من با مسیر موج پروندهی ناپدید، در جنگ هستم
نوشتهی محمدعثمان نجیب
ولا، آفرین به شادروان ببرک کارمل، در مقابله و حوصله با لشکری از کرگسان و دجالان…
گمانی نیست که من، نه اول و نه آخرین کسی از افغانستان و سیاست افغانستان هستم و متناسب به حضور و آگاهی خودم تاریخ را فریاد میکنم. پر واضح است باید راستگفتار بود. پیشینهی کنگرهکهن مؤسسان سیاسی مکتبی را نه دارم که به آن جذب شدم. چون سازمان های راست و چپ افغانستان عمدتا در دههی چهل قرن بیست اساس گذاشته شده اند و آغازين سال های دههی چهل برابر به زادسال من بودند. پسا گذر زمان، سرنوشت من را با شاخهی پرچم حزب دموکراتیک خلق افغانستان آشنا کرد. در طی طریق شناسایی های اولیهی زندهگی و سیاست بود که با هر دو درگیر شدم. البته که زندهگی آشنایی، اولویت داشت. نا رسیده به عنفوان جوانی سیاست هم من را شيفتهی خود ساخت. دل و نا دل و پنهان از دیدهی پدر و مادر، شناور دریای مدیترانهگون سیاست در کشوری مانند افغانستان شدم که هیچ چیز سر جایش نه بود و نیست. ولی زودتر درک کردم، مبارزهی طبقاتی بر ضد طبقات حاکم و پیوند دادن گسست های مردمان سرزمین ما به یک خط برابری، بدون حاکم و محکوم بودن نیازمند ایجاد چنان سازمان هایی بود و است که رهبران من و رهبران گروه های راست و چپ پیش از من آن را درک کرده و اساساتی را برای تبارز احساسات درونی ملی اندیشی گذاشته اند. حالا میگذریم از راستگراهایی که ریشه های وطن را از بیخ و بن بر کندند و نامش را مبارزهی دینی گذاشتند. سازمان های چپ سیاسی در افغانستان هم کارنامه های گونهگونی دارند. بیشترین تاریخ حضور اینان پرسش برانگيز و برون از بحثی است که ما داریم. من سال های گذشته طی یک رشته مقالات زنجیرهیی نقاط و نکات اشتباهات رهبران جنبش دموکراتیک خلق افغانستان را نشانه رفته بودم که در بایگانی های مرورگر گوگل موجود اند. پسا چاپ کتابگونهی پروندهی ناپدید در یک ماه و اندی پیش بود که بار دگر اندیشهی نوینی برایم پیدا شد. آن این که چرا رهبران حزب دموکراتیک خلق افغانستان در حالات وحدت و انشعاب همه فشار را بالای مبارزات بیرونی انداخته بودند و چرا مبارزهی موازی درون حزبی را نادیده انگاشته بودند؟ نظارت و شناسایی شخصیت های ارکان رهبری و رده های مختلف آن بسا مهمتر بود برای حفاظت از شخصیت حقوقی حزب و جلوگیری از ورود کامل ناشایسته ها. این مورد اگر ممکن نه بوده، نا ممکن هم برای پیشگیری از بدبختی ها نه بوده. این که شادروان ببرک کارمل بزرگ چرا به این امر مهم توجه نه کردند؟ معلوم نیست. در صورتِ تصفیههای لازمهی زمانی با تخطیکنندهها و خاطیان، بدبختی های دیگری که روایات راویان کذاب و کاذب و کمتر صادق در پروندهی ترتیب شدهی آقای سیاسنگ پسا نزدیک به نیم قرن آفریدند. حالا جایی نه میداشتند تا بازار گرم کتاب فروشی شوند. آن هم بیشتر برای بیاخلاق نمایی پنهانی خود شان. نقیصهی دوم دیگر در آن بوده که چرا تفکیک های اتنیکی، دینی، مذهبی، شهرنشینی، رفتاری و زیستاری و کرداری جذب شده ها مدنظر نه بوده است؟ بیشترین رنجی را که ما امروز میکشیم، بر میگردد به نرمش های بی لزوم شاخهی پرچم حزب دموکراتیک خلق افغانستان در انتخاب یا جذب متقاضیان و کادر های رهبری یا رده های سومی و چهارمی. در صفوف که مشکلی نه بود. مجموعه آثار ساخته و پرداخته شده از مزرعهی گندیدهی معاندان به ظاهر دوست در حزب. نتیجهیی که در گشودن انبار اسرار آمیز حزب به دست میآید، آنست که باید به روح انوشهیاد ببرک کارمل درودهای بیپایان فرستاد برای مجادله با لشکری از کرگسان و لاشخوران…
ادامه دارد…