مارکس و اتحادیههای کارگری(۸)
نوشته: ا. لازوفسکی
برگردان: آمادور نویدی

مارکس و جنبش اعتصاب
مارکس و انگلس حداکثر توجه خود را به مبارزه علیه اغراق و همچنین کم بهادادن مبارزه اقتصادی، اتحادیههای کارگری، اعتصابها و مبارزه اقتصادی پرولتاریا مبذول داشتند. هر دو، مارکس و انگلس، اعتصاب را سلاح قدرتمندی جهت مبارزه در راه اهداف فوری و نهایی طبقه کارگر میدانستند. تبدیل کارگران پراکنده به طبقهای که در جریان مبارزه ای طاقتفرسا بهپیش میرود، بهطور کلاسیک در مانیفست کمونیست – این سند زنده و جاودان کمونیسم جهانی – توصیف شده است. مانیفست کمونیست تولد بورژوازی و گورکن آن – «طبقه کارگر مدرن – طبقهای از کارگران را به شیوه ای واضح تعریف میکند که فقط تا زمانی زندهاند که کار پیدا کنند و فقط تا زمانی کار پیدا میکنند که کارشان منجر به افزایش سرمایه(capital) شود.» (۱)
این آنچیزیستکه ما در مانیفست کمونیست درباره راهها و ابزارهای «سازماندهی پرولتاریا بهعنوان یک طبقه» میخوانیم:
پرولتاریا مراحل مختلف توسعه را طی میکند. با تولدش، مبارزهاش با بورژوازی شروع میشود. نخست، کارگران منفرد، سپس کارگران یک کارخانه، و نهایتا کارگران یک صنف، در یک محل خاص، علیه بورژوازی منفرد که مستقیماً آنها را استثمار میکند، مبارزه میکنند. آنها حملاتشان را نه علیه شرایط تولید بورژوایی، بلکه علیه ابزارهای تولیدشان هدایت میکنند. آنها کالاهای وارداتی را که با کارشان رقابت میکنند، نابود میسازند، ماشینآلات را خُرد نموده، کارخانهها را به آتش میکشند، و میکوشند با توسل به زور، موقعیت از دست رفته کارگر قرون وسطی را احیا نمایند.
در این مرحله، کارگران هنوز تودهای نامنسجم را تشکیل میدهند که در سراسر کشور پراکنده شده و در اثر رقابت متقابلشان ازهم پاشیده اند …
اما با توسعه صنعت، پرولتاریا نهفقط از لحاظ تعداد افزایش مییابد، بلکه در تودههای بزرگتری متمرکز میشود، قدرتش افزایش مییابد و احساس میکند که دارای قدرت بیشتری است! … درگیری بین کارگران منفرد و بورژواهای منفرد، بیش از پیش خصلت درگیری بین دو طبقه را به خود میگیرد. از آن پس، کارگران علیه بورژوازی شروع به تشکیل انجمنها (اتحادیههای کارگری) میکنند؛ آنها جهت حفظ نرخ مزدهایشان با هم متحد میشوند؛ انجمنهای دائمی ایجاد میکنند تا از پیش جهت شورشهای گاه به گاه، آماده شوند. گهگاهی در اینجا و آنجا، رقابت منجر به شورش میشود.
هر از گاهی کارگران پیروز میشوند، اما فقط برای مدتی. ثمره واقعی مبارزه آنها نه در نتیجه فوری، بلکه در اتحاد روزافزون کارگران نهفته است. این اشتراک منافع توسط وسایل ارتباطی بهبود یافتهای که توسط صنعت مدرن ایجاد شده، کارگران مناطق مختلف را در تماس با یکدیگر قرار میدهد. دقیقاً همین تماس بود که جهت متمرکز کردن مبارزات محلی متعدد، که همگی از سرشت یکسانی برخورداند، در یک مبارزه ملی بین طبقات، ضرورت داشت. ولی هر مبارزه طبقاتی یک مبارزه سیاسی است.
این سازمانیابیِ پرولتاریا بهصورت یک طبقه، و در نتیجه تبدیل آن به یک حزب سیاسی، مدام با رقابت میان خودِکارگرانازهم پاشیده میشود، اما باز هم، نیرومندتر، استوارتر و قدرتمندتر برمیخیزد.(۲)
انگلس در کتابش، وضعیت طبقه کارگر در انگلیس در سال ۱۸۴۴، بخش زیادی از کتابش را به مبارزه پایانناپذیر طبقه کارگر انگلیس جهت بهبود وضعیتش اختصاص داده است. انگلس، اعتصابها را مکتبی از جنگ، سلاحی لازم و اجباری در مبارزه جهت رهایی طبقه کارگر درنظر گرفته است. انگلس، وضعیت و مبارزه پرولتاریای انگلیس را در نخستین دهه قرن ۱۹–م، هنگامی بررسی نمود که مبارزه کارگران تاحد زیادی سرشتی خودانگیخته داشت. هرکسی به احساس انقلابی نیاز داشت تا راهش را در پلکان مارپیج آنزمان پیدا نماید و بهدرستی سرشت واقعی جنبش اعتصابی را ارزیابی کند، زیراکه کارگرها توسط دانشمندان «بیطرف» بورژوایی بهشدت بدنام میشدند. این آنچیزیستکه انگلس نوشت:
در جنگ، آسیب یک طرف، به نفع طرف دیگر است و از آنجایی که کارگران در حال جنگ با کارفرمایان خود هستند، آنها صرفاً همانکاری را میکنند که فرمانروایان مقتدر در حال جنگ، گلوی یکدیگر را میگیرند…
فراوانی باورنکردنی این اعتصابها، بیش از هر چیز ثابت میکند که جنگ اجتماعی تا چه اندازه در سراسر انگلیس در گرفته است… این اعتصابها، که در ابتدا درگیریهایی هستند، گاهی اوقات به مبارزههای سنگینی منجر میشوند؛ درست است که هیچ چیز را تعیین نمیکنند، اما قویترین سند بر نزدیک شدن نبرد سرنوشتساز بین بورژوازی و پرولتاریا هستند. اعتصابها مکتب جنگ کارگران هستند که در آن خود را جهت مبارزه بزرگی که اجتنابناپذیرست آماده میسازند؛ اعتصابها مانیفست سیاسی شاخههای مختلف صنعت هستند که به جنبش کارگری نیز پیوستهاند…و اعتصابها بهعنوان مکتب جنگ، بینظیرند. در آنها شجاعت خاص انگلیسیها پرورش یافته است…
در واقع برای کارگری که احتیاج را از روی تجربه میشناسد، در مواجهه با آن، همراه با همسر و کودکانش، تحمل گرسنگی و فلاکت برای ماهها، مقاوم و بدون تزلزل ایستادن در تمام این دوران، کار سادهای نیست.
مرگ چیست، کشتیهای پارویی(galleys) که در انتظارِ انقلابیِ فرانسوی است (اشاره به مجازاتِ کار اجباری در کشتیهای پارویی، که در فرانسهٔ تا سده نوزدهم بهعنوان یکی از سختترین و تحقیرآمیزترین کیفرها برای محکومان—از جمله انقلابیون—بهکار میرفت و عملاً معادلِ مرگ تدریجی بود– م.)، در قیاس با گرسنگیِ تدریجی، با تماشای روزانهٔ خانوادهای گرسنه، و با یقین به انتقامجوییِ آتیِ بورژوازی جه ارزشی دارد؟ همهٔ این رنجها را کارگرِ انگلیسی بر خود هموار میکند، بهجای آنکه زیر یوغِ طبقهٔ مالک گردن نهد… مردمیکه که چنین رنجهایی را برای به زانو درآوردن یک بورژوا تاب میآورند، میتوانند تمامِ قدرتِ بورژوازی را در هم بشکنند. (۳)
همانگونه که میبینیم، انگلس تأکید میکند که اعتصاب یکی از اشکال جنگ اجتماعی است و اعتصابها بهعنوان مکتب جنگ ضرورت دارند. انگلس علیه کمبها دادن به اعتصابها، علیه انقلابیگری زبانی، علیه برخورد مغروانه واهانتآمیز نسبت به مبارزه اقتصادی کارگران مبارزه مینمود، و وی تأکید میکرد که برای اعتصابها، ذخایر عظیمی از شجاعت، فداکاری، ازخودگذشتگی و قاطعیت لازم است و ارتش پرولتاریا دقیقاً در این نبردهای مقدماتی ایجاد و آبدیده میشود. مارکس نیز با این دیدگاه انگلس موافق بود.
اهمیت زیادی که مارکس برای جنبش اعتصاب و سازماندهی همبستگی میان اعتصابکنندگان، جهت مبارزه علیه آوردن کارگران اعتصابشکن از کشورهای دیگر قائل بود، را میتوان از صورتجلسات شورای عمومی انجمن انترناسیونال کارگران مشاهده نمود. این صورتجلسات، علیرغم کوتاهیشان، بهوضوح نشان میدهند که مارکس و انترناسیونال اول که توسط وی بنیانگذاری شده بود، چهقدر به وظیفه متحد ساختن اتحادیههای کارگری و وادار کردن آنها در ارائه کمک به اعتصابکنندگان اهمیت میدادند. چند نمونه از این صورتجلسات در زیر آمده است:
در ۲۵ آوریل ۱۸۶۵، نامهای از حروفجینان لایپزیگ(Leipzig) خوانده شد که به اعتصاب آنها اشاره داشت و ابراز امیدواری میکرد که حروفجینان لندن به آنها کمک کنند.
شورای عمومی هیئتی متشکل از فوکس(Fox)، مارکس و کریمیر(Cremer) را جهت شرکت در جلسه انجمن حروفچینان لندن و اطلاعرسانی در مورد نامه لایپزیگ(Leipzig) اعزام میکند.
در ۹ مه ۱۸۶۵، فوکس(Fox) گزارشی ارائه داد مبنی بر اینکه هیئت نمایندگی در جلسه حروفچینان حضور داشته است، اما حروفچینان لندن اعلام کردند که امکان اعطای پول برای مدت سه ماه وجود ندارد، بنابراین هیئت نمایندگی در تلاش خود شکست خورده است.
در ۲۳ مه ۱۸۶۵، نامهای از لیون(Lyons) از کارگران کارخانههای بافنده ابریشم– پنبه ای در رابطه با حمله به مزدهایشان خوانده شد.
در ۲۰ ژوئن ۱۸۶۵، گزارشی شنیده شد مبنی بر اینکه انجمن بافندگان لیل(Lille) به احتمال زیاد به انجمن انترناسیونال کارگری(IWA) خواهد پیوست. سپس نامهای از لیون(Lyons) نیز خوانده شد که در آن آمده بود کارگران به دلیل کمبود امرار معاش مجبور به عقبنشینی شدهاند.
در ۳۰ ژانویه ۱۸۶۶، توجه به این واقعیت جلب شد که اتحادیه کارگری لندن در حال بحث در مورد مسئله هیئتهای داوری است.
در ۲۷ مارس گزارشی در مورد اعتصاب خیاطان لندن ارائه شد و اینکه قصد دارند کارگرانی را از قاره جهت جایگزین نمودن اعتصابکنندگان استخدام نماید. شورای عمومی تصمیم گرفت دبیران قارهٔ اروپا را مطلع سازد تا از ورود کارگران قاره به لندن در زمان اعتصاب جلوگیری کنند.
۴ آوریل ۱۸۶۶: نمایندهٔ سیمسازان از شورای عمومی برای تلاشهایش در جلوگیری از کارفرمایان جهت آوردن کارگران قاره به جای اعتصابیها تشکر کرد.
۲۲ مه: نامهای از ژنو دربارهٔ آغاز اعتصاب کفاشان و درخواستی برای اطلاعرسانی به همهٔ کارگران قرائت شد.. کمیتهٔ اعتصاب ژنو خواست تا این خبر به کشورهای دیگر نیز ارسال شود. هیأتی برای ایجاد ارتباط با انجمن آجرچینها و کابینتسازان استراتفورد(Stratford) انتخاب شد؛ این انجمنها «قول دادند که نه فقط با حرف، بلکه با عمل به انجمن بپیوندند.»
۲۸ سپتامبر ۱۸۶۹: نامهای از کارگران کاغذدیواریسازیِ در نیویورک خوانده شد که از شورا میخواست از نفوذ خود استفاد نماید تا مانع آوردنِ کارگرانِ جایگزین برای شکست اعتصاب شوند. همچنین نامههایی از بلوک چاپگران ابریشم و قالببُرانِ شهر هیلدن(Hilden) خوانده شد که بهخاطر اعتصاب درخواست کمک کرده بودند و سپس نامه ای از سبدسازان در ارتباط با تعطیلی کارخانه خوانده شد. به دبیر دستور داده شد پاسخ دهد که هیچ چشماندازی جهت کمک مالی وجود ندارد.
در ۱۲ اکتبر ۱۸۶۹، نامهای در مورد اعتصاب پشمریسها در البوف(Elboeuf) خوانده شد که در آن درخواست کمک شده بود. ریسندگان بر ارائه فهرستی از قیمتهای ثابت اصرار داشتند.
۲۶ نوامبر ۱۸۶۹: مارکس اطلاع داد که نامهای از هانوفر(Hanover) دریافت کرده که در آن مهندسان در اعتراض به طولانیشدن ساعات کار و کاهش مزدها، شش هفته بود که دست به اعتصاب زدهاند.
در ۴ ژانویه ۱۸۷۰، در پاسخ به درخواست هیئت اجرایی حزب سوسیال دموکرات برای وام به معدنچیان والدنبورگ(Waldenburg) که در اعتصاب بودند، به منشیها دستور داده شد که پاسخ دهند: «از لندن هیچ امیدی به کمک نیست.»
در ۱۱ ژانویه ۱۸۷۰، نامهای از نوویل–سور–سون(Nouveille–sur–Saône) خوانده شد که برای چاپگران پنبهٔ اعتصابی درخواست کمک شده بود. به منشی دستور داده شد تا در مورد این اعتصاب با منچستر(Manchester) تماس بگیرد.
در ۱۸ آوریل ۱۸۷۰، نامهای از وارلین(Varlin) حاکی از آن بود که وی جهت افتتاح یک سازمان اتحادیه کارگری تحت نظارت انجمن به لیل(Lille) رفته بود. سپس دوپونت(Dupont) نیز توجه را به محکومیتهای سنگین صادر شده علیه معدنچیان در نتیجه اعتصاب جلب نمود. دوپونت(Dupont) و مارکس جهت تهیه یک درخواست ویژه منصوب شدند. جلسه شورای عمومی در ۳۱ مه ۱۸۷۰، میزبان هیئتی از ریختهگران اعتصابی پاریس بود.
در ۱۴ ژوئن ۱۸۷۰، دبیر گزارش داد که مهندسان متحد پیشنهاد دادهاند که در کل انجمن، جهت کمک به ریختهگران اعتصابی پاریس دو پنس مالیات جمعآوری شود.
در ۲۰ ژوئن ۱۸۷۰، اطلاعیهای قرائت شد مبنی بر اینکه انجمن مهندسان متحد تصمیم گرفته است به ریختهگران پاریس وام بدهد. شورا تصمیم گرفت که دبیر انجمن، پول را نه تنها جهت اطمینان از تحویل ایمن آن، بلکه به خاطر «اثرات اخلاقی معنوی» آن شخصاً به پاریس بیرد.
در ۲۱ ژوئن ۱۸۷۰، شورای عمومی در مورد تعطیلی کارخانهها در ژنو(Geneva) بحث کرد. در این ارتباط، مارکس مأمور شد تا پیشنویس درخواستی را خطاب به همه سازمانهای طبقه کارگر و شعب انجمن در قارههای اروپا و آمریکا تهیه نماید و خواستار کمک به اعتصابکنندگان گردد. (۴)
این چند نمونه از صورتجلسه شورای عمومی، گویای آن است که مسائل اعتصابها و مبارزه علیه اعتصابشکنی و غیره در کار انترناسیونال اول نقش مهمی ایفا میکنند. این بدان معنا نیست که شورای عمومی فقط به چنین مسائلی میپرداخت. شورای عمومی انترناسیونال اول همچنین به مسائل سیاسی بزرگی میپرداخت. اما یکی از ویژگیهای خاص انترناسیول اول این واقعیت بود – و این بدون شک یکی از شایستگیهای بزرگ مارکس است – که در جلسات شورای عمومی، مسائل مبارزات اعتصابی توجه زیادی را به خود جلب میکرد و هیچ خط جداکننده مصنوعی بین سیاست و اقتصاد وجود نداشت – هر دو مورد بحث قرار میگرفتند، در مورد هر دو مسئله تصمیم گرفته میشد و اغلب بسیار فروتنانه به «دکتر مارکس» دستور داده میشد که به جلسه یک اتحادیه کارگری برود، در رابطه با یک اعتصاب، اعلامیهای تهیه کند، به یک کشور خاص نامه بنویسد و از کارگران آن کشور بخواهد که علیه اعزام اعتصابشکنان مبارزه کنند و غیره. مارکس بهدرستی این را بخش جداییناپذیر از فعالیت سیاسی عمومی خود میدانست.
اهمیتی که مارکس جهت این مسائل قائل بود را میتوان از نمونه زیر مشاهده نمود. در ۲۳ آوریل ۱۸۶۶، مارکس به انگلس نوشت:
اینک وضعیت در انترناسیونال به شرح زیر است: از زمان بازگشت من، نظم و انضباط کاملاً برقرار شده است. افزون بر این، مداخله موفقیتآمیز انترناسیونال در اعتصاب خیاطان (از طریق نامههای دبیران فرانسه، بلژیک و غیره) منجربه شور و هیجان در میان اتحادیههای کارگری محلی شد. (۵)
این مداخلهٔ انترناسیونال در اعتصابها، آن را بسیار محبوب ساخت. هرگاه کارگرانِ همهٔ کشورها دچار مشکلی شوند به انترناسیونال نامه مینویسند. در ۲۲ مارس ۱۸۶۷، مارکس با شادی به انگلس نوشت:
انترناسیونال ما پیروزی بزرگی را جشن گرفت. ما از اتحادیههای کارگری بریتانیا برای کارگران برنزکار اعتصابی پاریس کمک مالی دریافت کردیم. بهمحض اینکه کارفرمایان این را دیدند، تسلیم شدند. این موضوع سر و صدای زیادی در روزنامههای فرانسه بهپا کرده است و اینک ما در فرانسه به نیروی شناختهشده تبدیل گشته ایم. (۶)
در میان برخی بخشهای کارفرمایان، شایعات افسانهواری دربارهٔ نیروی انجمن انترناسیونال کارگران پدید آمد. مارکس اهمیت بسیار زیادی جهت ارائه کمک عملی به کارگران در مبارزه با سرمایهداری(capitalism) قائل بود.
در کنگره انترناسیونال در ژنو در سال ۱۸۶۶، مارکس قطعنامه زیر را ارائه داد:
«یکی از وظایف ویژه انجمن، که پیش از این در مناسبتهای مختلف با موفقیت زیادی اجرا شده است، مقابله با دسیسههای سرمایهداران (capitalists) است که همیشه در صورت توقف کار یا تعطیلی کارخانه آمادهاند تا از کارگران سرزمینهای خارجی بهعنوان ابزاری جهت خنثی کردن خواستههای کارگران بومی بهکار گیرند… این یکی از اهداف اصلی انجمن انترناسیونال است… اینکه کارگران کشورهای مختلف نهفقظ احساس برادری کنند، بلکه بدانند چهگونه بهعنوان بخشهای متحد ارتش رهاییبخش عمل نمایند.» (قطعنامه در مورد همبستگی انترناسیونالیستی در مبارزه کار علیه سرمایه(Capital). (۷)
مارکس برای مسئلهٔ اعتصابها و همبستگی عملی در رابطه با اعتصابها اهمیت زیادی قائل بود، این امر، از نمونه نامهاش به انگلس در ۱۸ اوت ۱۸۶۹ روشن میشود. وی در این نامه از اینکه کارگران برنزکار پاریس چهلوپنج پوندی را که وام گرفته بودند، بازگرداندهاند، ابراز خوشحالی میکند. سپس مینویسد:
در پوزن(Posen)، همانطور که زابیکی(Zabicky) به ما اطلاع میدهد، کارگران لهستانی (نجارها و غیره) از طریق کمک همکاران کارگر برلینی(Berlin) خود از اعتصاب خود پیروز بیرون آمدهاند. این مبارزه علیه جناب سرمایه( Monsieur le Capital) – حتی در شکل فرعی اعتصاب – تعصبات ملی را به شیوهای کاملاً متفاوت از بین میبرد که هیچ شباهتی به غرولندهای بورژوازی(bourgeoisie) در مورد صلح ندارد. (۸)
ما تعدادی از فراخوانهایی را که مارکس به دستور شورای عمومی و در رابطه با اعتصابهای بزرگ آن دوره نوشته بود راخواندهایم. جهت نمونه، مارکس فراخوانی خطاب به کارگران اروپا و آمریکا دربارهٔ «قتلعامهای توده ای سال ۱۸۶۹»، در باره کارگران معدن(puddlers) و معدنچیان اعتصابی در سنت اتین(St. Etienne) و فرمریه(Fremeriés) (بلژیک – Belgium)) نوشت: مارکس «تهاجم قهرمانانه» سواره نظام بلژیکی در سنت اتین و «نیروی رانش تزلزلناپذیر» پیاده نظام بلژیکی در فرمریه را بهباد انتقاد گرفت؛ او نوشت که «برخی از سیاستمداران این اعمال باورنکردنی را به انگیزههای میهنپرستی والا نسبت میدهند»، و اینکه سرمایهدار بلژیکی به خاطر اشتیاق عجیب و غریبش به آنچه «آزادی کار» مینامد، مشهور است. مارکس این واقعیت را که اعضای انترناسیونال در بلژیک به اتهام «تعلق به انجمنی که با هدف حمله به جان و مال افراد تأسیس شده است…» دستگیر شدهاند، مسخره میکند. او مشروطهخواهان(Constitutionalists) بلژیکی را اینگونه توصیف میکند:
در جهان متمدن، تنها یک کشور کوچک وجود دارد که در آن قدرت جنگی فقط جهت کشتار کارگران اعتصابی وجود دارد، جایی که هر اعتصابی، مشتاقانه و با شادی بدخواهانه به بهانهای رسمی به قتلعام کارگران تبدیل میشود. آن کشورِ یگانه پُربرکت، بلژیک، دولت نمونه مشروطه(constitutionalism) قارهای، بهشت ازخودراضی و امن برای مالک، سرمایهدار(capitalist) و کشیش است. همانگونه که گردشِ سالانهٔ زمین امری قطعی است، کشتارِ سالانهٔ کارگران بهدستِ دولتِ بلژیک نیز قطعی است. کشتارِ امسال با کشتارِ سالِ گذشته تفاوتی ندارد، جز در شمارِ هولناکترِ قربانیانش(holocaust)، قساوتهای نفرتانگیزترِ ارتشی که در عین حال مضحک است، شادمانیِ پرسروصداترِ مطبوعاتِ روحانی و سرمایهداری(capitalist)، و بیشرمیِ گستاخانهترِ بهانهای که جلادان دولتی پیش میکشند. (۹)
این فراخوان درخشان با جمعآوری کمکهای مالی به خانوادههای اعتصابکنندگان و تسویه «هزینههای ناشی از دفاع قانونی از کارگران بازداشتی و تحقیق پیشنهادی کمیته بروکسل» به پایان میرسد.
این تنها فراخوان درخشانی نیست که توسط مارکس نوشته شده است. مارکس در ارتباط با تعطیلی کارخانه کارگران ساختمانی در ژنو(Geneva) در سال ۱۸۷۰، اعلامیه ای نوشت و از کارگران صنایع ساختمانی همه کشورها خواست تا «در مبارزه خود علیه استبداد سرمایهداری(capitalist)، کمکهای معنوی و مادی ارائه دهند.» این فراخوان همه کارگران را تشویق میکند که به کارگران اعتصابشکن (blacklegging)اجازه کار ندهند و این واقعیت را درک کنند که «مسئله کار، مشکلی موقت و محلی نیست، بلکه مشکلی با اهمیت تاریخی جهانی است.»
به دستور شورای عمومی، مارکس اعلامیهای بهنمایندگی از کارگران خیاط آلمانی اعتصابی در لندن نوشت که خطاب به همکارانشان در آلمان بود. مارکس در این اعلامیه، از جمله، معنای «توافق جمعی»(collective agreement) را توضیح میدهد؛ تعریفی که بیانگر دیدگاه وی پیرامون مسائل مبارزهٔ اقتصادی است. مارکس مینویسد: «توافقی که کارفرمایان پیشنهاد کردند از سوی کارگران پذیرفته شده است، اما این توافق ۶ آوریل را تنها میتوان یک آتشبس موقت پنداشت.» (۱۰)
از نقطه نظر ارزیابی مارکس از جنبش اعتصاب، گزارش نوشته شده توسط وی برای کنگره چهارم انجمن انترناسیونال کارگران که در سال ۱۸۶۹ در بازل(Basle) برگزار شد، اهمیت ویژه ای دارد:
[مارکس مینویسد]، گزارش شورای عمومی شما، عمدتاً به جنگهای چریکی بین سرمایه(Capital) و کار(Labour) مربوط میشود – منظور ما اعتصابهایی است که طی سال گذشته قاره اروپا را تکان داده و گفته میشود که نه از فقر کارگران و نه از استبداد سرمایهدار(capitalist)، بلکه از توطئههای پنهانی انجمن ما سرچشمه گرفتهاند. (۱۱)
در ادامه، مارکس از «شورش اقتصادی» کارگران بازل(Basle) صحبت میکند و این واقعیت که «بافندگان نورمن(Norman) علیه یورش سرمایه(Capital) قیام کردند»، علیرغم این واقعیت که هیچ سازمانی نداشتند. به لطف مداخله انجمن انترناسیونال، کارگران لندن به این اعتصاب پاسخ دادند. «این شورش باعث شکلگیری اتحادیههای کارگری در روئن(Rouen)، البوف(Elboeuf) و دوریاتال(Doriatal) و اطراف آنها شد و پیوند برادری بین طبقه کارگر انگلیس و فرانسه را دوباره محکم ساخت.»
مارکس ادامه میدهد:
موج شورشهای اقتصادی در لیون(Lyons) توسط ابریشمبافان، که بیشتر آنها زن بودند، آغاز شد. آنها در تنگدستی خود به انترناسیونال متوسل شدند که عمدتاً با کمک اعضایش، به آنها در پیشبرد امور کمک نمود … در لیون(Lyons)، مانند گذشته در روئن(Rouen)، کارگران زن نقش باشکوهی در جنبش ایفا نمودند … از آن زمان، سایر حرفههای لیون(Lyons) نیز راه ابریشمبافان را در پیش گرفتهاند. زیرا که ده هزار عضو جدید در عرض چند هفته از میان آن جمعیت قهرمان به ما پیوستند، جمعیتی که بیش از ۳۰ سال پیش شعار پرولتاریای مدرن را بر پرچم خود حک کردند: «یا با کار زندگی کنیم، یا در نبرد میمیریم»
. (۱۲) «Vivre en travaillant, ou mourir en combattant»
مارکس در ادامه، مبارزه، اذیت و آزار کارگران در اتریش(Austria)، پروس(Prussia) و مجارستان(Hungary) را توصیف میکند و از چهگونگی بازجویی وزیر امور داخلی مجارستان، فون ونکهایم(von Wenckheim، مثال میآوردکه از هیئت کارگران که جهت دریافت مجوز افتتاح یک کلوب نزد وی آمده بودند، «درحالیکه به سیگارش پُک میزد و فوت میکرد»، بازجویی میکرد:
آیا شما کارگرید؟ آیا سخت کار میکنید؟ جز این هم نباید به هیچ چیز دیگری اهمیت دهید. شما نیازی به کلوبهای عمومی ندارید و اگر در سیاست مداخله کنید، ما میدانیم که باید با شما چه رفتاری داشته باشیم. من هیچ کاری برای شما انجام نمیدهم. بگذار کارگران هرچقدر میخواهند غُرولند کنند.» (۱۳)
مارکس در ادامه به وضعیت انگلیس میپردازد و مینویسد:
تعجبی ندارد که انگلیس امسال هم به کشتار کارگران خود [در میان معدنچیان زغال سنگ ولزی(Welsh)] ببالد. – A. L.]. هیئت منصفه ولزی، هیئتی تنگنظر و طبقاتی بود و حکم قتل موجه را صادر نمود. (۱۴)
این گزارش به کنگره بازل(Basle) بسیار ارزشمندست، زیراکه مارکس در اینجا حقایق زیادی را نهتنها در مورد جنبش اعتصابی آنزمان، بلکه در مورد سرکوبها اعضای انجمن انترناسیونال کارگران نیز گردآوری کرده بود.
دخالت انترناسیونال اول در جنبش اعتصابی، موجب وحشت بورژوازی همهٔ کشورها شد: کارفرمایان ژنو غُر میزدند که اعضای محلی انترناسیونال با اطاعت از فرمانهایی که از لندن میرسد، کانتون ژنو(Canton) را به ورطهٔ نابودی میکشانند. در بازل(Basle)، سرمایهداران «بهسرعت دشمنیهای خصوصی خود با کارگران را به جنگ صلیبی دولتی علیه انجمن انترناسیونالیستی کارگران تبدیل کردند.» آنها یک پیک ویژه با ماموریت خارقالعاده اعزام نمودند تا ابعاد «صندوق کلّی» انترناسیونال را مشخص کند. در گزارش کنگرهٔ بازل(Basle) میخوانیم که یکی از مأموران تحقیق بروکسل(Brussels) فکر میکرد این صندوق کلّی در گاوصندوقی خاص و در مکانی مخفی نگهداری میشود. وقتیکه وی بدان دست یافت، آن را به زور گشود و با تعجب دید که فقط چند تکه زغال سنگ در آن بود. مارکس بهطعنه میافزاید: «شاید با لمس دست پلیس، طلای ناب انترناسیونال، فوراً به زغال سنگ تبدیل گردد.»
مطبوعات دولتی فرانسه، که «مزدورند و حقایق ناخوشایند را تحریف و نادرست تفسیر میکنند»، گزارش دادند که اعتصابها به دستور مخفی شورای مرکزی و مأموران سری آن فراخوان داده شده است و به طور کلی اشاره نمودند که انترناسیونال ابزار یک دولت خارجی است، واینکه اعتصاب نتیجه افکار یک ماکیاولیسم(Machiavelli) بیگانه بود که میدانسته چگونه نظر مساعد این انجمن مقتدر را جلب نماید. (۱۵)
پس از کمون و فراخوان معروف انجمن انترناسیونال کارگران، افتراها چندبرابر شد. مارکس در گزارش خود به کنگره لاهه(Hague) در سال ۱۸۷۲، دهها واقعیت را نقل کرد که نشانگر خشم و کینهتوزی علیه انجمن انترناسیونال کارگران بود. ژول فاور(Jules Favre)، بلافاصله پس از سرکوب کمون، یادداشتی برای تمام دولتها ارسال نمود و اقدام مشترک علیه انترناسیونال را پیشنهاد نمود. بیسمارک(Bismarck) و پاپ ُرم( Pope of Rome) بلافاصله پاسخ دادند و جلسهای بین امپراتورهای اتریش(Austria) و آلمان(Germany) در سالزبورگ(Salzburg) ترتیب داده شد تا علیه انجمن انترناسیونال کارگران تدابیری تدارک ببینند.
مارکس در گزارش خود به کنگره لاهه(Hague) نوشت:
بههرحال، تمام اقدامات سرکوبگرانهای که نبوغ دولتهای مختلف اروپایی قادر به ابداعش بودند، در برابر کارزار افترایی که بهدست قدرت دروغگوی جهان متمدن بهراه افتاده بود، رنگ میبازد. افسانهها و اسرار ساختگی انترناسیونال، جعل بیشرمانه اسناد عمومی و نامههای خصوصی، تلگرافهای تهییج کننده و غیره، یکی پس از دیگری ظاهر میشدند: تمام دریچههای افترایی که مطبوعات مزدور بورژوازی در اختیار داشتند، ناگهان گشوده شدند و سیلی از تهمتها را رها کردند که هدفش درهمکوبیدن دشمن منفور بود. این کارزار افترا، در تاریخ بیهمتاست، زیراکه صحنه اجرای آن واقعاً جهانی است و توافق کاملی بین ارگانهای مختلف حزبی طبقات حاکم در پیشبرد آن وجود دارد. پس از آتشسوزی بزرگ شیکاگو(Chicago)، این خبر از طریق تلگراف به سراسر جهان مخابره شد که این آتشسوزی، کار شیطانی انترناسیونال بوده است، و در واقع تعجبآورست که طوفانی که هند غربی را ویران کرد نیز به همین تأثیر شیطانی نسبت داده نشد. (۱۶)
«دستورالعملها» از لندن، مأموران مخفی، انبوهی از طلا، جعل اسناد و سیل تهمت و افترا – چهقدر همه چیز مدرن و آشناست است و چهگونه همین مبارزه، اما فقط در مقیاسی گستردهتر، امروزه توسط بورژوازی جهانی علیه کمینترن(Comintern) انجام میشود! مارکس در پاسخ به یاوهگوییهای سرمایه جهانی، گزارشگران وابسته به شعبات اطلاعاتی مخفی و جاسوسانشان گفت:
«این انترناسیونال نبود که کارگران را به اعتصاب کشاند، بلکه برعکس، این اعتصابها بودند که کارگران را به آغوش انترناسیونال انداخت.» (۱۷)
چنانکه میدانیم، پرودونیستها(Proudhonists) و باکونینیستها(Bakuninists) نخست مخالف اتحادیههای کارگری و اعتصابها بودند، اما بعداً ۱۸۰ درجه تغییر جهت دادند و به مدافعان پرشور اتحادیههای کارگری درآمدند و آنها را یگانه شکل انجمنهای کارگری و اعتصابها را تنها شکل مبارزه دانستند. باکونین(Bakunin) در مورد مسئله اعتصابها، بر این فرض تکیه نمود که «مطالبات اقتصادی، مفهوم کلی و محتوای انترناسیونال را تشکیل میدهند» و اینکه «صندوقهای مقاومت و اتحادیههای کارگری تنها ابزار مؤثر مبارزه اند که کارگران در شرایط کنونی میتوانند علیه بورژوازی در اختیار داشته باشند.» با چسبیدن به این مبنای مطلق – باکونین(Bakunin) همیشه مطلق اندیش بود و دیالکتیک را درک نمیکرد – و فرمولبندی خود را در مورد اهمیت و توسعه جنبش اعتصابی اعلام نمود. این چیزیست که باکونین(Bakunin) نوشت:
اعتصاب، سرآغاز جنگ اجتماعی بین پرولتاریا و بورژوازی است، و البته که تا اینجا هنوز در چارچوب قانون است. اعتصابها از دو جنبه، روشی ارزشمند جهت مبارزه اند: نخست و قبل از هرچیز، تودهها را به هیجان میآورند، انرژی معنونی آنها را پولادین میسازد و در قلبهایشان آگاهی از تضاد عمیق بین منافع خود و منافع بورژوازی را شعلهور میکند: هر روز شکافی که آنها را بیش از پیش از این طبقه جدا میسازد، واضحتر میببنند: و دوم، اعتصابها بیداری آگاهی و ایجاد همبستگی بین کارگران همه اصناف، همه محلات و همه کشورها را بهطور چشمگیری تقویت میکنند – چنینست تأثیر دوگانه اعتصابها، از یک سو منفی و از سوی دیگر مثبت، که مستقیماً هدفش ایجاد یک جهان پرولتری جدید است که آن را تقریباً به طور کامل در تضاد با جهان بورژوازی قرار میدهد.
چه کسی است که نداند کارگران در هر اعتصاب چه رنج و فداکاری را تحمل میکنند؟ با این حال، اعتصابها ضروری اند؛ آنقدر ضروری که بدون آنها نه میتوان تودههای مردم را جهت مبارزه اجتماعی برانگیخت و نه میتوان آنها را سازماندهی کرد. اعتصاب یک جنگ است و تودهها فقط در زمان جنگ و از طریق جنگ سازماندهی میشوند، جنگی که هر کارگر را از تنهایی معمولی، بیحسی، اندوه، و درماندگی بیرون میکشد؛ ناگهان جنگ او را با تمام کارگران دیگر و به نام همان آرمان، همان هدف متحد کرد و همه را به واضحترین و محسوس ترین شکل ممکن متقاعد نمود که اگر میخواهند پیروز شوند، باید بر پایهای استوار سازماندهی شوند. تودههای خشمگین همچون فلز گداختهاند که ریخته و درهمجوشیده میشوند و میتوان آن را آسانتر از فلز سرد شکل داد، به شرط آنکه استادان خوبی یافت شوند که بتوانند آن را مطابق با خواص و قوانین ذاتی فلز معین، و مطابق با خواستهها و غرایز تودهها، قالبریزی کنند.
اعتصاب همهٔ غرایز اجتماعی ـ انقلابی را در تودهها بیدار میکند؛ غرایزی که در ژرفای وجود هر کارگری پنهاناند و در واقع بخش جداییناپذیر هستی تاریخی ـ روانی او را تشکیل میدهند؛
اما در زمانهای عادی، زیر یوغ عادتهای بردگی و حقارت عمومی، کارگر تنها به اندکی از آنها اعتراف میکند. اما هنگامی که این غرایز برانگیخته از مبارزهٔ اقتصادی، در میان تودههای کارگر بیدار میشوند، ترویج اندیشههای اجتماعی ـ انقلابی در میان آنها بسیار آسان میگردد. چرا که این اندیشهها چیزی نیستند جز نابترین و واقعیترین بیان غرایز مردم…
هر اعتصاب بههمین اندازه ارزشمند است که شکاف میان طبقهٔ بورژوازی و تودهها را گسترش و ژرفتر میکند، چرا که به واضحترین شکل به کارگران نشان میدهد که منافع آنان با منافع سرمایهداران(capitalists) و مالکان(owners) کاملاً ناسازگار است… در واقع، هیچ ابزاری بهتر از اعتصاب جهت دور کردن کارگران از نفوذ سیاسی بورژوازی وجود ندارد…
آری، اعتصاب سلاح بزرگی است؛ اعتصاب، سلاحی که ارتشهای کارگری را ایجاد، تکثیر، سازماندهی و شکل میدهد— ارتشهایی که باید قدرت دولتی بورژوازی را فتح و درهم بشکند و زمینه وسیع و آزادی برای جهانی نو را فراهم سازد. (۱۸)
اگر این گفتهها را که شامل نکات درستی نیز هستند، با آنچه مارکس در جلد اول سرمایه(Capital) مینویسد، مقایسه کنیم، بیدرنگ تفاوت بین یک دیالکتیکدان (dialectician) و یک متافیزیک(metaphysician) را خواهیم دید. ، و توضیح میدهد که این اقدامات چه تأثیری بر ساعت کار، مزدها، قوانین کار و غیره داشتهاند. باکونین(Bakunin) به قوانین کارخانه علاقهای نداشت، زیرا او ارتباط بین مطالبات جزئی و هدف نهایی را درک نمیکرد. او فکر میکرد که هر اعتصابی میتواند به یک انقلاب تبدیل گردد. مارکس به دامنهٔ عمل اتحادیهٔ کارگری علاقهمند است، اما باکونین(Bakunin) به این موضوع اهمیتی نمیدهد.
باکونین(Bakunin) با مسئله اعتصابها همانگونه برخورد میکرد که همه آنارشیستها(anarchists) با مسئله دولت(State)، که لنین(Lenin) در کتاب «دولت و انقلاب» (State and Revolution) خود در مورد آن مینویسد، برخورد میکردند. نکاتِ درستِ موجود در برنامهٔ آنارشیستی دربارهٔ مسئلهٔ دولت—هدف نهایی، یعنی جامعهای بیطبقه و بیدولت—با آنقدر شربت متافیزیکی در هم آمیخته شده بود که آنان عملاً امکان رسیدن به چنین مرحلهای در تکامل بشریت را نابود کردند. همین امر در مورد اعتصاب نیز صادق است – آنها چنان فضیلتهای معجزهآسا به اعتصاب نسبت میدادند، چنان دربارهٔ اعتصاب بهعنوان «رهاییبخش» به وجد میآمدند، که تعیین دقیقِ ماهیت، دامنه، حدود، پیامدها و رابطهٔ آن با دیگر اشکال مبارزه دشوار میشد. پس دامنه عمل اتحادیههای کارگری و اعتصابها چیست؟ مارکس در بحث خود با وستون(Weston)، مفصل به این موضوع پاسخ داد:
در همانحال و کاملاً جدا از بردگی عمومی نهفته در سیستم مزدی، طبقه کارگر نباید در مورد نتیجه نهایی این مبارزات روزمره برای خود اغراق کند. آنها نباید فراموش کنند که با معلولها میجنگند، اما نه با علل آن معلولها؛ که حرکت نزولی را کُند میکنند، اما جهت آن را تغییر نمیدهند؛ و اینکه داروی مُسَکّن به کار میبرند، نه درمان بیماری را. بنابراین، آنها نباید منحصراً در این جنگ و گریزهای اجتنابناپذیر که بیوقفه از تجاوزات بیوقفه سرمایه(Capital) یا تغییرات بازار سرچشمه میگیرند، غرق شوند. آنها باید درک کنند که سیستم فعلی، با تمام بدبختیهایی که بر آنها تحمیل میکند، همزمان شرایط مادی و اشکال اجتماعی لازم برای بازسازی اقتصادی جامعه را فراهم میکند. به جای شعار محافظهکارانه «مزد روزانه عادلانه برای کار روزانه عادلانه!»، آنها باید شعار انقلابی «لغو سیستم مزدی!» را بر روی پرچم خود حک کنند. (۱۹)
ما در اینجا به یکی از نکات اصلی آموزههای مارکس در مورد اعتصابها رسیدهایم. پیشتر دیدیم که مارکس و انگلس از اعتصابها به عنوان «جنگ اجتماعی»، «شورش اقتصادی»، «جنگ داخلی واقعی»، «جنگ چریکی»، «مکتب جنگ»، «برخوردهای پیشاهنگ» یاد میکردند، و اینکه آنها در مورد خطرناک بودن اعتصابها برای رژیم و غیره نوشتهاند، و اکنون مارکس مینویسد که اعتصاب اقتصادی «مبارزه علیه معلولهاست و نه علیه علتها، که یک مُسَکّن است، نه درمان». آیا این تناقض نیست؟ یا شاید مارکس نظر اولیهٔ خود را تغییر داده است؟ خیر، نه اینست و نه آن.. واقعیت اینست که در مورد مسئله اعتصابها، مارکس مجبور بود به «راست» و «چپ» اتحادیههای کارگری بریتانیا ضربه بزند، در آن زمان این عقیده شکل گرفته بود که اعتصابها برای کارگران زیانبارند. آلن(Allan)، یکی از رهبران اتحادیههای کارگری، در سال ۱۸۶۷ به کمیسیون سلطنتی( Royal Commission) گفت: «ما معتقدیم که اعتصابها نهفقط برای کارگران، بلکه برای کارفرما نیز اتلاف ابلهانه و مضحک پول است.» (۲۰)
مارکس با جدیت علیه تئوری بورژوازی مبنی بر اینکه اعتصابها صرفاً اتلاف نیروها و منابع هستند، مبارزه نمود و نشان داد که اعتصابها چه نقش عظیمی در تبدیل پرولتاریا به یک طبقه دارند. از سوی دیگر، ایدههای آنارکو–سندیکالیستی(anarcho–syndicalist) در صفوف انترناسیونال اول شروع به گسترش کرد، به این معنی که اعتصاب اقتصادی تنها ابزار مبارزه است. بههمین دلیل مارکس این مسئله را تیز و روشن مطرح کرد و گفت وظیفه آن است که انرژی تودهها به سوی مبارزه با عللِ استثمار هدایت شود، هرچند در عینحال اهمیت مبارزه علیه نتایج استثمار را نیز به رسمیت میشناخت.
مارکس در نامهای به بولت (Bolte) که در بالا نقل کردیم، نشان داد که چهگونه خواستههای اقتصادی فردی کارگران به حرکتهای سیاسی، یعنی به جنبش یک طبقه، تبدیل میشود.در اینجا بیش از هر زمان دیگری کمیت به سرعت به کیفیت تبدیل میشود. از تمام آموزههای مارکس و انگلس میبینیم که برخوردهای اقتصادی از اهمیت سیاسی بالایی برخوردارند؛ با این حال، مسأله اما در میزان و نسبت این اهمیت است. اگر یک اعتصاب اقتصادی حالت یک طغیان خودبهخودی داشته باشد، به این دلیل اهمیت سیاسی خود را از دست نمیدهد– « خودجوشی شکل اولیه آگاهی است» (لنین).
اهمیت سیاسی این اعتصاب بستگی به گستره و دامنهٔ حرکت دارد. حتی در اعتصابی وسیع، اگر رهبران از همان ابتدا آن را در کانالهای تنگ صنفی محبوس کنند، لبهٔ سیاسی اعتصاب کُند میشود و بلافاصله محتوای اصلی خود را از دست میدهد– و دیگر نمیتواند نتایجی سیاسی به بار آورد که در آغاز در توان آن بود؛ اما اگر اعتصابی که خواستههای صرفاً اقتصادی را به عنوان نقطه عزیمت خود دارد، از همان ابتدا آگاهانه در راستای ترکیب آن با مبارزه سیاسی هدایت شود، حداکثر تأثیر را بهبار میآورد. مارکس میدانست که اعتصاب اقتصادی سلاح مهمی در دست پرولتاریا علیه بورژوازی است، زیرا هر ضربه ای که به سرمایهداران (capitalists) وارد شود، به سیستم سرمایهداری(capitalist system) هم وارد میشود. مارکس تأکید بر این نکته را ضروری و مهم دانست که یک مبارزهٔ محدود و تنگ اقتصادی «نمیتواند مسیر توسعه سرمایهداری(capitalist development) را تغییر دهد».
از این برداشت مارکس که یک مبارزه صرفاً اقتصادی، مبارزهای علیه معلول است، اما نه علیه علتها، برخی کوشیدند نظریهای بسازند مبنی بر اینکه پیش از جنگ همهٔ اعتصابهای اقتصادی حالت تدافعی داشتند و تنها پس از آغاز بحران عمومی سرمایهداری.(capitalism)، همه اعتصابها خصلت تهاجمی به خود گرفتهاند. این ایده را در کتاب «اورشکستگی رفرمیسم»(Bankruptcy of Reformism) نوشته فریتز دیوید(Fritz David) مییابیم که هرچند سرشار از داده و آمار است، اما شامل شماری فرمولبندی نادرست نیز هست.. چنین طبقهبندی اعتصابهای اقتصادی به اعتصابهای تدافعی و تهاجمی نادرست و از نظر سیاسی مُضر است، زیرا که با واقعیت زندگی منطبق نیست؛ زیرا که واقعیت زندگی به ما میگوید که قبل از جنگ اعتصابهای تهاجمی (اعتصاب جهت مزد بالاتر، ساعات کاری کمتر) وجود داشته اند، در حالی که امروزه اعتصابهای تدافعی نیز وجود دارند. تقسیم جنبشهای تدافعی و تهاجمی بر اساس دورههای زمانی نادرست است؛ تمایز آنها باید بر اساس تحلیل هر اعتصاب مشخص، اقدام اتحادیه کارگری و نقش کارگران در آن اعتصاب طبقهبندی شوند. مبارزه با اثرات سرمایهداری(capitalism) هم با شیوههای تدافعی و هم با شیوههای تهاجمی امکانپذیرست. دیدگاه مارکس را باید در ارتباط با آنچه در نظر گرفت که وی در کتاب «فقر فلسفه»( The Poverty of Philosophy ) خود گفته است:
«در این مبارزه—یک جنگ داخلی واقعی—تمام عناصری که برای نبرد آینده لازماند متحد و تکامل مییابند؛ و وقتی به این نقطه اتحاد رسید، تشکلِ کارگران سرشتی سیاسی به خود میگیرد.»
لنین با نقالقول این بخش از کتاب فقر فلسفه مارکس(The Poverty of Philosophy) افزود:
اینجا ما برنامه و تاکتیکهای مبارزهٔ اقتصادی و جنبش اتحادیهای را برای چندین دههٔ آینده در اختیار داریم؛ برای تمامِ آن دورهٔ طولانی که کارگران در آن، خود را برای «نبردِ آینده» آماده میسازند. (۲۱)
مارکس، بر پایهٔ این اصل که مبارزهٔ اقتصادی تابعی از مبارزهٔ سیاسیِ طبقهٔ کارگر است، به این نتیجه رسید که اعتصاب یکی از اشکال مهم و مؤثرِ مبارزه است. اما باکونین(Bakunin)، که از نظریهٔ نفی سیاست آغاز میکرد، نتیجه گرفت که اعتصاب یگانه شکل مبارزه است. آنچه باکونین(Bakunin) ترسیم نمود، حامیانش بعدها به « تئوری و تاکتیکی آشفته» تبدیل کردند که پیامدهای فاجعهبار آن بهویژه جنبش کارگری کشورهای لاتین سخت ضربه زد و هنوز هم میزند. نزد مارکس، وحدت کاملی بین تئوری و پراتیک وجود داشت؛ اما نزد باکونین(Bakunin) و حامیانش، تئوری و پراتیک در همهٔ عرصهها، از جمله در عرصهٔ جنبش اعتصاب، مستقل از یکدیگر بودند. رساله انگلس به تاکتیکهای باکونینیستها(Bakuninists) در انقلاب ۱۸۷۳ اسپانیا اختصاص دارد. رساله انگلس که با عنوان «باکونینیستها در حال کار» نوشته شده است، حتی امروز نیز بسیار جالب و ارزشمند است.
انگلس در رابطه با شعاری که طرفداران باکونین(Bakunin) جهت اعتصاب عمومی مطرح کرده بودند، نوشت که از سال ۱۸۳۹، چارتیستهای(Chartists) «ماه مقدس»، یعنی اعتصاب کارگران در سراسر انگلیس را موعظه میکردند. انگلس با تحلیل گام به گام تاکتیکهای باکونینیستها(Bakuninists) در آن انقلاب اسپانیا، دریافت که:
(۱) باکونینیستها(Bakuninists) در بارسلونا(Barcelona) به اعتصاب عمومی متوسل شدند تا با این بهانه از قیام جلوگیری کنند.
(۲) باکونینیستها(Bakuninists) بهجای سرنگونی دولت، تلاش کردند تا دولتهای کوچک متعددی ایجاد نمایند.
(۳) باکونینیستها(Bakuninists) اصل خود را کنار گذاشتند که کارگران نباید در هیچ انقلابی شرکت کنند مگر آنکه آن انقلاب هدفش رهایی کامل و فوری طبقهٔ کارگر باشد.
(۴) باکونینیستها(Bakuninists) با پیوستن به کمیتههای حکومتیِ تشکیلشده در شهرهای مختلف، اصلِ اعتقادیِ خود را نقض کردند که بر اساس آن «دولتِ انقلابی خود شکلی تازه از خیانت است».
(۵) باکونینیستها(Bakuninists) که در گفتار با سیاست مخالف بودند، اما در عمل از حزب بورژوایی پشتیبانی کردند، حزبی که کارگران را از نظر سیاسی به بازی گرفت و در همان حال لگدی هم نثارشان کرد.
انگلس چنین جمعبندی کرد: «در یک کلام، باکونینیستها(Bakuninists) نمونهای عالی به دست دادند مبنی بر اینکه انقلابها چهگونه نباید انجام گیرند.»
آنچه انگلس در مورد سال ۱۸۷۴ نوشت، در مقیاسی گسترده تر در طول انقلاب اسپانیا در سالهای ۱۹۳۱–۱۹۳۲ تکرار شد. باکونینیسم(Bakuninism) مانع روند رشد و پیشروی انقلاب در اسپانیا شد و به آن ضربه زد.
از دیدگاههای مارکس و باکونین (Bakunin) میتوان درک نمود که تاکتیکهای اعتصاب، جدا از اصول کلی نیستند. یعنی مارکسیستهای انقلابی شیوههای اعتصابِ خاص خودشان را دارند که کاملاً با روشهای آنارشیستها(anarchists) و رفرمیستها(reformists) فرق دارد. مبارزات اقتصادی و سیاسیِ امروز در کشورهای سرمایهداری(capitalist)، دوباره همان تفاوتهای بنیادی قدیمی را در شرایط تازه، برجسته و بازتولید کرده است. تجربهٔ زندگی و مبارزه، درستی مواضع مارکسی درمورد پیوند ارگانیک و درهمتنیدگیِ نزدیکِ مبارزهٔ اقتصادی و مبارزهٔ سیاسیِ طبقهٔ کارگر را تأیید کرده است.
تجربه زندگی نشان داده است که کسی که مبارزه جهت خواستههای کارگران را با هدف نهایی پیوند ندهد و برعکس، مبارزه جهت آزادی طبقه کارگر را تخریب کند، خواه آگاهانه خواه ناآگاهانه باشد، مبارزه جهت رهایی طبقهٔ کارگر را تضعیف مینماید و در عمل به سود بورژوازی عمل میکند.
برگردانده شده از:
A. Lozovsky
Marx and the Trade Unions
Chapter VIII
Marx and the Strike Movement
منابع:
1. Communist Manifesto, p. 22.
2. Ibid., pp. 14-18.
3. Engels, Condition of the Working Class in England in 1844.
4. Archives of Marx-Engels-Lenin Institute. Minutes of the General Council.
5. Marx and Engels, Complete Works (German edition), Part III, Vol. 3, p. 327.
6. Ibid., p. 378.
7. Stegmann, Handbuch des Sozialismus, p. 344.
8. Marx and Engels, Complete Works (German ed.), Part III, Vol. 4, p. 224.
9. Leaflet issued by the General Council of the International Workingmen’s Association entitled Belgian Massacre. See Vorbote, 1869, pp. 87-91.
10. Archives, Marx-Engels-Lenin Institute, Moscow.
11. Marx, Report of General Council of the I.W.A. to its Fourth General Congress in Basle. Reprinted in Communist International No. 5/6, 1933, p. 156. Vorbote, 1869, p. 133.
12. Vorbote, 1869, p. 140, Marx’s Report to the Basle Congress.
13. Ibid., p. 161.
14. Ibid., p. 142.
15. C.I., 5/6, 1933, p. 159.
16. Archives, Marx-Engels-Lenin Institute. Reprinted in C.I. 5-6, 1933, p. 165.
17. Vorbote, 1869, p. 138. Reprinted in C.I. 5-6, 1933.
18. Quotation from G. M. Stekloff, Bakunin (Russian ed.), Vol. III, pp. 287-91.
19. Marx, Value, Price and Profit, pp. 92-8.
20. Gustav Jaeckh, Die Internationale, Leipzig, 1904.
21. Lenin, “Karl Marx,” Collected Works, Vol. XVIII, p. 44. (Italics mine.—A. L.). The Teachings of Karl Marx, No. 1 Little Lenin Library, p. 34.












