من
من،
چه غریبانه،،
میان این همه تنهایی،،،
–جا ماندهام!!!
(۲)
از تو چه پنهان!
خودت به کنار،
از یادت هم،،
–شراب میریزد.
(۳)
تاریخش را نمیدانم!
فقط،
به قدمت
کلاغهای تاریخ دوستت دارم…
(۴)
باور کردنی نیست،
اما،،،
هر صبح خورشید
از شانههای تو طلوع میکند.
(۵)
برایم،،،
اگرچه ﺗﻮﻓﯿﺮﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ؛
–[بودن در این شهر سیمانی،]
ﺍﻣﺎ،،،
ﺍﺯ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻥ پنجرهها،
ﺑﯿﺰﺍﺭﻡ!
(۶)
از اینجا نرو!
…
در این شهر،
برای رفتگان
دیگر فاتحه هم نمیخوانند!
(۷)
احساساتم گل دادهاند!
از رقص پروانهها
–در درونم میفهمم.
(۸)
اندیشههای کهنه
صدها کارتُنکِ منحط
در ذهنم تنیدهاست.
(۹)
ذهنم،،،
اشغال میشود،
زیر قدمهایی که؛
بر نداشتی!
(۱۰)
غریبانه پرسه میزنم،
در کوچههای شهر…
هیچ چیز آشنای من نیست؛
جز:
[غم هزار سالهی تو]!
(۱۱)
نسیم زمزمهکنان:
گلهای رازقی
بوی تو را دارند!
(۱۲)
تو،،،
کنج اتاقت
تنهایی را به آغوش کشیدهای
و من گوشهای از دنیا؛
خاطراتت را…
…
تواردی دردناکست
عشق!
#لیلا_طیبی (رها)