برهی که رفته ایم!

امین الله مفکرامینی      2025-22-05! بـرهی که رفته ایم ورویــم،نگردیم بــرعقــــــــب ورجان وتنــراوقربان داریم…

نشست تخصصی و کارگاهی فردوسی‌شناسی در بروجرد برگزار شد

به گزارش رها نیوز، و نقل از دکتر "محمد فصیحی"…

مارکس و اتحادیه‌های کارگری(فصل دوم)

مارکس علیه پرودونیسم و باکونیسم نوشته: آ. لوزوفسکی برگردان: آمادور نویدی مارکس علیه پرودونیسم و باکونیسم کارل…

آنجا که دیوار ها فریاد می زنند؛ روایت یک ویرانی…

نویسنده: مهرالدین مشید از خشت تا خیال؛ روایت خانه ایکه طالبان…

اُلیګارشي څه شی ده؟

نور محمد غفوری د اُلیګارشي په اړه په (قاموس کبیر افغانستان) کې داسې…

دو پرسش

۱-- آیا در افغانستان قوم یا ملیتی است که اجدادشان…

چالش های درونی میان طالبان و مخالفان آنان؛ آزمونی تعیین‌کننده…

نویسنده: مهرالدین مشید طالبان و دور زدن گروها و سیاستگران نابکار…

من و هوش مصنوعی CHATGPT

دوستش‌ شوید… محمدعثمان نجیب بخش نخست از دیر زمانی می‌شنیدم که هوش‌مصنوعی ابداع…

دی‌دار آشنا، گزاره‌یی نکو از گزارنده‌گان نکو

لطفاً نامش را مگر تغییر بدهید. محمدعثمان نجیب برمقتضای نیاز، وظایف گونه‌‌گونی…

درک لنین از عدالت

ترجمه. رحیم کاکایی کازونوف الکساندر سرگیویچ، دکتر علوم فلسفه، پروفسور دانشگاه دولتی…

افغانستان در یک ناگزیری

افغانستان که در یک ناگزیری ناشی از فشارهای آمریکا و…

کنګره څه شی ده؟

  نور محمد غفوری یادونه: له ټولو هغو ځوانانو څخه چې د فیسبوک او…

آدرنو؛- نابغه تئوری، ناتوان در عمل

Adorno, Theodor (1903-1969) آرام بختیاری نقش آدرنو، در مکتب فرانکفورت. تئودور-آدرنو(1969-1903.م)، فیلسوف،جامعه شناس،…

مرز بندی تخصصی: سیاست٬ ایمان و دولتداری...!

·      سیاست: اراده کردن همانا انسان موجودی در اراده یا حیوان سیاسی…

             پلان شهری یا مهندسی قدرت؟ واکاوی اهداف پنهان طالبان در…

نویسنده: مهرالدین مشید نگاهی به پروژه‌های عمرانی در شهر کابل با…

شوخ طبعی 

رسول پویان  خنده داروی طبع غمگین است  شـادخواری طبیب دیرین است  خنده روباش…

جنگی که بجای فروریزی دستگاه تروریست پرور، دندان های آن…

نویسنده: مهرالدین مشید جنگی که امید ها برای نابودی بزرگ ترین…

به یاد مادر

مادر به خوی عادت طفلانه ام هنوز از بهر تو سرخوش…

توهم پولی، دستمزد، تورم ـــ برشی از کتاب: «درس‌گفتارهای کاپیتال»

دانش و امید، شمارهٔ ۲۹، اردیبهشت ۱۴۰۴ ــ  اوایل سال ۱۴۰۳،…

     انزوای نمایشی، همکاری پنهانی: از انکار علنی تا توافق پشت…

نویسنده: مهرالدین مشید انزوای دیپلوماتیک تا معامله در سایه: روایت دوگانه…

«
»

مارکس و اتحادیه‌های کارگری(فصل دوم)


مارکس علیه پرودونیسم و باکونیسم

نوشتهآلوزوفسکی

برگردانآمادور نویدی

مارکس علیه پرودونیسم و باکونیسم

کارل مارکس، جهان‌بینی(Weltanschauung) و تاکتیک‌هایش را در یک مبارزه ایدئولوژیک– سیاسی تلخ ب‌کار گرفت داد؛ وی نخست می‌بایستی علیه تئوری‌های نسبتا گسترده پرودون(Proudhon) مبارزه می‌کرد، زیرا پرودون نوعی از سوسیالیست‌های خردو بورژوازی بود که کلمات گستاخانه وی با تئوری‌های ارتجاعی ادغام شده بود. به‌عقیده مارکس، پرودون نویسنده ای مستعد، نماینده سوسیالیسم احساسی، بی‌قیدوبند، و «از سر تا پا فیلسوف، اقتصاددان خرده‌بورژوازی بود که بورژوازی را با فرمول اتهام چشم‌گیری سرزنش می‌کرد: «مالکیت دزدی‌ست». پرودون خودش‌را به‌عنوان تئوریسن «طبقه کارگر» درنظر می‌گرفت و جسورانه درباره فلسفه فقر شروع به بحث‌های تئوریک می‌کرد. به‌نظر می‌رسید که تئوری، پاشنه آشیل پرودون بود، چون‌که وی نمی‌توانست از مرزهای علم بورژوازی – لیبرال دوران خود فراتر برود، و این امر منجر به آن شد که مارکس به‌شدت علیه پرودون و پرودونیسم موضع‌گیری کند. پرودون کتاب پُرمدعایی بنام فلسفه فقر نوشت، که در آن می‌خواست قوانینی جهت توسعه جامعه وضع کند. پرودون در این کتاب تزهای زیر را منتشر نمود، که ترجیحا برای ما جالب است:

«هرجنبش صعودی در دست‌مزدها نمی‌تواند تأثیر دیگری جز افزایش گندم، شراب و غیره داشته باشد، این یعنی اثری که ناشی از قحطی است. دست‌مزدها برای چه هستند؟ آن‌ها قیمت تمام شده گندم و غیره هستند، قیمت درست همه‌ چیزند. اجازه دهید فراتر برویم، دست‌مزدها مقداری از عناصری‌ست که ثروت را می‌سازند، و روزانه توسط توده‌های کارگر مجددا مصرف می‌شوند. اماچنان‌چه دست‌مزدها دو برابر شوند یعنی بخشیدن بخش بیش‌تری از محصول به هر کدام از تولیدکنندگان است، که ضدونقیض است؛ و اگر افزایش دست‌مزدها تنها تعداد کمی از صنایع را تحت تأثیر قرار دهد، نتیجه‌اش اختلال عمومی در مبادله است، به‌عبارت دیگر، کم‌یابی است.، تأکید می‌کنم، اعتراضاتی‌که منجر به افزایش دست‌مزدها می‌شوند، غیرممکن‌ست که منجر به گرانی عمومی نشوند؛ یعنی هما‌ن‌قدر مطمئن که دو به‌علاوه دو می‌شود چهار. (۱)

کارل مارکس در برخورد با بحث‌های اغراق‌آمیز و ابلهانه پرودون با لحن کنایه‌آمیزی گفت: «ما همه این اظهارات را رد می‌کنیم، بجز دو به‌علاوه دو که می‌شود چهار.»(۲)

معنای سیاسی تزهای پرودون چیست؟ جلوگیری از مبارزه کارگران جهت افزایش دست‌مزد. چنان‌چه دست‌مزدها افزایش یابد، و قیمت مواد غذایی هم به همان نسبت افزایش یابد، هیچ مقدار افزایش دست‌مزد نمی‌تواند برای کارگران کاری انجام دهد و درواقع مبارزه کارگران بی‌هوده است.

مارکس سریعا ماهیت این فلسفه ارتجاعی را درک نمود و با احساسات شدیدی که مشخصه وی می‌باشد، به بحث‌های صرفا کارفرمایی این حواری آنارشیست حمله بُرد. اما پرودون خودش را به این محدود ننمود. وی در همین راه فراتر رفت و مصمم علیه جنبش اعتصاب موضع گرفت. این چیزی‌ست که ما در کتاب «فلسفه فقر» می‌خوانیم: «اعتصاب برای کارگران غیرقانونی‌ست؛ و این‌را نه‌تنها قانون کیفری، بلکه سیستم اقتصادی و ضرورت نظم مقرر می‌گوید… هرکارگر باید اختیار آزاد دست و تن خود را داشته باشد– این تحمل‌پذیرست، اما اگر کارگران به‌صورت جمعی به خشونت علیه انجصار دست بزنند– این چیزی‌ست که جامعه هرگز اجازه نمی‌دهد.»(۳)

تا همین اندازه هم کافیه تا درک کنیم که فلسفه فقر پرودون چقدر معتبست. پرودون همه چیز را قاطی کرده است: قانون افزایش دست‌مزد، تعیین قیمت کالاها، اهمیت مثبت انجمن کارگران. وی اتحاد کارگران جهت مبارزه مشترک علیه کارفرما را غیرقانونی می‌داند، یعنی به ایده قانون‌گذاران ارتجاعی کشورهای سرمایه‌داری دوران خود که همواره کارگران را به‌دلیل تشکیل انجمن‌ها تنبیه می‌کردند، متعهد بود. مارکس متوجه بود که با چه چیزی باید سروکار داشته باشد. وی می‌دانست که چرا چنین دیدگاه‌های ارتجاعی در فرانسه مُد شده و درنتیجه در پاسخش، بی‌اعتباری تئوریک پرودون و نتیجه‌گیری سیاسی ضدکارگری پرودون را تحلیل نمود.

این آن‌چیزی‌ست که مارکس در کتابش، فقر قلسفه درباره چرندیات ارتجاعی پرودون نوشت:

«صنایع بزرگ توده هایی راکه باهم آشنا نیستند در مکانی واحد گردهم می آورند. رقابت منافع، آن‌ها را از هم جدا می‌کند. اما حفظ دست‌مزدشان، منفعتی مشترک است که آن‌ها علیه کارفرمایشان دارند، و آن‌ها را در ایده مقاومت– دراتحادیه– متحد می‌کند. بنابراین، این اتحادیه همواره فرجامی دوگانه دارد، که نه‌فقط رقابت بین کارگران را ازبین می‌برد، بلکه در عین‌حال آن‌ها را قادر می‌سازد که یک رقابت عمومی را علیه سرمایه‌داری ایجاد کنند. چنان‌چه هدف نخست مقاومت صرفا حفظ دست‌مزدها باشد، به‌همان نسبت که سرمایه‌داران به‌نوبه خود با ایده سرکوب ادغام شده اند، اتحاد کارگرانی که نخست منفرد بودند، گروه‌ها را تشکیل می‌دهند، و در مواجهه با سرمایه‌داری که همیشه متحدست، حفظ اتحادیه برای آن‌ها مهم‌تر و ضروری‌تر ازحفظ دست‌مزدهایشان می‌شود. این امر آن‌قدر حقیقت دارد که همه اقتصاددانان انگلیسی متحیر شده اند که می‌بینند کارگران بخش بزرگی از دست‌مزدهایشان رابه‌خاطر اتحادیه‌هایی فدا می‌کنند که از نظر این اقتصاددان‌ها فقط به‌خاطر حمایت از دست‌مزدهایشان ایجاد کرده اند. در این مبارزه– یک جنگ داخلی حقیقی، کل عناصر مورد نیاز جهت نبرد آینده متحد و توسعه یافته اندبه‌محض رسیدن به آن نقطه، اتحادیه سرشت سیاسی به‌خودمی‌گیرد.»(۴)

مارکس در این‌جا با تیزبینی خاصی که مشخصه اوست، مسئله اهمیت مبارزه اقتصادی پرولتاریا(یک جنگ داخلی واقعی!) و ارتقای آن به بالاترین سطح را مطرح نمود، اما خودش را به این امر محدود ننمودمارکس‌ گرایش‌های گوناگون پژوهش‌گران علمی را نسبت به مبارزات بورژوازی و طبقه کارگر جهت مطالبات و منافع‌شان تحلیل نمود، و در پاسخ به گرایش‌های صرفا کارفرمایی پرودون نسبت به جنبش اعتصاب کارگری می‌نویسد:

« از کمون اولیه تا شکل‌گیری تشکیل بورژوازی به‌عنوان یک طبقه، پژوهش‌های زیادی در مسیر فازهای تاریخی مختلف بورژازی انجام شده است.اما هنگامی‌که نوبت به مسئله ارائه گزارشی از اعتصاب‌ها، اتحادها، و اشکال دیگری می‌رسد که پرولتاریا در برابر چشمانمان سازمان‌دهی‌شان را به‌عنوان یک کلاس به‌کار می‌گیرند، برخی‌ها می‌ترسند، درحالی‌که برخی دیگر با اهانت فوق طبیعی مخالفت می‌کنند.

شرط حیاتی هر جامعه ای که برمبنای تضاد طبقاتی ساخته شده، وجود یک طبقه ستم‌کش است. درنتیجه، رهایی طبقه ستم‌کش مستلزم ایجاد جامعه جدیدی‌ست که در آن نیروهای مولدی که پیش‌تر کسب شده، دیگر نتوانند در روابط اجتماعی موجود، کنار هم وجود داشته باشند. خود طبقه انقلابی دارای بزرگ‌ترین توان تولیدی در میان همه ابزارهای تولیدست. سازمان‌دهی عناصر انقلابی به‌عنوان یک طبقه، همه نیروهای تولیدی را درنظر می‌گیرد که می‌توانند از دل جامعه کهنه پدید آیند.»(۵).

مارکس بلافاصله دریافت که دانش‌مندان «بی‌طرف» بورژازی تلاش می‌کنند تا مبارزه اقتصادی را پنهان سازند یااز آن چشم‌پوشی نمایند. وی با تلخی از آن گرایشات منفی انتقاد نمود که ایدئولوگ‌های بورژوازی در جنبش اقتصادی پرولتاریا ایجاد کرده اند. مارکس به‌خوبی دریافته بود که چگونه «انقلابیون» حرافی از نوع پرودون، مبارزه طبقه کارگر جهت مطالبات حیاتی‌ش را با «تحقیر فراطبیعی» می‌بینند. آیا چنین «انقلابیونی» نداریم که مبارزه اقتصادی پرولتاریا را «تحقیر فراطبیعی» می‌بینند؟ گرچه تعدادشان کم است، اما حتی برخی از آن‌ها را هم در صفوف کمونیست‌های خودمان داریم.

معمای همه بدشانسی‌های پرودون چه بود؟ انگلس در نامه اش به مارکس مورخ ۲۱ اوت ۱۸۵۱ در باره این موضوع چنین نوشت:

« نیمی از کتاب پرودون را خوانده ام، و دیدگاهتان را کاملا قبول دارم. التماس وی به بورژوازی، بازگشت وی به سنت سایمون(Saint Simon) و صدها موضوع دیگر، حتی در بخش انتقادی، ثابت می‌کند که وی فقط بدین‌جهت که انقلاب تکمیل نشده است، به طبقات صنعتی – بورژوازی و پرولتاریا– به بیان دقیق‌تر به‌طور مساوی و در تضاد با یک‌‌دیگر نگاه می‌کند».(۶)

مارکس در نامه اش به کوگلمان(Kugelmann)، مورخ ۹ اکتبر ۱۸۶۶ درمورد پرودون می‌نویسد:

«پرودون خیلی زیاد اذیت کرده است. انتقاد و مخالفت جعلی وی به خیال‌باف‌ها(Utopians) – (خود وی فقط یک خیال‌باف فرهنگی است، درصورتی‌که خیال‌بافی‌های فوری‌یر(Fourier)، اوون (Owen)، و غیره، پیش‌گویی و بیان خیالی ازجهانی نوین است) که «جوانان ممتاز»، دانش‌جویان، بویژه کارگران پاریسی شاغل در صنایع لوکس را جذب و فاسد نمود، بدون این‌که بدانند به‌شدت به آشغال‌های قدیمی علاقه‌مندند.»(۷)

مارکس در نامه خود به انگلس مورخ ۲۰ ژوئن ۱۸۶۶، به «گرایشات پرودونی‌شده استینر»(Stirner) می‌پردازد؛ وی می‌گوید:

«هدف پرودون، جداکردن بشریت است»، و از دیدگاه پرودون:

«تاریخ در همه کشورهای دیگر متوقف می‌شود و کُل دنیا منتظر می‌ماند تا فرانسوی‌ها به‌اندازه کافی رشد کنند تا انقلاب اجتماعی را انجام دهند»(۸)

همان‌گونه که مشهورست، پرودون بنیان‌گذار آنارکوسندیکالیسم(anarcho-syndicalism) است. بنابراین، آنارکوسیدیکالیست‌ها در گفته‌ها و نوشته‌هایشان، وی را بالاتر از مارکس، مدافع تئوری دولت، قرار می‌دهند. اما آنارکوسندیکالیست‌ها این واقعیت را که پرودون دشمن حق تشکل و اعتصاب بود را پنهان می‌کنند. پرودون از اعتصاب به‌گونه ای نفرت داشت که حتی کشتار اعتصاب‌گران را توجیه می‌کرد. این آن‌چیزیست که پرودون در سال ۱۸۴۶، در همان کتابش، فقر فلسه نوشت:

«امکان دارد به هرکارگری بصورت انفرادی آزادی داد که از خود و دستانش هرگونه که مایل‌ست استفاده کند، ولی جامعه تحت هیچ شرایطی نمی‌تواند به گروهای کارگری اجازه دهد، فارغ ازمنافع عامه و مقررات قانونی، متحد شوند و با خشونت، از آزادی و حقوق کارفرماها سرپیچی نمایند. اعمال زور علیه کارفرماها و مالکان زمین، بی‌نظمی محل کار، متوقف کردن کار، و تهدید سرمایه درواقع، به‌معنای دسیسه برای خراب‌کاری عمومی است. بدشانسی بزرگی برای مقاماتی‌ بود که دستور شلیک به معدن‌چیان در ریو د‌ی‌ژ‌‌ی‌یر(Rive de Gier) را صادر کردند. ولی مقامات در این‌جا مانند بروتوس باستانی(Brutus) رفتار کردند، که مجبور شد بین عشق پدرانه و وظیفه اش به‌عنوان کنسول، یکی را انتخاب کند. لازم بود که بروتوس جهت نجان جمهوری، کودکانش را قربانی کند. بروتوس مردد نشد و نسل بعدی جرئت نکرد وی را به‌خاطر رفتارش محکوم نماید»(۹)

ممکن‌ست شخص انتظار داشته باشد که پرودون بعدها این دیدگاهش را که دیدگاه یک کارخانه دار بود، تغییر دهد، ولی نه، وی تا لحظه مرگش بر آن اصرار نمود. پرودون در کتابش «درمورد ظرفیت سیاسی طبقات کارگر» که در سال ۱۸۶۵(سال مرگش) تکمیل شد، این گزیده را از فلسفه فقر نقل نمود و نظریه اش را توسعه داد.(۱۰) پرودون در این کتاب به‌شدت به دولت ناپلئون سوم(Napoleon III)، مخصوصا رهبر لیبرال‌های زمانش، مارسل الیوی‌یر(Marcel Olivier) حمله نمود که از حق تشکل کارگران دفاع می‌نمود، بدین‌جهت چیزی‌که برای برخی‌ها قدغن نیست، نمی‌تواند و نباید برای خیلی‌ها قدغن باشد. در این‌جا پرودون هم‌چنین متوجه نشد که بورژوازی خودش را طرف‌دار حق تشکل اعلام می‌کند، نه به‌خاطر علایق شخصی‌ش، بلکه بدین‌جهت که تحت فشار مبارزه دائم کارگران مجبور به انجام این‌کارست. پرودون به حامیان حق تشکل حمله می‌کند و می‌نویسد:

«قانونی‌که اجازه ایجاد اتحادیه را می‌دهد، درواقع ضدقانونی و ضداقتصادی است، و در تضاد با هر رژیم اجتماعی و نظم عمومی است. هرگونه امتیازی که در ارتباط با این قانون معمول شده، سوءاستفاده است و به‌خودی خود پوچ‌ و فاقد اعتبارست– این امر دلیلی جهت ایجاداتهامات عمومی و برقراری روند اقدامات کیفری است … من مخصوصا به این قانون جدید معترضم: اتحاد به‌منظور افزایش یا کاهش دست‌مزدها، مطلقا شبیه به اتحاد بمنظور افزایش یا کاهش قیمت خواربار یا کالاهای دیگرست.»(۱۱)

شخص درباره این نوشته‌ها چه می‌تواند بگوید؟ فقط یک خرده بورژوازی آشفته‌فکر می‌توانداین‌چنین بنویسد؛ کسی‌که از یک‌طرف فریاد می‌زند«مالکیت دزدی‌ست! و از طرفی دیگر «به اعتصاب‌گران شلیک کنید!»

چه‌گونه حامیان پرودون این شعارها را باهم وفق می‌دهند؟ یکی از آن‌ها ماکسیم لیرویکس(Maxim Leroix)، کسی‌که مقدمه کتاب «ظرفیت سیاسی طبقه کارگر»(De la Capacitie Politique des Classes Ouvrières) را نوشت، در تلاش‌ش جهت ستودن سرافرازی پرودون، تعدادی نقل‌قول از وی درباره مبارزه طبقاتی، و جنگ بین کارگر و سرمایه ارائه می‌دهد و ماهیت پرودونیسم را این‌گونه خلاصه می‌کند:

«مبارزه طبقاتی– اما هم‌زمان بدون فراخوان جهت ویرانی اجتماعی‌ست. مبارزه طبقاتی– اما هم‌زمان فراخوانی به کارگران جهت هم‌کاری با طبقات متوسط است. مبارزه طبقاتی– و هم‌زمان، قدغن کردن اعتصاب … مبارزه طبقاتی– اما هم‌زمان هم‌کاری طبقاتی‌ست…»

چه‌گونه خود ماکسیم لیرویکس(Maxim Leroix) این ضدونقیض گویی‌های برجسته پرودون را حل می‌کند؟ وی نه آن‌ها حل می‌کند و نه توضیح می‌دهد؛ اما مدعی‌ست که معمای آموزه های پرودون در اصول هم‌کاری نهفته است، که

پرودون نه عرفان فاجعه رهایی را پیش‌نهاد نمود، و نه نقشه استراتژی جنگ را، چون‌که وی هرگز طبقه کارگر را به‌عنوان یک طبقه، به‌عنوان رنج‌بران بدون کارفرما، رنج‌برانی که هیچ دگمی را تصور نمی‌کردند که در پروسه ابدی شدن به‌عنوان طبقه ای در آرزوی حقیقت باشند، که تدبیر سنت سیمون(Saint Simon) را در مقیاس بزرگ اجرا کنند.»(۱۳)

فرجام این بحث‌های ترجیحا مبهم این‌ست که: پرودون «متفکری عمیق‌تر از مارکس بود».

اینکه آنارکوسندیدیکالیست‌ها ترجیح می‌دهند که پرودون، دشمن اعتصاب‌ها و مبارزه طبقاتی را به‌عنوان آموزگارشان داشته باشند، به‌خودشان مربوط است. تاآن‌جایی‌که به‌ما مربوط‌ست، ما ترجیح می‌دهیم که مارکس را به‌عنوان آموزگار معنوی خودمان داشته باشیم، مارکس که حامی اعتصاب‌ها و حق تشکل است، کسی‌که در تمام عمرش به طبقه کارگر یاد داد که چه‌گونه با بورژوازی بجنگد، و چه‌گونه مبارزه جهت مطالبات بی‌درنگ کارگران را با مبارزه جهت هدف نهایی‌اشان پیوند دهد.

آیا مارکس و انگلس می‌توانستند تا هرسطحی نسبت به آشفته‌فکری بی‌سابقه ای که پرودون در جنبش کارگری وارد سازد، بی‌تفاوت باشند؟ البته که خیر. آن‌ها کاملا طبیعی مبارزه تلخی را علیه پرودون و تئوری‌هایش آغاز نمودند.

اما پرودونیست‌ها که نخست علیه اتحادیه‌های کارگری، علیه حق اعتصاب و … موضع گرفتند، متعاقبا تحت ضربات ناخوشایند زندگی مجبور شدند که دیدگاه‌شان را تغییر دهند. مارکس در نامه اش به انگلس مورخ ۱۲ سپتامبر ۱۸۶۸ نوشت:

«این واقعیت که پرودونیست‌های لاف‌زن بژ(Beiges)، بلژیکی‌های خوب(fine Belgians) و فرانسوی‌ها، که دگمانه در ژنو(در سال ۱۸۶۶) و در لوزان(۱۸۶۷) علیه اتحادیه‌های کارگری و غیره موضع گرفتند، امروزه خرافاتی‌ترین حامیانشان هستند، نشان‌گر پیش‌روی زیادی‌ست.»(۱۴)

از این نامه می‌توانیم مشاهده کنیم که پرودونیست‌ها تئوری آموزگارشان را وارونه کرده اند، ولی این امر به هیچ‌وجه تئوری وی را اصلاح نکرد. مارکس و انگلس دقیقا بدین‌جهت مبارزه ای مصمم علیه تئوری و عمل پرودونیست‌ها به‌راه انداختند.

میخائیل باکونین(Michael Bakunin )، بزرگترین حامی پرودون، راه وی را ادامه داد. باکونین ضعف‌ها و کاستی‌های جهان‌بینی پرودون را درک نمود. باکونین که ارزش زیادی برای پرودون قائل بود، شخصیت وی را این‌چنین تعریف نمود:

«پرودون، علی‌رغم تلاش‌هایش جهت واقع‌گرا بودن، یک ایده آلیست و متافیزک باقی‌ماند. پرودون، علی‌رغم همه تلاش‌هایش جهت اجتناب از عادات کلاسیک، یک ایده آلیست اصلاح‌ناپذیر باقی‌ماند، که از کتاب مقدس(Bible) و قوانین رومی الهام می‌گرفت، و همان‌گونه که دو ماه قبل از مرگش به وی گفتم، تا پایان عمرش یک متافیزک باقی‌ماند»(۱۵)

این یک معضل یرای فردی‌ست که شخصیت «آموزگارش» را تخریب کند، همان‌گونه که خود باکونین اغلب در مورد پرودون این‌کار را می‌کرد، پس، تعجبی ندارد که مارکس مبارزه سرسختانه ای را علیه آشفته‌فکری متافیزکی ایده آلیستی پرودون درپیش گرفت.

بدون شک باکونین در قیاس باپرودون، یک آس بود. باکونین چهره انقلابی بزرگ، و یک شورشی بود که هرتزن(Hertzen) گفت، همیشه «در بالاترین درجه افراطی» بود، مردی‌که دارای انرژی شگرف و استعداد سازمانی فراوانی بود. اما وی در شورش یک نجیب‌زاده بود. جهان‌بینی وی معجونی از هگل(Hegel)، استینر(Stirner) و جنبش پوگاچف(Pugachev) روسی بود. وی طبقات را نمی‌دید، و همیشه به مردم اشاره می‌کرد. باکونین از طبقه کارگر نمی‌گفت، و بیش‌تر درباره «کارگران«، «فقرا»، «بخش‌های فقرزده، افراد عادی رنج‌بر» می‌نوشت و روحیه انقلابی لومپن پرولتاریا را در برابر روجیه ارتجاعی کارگران اشرافی قرار می‌داد، که شامل بخش بزرگی از کارگران می‌شد. باکونین با سازمان‌دهی محافل مارکس و سخن‌رانی برای کارگران و غیره مخالف بود. باکونین در نامه اش به آنینکوف(Annenkov) مورخ ۲۸ دسامبر ۱۸۴۷، می‌نویسد که مارکس خودش را با همان کارهای بی‌ثمر سابق سرگرم می‌سازد؛ و کارگران را پُرتوقع و لوس می‌کند .(۱۶)

بنابراین، باکونیسم به‌عنوان یک سیستم نماینده چیست؟

خود باکونین سیستم‌ش را: «گسترش و توسعه سیستم آنارشیستی پرودون می‌داند که فاقد همه زواید اصولی متافیزکی، و ایده آلیستی است» نامید.(۱۷)

درنتیجه، ما با یک پرودونیسم کامل‌تر روبه‌رو هستیم، که از نظر تئوریک و سیاسی نیز به همان اندازه پردونیسم اصیل از مارکسیسم فاصله داشت.

باکونین منکر هرگونه دولت، مبارزه سیاسی یا سازمان سیاسی پرولتاری‌ست. مبارزه بین مارکس و باکونین، مبارزه ای بین دو جهان‌بینی مختلف، دو سیستم و تئوری مختلف؛ مبارزه ای بین دو مسیر سیاسی و تاکتیکی بود، که البته نمی‌توانست در مسئله سازمانی منعکس نگردد. درنتیجه، مسئله سازمانی نه علت، بلکه سبب انشعاب شد.

در تئوری‌های باکونین، اتحادیه‌های کارگری و مبارزه اقتصادی چه نقشی داشتند؟

باکونین در رساله اش، سیاست انترناسیونال، می‌نویسد:

«رهایی کارگران هدف خودکارگران است، که در دیباچه اساسنامه مان تأکید کرده ایم. این هزاران بار صحیح است. این بنیان اصلی اتحادیه بزرگمان است. به‌هرحال، کارگران در اغلب موارد ناآگاهند، و هنوز تئوری نمی‌دانند. متعاقبا، فقط یک راه برای آن‌ها باقی‌می‌ماند، راه رهایی عملی. و این عمل باید و باید چه باشد؟ می‌تواند فقط یک‌چیز باشد: مبارزه برمبنای همبستگی کارگران علیه کارفرماها؛ یعنی اتحادیه‌های کارگری، سازمان‌ها، و فدراسیون‌ انجمن‌های صندوق‌های مقاومت.»

برمبنای اعتقاد به این حقیقت، ما این سئوال را می‌پرسیم:

«انترناسیونال در این مدت کم و بیش طولانی که ما را از انقلاب اجتماعی مهیبی که اینک پیش‌بینی می‌کنیم، جدا می‌سازد، باید به چه سیاستی متعهد باشد؟ انترناسیونال منطبق با اساسنامه اش، همه سیاست‌ها را در سطح محلی و هم‌چنین ملی انکار می‌کند. برای فعالیت‌های تهییجی(آژیتاسیون) کارگران همه کشورها، ماهیتی منحصرا اقتصادی ابلاغ می‌کند، و هدف را مشخص می‌سازد: کاهش ساعات کاری، و افزایش دست‌مزدها، با استفاده از ابزار اتحاد توده های کارگر و وصول سازمان‌یافته صندوق‌های مقاومت.» (۱۸)

ما در این‌جا می‌بینیم که باکونین به «تهییج صرفااقتصادی» اشاره دارد. وی درمورد ایجاد انجمن‌های صندوق‌های مقاومت جهت مبارزه صرفا اقتصادی صحبت می‌کند، و می‌گوید که کارگران ناآگاهند و درنتیجه نباید خودشان‌را با مسائل سخت و غیره مشغول سازند. باکونین جداکثر چیزی‌ را که مجاز می‌داند، فدراسیون انجمن‌های صندوق‌های مقاومت است. این امر نشان می‌دهد که اگرچه باکونین فراتر از پرودون رفت، اما بازهم در یک مسیر همانند با وی باقی‌مانده. باکونین نفهمید که اتحادیه‌های کارگری مراکزی جهت سازمان‌دهی توده های کارگری هستند، اتحادیه‌های کارگری توده های کارگر را جهت مبارزه برای دیکتاتوری پرولتاریا آماده می‌کنند؛ باکونین نتوانست همان‌چیزی را ببیند که مارکس در نخستین گام‌های اتحادیه‌های کارگری مشاهده نمود.

بد نیست که به ایده های باکونین درباره به چیزی‌هایی‌که کارگران باید مطالبه کنند، اشاره کنیم. وی در پیش‌نویس برنامه اجتماع انقلابی انترناسیونال می‌نویسد:

«خواسته هایی‌که کارگران باید مطالبه کنند:

(۱) برابری– سیاسی، اقتصادی و اجتماعی– برای همه طبقات و همه مردم روی زمین؛

(۲) لغو مالکیت موروثی؛

(۳) واگذاری زمین به شرکت‌های کشاورزی جهت استفاده آن‌ها، و انتقال سرمایه و همه ابزارهای تولید به شرکت‌های صنعتی کارگران.(۱۹)

درحالی‌که مارکس موضوع لغو طبقات را مطرح نمود، باکونین از برابری طبقات صحبت می‌کرد.(درست است که باکونین بعدها، تحت فشار انتقادات مارکس، فرمول‌بندی اش را رها کرد.) در این‌جا باکونین نظریه واگذاری شرکت‌های سرمایه‌گذاری اقتصادی(enterprises) را به انجمن‌های صنعتی کارگران مطرح نمود، نظریه ای که متعاقبا به‌عنوان شالوده ای جهت همه تئوری‌های بسط پافته آنارشیست‌ها و آنارکوسندیکالیست‌های فرانسوی، اسپانیایی و ایتالیایی بکار گرفته شد. این نظریه ای‌ست که هرگز در عمل در هیچ‌جا تحقق نیافته یا نتوانسته تحقق یابد، گرچه که آنارشیست‌ها مخالف قدرت‌اند، اما موفق شدند قدرت‌شان را در سرزمین‌های قابل‌توجهی برقرار کنند(جهت نمونه، ماخنو–Machno – در روسیه).

مارکس و انگلس نسبت به این تئوری‌ها چه نظری داشتند؟

همه عقیده مارکس درباره نقش اتحادیه‌های کارگری، روابط بین اقتصاد و سیاست، وی را مجبور ساخت تا مبارزه قاطعی را علیه این تئوری‌های خرده بورژوایی انجام دهد. گرچه باکونین خیلی زیاد درباره مبارزه اقتصادی و «صرفا مطالبات اقتصادی» گفته است، اما وی اتحادیه‌های کارگری را ملقمه ای از کارگران ناآگاه می‌دید. باکونین براین باور بود که توده ها نیاز به قهرمانی دارند که بتواند آن‌ها را به سرزمین موعود آنارشسیم راهنمایی نماید. باکونین از یک‌طرف مشروط به یک قهرمان بود، و از طرفی دیگر به شورش خودبخودی بی‌رحمانه توده های ناآگاه متکی بود. اما مارکس بر توده ها، طبقه، و سازمان‌دهی متکی بود. به‌همین‌دلیل است که طی دوران انترناسیونال اول، باکونیسم و مارکسیسم بشدت با هم تضاد داشتند. عمق شکاف درباره موضوعات اصولی بین مارکسیسم و باکونیسم را می‌توان از این واقعیت دریافت، زیراکه حتی تا به امروز هم مجبوریم علیه بقایای باکونیسم در شماری از کشورهای اروپای لاتین و آمریکای لاتین مبارزه کنیم.

برگردانده شده از:

A. Lozovsky

Marx and the Trade Unions

Chapter II

Marx Against Proudhonism and Bakuninism

https://www.marxists.org/archive/lozovsky/1935/marx-trade-unions/ch02.htm

منابع:

1. Proudhon, The Philosophy of Poverty. Quoted by Marx in Poverty of Philosophy, Kerr edition, p. 181.

2. Ibid.

3. Ibid, p. 185.

4. Marx, The Poverty of Philosophy, p. 188 (Kerr edition). Italics mine.—A. L.

5. Ibid, p. 189. Italics mine.—A. L.

6. Marx and Engels, Letters, published by “Moscow Worker,» 1923, edited by V. Adoratsky.

7. Marx, Letters to Kugelmann, Martin Lawrence, London.

8. Marx and Engels, Letters, edited by Adoratsky, Moscow, 1933.

9. P. F. Proudhon, Systeme des Contradictions économiques, Vol. I.

10. P. F. Proudhon, De la Capaciti Politique des Classes Ouvrières, p. 380.

11. Ibid., p. 388.

12. Ibid., pp. 22-30.

13. Ibid., p. 30.

14. Marx and Engels, Collected Works.

15. W. Polonsky, M. A. Bakunin (Russian edition), Vol. I, p. 171.

16. Ibid.

17. Ibid., p. 138.

18. Bakunin, Policy of the International (Russian edition). Italics mine.—A. L.

19. Miscellany—M. Bakunin—Unpublished Materials and Articles. (Russian edition). Published by Politkatorzhan (Political Prisoners) Society, 1926.