنکه ساختار تصمیمگیری طالبان دچار تغییر گردد.
زلمى خليلزاد که از او به عنوان شاه سایه نیز یاد شده، يكى از جهره هاى پرنفوذ و جنجالى تاريخ معاصر افغانستان است كه از زمان شكل كيرى نظام جمهوريت پس از سال ٢٠٠١ تا امروز نام و نقش او در تمام تحولات بزرك سياسى این كشور ديده ميشود. او نه تنها به عنوان نماينده ويژه امريكا در افغانستان عمل كرد بلكه در بسيارى از موارد همچون مهندس صحنه ظاهر شد و با يك امضا يا يك تصميم مسير قدرت در كابل را تغيير ميداد. یکی از داستان های نمادین او انفجار بمب تهدیدی در فراز خانه دوستم است که او گفته بود، اگر امریکایی ها خلاف منافع مردم افغانستان عمل کنند. این کشور را به ویتنام دوم برای شان تبدیل می سازد.
خلیل زاد در سال ١٩٨٤ یعنی در دورانی که جورج شولتز وزارت خارجه آمریكا را به عهده داشت، برای مدت یکسال به عضویت شورای طرح پلان این وزارت خانه درآمد. وی در این زمان با نشر مقاله هایی خواهان کمک به مجاهدین افغانستان شد و کوشید تا از طریق سازمان امنیت پاکستان اسامه بن لادن را نیز در این راه، یعنی جنگ علیه نیروهای شوروی در افغانستان یاری رساند. وی در دهه نود میلادی عضو گروهی بود که استنگر را برای مجاهدین تحویل داد و بعد ها از ترس افتادن آن بدست مخالفان امریکا در صدد جمع آوری آن شد. هدف اصلی تماس های امریکا از طریق خلیل زاد با مسعود در زمان حاکمیت دور نخست طالبان جمع آوری استنگر بود.
خلیل زاد در سال ۱۹۹۷حامی پروژه یونیکال و مذاکره با طالبان گردید و وی بار بار با طالبان گفت و گو کرد. وی در خطاب به هيات طالبان گفت: ” در مقابل شما دو گزينه وجود دارد يا اينكه با عبور لوله هاي نفت وگاز موافقت ميكنيد كه در اين صورت افغانستان را به دشتي پر از طلا تبديل خواهيم كرد و يا اينكه مخالفت كنيد كه در آن صورت آن را دشتي پر از بمب خواهيم ساخت “. خلیل زاد در مقاله ای نوشت: طالبان در صدد تحقق بخشی یك بنیادگرایی آمریکا ستیز بسان ایران نیستند. آمریكا باید آماده گی آن را داشته باشند كه رژیم آنها را به رسمیت بشناسد وكمكهای انسانی به آن ها اعطا كند. وی پس از حملۀ راکتی امریکا به مقر بن لادن در افغانستان و انفجار سفارت های امریکا در کنیا و تانزانیا در ظاهر با طالبان قطع رابطه کرد.
خلیلزاد کنفرانس بن را در جهت سیاست های امریکا سمت و سو داد و در تحولات بعدی افغانستان هم نقش اجرایی سیاست های امریکا را داشت. گفته می شود که خلیلزاد در حذف ۵۲ ماده قانون اساسی در لویه جرگه قانون اساسی هم نظر با کرزی بود که نظام ریاستی را بر مردم افغانستان تحمیل کرد.
تماسهای اولیه میان خلیلزاد و نمایندگان طالبان در (۲۰۱۸) در دوحه شکل گرفت که بیشتر روی تعیین چارچوب گفتوگوها تمرکز داشت. دورهای رسمی مذاکره (۲۰۱۸–۲۰۱۹) – در مجموع ۹ دور مذاکره رسمی میان خلیلزاد و طالبان در قطر برگزار شد. وی در دور نخست ماموریت اش بار بار با کشور های پاکستان، روسیه و چین و سایر کشور های اروپایی عضو ناتو به پیش برد. قرار بود که ترامپ با رئیس جمهور افغانستان و ملابرادر معاون تحریک طالبان در کمبدوید ببیند و بر روی توافقنامۀ صلح میان طالبان و امریکا امضا کند؛ اما ترامپ خلاف رسم دیپلوماتیک در دقیقۀ نود از امضای توافقنامه خود داری کرد و گفت و گو ها با طالبان را متوقف گردانید.
گفتوگوها بیشتر بر خروج نیروهای آمریکایی، تضمین طالبان برای جلوگیری از استفاده تروریستها از خاک افغانستان، و آغاز گفتوگوهای بینالافغانی متمرکز بود. توافق نهایی (فیروزی ۲۰۲۰) – پس از توافق بر سر کاهش خشونت برای یک هفته، توافقنامه صلح بین ایالات متحده و طالبان با حضور خلیلزاد و ملا عبدالغنی برادر (به نمایندگی از طالبان) در غیاب حکومت افغانستان امضا شد. خلیلزاد در مصاحبه ای گفت، غنی و عبدالله از محتوای معاهده و تفاهم نامه ها آگاهی داشتند.
به گفته زلمی خلیلزاد توافقنامهٔ دوحه تنها بخش علنیِ روند بود و در کنار آن، تفاهمنامهها و توافقهای غیرعلنی نیز میان بازیگران مختلف – از جمله اشرف غنی و عبدالله عبدالله – وجود داشت. بهگفتهٔ خلیلزاد، این توافقهای پنهانی یا موازی به چند هدف طراحی شده بودند که هدف آن جلوگیری از فروپاشی فوری نظام کابل، مدیریت قدرت پس از توافق صلح و اختلاف بر سر تفسیر تعهدات بود. خلیلزاد بعدها اظهار داشت که غنی تفاهمها را نادیده گرفت و در عمل در برابر برخی تعهدات امریکا و روند دوحه ایستاد. به باور او، همین رفتار باعث شد که اعتماد واشنگتن از دولت غنی سلب شود و روند خروج نیروهای امریکایی بدون هماهنگی کامل با کابل انجام گیرد. او در یکی از نقلقولهای مشهور اش گفت: ما با طالبان توافق کردیم؛ اما همزمان تفاهم نامه هایی با حکومت افغانستان داشتیم تا صلح را در داخل افغانستان به پیش ببریم؛ اما ارادۀ سیاسی در کابل وجود نداشت.
فریب سیاسی و ناآگاهی استراتژیک در سیاست آمریکا نسبت به افغانستان
یکی از ابعاد کمتر واکاویشده در تاریخ مداخلات ایالات متحده در افغانستان، مسئلهٔ فریب سیاسی و ناآگاهی استراتژیک است. بنا بر روایتهای رابرت گیتس در کتاب «وظیفه» و استیو کول در اثر ماندگارش «جنگ اشباح» سیاستگذاران آمریکایی از آغاز جهاد افغانستان تا دورهٔ حکومت طالبان، بارها قربانی فریب و بازیهای چندلایهٔ پاکستان شدهاند. زلمی خلیلزاد نیز در اظهارات خود به این مسئله اشاره میکند که اسلامآباد از همان آغاز، در پوشش همکاری با واشنگتن، در واقع اهداف ژئوپولیتیکی خود را در قالب سیاستهای ضدشوروی و سپس ضد تروریزم دنبال میکرد.
گیتس با اشاره به روند طولانی حمایت پنهان سازمان استخبارات نظامی پاکستان (ISI) از گروههای افراطی، مینویسد که آمریکا در بیشتر موارد، نه تنها از ماهیت این حمایتها آگاه نبود، بلکه در بسیاری از موارد آن را نادیده گرفت. به باور او، جنگ سرد ذهن تصمیمگیران آمریکایی را چنان درگیر رقابت با شوروی کرده بود که واقعیتهای قومی، مذهبی و ژئوپولیتیکی افغانستان به حاشیه رانده شد. استیف کول نیز بر همین نکته تأکید دارد که دولت جورج بوش پسر و مشاوران او شناخت دقیقی از ساختار اجتماعی و سیاسی افغانستان نداشتند. آنان افغانستان را نه بر پایهٔ تاریخ و پیچیدگیهای قومی آن، بلکه از منظر استراتژی جهانی «جنگ علیه ترور» مینگریستند. این ناآگاهی ساختاری زمینهٔ اشتباهات فاحش در سیاستگذاری را فراهم کرد.
یکی از این خطاهای مهم، اعتماد بیش از حد واشنگتن به حلقهٔ داخلی دولت حامد کرزی بود. در این بستر، بنا بر گزارشهای متعدد و تحلیلهای بعدی، ایالات متحده قربانی فریب سیاسی کرزی و طرح مشترک او با حنیف اتمر شد؛ طرحی که هدف اصلی آن، انتقال تدریجی کنترل طالبان به شمال افغانستان و مهار ساختارهای قدرت مستقل محلی بود. این برنامه، با شعار «توازن امنیتی» و «آشتی ملی» به واشنگتن ارائه شد، اما در عمل به ابزاری برای بازتوزیع قدرت قومی و بازسازی نفوذ شبکههای سیاسی خاص تبدیل گردید. نتیجهٔ نهایی آن، فروپاشی نظم شکنندهٔ پساجمهوری و بازگشت تدریجی طالبان به جغرافیای شمال بود. فرآیندی که بعدها در سیاست «همزیستی تاکتیکی» برخی از مقام های پیشین افغانستان با طالبان تبلور یافت.
تحلیل خلیلزاد از این روند نشان میدهد که فریب سیاسی داخلی و ناآگاهی خارجی به موازات هم، افغانستان را از مسیر بازسازی ملی خارج ساختند. از یکسو، نخبگان قدرت در کابل با استفاده از ضعف شناخت آمریکا، پروژههای قومی و شخصی خود را پیش بردند؛ و از سوی دیگر، واشنگتن با فقدان درک عمیق از واقعیتهای اجتماعی و امنیتی افغانستان، ابزار لازم برای جلوگیری از این فریبها را در اختیار نداشت.
در نتیجه، سیاست ایالات متحده از «ملتسازی» به سمت مدیریت بحران و سازگاری با واقعیتهای تحمیلشده تغییر مسیر داد. واقعیتهایی که محصول مستقیم همان ناآگاهی و فریب سیاسی بودند. هرچند سفر اخیر وی به کابل غیررسمی خوانده شده؛ اما سنگینی ماموریت او حکایت از رسمی بودن دارد. ماموریت او چندین بعدی است و تنها بر مشروعیت بخشی طالبان متمرکز نیست؛ بلکه برای خوشنودی پاکستان در صدد تحکیم پایه های حقانی نیز است.
حال پرسش این است که با توجه به تلاش های پیشینه خلیلزاد و چگونگی اثر گذاری معکوس آن بر اوضاع افغانستان، پیشنهاد او چقدر ممکن است، از سوی طالبان پذیرفته شود و با قبولی آن انحصار قدرت و منطق درونی طالبان بشکند. هرچند نفوذ کردن در دستگاه بسته و غیرقابل ورود هبت الله چندان ممکن نیست؛ اما بعید نیست که در بستر تحولات سریع منطقه و جهان معادله های جدیدی در حال شکل گیری باشد که تاثیر پذیری نظریه های خلیلزاد بر رهبر طالبان را نمی توان نادیده گرفت؛ اما بعید به نظر می رسد که این معادله ناجور، از انحصار قدرت ملاهبت الله، چیزی کم کند.
انحصار قدرت و منطق درونی طالبان
طالبان نه بهعنوان یک حزب سیاسی، بلکه بهمثابه جنبشی ایدئولوژیک و مذهبی شکل گرفتهاند. ساختار تصمیمگیری آنها، بر محور «شورای علما» و «رهبر امیرالمؤمنین» متمرکز است و مشروعیت از منبع الهی گرفته میشود، نه از رأی مردم یا توازن قومی. بنابراین، افزودن چند تاجیک یا ازبک در دستگاه حکومتی، تغییری در منطق تمرکز قدرت ایجاد نمیکند. چنین حرکتی در بهترین حالت، جنبهٔ تزئینی و نمادین دارد و نمیتواند تبعیض سیستماتیک و ساختاری طالبان را از میان بردارد و به حکومت این گروه مشروعیت ملی و بین المللی ببخشد؛ زیرا حضور چند مهره سوخته و بدنام در ساختار طالبان نه برای مردم افغانستان و نه هم برای جهانیان چندان جذاب و پذیرفتنی است. بنابراین نصب مهره های سمبولیک در دستگاه طالبان درد افغانستان را درمان نمی کند؛ مگر اینکه نظام مشروع بر پایه قانون در افغانستان شکل بگیرد. به تعبیر ماکس وبر، مشروعیت سیاسی در نظامهای مدرن بر پایهٔ قانون و رضایت اجتماعی شکل می گیرد. در حالیکه طالبان مشروعیت را بر اساس «نص دینی و قبیلهای» تعریف میکنند که در ذات با مفهوم توازن قومی در تضاد و با روح دموکراسی ناسازگار است.
نگرانی همسایه ها و تعویذ خلیلزاد
پیشنهاد خلیلزاد را میتوان تلاشی برای کاهش نگرانیهای کشورهای همسایه دانست؛ زیرا تاجیکستان، ایران و ازبکستان همواره نسبت به انحصار پشتونی طالبان ابراز ناخشنودی کردهاند. حضور چند چهرهٔ تاجیک در حکومت میتواند برای این کشورها علامتی از تعدیل ظاهری قدرت باشد و تنشهای دیپلماتیک را کاهش دهد؛ اما از سوی دیگر، چنین رویکردی میتواند بحران مشروعیت داخلی طالبان را ژرفتر کند، زیرا نیروهای سختگیر درون این گروه هرگونه شمول قومی را تهدیدی برای خلوص ایدئولوژیک خود میدانند. نتیجهٔ محتمل، حضور چند تاجک را شکافهای تازه در درون طالبان و تشدید بیاعتمادی میان اقوام افغانستان می توان پیش بین شد.
در گزارش ها آمده که سفر خلیلزاد روی سه موضوع کلیدی چون، رهایی محمودشاه حبیبی، تحویل دهی پایگاه بکرام و شمولیت پنج تن از رهبران شمال در کابینه طالبان متمرکز بود. در این میان دیدار های خلیلزاد با متقی روی گسترش روابط کابل و واشنگتن متمرکز بود. ممکن خلیزاد، طالبان را ترغیب به پیروی از اتش بس کند تا کابل بار دیگر مورد هجوم پاکستان قرار نگیرد و به فروپاشی طالبان نینجامد.
هرگاه هدف از این جابجایی ها تشکیل یک اداره گذار برای تصویب قانون اساسی و انتخابات باشد، به تلاش های خلیلزاد می توان امید بست. در غیر این صورت، به این مهره کاری ها نمی توان امید بست. بویژه اینکه اکنون تنها طالبان برای مردم افغانستان مشکل ساز نیستند؛ بلکه اختلاف های قومی و زبانی چنان بر مخالفان طالبان عمق و گسترده گی پیدا کرده که تعویذ خلیلزاد نه تنها بسنده نیست که درز ها در بیرون طالبان را افزونتر می سازد. بعید نیست که این هم یک ماموریت جدید باشد. آنچه مسلم است، اینکه خلیلزاد در تمام مأموریتهایش بیشتر به موازنه قدرتهای خارجی اندیشید تا به ساختن یک افغانستان مستقل و مردممحور.
جامعهشناسی توازن قومی در افغانستان
توازن قومی در افغانستان نهتنها یک موضوع جامعهشناختی، بلکه پدیدهای سیاسی و تاریخی است که ریشه در ساختار قدرت، هویت، و توزیع منابع دارد. از آغاز شکلگیری دولت مدرن تا امروز، هیچ نظامی نتوانسته است این توازن را بهگونهای عادلانه و پایدار برقرار سازد. همین ناتوازنی، بارها به بحران مشروعیت، جنگ داخلی و بازتولید بیاعتمادی اجتماعی انجامیده است. تجربهٔ سیاسی افغانستان نشان میدهد که توازن قومی نه با توزیع نمادین مقام ها؛ بلکه از مسیر نهاد سازی عادلانه و مشارکت سیاسی واقعی ممکن است تا ساختارهایی مانند ارتش، قوهٔ قضاییه و ادارهٔ محلی بصورت عاذلانه بازتاب دهنده ترکیب جمعیتی کشور و نه نتیجهٔ مصلحتهای مقطعی باشند. واقعیتی که تا کنون در جامعه پر تنوع قومی افغانستان تحقق پیدا نکرده است.
هرچند نشانه های این گرایش از زمان احمدشاه ابدالی قابل درک است؛ اما از دوران عبدالرحمنخان تا دولتهای معاصر، سیاستهای قومی بیشتر بر تمرکز قدرت در دست یک قوم و حاشیه نشستی دیگران استوار بوده است. این تمرکز، نوعی هرم قدرت قومی را ایجاد کرده است که مشروعیت دولت را همواره زیر سؤال برده است. در دولتهای پساطالبان (۲۰۰۱ تا امروز)، مفهوم توازن قومی وارد گفتمان رسمی شد، اما بیشتر در قالب توزیع سمبولیک قدرت، در سطح ریاست جمهوری، معاونتها، و وزارتها و نه در بنیانهای اقتصادی و اجتماعی محدود شد. این وضعیت باعث شد توازن قومی بیشتر «ظاهری و سیاسی» باشد تا «ساختاری و اجتماعی».
این چالش های ساختاری و اجتماعی در دوران طالبان به اوج اش رسیده است؛ زیرا؛ طالبان نماینده یک نظم ایدئولوژیک قوم خاصاند. آنان در نظام کنونی، مشارکت اقوام دیگر را به حداقل رسانده و بازگشت به نوعی یکقومگرایی دینی-سیاسی را بر جامعه افغانستان تحمیل کرده اند. از منظر جامعهشناسی، این امر خطرناک است؛ زیرا سبب گسست دوبارهی پیوندهای ملی و فروپاشی انسجام فرهنگی کشور میشود. باتاسف که طالبان به این هم بسنده نکرده و با دامن زدن به تضاد های زبانی گسست های فرهنگی و اجتماعی بی پیشینه را بر مردم افغانستان تحمیل نموده اند.
با توجه به برتری جویی های جناح هبت الله بعید به نظر می رسد که اوضاع سیاسی و اجتماعی افغانستان بعید به نظر می رسد که تلاش های خلیلزاد و دیگران در راستای بازگشت به حاکمیت قانون در افغانستان نتیجه مطلوب بدهد. با تاسف اوضاع کنونی افغانستان در موج سنگینی از اختلاف های گروهی، قومی و مذهبی به سمت و سویی در حرکت است که سلامت افغانستان و فلسفه وجودی آن را زیر پرسش برده است. پس در چنین اوضاع آشفته، زمانی برای رسیدن و توافق روی ارزش های مشترک، برای یک افغانستان واحد، امیدوار بود که عقلانیت سیاسی فراتر از ارزش های قومی، جانشین ارزش های ملی شود. در غیر این صورت افراطیت و تروریسم، افغانستان را به سوی فروپاشی و لبه پرتگاه تجزیه سوق خواهد داد. آنهم زمانی که نوعی اجماع منطقه ای و جهانی برای تجزیه افغانستان شکل بگیرد. بدون تردید هر فاجعه ایکه امروز و فردا دامنگیر افغانستان و مردم آن شود؛ پاسخگو طالبان خواهند بود. با تاسف که در آن روز اگر قبر هبت الله مانند تره کی بار بار به آتش کشیده شود، کار از کار گذشته و سودی نخواهد داشت.
بنابراین، ابتکار خلیلزاد با توجه به واقعیت های افغانستان، اگر در بستر تحول نهادی و فرهنگی تعریف نشود، میتواند به تکرار تجربهٔ حکومتهای نمادین پس از ۲۰۰۱ بینجامد؛ حکومتهایی که در ظاهر فرا قومی بودند؛ اما در عمل در چنگال شبکههای قومی و انحصار سیاسی باقی ماندند. این وضعیت ناهمگون بار بار سبب از هم پاشی افغانستان شده است.
نتیجهگیری
از آنچه گفته آمد، مشارکت سیاسی واقعی، حفظ توازن قومی و رسیدن به عدالت سرزمینی در افغانستان، آرزوی یک شبه نیست که خلیلزاد ها بتواند، به آن تحقق عملی ببخشد. این گونه تلاش ها می تواند، تکانه های باشند که لرزه های درونی را در میان جناح های گوناگون طالبان ایجاد کند و عقلانیت سیاسی را برای حاکمیت قانون در آنان بیدار نماید. ابتکار زلمی خلیلزاد برای افزودن چند تاجیک در ساختار طالبان، در ظاهر گامی به سوی مشارکت سیاسی و شمول گرایی است؛ اما در واقع بیانگر نوعی دیپلماسی سطحی مشروعیت سازی قومی است. طالبان تا زمانی که مشروعیت خود را از منبع مذهبی و قومی میگیرند، هرگونه تلاش برای توازن قومی، صرف نمادین خواهد بود.
افغانستان تنها زمانی میتواند از بحران مشروعیت رهایی یابد که نظام سیاسی آن بر بنیاد شهروندی، شایستگی و قانون بازسازی شود، نه بر محور قوم و قبیله. بدون چنین دگرگونی بنیادین، نه خلیلزاد و نه هیچ ابتکار خارجی دیگری نمی تواند، ساختار قدرت طالبان را از درون متحول سازد. توازن پایدار قومی و سیاسی واقعی در افغانستان، تنها زمانی ممکن است که طالبان با عبور از کوه و کتل «قوم» به جاده هموار «شهروند» یعنی مشارکت سیاسی معنا دار گذر کنند. در این صورت توزیع منابع و فرصتها بر مبنای عدالت اجتماعی صورت گیرد و بالاخره آموزش و نهادهای مدنی، مفهوم «هویت ملی مشترک» را برتابند تا در روشنایی آن عدالت سرزمینی به معنای واقعی آن در کشور تجلی نماید. بدون چنین تغییر بنیادی هرگونه توازن سیاسی صرف موقتی و شکننده خواهد بود. 25-10