لنین امروز
امیر سیمائو صدر، جامعهشناس و دانشمند سیاسی برزیلی لبنانی الاصل، دکترای علوم سیاسی، معروف به متفکر مارکسیست.
ا. م. شیری: بهمناسبت صد و ششمین سالگشت انقلاب دورانساز اکتبر
فعلیت ایدههای مارکس غیرقابل انکار است. امروزه تحلیل او از سرمایهداری بیش از هر زمان دیگری فعلیت دارد. طبق تعریف دقیق گئورگی لوکاچ (۱۸۸۵-۱۹۷۱، نظریهپرداز مجارستانی مارکسیسم، که سالها در اتحاد جماهیر شوروی استالینیستی زندگی کرد)، «امر اساسی مارکسیسم دیالکتیک است». یعنی اهمیت مبرم ایدههای مارکس در رابطۀ دیالکتیک، یک روش تفکر که به فرد امکان میدهد واقعیت ملموس را با تمام تضادهایش درک کند، نهفته است.
آیا میتوانیم همین را در مورد عقاید لنین بگوییم؟ آیا میتوان از روش تجزیه و تحلیل او استنتاج کرد که برای امروز نیز قابل استفاده است؟ به عبارت دیگر، آیا ایدههای لنین هنوز هم امروز فعلیت دارد؟
انسان پیشرو در کشور عقبمانده
ایدههای لنین همیشه با انقلابهای فوریه و اکتبر و شکلگیری سیاستهای بلشویکی ارتباط تنگاتنگی داشته است. بنابراین، درک آنها جدا از این رویدادها دشوار است. خود لنین جوهر مارکسیسم را در «تحلیل مشخص از شرایط مشخص» میدید. او در رسالۀ خود «توسعۀ سرمایهداری در روسیه»، برای چنین تحلیل الگوریتم ارائه کرد. تأئید ادغام روسیه در نظام سرمایهداری جهانی کافی نبود. تعیین اشکال بازتولید سرمایهداری در یک کشور عقبماندۀ آسیایی که تحت تأثیر امپراتوریهای اقتصادی اروپا قرار داشت، ضروری بود. این، اولین درسی است که از کار لنین میتوان آموخت: تحلیل مشخص از شرایط مشخص به ما امکان میدهد از جزمگرایی دور شویم و شرایطی را که تحت آن برخی اقدامات سیاسی متعاقباً انجام میشوند، درک کنیم.
با این حال، مهمترین جنبۀ کار لنین، درک او از رسیدن سرمایهداری به مرحلۀ جدید- امپریالیسم بود. مارکس نظریۀ اساسی گذار به مرحله صنعتی سرمایهداری را تدوین کرد. لنین نظریۀ بنیادی گذار از سرمایهداری به امپریالیسم را – قدرت رباخوارانی که جهان را از «راه دور» با تکیه بر نیروی نظامی نه در یک کشور، بلکه، در سراسر جهان کنترل میکنند، بنا نهاد. «امپریالیسم بمثابه بالاترین مرحلۀ رشد سرمایهداری»، یک اثر اساسی است که لنین در آن، گذار سرمایهداری به مرحلۀ جدید و پیامدهای سیاسی این روند را توصیف میکند. لنین در ابتدا کشف کرد که سرمایۀ صنعتی جای خود را به سرمایۀ مالی داده است. کار سرمایۀ مالی فقط وام دادن سرمایۀ بانکی به تولید نیست، بلکه، نتیجۀ ادغام انحصارها است که به سهم خود در تمام حوزههای جامعه نفوذ میکند. در علم اقتصاد، انحصارات جایگزین رقابت آزاد میشوند و خلاقیت تولیدکنندگان کوچک را که مشخصۀ سرمایهداری «پیش انحصاری» است، از بین میبرند.
لنین پنج ویژگی اصلی سرمایهداری را مشخص کرد.
ــ تمرکز تولید و سرمایه. عنصر تعیینکننده: انحصار؛
ــ ادغام سرمایۀ بانکی و صنعتی: ایجاد الیگارشی مالی؛
ــ صدور سرمایه (علاوه بر صدور کالا)؛
ــ تشکیل انحصارات امپراتوریهای فراملی که جهان را به مناطق نفوذ خود تقسیم میکند؛
ــ تقسیم ارضی نهایی جهان توسط قدرتهای بزرگ سرمایهداری.
اروپا بهمثابه یک انگل
لنین به ماهیت انگلی سرمایۀ مالی و همچنین، به این واقعیت که صادرات سرمایه به ضرر کشور صادرکننده آن انجام میشود، اشاره میکند. لنین با تجزیه و تحلیل تغییرات جهان معاصر خود نتیجه میگیرد که امروز ما امکان آن را داریم تا بفهمیم جهان کجا از پیشبینیهای مارکس فاصله گرفته است. بر اساس پیشبینیهای مارکس، سوسیالیسم میبایست در مرکز سرمایهداری که یکی از پیامدهای توسعۀ نیروهای مولده، شدت مبارزه طبقاتی و تضادهای ناشی از آن خواهد بود، پدید آید. به نظر مارکس، پرولتاریا در این کشورها به سهم خود، توسعهیافتهتر از کشورهای پیرامونی نظام سرمایهداری، از جمله روسیه بود. مارکس با توجه به استقرار یک نظام سفت و سخت و در واقع کاست طبقات اجتماعی در کشورهای توسعهیافته، دقیقاً انتظار تشدید تضادهای طبقاتی و مبارزۀ طبقاتی را داشت. بنابراین، شرایط عینی کاملاً مطلوب برای ظهور سوسیالیسم توسط مارکسیستها در کشورهای مرکز سرمایهداری، در وهلۀ اول، در اروپای غربی انتظار میرفت.
نظام سرمایهداری ابتدا نه در مرکز، بلکه، در پیرامون خود، در روسیه سقوط کرد و سپس توسط سایر کشورهای پیرامونی مانند چین، ویتنام، کره، کوبا، پی گرفته شد. چرا این جابجایی دقیقاً در کشورهای دور از موطن مارکسیسم، که از قضا ضعیفترین حلقههای زنجیرۀ سرمایهداری بودند، رخ داد؟
لنین موفق شد این تغییر سیاسی و پیامدهای آن را توضیح دهد. او معتقد بود که کشورهای امپریالیستی از یک سو کشورهای پیرامونی را استثمار میکنند و بخشی از آنچه را که در نتیجۀ استثمار به دست میآورند، بین نمایندگان طبقۀ کارگر کشورهای خود تقسیم میکنند. در نتیجۀ غارت مستعمرات که پرولتاریای غرب به طور غیرمستقیم در آن مشارکت دارد، از شدت تضادهای طبقاتی کاسته میشود و نوعی اشرافیت کارگری را که در کشورهای مرکز امپریالیسم وجود خواهد داشت، شکل میدهد. از دیگر سوی، استثمار کشورهای مستعمره تحت سلطۀ قدرتهای امپریالیستی تشدید میشود. شدت مبارزه طبقاتی در آغاز قرن، مثلاً، در انگلستان با مستعمرات عظیماش کاهش یافت. این واقعیت به این دلیل اتفاق افتاد که امپراتوری انگلیس بخشی از درآمد حاصل از استثمار مستعمرات، مانند هند، برمه و بخشهایی از چین آن زمان را به نفع بخشهای فقیر جمعیت انگلیسی توزیع کرد. همزمان با این، تضادهای ملی و طبقاتی در خود کشورهای پیرامونی تشدید شدند.
پیرامون به عنوان حلقۀ ضعیف امپریالیسم
در سایۀ همین مکانیسم بود که ضعیفترین حلقه در زنجیرۀ امپریالیسم به سمت پیرامونی نظام حرکت کرد و به فروپاشی آن در نتیجۀ انقلابهای [فوریه و اکتبر] ۱۹۱۷ کمک کرد. روسیه بهمثابه قربانی سلطۀ قدرتهای اروپایی و یک کشور عقبمانده از نظر اقتصادی، ضعیفترین حلقه در زنجیرۀ امپریالیسم شد که تحت تأثیر شکست خود در جنگ علیه ژاپن در آغاز قرن گذشته و همچنین عدم موفقیت خود در جنگ جهانی اول قرار گرفت.
اما وقتی محور مبارزۀ ضد سرمایهداری از مرکز به پیرامون تغییر میکند، چه تغییری روی میدهد؟ آیا این بدان معناست که نظر مارکس اشتباه بوده یا شرایط تضادها دستخوش تغییرات در مقیاس جهانی شده است؟
لنین دوباره موفق شد به شرایط راهبردی جدید پاسخ دهد. او شرایط تصرف قدرت سیاسی و شرایط ساخت سوسیالیسم را به ترتیب آتی مشخص کرد: تصرف قدرت در کشورهای پیرامونی نظام، که در آن نظامهای سلطه از ثبات کمتری برخوردارند، آسانتر و، ساخت سوسیالیسم در آنجا به دلیل رشد ضعیف نیروهای مولده و شکلگیری طبقات اجتماعی دشوارتر است.
طراح و رهبر بزرگ انقلاب روسیه، در لحظه پیروزی، بلافاصله متوجه مشکلاتی شد که با کل مسیر ساخت سوسیالیسم در یک کشور پیرامونی همراه بود. او همچنین ثابت کرد که امپریالیسم به ناچار مسیر استثمار کشورهای جنوب توسط کشورهای شمال را دنبال خواهد کرد. لنین مطمئناً دید که استثمار، جهان را به دو بخش، پدیدهای که در مرحلۀ کنونی تاریخ جهان تعیینکننده خواهد بود، تقسیم خواهد کرد.
انقلاب نه در اروپای غربی به وقوع پیوست و نه در آلمان، که به دلیل شکست در جنگ جهانی اول، برای مدتی به حلقۀ ضعیف زنجیرۀ امپریالیسم تبدیل شد، اتفاق افتاد. فقط تلاشهایی برای انجام انقلاب در آلمان توسط اسپارتاکیستها- رزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت به عمل آمد، اما شکست خورد. در نتیجه، انقلاب ۱۹۱۷، روسیه را به تنهایی تاریخی طولانی مدت سوق داد.
اما چندی بعد، روحیات انقلابی به مناطق دور از اروپا- چین، ویتنام، کره، کوبا و نیکاراگوئه، که در شرایطی مشابه روسیه قرار گرفتند و به متحدان اتحاد جماهیر شوروی تبدیل شدند، گسترش یافت.
لنین در اثر معروف خود «امپریالیسم، بهمثابه بالاترین مرحلۀ توسعۀ سرمایهداری» توضییح داد که چگونه قدرتهای بزرگ در پایان قرن نوزدهم با تقسیم مستعمرات بین بلوکهای امپریالیستی، دنیا را بین خود تقسیم کردند. کنفرانس برلین در سال ۱۸۸۴ این تقسیم را با تقسیم کل جهان شناختهشده برای جغرافیدانان تکمیل کرد (ضمن این، مرزهای کشورهای استعمارگر در آفریقا با خطوط مستقیم در امتداد نصفالنهارها و مدارها، بدون توجه به استقرار قومی مردمان ساکن آنجا تعیین شد).
لنین خاطرنشان کرد که به دلیل پویایی قابل توجه سرمایهداری، گسترش نظامهای آن تنها میتواند در نتیجۀ تضاد بین دو بلوک بزرگی که قدرتهای امپریالیستی در آنها گروهبندی شدهاند، رخ دهد. دوران جنگهای بین امپریالیستی، زمانی که یک بلوک به ادعای مالکیت سرزمینهای دیگر برخاست، فرارسیده بود. و چنین هم شد: جهان در نتیجۀ دو جنگ جهانی بین امپریالیستی در نیمۀ اول قرن بیستم تکان خورد.
کنگرۀ بینالمللی سوسیالیست در سال ۱۹۱۴ نشان داد که این تقسیم چگونه بر خود جنبش سوسیالیستی تأثیر میگذارد. پس از اعلام جنگ، بسیاری از احزاب سوسیالیست با دولتهای خود سوگند وفاداری یاد کردند. سؤال پیش آمد: آیا خصلت انترناسیونالیستی احزاب سوسیالیست و خود انترناسیونال حفظ خواهد شد یا در جنگ جهانی بین امپریالیستی به «میهن پرستی» که به اشتباه تعبیر شده، ترجیح داده خواهد شد؟ به سخن دیگر، آیا مبارزۀ انترناسیونالیستی و صلحطلبانه علیه جنگ، محکوم کردن ماهیت بین امپریالیستی آن باید بهعنوان میهنپرستی، یا دفاع از منافع ملی کشور خود، که طبقۀ کارگر آن به فرمان بورژوازی، تا پای جان با طبقۀ کارگر کشورهای دیگر مبارزه کند، باید در اولویت قرار گیرد؟
از آن زمان، جنبش کارگری و چپ به دو نیروی سوسیال دموکرات و ضد سرمایهداری تقسیم شد: در روسیه به منشویکها و بلشویکها [اقلیت و اکثریت]، در جهان- به انترناسیونال دوم و سوم. سوسیال دموکراسی متشکل از چپهای میانهرو، بمنظور تشکیل دولتهای رفاه «جداگانه»، از ایدههای ضد سرمایهداری جهانی فاصله گرفتند. انترناسیونال سوم وارث سنت مبارزۀ ضد سرمایهداری بود.
لنین در نظریۀ سازماندهی نیز نوآور بود. در شرایط مبارزه با استبداد تزاری در روسیه، حزب بلشویک به عنوان یک شکل خاصی از سازماندهی حزبی کاملاً مناسب پدید آمد. تمرکزگرایی و جنبۀ مخفی و مرموز حزب، کلید پیروزی آن در سال ۱۹۱۷ شد. اما تفاوت فقط در تفاوت بین احزاب قانونی و تودهای و نوع حزب پیشنهادی بلشویکها نیست. لنین تئوری سازمان حزبی را که فراتر از این تفاوت بود، مطرح کرد.
سه سطح آگاهی تودهای
این نظریه سه سطح از آگاهی اجتماعی کارگران و بقیۀ جمعیت را مشخص میکند. سطح آگاهی بالاتری وجود دارد – سطح آگاهی پیشرو، که بسته به فرآیندهای سیاسی تغییر نمیکند؛ روحیۀ انقلابی همیشه در آن ذاتی است، و همیشه در احزاب سیاسی، اگر در کشور وجود داشته باشد، حضور خواهد داشت. این همان بخش جامعه است که با ستیزهجویی طبیعی متمایز میشود و در شرایط کنونی در حال تبدیل شدن به کنشگر سیاسی است. اما این، اقلیت است.
سطح متوسط آگاهی جنبشهای مردمی، شکل ملایمتری از آگاهی انقلابی است، که سطح آگاهی سیاسی آن بسته به دوره و کشور در نوسان است. این سطح، مثلاً در جنبش سندیکایی مشاهده میشود. در دورۀ رادیکالیزه شدن فرآیندهای سیاسی، این گونه افراد رادیکالیزه شده، به پیشاهنگان نزدیک میشوند و در دورۀ سکون و شکستهای سیاسی دوباره به مبارزات سندیکایی باز میگردند.
علاوه بر این دوسطح، یک بخش بزرگتر با سطح آگاهی پایین نیز وجود دارد که فقط در زمان رادیکالیزه شدن شدید فرآیندها و انقلابهای سیاسی بسیج میشود. این نشان از انقلابی بودن لحظات تاریخی دارد. این تقسیمبندی نه تنها در مورد کشورهای دارای رژیم استبدادی مانند روسیه، حتی در مورد سایر کشورهای پیرامونی در زمان وقوع انقلابها نیز صدق میکند. این سطح، شرایط برای ظهور آگاهی طبقاتی در سرمایهداری را که در مورد همۀ کشورها صادق است، برجسته میکند. بنابراین، سانترالیسم دموکراتیک که بسیار مورد انتقاد قرار گرفته، صرفاً به این معناست که اقلیت حزب به منظور دستیابی به اتفاق آراء در هنگام اتخاذ تصمیمات خاص، تسلیم اکثریت میشود. البته، نباید انتظار داشت که حزب برای همیشه توسط پیشتازان اداره شود؛ این در نتیجۀ بسیج جمعیت روی میدهد.
ساوتسکایا راسیا (روسیه شوروی)- وبسایت حزب کمونیست فدراسیون روسیه
۱۷ آبان-عقرب ۱۴۰۲