آشتی کردن طالبان با مردم افغانستان، راهی برای پایان جنگ…

نویسنده: مهرالدین مشید زهر پاشی های قومی و زبانی و توطیۀ…

 ترجمه‌ی شعرهایی از سردار قادر 

استاد "سردار قادر" (به کُردی: سه‌ردار قادر)، شاعر کُرد زبان،…

خموشی

 نوشته نذیر ظفر شــــــــد مــــدتی که ورد زبانم ترانه نیست آوای مــــن…

چشم براه وحدت

            چشمم براه  وحدت  پیوند وهمد لی جانم فدای وحدت وصد ق…

دوحه سر دوحه، پروسه های پیچیده و آرمانهای خشکیده 

نوشته از بصیر دهزاد  سومین کنفرانس در دوحه  درست سه هفته…

کور و نابینایان خرد

تقدیم به زن ستیز های بدوی و ملا های اجیر، آن…

فضیلت سیاسی و افغانستان

در نخست بدانیم٬ ماکیاولی در شهریار و گفتارها٬ در واقع…

بهای سنگین این خاموشی پیش از توفان را طالبان خواهند…

نویسنده: مهرالدین مشید طالبان بیش از این صبر مردم افغانستان را…

گلایه و سخن چندی با خالق یکتا

خداوندا ببخشایم که از دل با تومیخواهم سخن رانم هراسانم که…

(ملات گاندی در مورد امام حسین

باسم تعالى در نخست ورود ماه محرم و عاشوراء حسينى را…

جهان بی روح پدیداری دولت مستبد

دولت محصولی از روابط مشترك المنافع اعضاء جامعه می باشد٬ که…

ضانوردان ناسا یک سال شبیه‌سازی زندگی در مریخ را به…

چهار فضانورد داوطلب ناسا پس از یک سال تحقیق برای…

پاسخی به نیاز های جدید یا پاسخی به مخالفان

نویسنده: مهرالدین مشید آغاز بحث بر سر اینکه قرآن حادث است و…

طالبان، پناهگاه امن تروریسم اسلامی

سیامک بهاری شورای امنیت سازمان ملل: ”افغانستان به پناهگاه امن القاعده و…

  نور خرد

 ازآن آقای دنیا بر سر ما سنگ باریده عدوی جان ما…

عرفان با 3 حوزه شناخت/ ذهن، منطق، غیب

دکتر بیژن باران با سلطه علم در سده 21،…

شکست مارکسیسم و ناپاسخگویی لیبرالیسم و آینده ی ناپیدای بشر

نویسنده: مهرالدین مشید حرکت جهان به سوی ناکجا آباد فروپاشی اتحاد جماهیر…

سوفیسم،- از روشنگری باستان، تا سفسطه گری در ایران.

sophism. آرام بختیاری دو معنی و دو مرحله متضاد سوفیسم یونانی در…

آموزگار خود در عصر دیجیتال و هوش مصنوعی را دریابید!

محمد عالم افتخار اگر عزیزانی از این عنوان و پیام گرفتار…

مردم ما در دو راهۀ  استبداد طالبانی و بی اعتمادی…

نویسنده: مهرالدین مشید افغانستان سرزمینی در پرتگاۀ ناکجاآباد تاریخ مردم افغانستان مخالف…

«
»

قطعا نرسی به کعبه ای اعرابی این ره که تو می‌روی به پوچ‌ستان است

 بخش های 2 و 3

ا. م. شیری

۲۴ /۵/ ۱٣۹۶

در پاسخ به نقدی که به دیدگاه ضد تحزبی و ضد روشنفکری متناقض آقای دکتر مرتضی محیط نوشته بودم (اینجا)، ایشان در برنامه ۵ اوت خود (اینجا، از دقیقه ۵۵ به بعد) اگر چه مرا مورد تفقد قرار دادند، اما از کنار برخی مسائل مورد نقد به آرامی رد شدند. بقول خودشان، «زیر سبیلی» رد کردند.

همانطور که در مطلب پیشین برای رفع شبهه آقای دکتر محیط خودم را در حد لازم معرفی نمودم، در نوشتار حاضر نیز لازم می بینم ابتدا دو موضوع  را برای اطمینان خاطر ایشان بیان نمایم:

۱ــ من منتقد سیاسی نیستم و بطور کلی کار من این نیست که ببینم آقای محیط (نوعی) چه می گویند یا چه ‌نویسند تا به نقد نقاط تاریک گفته یا نوشته وی بپردازم. مگر در موارد خیلی استثنایی و بر حسب ضرورت. آرشیو کارهایم (اینجا مشتمل بر قریب ۹٠٠ مقاله و چند کتاب) گواه این مدعا است. علاوه بر این، خیلی سالها پیش، چند بار برنامه ایشان را دیدم، برایم نه آموزنده بود نه جذابیتی داشت. ایشان درحالی «ما» را به ماندن در «قفس فکری» قرن بیستم متهم می‌کنند، که خود در برنامه‌هایشان منهای بخش اخبار و تفسیر آنها، اساسا در دیدگاه‌های پوچ‌گرایانه و آنارشیستی قرن نوزدهم دور می‌زنند.

۲ــ بنا به تجربه شخصی خود و به تحقیق، یقین دارم وارد شدن به بحث و گفتگو با افرادی که پیشداوری‌های خود را اساس قرار می‌دهند و ذهنیت خود را بجای واقعیت می‌انگارند، بی‌جا، بی‌مورد و بی‌ثمر است. بخصوص اگر آن شخص از پیروان انترناسیونال ۲ و ۴ باشد. با این وصف، برای راحتی خیال آقای محیط اعلام می‌کنم، نترسید از من. از تاریکی به شما شلیک نخواهم کرد و این دومین و آخرین گفتگوی من با شما خواهد بود. منتها یک کمی طولانی. احتمالا در دو بخش. امیدوارم از اینکه برای برنامه‌های‌تان سوژه تهیه می‌کنم، از من رنجید.

به هر صورت، آقای دکتر محیط در مجموع موضوعات مورد نقد مرا یا مستقیما پذیرفتند (روشفکر بمثابه پدیده طبقاتی) و یا ناخواسته و بطور ضمنی تأئید نمودند (پیدایش و ظهور پیامبران و مصلحان اجتماعی هر چه جدید و جدیدتر در اثر شکست برزگ جنبش جهانی کمونیستی).

مثلا، ایشان می‌گویند: «در سال ۱۳۲۹ در کلاس نهم (در سن ۱۵- ۱۶ سالگی)، کاملا سیاسی بودند و چپ. آنکت حزب توده ایران را هم داشتند، اما با مشاهده نوع برخورد حزب به دکتر مصدق در سال‌های ۱۳۲۹- ۱۳۳٠ عضو نشدند و خوب هم شد که عضو نشدند و گرنه طبق سیاست حزب باید به دکتر مصدق متعرض می‌شدند و در سال ۵۷ نیز مجبور بودند از خمینی پشتیبانی نمایند. در این صورت، «آیا اکنون می‌توانستند «در زیر نورافکن‌ها جلو دوربین تلویزیون بنشینند و نترسند از این که من از تاریکی ایشان را مورد هدف قرار دهم»؟ این داستان آقای محیط یکی از حکایات ملا نصرالدین را بخاطر من آورد.

حکایت ملا:

«شب هنگام ملا سیاهی در حیاط می‌بیند و بگمان این که دزد وارد حیاط شده، تنفگ‌اش را برمی‌دارد و چند تیر بسوی آن شلیک می‌کند. صبح هنگام که هوا روشن می‌شود، ملا وقتی متوجه می‌شود که شب گذشته پیراهن خودش را سوراخ- سوراخ کرده، به سجده می‌افتد. زنش می‌پرسد: ملا این چه وقت نماز است؟ ملا می‌گوید با این تصور که شب گذشته دزد وارد حیاط شده، به پیراهن خودم شلیک کرده‌ام، از اینکه شانس آوردم این پیراهن در تنم نبود، نماز شکر می‌گذارم».

گذشته از تطابق کامل عدم عضویت آقای محیط در حزب توده ایران با حکایت نجات ملا نصرالدین، اگر برعکش‌اش اتفاق می‌افتاد؛ اگر حزب توده ایران مورد تعقیب، زندان، شکنجه، اعدام‌های دسته‌جمعی قرار نمی‌گرفت؛ اگر قلع‌وقمع نمی‌شد؛ «زبانم لال»، اگر یک وقتی پیروز می‌شد؛ به قدرت می‌رسید، حتم دارم اکنون آقای دکتر محیط چنان پرچم سرخی از همان آنکت‌شان درست کرده بودند، چنان کت و شلوار سرخی از نسخ آنکت‌شان به تن کرده بودند، و چنان با آه و افسوس از این‌ که برخی شرایط اجازه عضویت در حزب نداد، داد سخن می‌دادند که گوش فلک کر می شد. بگذریم.

به این ترتیب ایشان دو واقعیت را با وضوح کامل آشکار ساختند:

اول- بر اساس سیاست‌ها و مواضع حزب توده ایران در سال‌های ۱۳۲۹ در برخورد به دکتر مصدق توانستند سیاست این حزب در سال ۵۷ در قبال خمینی را تشخیص دهند. یعنی، یک نوجوان ۱۵- ۱۶ ساله «کاملا سیاسی چپ» و تشخیص سیاست ۲۸- ۲۹ بعد یک حزب سیاسی!؟ این بمفهوم دعوی پیغمبری نیست، پس چیست؟ این بمعنی تأئید تلویحی عرایض من نیست، پس چیست؟

می‌پندارم، شاید ایشان دفتر زندگی سپری‌شده خود را یک کمی دقیق‌تر ورق بزنند، پی خواهند برد که از همان بدو تولد پیغمبر بوده‌اند. البته، من نه حق دارم و نه با سند و مدرک می‌توانم ادعای ایشان را مورد تردید قرار دهم. بخصوص این که در نوشتار قبلی هم گفته بودم: «شکست برزگ جنبش جهانی کمونیستی و عقب‌نشینی نسبتا طولانی مدت آن موجب پیدایش و ظهور پیامبران و مصلحان اجتماعی هر چه جدید و جدیدترمی‌شود…». چرا که شکستها بر خلاف پیروزی‌ها که پدرخوانده‌های زیادی برایشان پیدا می‌شود، همواره یتیم و بی‌کس می‌مانند و هر کسی سعی می‌کند با گذاشتن مسئولیت شکست بعهده دیگران، خود را پیغمبر و معصوم و منزه جلوه دهد.

دوم- حداقل برای من معلوم و مشخص کردند که چرا توده‌ایی‌‌ها «در زیر نورافکن‌ها جلوی دوربین تلویزیون نمی‌نشینند و کادرسازی نمی‌کنند» و چرا می‌ترسند از اینکه من از تاریکی آنها را هدف گلوله قرار دهم! جل‌الخالق! طنز جالبی است. نه!

این واقعیت غیرقابل انکار است که رژیم‌های حاکم ایران- هم رژیم دست‌نشانده پهلوی و هم رژیم جمهوری اسلامی در جنگ‌های صلیبی امپریالیسم و ارتجاع جهانی علیه احزاب و سازمان‌ها، افراد، شخصیت‌های مدافع عدالت اجتماعی، در سمپاشی‌ها و تبلیغات دیوانه‌وار علیه نیروهای عدالت‌طلب، در سرکوبی مبارزات حق‌طلبانه خلق‌ها و به قدرت رساندن مزدوران غرب همواره در جبهه مقدم شمشیر زده‌‌اند. یورش لجام‌گسیخته رژیم شاه به حزب توده ایران بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، گسیل نیروهای ارتش ایران برای سرکوبی انقلابیون ظفار، حمله گسترده رژیم اسلامی به نیروهای ترقی‌خواه و انقلابی از فردای انقلاب، بویژه، به حزب توده ایران همزمان با اعلام «جنگ مقدس علیه کمونیسم» توسط آمریکا و اروپا در سال ۱۳۶۲، همکاری و هم‌پیمانی با امپریالیسم آمریکا در سرنگونی دولت دموکراتیک آفغانستان و به قدرت رساندن تروریست‌های اسلامی، حمایت همه‌جانبه لجستکی از تروریستهای جماعت اسلامی در آسیای میانه و قفقاز، بویژه در تاجیکستان، آذربایجان، چچنستان، همکاری با ناتو در ویران کردن و تجزیه یوگسلاوی و لیبی،… تنها بخش کوچکی از همکاری‌های پیدا و آشکار رژیم‌های ایران با امپریالیسم وارتجاعی‌ترین مراکز و محافل جهانی است.

اما، آقای محیط! گذشته از توضیحات بالا و صرفنظر از رویکرد همه حاکمیت‌های برخاسته از انقلاب، از جمله آنها، رژیم جمهوری اسلامی ایران که برای تحکیم پایه‌های حاکمیت خود بطور طبیعی به سرکوبی بی‌رحمانه مخالفان متوسل می‌شوند، اتفاقا و از قضا، شما چپ‌نمایان فاقد بنیه ایدئولوژیک- سیاسی- تشکیلاتی و پایگاه اجتماعی بودید که بدون تعیین و تشخیص مرحله انقلاب با شکوه مردم ایران و هدف آن، بدون شناخت جامعه سنتی- مذهبی ایران، بدون توجه به روانشناسی اجتماعی، با طرح شعارهای چپ‌روانه، ولونتاریستی و ماجراجوانه زمینه تسریع و تشدید سرکوبی مخالفان توسط رژیم تازه ایران را فراهم آوردید نه حزب توده ایران! اگر قرار است کسی بخاطر تحریک و تشجیع جمهوری اسلامی ایران برای سرکوبی بی‌رحمانه مخالفان و دیگراندیشان مورد مؤاخذه قرار گیرد، شما چپ‌نمایان هستید، نه حزب حزب توده ایران! کسانی که نباید از خجالت سر بلند کنند و «نباید در زیر نورافکن‌ها جلو دوربین تلویزیون بنشینند…» شماهای نوعی هستید نه حزب توده ایران! شما چپ‌نمایات بر اساس کدام اهرم‌ها و ابزارهای شعارهای آنچنانی می دادید؟

آقای محیط! شما چنان صحبت می‌کنید که انگار در سال ۵۷ قادر بودید «طبقه» را بقدرت برسانید و یا «طبقه» حاضر بود قدرت را بدست بگیرد و سپس به ترتیبی که از مارکس جعل می‌کنید، به شما اعلام کند: «ما قدرت سیاسی را بدست گرفته‌ایم، حالا شما بیایید پست و مقام بگیرید، ما را رهبری کنید»، گویا «حمایت حزب توده ایران از خمینی» باعث شد چپ‌نمایان یا «طبقه» نتواند قدرت سیاسی را بدست بگیرد!

آقای محیط بطور مرتب به «کادرسازی» و «تشکیل حزب بوسیله خود طبقه» تأکید دارند. استنباط من از سیاست «کادرسازی» ایشان و سایر نئومارکسیست‌ها، تربیت ارتشی از کادرهای پرولتری برای کمک به «تشکیل حزب بوسیله خود طبقه» بود و هست نه حتی کادرهای معدود پرولتری. به همین دلیل از ایشان پرسیده بودم: «… چه تعداد کادر تربیت کرده‌اید؟ کادرهای تربیت یافته توسط شما، از میان کارگرانند یا کسان دیگر»؟ ایشان بجای پاسخ صریح به پرسش روشن من، شماری از شخصیت‌های نامدار جهانی- ارنستو چه‌گوارا، فیدل کاسترو روز، چاوز، کوره‌آ، «رهبر کشور بغل‌دستی» و سایرین را بعنوان کادرهای تربیت‌یافته «مکتب» پل سوئیزی معرفی نمودند. اگر چه من در صحت گفته ایشان تردید ندارم، اما هدف سؤال واضح من کادرهای پرولتری بود نه کسان دیگر. تا جایی که دانسته‌هایم اجازه می‌دهد، هیچیک از شخصیت‌های نامبرده ایشان کارگر نبودند. به این ترتیب، ایشان از پاسخ صریح به سؤال من طفره رفتند. به سخن دیگر، به ناتوانی خود و همنوعان در تربیت کادرهای پرولتری و به تبع آن، به عجز خود در کمک به «تشکیل حزب بوسیله خود طبقه» اذعان نمودند. این در حالی است که همچنان مارکس را به بی‌اعتقادی به یکی از ابزارها و ارکان اصلی اتحاد طبقه کارگر و انقلاب پرولتری- تشکیل حزب طبقه کارگر متهم می‌کنند.

آقای محیط، شما با تفسیر جعلی از شعار مانیفست حزب کمونیست: «کارگران همه کشورهای جهان متحد شوید»، آنطور که در گفتار ۵ اوت خود نیز تأکید نمودید، چنین نتیجه می‌گیرید که «مارکس خودش حزب درست نکرد، منتظر بود طبقه حزب خود را تشکیل دهد و سپس به روشنفکران اعلام کند: ما قدرت سیاسی را بدست گرفته‌ایم، بیایید پست و مقام بگیرید، ما را رهبری کنید… »! اما فراموش می‌کنید که پایه‌گذاری و تأسیس انترناسیونال اول و دوم محصول تلاشها و مساعی مارکس و انگلس برای تشکیل حزب طبقه کارگر بود و تشکیل ۲٠ حزب و سازمان بمثابه شعب آن در مدت کمتر از دو سال در کشورهای اروپا و سایر قاره‌ها ثمره مستقیم کار آنها.

توضیحات و پرسش‌های پیشین من باعث شد آقای دکتر مرتضی محیط بقول خودشان «کاه کهنه» به باد دهند و با موعظه‌های جعلی دق دل خود را بر سر حزب توده ایران و اتحاد شوروی «مرحوم» خالی کنند.       ایشان در گفتار تلویزیونی ۵ اوت نیز نطقه‌نظرات ضد تحزبی خود را با اشاره به شکست احزاب کمونیست اسپانیا، پرتقال و دیگر احزاب کمونیست، از جمله حزب توده ایران توجیه نموده و آنها را مسئول شکست‌های خود و از بین بردن کادرهایشان دانستند. به این ترتیب، آقای محیط، امپریالیسم جهانی و رژیم‌های ارتجاعی سرمایه‌داری وابسته و غیروابسته به آنها در کشورهای پیرامونی را در سرکوبی خشن و قلع‌وقمع احزاب کمونیست تبرئه نموده، آنها را بطور تلویحی مبرا از ارتکاب به جرم و جنایت قلمداد نمودند. آقای محیط در بیانات خود  از این منطق منحط بورژوازی بی‌محابا بهره جستند که می‌گوید: گرسنگان، خود مقصر گرسنگی خود هستند؛ بی‌کاران، خود مقصر بی‌کاری خود هستند؛ خانه‌بدوشان، خود مقصر خانه‌بدوشی خود هستند؛… بنا به منطق ایشان، احزاب محروم از فعالیت آزاد سیاسی، خود مقصر ممنوعیت خود هستند؛ زندانیان و اعدام شدگان، خود مقصر زندانی، شکنجه و اعدام شدن خود هستند… به ترتیب اولی، بنا به توجیهات آقای محیط، کودتاگران آنگلوساکسونی و رژیم دست‌نشانده آنها، همچنین، رژیم جمهوری اسلامی در تار‌ومار کردن حزب توده ایران و دیگر سازمانها و گروه‌های انقلابی و ترقی‌خواه هیچ جرمی مرتکب نشدند… اینجاست، که مشکل جدی «تفکر خارج از قفس و در حال پرواز» آقای محیط بطور واضح نمایان می‌شود.

نکته دیگری که آقای مرتضی محیط در باره‌اش «اظهارنظر» فرمودند، نابودی سوسیالیسم در اروپای شرقی و اتحاد شوروی بود. نوع برخورد ایشان به چنین فاجعه دهشتناک بشری، ترجمه صریح ضرب‌المثل «شاه می‌بخشد، شاهقلی نمی‌بخشد» است. یعنی، در حالی که تمامی گماشتگان و کارگزاران دولت مخفی جهانی، عوامل و عناصر صهیونیسم بین‌الملل، عمله- اکره‌های محافل فراماسونری از جورج بوش کبیر و صغیر تا کلینتون و اوباما و ترامپ، تا کسینجر و سورس و سایر مرتجعین جهان بارها نابودی اتحاد شوروی و تخریب سوسیالیسم آن و اروپای شرقی را بزرگترین پیروزی و افتخار خود دانسته‌اند؛ تا جائی که جورج تنت، رئیس سازمان «سیا»ی آمریکا در سال ۱۹۹۹ گفت: «اگر در سال ۱۹۸۵ شخص دیگری مثل آندروپوف بجای گارباچوف به دبیر کلی حزب کمونیست اتحاد شوروی انتخاب می‌شد، ما اکنون اتحاد شوروی را در کنار خود داشتیم»، ایشان می‌فرمایند: «نه خیر، اتحاد شوروی فروپاشید…».

آقای محیط برای اثبات مدعیات خود مبنی بر «فروپاشی» اتحاد شوروی «دلایل» و «مدارکی» هم برشمردند.

دلایل:

ــ «من خودم اروپای شرقی دیدم که مقامات حزبی سرمایه‌دار و بوروکرات شده بودند؛

ــ حزب بلشویک بعد از تسویه‌حساب با تروتسکی، زینویف، کامنف به قفس تبدیل شد».

و نتیجه گرفتند: «اتحاد شوروی در اواخر به بزرگترین مانع سوسیالیسم تبدیل شده بود…».

«مدارک»:

«گروهی از هم‌زندانی‌های من… پس از آن که پایشان به اتحاد شوروی رسید، با دیدن آن فروپاشیدند و به اروپا رفتند».

قبل از این که به تفکیک وارد این مباحث بشوم، لازم به ذکر می‌دانم که من از کاربرد مصدر «فروپاشی» (بمعنی خود بخود از هم پاشیدن) برای توضیح نابودی سوسیالیسم و اتحاد شوروی به این دلیل اکراه دارم که آن بیانگر واقعیت فاجعه نیست. این کلمه را اولین بار بی‌بی‌سی فارسی، یکی از عمده‌ترین بنگاه‌های دروغ پراکنی و فکرسازی دولت در سایه جهانی بلافاصله بعد از اعلام انحلال اتحاد جمهوریهای شوروی با تعریف مشخص، بزبان فارسی ترجمه و پخش نمود و چپ‌نمایان نیز چون مطابق مزاق‌شاق بود، آن را در هوا قاپیدند. این کلمه بتدریج در ادبیات سیاسی جا افتاد و اغلب بدون اعتنا به منشاء و محتوای کلمه،  از آن برای توضیح دیدگاههای خود استفاده می‌کنند.

به هر حال، بفرض قبول اینکه طبق مشاهدات خود آقای دکتر محیط در اروپای شرقی، «مقامات حزبی کشورهای سوسیالیستی سابق سرمایه‌دار و بوروکرات شده بودند»، بدون اینکه مشاهدات و مطالعات خودم را دخالت بدهم، چند سؤال از ایشان می‌پرسم. امیدوارم جرأت پاسگویی به آنها را در خود بیابند.

ــ اگر مالکیت خصوصی، سرمایه، سود و بازار کسب سود مقدس‌ترین مقدسات سرمایه‌داران است، پس چرا این سرمایه‌داران حاکم بر اتحاد شوروی و اروپای شرقی صنایع تولیدی کشور خود را نابود ساخته، بازار «خود» را در اختیار استعمارگران آمریکا و اروپا گذاشتند، به ناتو پیوستند و به زائده آن بدل نمودند؟

ــ کدام یک از آن سرمایه‌داران و بوروکراتها که شما در اروپای شرقی دیدید، مالک خصوصی کارخانجات، مؤسسات تولیدی، ابزار تولید و زمین‌ها بودند؟

ــ روابط و مناسبات تولیدی آن کشورها سرمایه‌داری بود یا سوسیالیستی؟

ــ چرا کشور تحت رهبری خود را به شکل یک واحد کل با ساختار سرمایه‌داری (مثل ایالات متحده آمریکا) حفظ نکرده، آن را قطعه- قطعه نموده، به مستعمرات مفلوک و تیول بلامنازع استعمارگران غرب تبدیل کردند؟

ــ آیا مقامات دولتهای کشورهای سرمایه‌داری، در رأس آنها، کشورهای امپریالیستی بوروکرات و سرمایه‌دار هستند یا نه؟ اگر آری، پس چرا آنها کشور تحت مدیریت خودشان، مثلا، ایالات متحده آمریکا را تکه- پارچه نمی‌کنند، ساختار اجتماعی- اقتصادی کشور را تغییر نمی‌دهند؟

ــ آن سرمایه‌داران و بوروکراتها که شما در اروپای شرقی دیدید و «یقینا» در اتحاد شوروی نیز «وجود» داشتند، آیا خیلی سرمایه‌دارتر و فاسدتر مقامات حاکم کشورهای امپریالیستی بودند؟ آری یا نه؟ اکر آری، که هیچ، اگر نه، پس بفرمائید چرا کشور آنها فرونمی‌پاشد؟

ــ آیا به باور شما نواقص، کمبودها و نارسایی‌های جامعه اتحاد شوروی- جامعه‌ایی فاقد بی‌کاری، بی‌مسکنی، اعتیاد و بسیاری از مفاسد اجتماعی مبتلابه جوامع سرمایه‌داری- خیلی بیشتر از جوامع غربی بود؟

ــ آیا حداقل یک کشور سرمایه‌داری سراغ دارید که معضلات دهشتناک اجتماعی از قبیل بی‌کاری، بی‌مسکنی، اعتیاد و غیره را حل نموده، شرایط بهره‌بری از طب و خدمات پژشکی و تحصیل رایگان برای عموم فراهم کرده است؟ اگر نه، به چه دلیل از اتحاد شوروی و اروپای شرقی با کینه و نفرت صحبت می‌کنید؟

آقای محیط می‌فرمایند، حزب بلشویک قفس نبود، از ۱۹۲۸ پس از تصفیه حساب با تروتسکی، زینویف، کامنف به قفس تبدیل شد و «نهایتا» اتحاد شوروی «فروپاشید». این ادعا حاکی از آن است که آقای محیط نه تروتسکی و شرکاء را می‌شناسد و نه به اهداف و اقدامات ضد انقلابی و ضد سوسیالیستی آنها آگاهی دارد. گذشته از این، اگر ادعای شما را درست فرض کنیم، در این صورت بفرمائید آیا «قفس» حزب بلشویک خیلی تنک‌تر از قفس‌های احزاب دموکرات و جمهوریخواه آمریکا و احزاب مشابه آنها در اروپا بود؟ اکر آری، که هیچ، اگر نه، پس بفرمائید چرا آنها موجب فرو‌پاشی ایالات متحده آمریکا نمی‌شوند؟

زمانی در بحث و گفتگو با باورمندان نظریه جعلی «سوسیال- امپریالیسم شوروی» هر چه دلیل و مدرک نشان می‌دادم، فقط «مرغشان یک پا داشت». یک کلام: «سوسیال- امپریالیسم نوخاسته شوروی از درون پوسید و متلاش شد»! حالا آقای محیط جرأت می‌کنند بگویند، چرا اتحاد شوروی «فروپاشید»، اما امپریالیسم پیر و فرتوت از درون نپوسید و فرونپاشید؟ راز این تناقض کجاست؟

از اینها بگذریم، آقای محیط دانسته‌ها و اطلاعات شما در باره حوادث مجارستان(سال ۱۹۵۶) ارسال یک صد هواپیمای حامل سلاح و تجهیزات به شورشیان و ورود گروه‌های فاشیستی برای کمک به آنها، حوادث موسوم به «بهار پراگ» (سال ۱۹۶۸)، اتحادیه همبستگی لخ والسا (لهستان- سالهای ۱۹۸٠ تا ۱۹۸۹)، ترور سبعانه نیکولای چائوشسکو و همسرش یلنا (سال ۱۹۸۹)، انفجار تروریستی نیروگاه اتمی چرنوبل (سال ۱۹۸۶) در اتحاد شوروی، حادثه میدان تیان‌آن‌مین پکن(سال ۱۹۸۹) و دستگیری جین شارپ پدر معنوی انقلاب‌های رنگی و رهبر مبارزات جوانان، درست در میدان و بسیاری از این دست حوادث چیست و آنها را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

ــ آیا از نصب مجسمه سه متری جورج بوش (صغیر) در وسط میدان مرکزی تیرانا خبردارید؟

ــ بر کسی پوشیده نیست که بعد از انتقال یهودیان به سرزمین فلسطین مطابق طرح انگلیسی موسوم به نامه بالفور، سازمان ملل متحد تشکیل کشور یهودی در اراضی اشغالی فلسطین را در سال ۱۹۴۸ برسمیت شناخت، اما از برسمیت شناختن دولت فلسطین هنوز هم طفره می رود… انگل‌ستان برغم برگزاری همه‌پرسی در خصوص ترک اتحادیه اروپا، قرار است در ماه مارس سال ۲٠۱۹ (بیش از دو سال پس از برگزاری همه‌پرسی) با پرداخت ۴٠ میلیارد یورو از اتحادیه خارج شود، با این حال، لازم است آقای محیط برای خودشان حل کنند که چرا همین سازمان ملل متحد، برغم رأی ۷۲- ۷۹ درصدی (در جمهوریهای مختلف) خلقهای اتخاد شوروی برای حفظ کشور اتحاد شوروی و سوسیالیسم در همه‌پرسی ماه مارس ۱۹۹۱، «استقلال» ۱۵ جمهوری را که منهای فدراسیون روسیه هیچکدام سابقه استقلال هم نداشتند؛ جدایی چک و سلاواکی را، ادغام جمهوری دمکراتیک آلمان در جمهوری فدرال آلمان را، تجزیه یوگسلاوی را بلافاصله با اولین درخواست برسمیت شناخت؟

آقای محیط می‌فرمایند: «اتحاد شوروی در اواخر به بزرگترین مانع سوسیالیسم تبدیل شده بود». این ارزیابی آقای محیط در خوش‌بیانه‌ترین تعبیر بمعنی آن است کشورهای امپریالیستی حداقل در پله‌های بعدی در مقابل سوسیالیسم ایستاده‌اند. بسیار خوب! اتحاد شوروی قریب سی سال پیش از نقشه سیاسی جهان حذف و سوسیالیسم نابود گردید. یعنی «بزرگترین مانع» از سر راه برداشته شد. حالا لازم است ایشان بگویند ایجاد سوسیالیسم بوسیله خود «طبقه» در این مدت در کدام مرحله است؟

اما در مورد «مدارک اثباتی» آقای محیط:

ایشان فرمودند «گروهی از هم‌زندانی‌های من پس از آن که … پایشان به اتحاد شوروی رسید، با دیدن آن فروپاشیدند و به اروپا رفتند».

نه آقای محیط! از همین ابتدا با صراحت می‌گویم: آنها با دیدن اتحاد فرونپاشیدند. آنها قبل از آنکه پایشان به اتحاد شوروی برسد، فروپاشیده بودند. سرمایه‌داری هر چه بیشتر در باتلاق بحران ساختاری خود فرومی‌رود، ته‌نشین‌ها و روسوبات کهنه آن در اثر تلاطمات و فشارهای وارده بالا می‌آیند. آنها رسوبات ته‌نشین شده سرمایه‌داری بودند. من از میان صدها «مدرک» به تعبیر شما، برای احتراز از اطاله کلام، فقط به مواردی از آنها بطور گذرا اشاره می‌کنم:

– یکی از سران همین گروه مورد نظر شما در یک کنفرانس تشکیلاتی چنین گفت: «این چه سوسیالیسمی است اینها ساخته‌اند. جز کار، هیچ مفر دیگری برای امرار معاش مردم باقی نگذاشته‌اند. من قبول ندارم…». گذشته از اینکه منظورشان از «مفر دیگر» هر چه بود، آن «مفر» هم در هر صورت و به هر شکل یک نوع کار است. به این ترتیب منبع مورد استناد آقای محیط با تأمین و تضمین کار دائم برای عموم آحاد جامعه مخالف بودند و به صراحت هم گفتند: «من قبول ندارم».

– یکی دیگر از همین آقایان فروپاشیده- منتقد اتحاد شوروی می‌گفت: «این چه جامعه‌ایی است اینها ساخته‌اند. در مترو به مردم التماس می‌کنند از واگن‌ها پیاده شوند». توضیح اینکه، در متروی شهر تاشکند مثل همه متروها، هنگام ورود قطار به ایستگاه، نام ایستگاه، باز و بسته شدن درها و نام ایستگاه بعدی اعلام می‌شود و در ایستگاه آخر نیز اعلام می‌شود. «سونونجو استانسیا، التماس واگنلرینگی ترک ائدینگ) (ایستگاه آخر، لطفا از واگن‌ها پیاده شوید). در زبان ازبکی التماس، بمعنی لطفا و خواهشا می‌باشد… سطح شعور و دانش «منتقد شوروی» مورد استناد آقای محیط را ملاحظه می‌فرمائید!؟ گویا جامعه ایران آن وقت بهتر از اتحاد شوروی بود و او در متروی وجود نداشته ایران کلمه خطاب بهتر از «لطفا» شنیده بود!

بلی، آقای محیط! این قبیل افراد از قبل فروپاشیده بودند، بدون زندان و شکنجه توبه کرده بودند، به آدرس اشتباهی آمده بودند، برگشتند. در راه بازگشت  چو انداختند، تعداد زیادی از افراد پاک و صادق نیز به هوای آنها راه اروپا را در پیش گرفتند (اتفاقا خوب هم شد که رفتند). بعضی از آنها «مفر دیگری» یافتند (مثلا، همکاری با بی‌بی‌سی، وی ‌او ‌ای، قاچاق اشیای عتیقه و غیره از جمهوری‌های اتحاد شوروی و…)، به نان و نوایی هم رسیدند، حتی یکی از آنها در اروپا با خلبان بالگرد ضارب چریک اسطوره‌ایی، فدایی خلق، حمید اشرف طرح دوستی ریخت و آمد و شد خانوادگی برقرار کرد. اما، اکثریت‌ قریب به اتفاق‌شان به مشاغلی که قبلا پست می‌شمردند، بالاجبار تن دادند. در حالی که آنها در اتحاد شوروی به کار در کارخانجات و مؤسسات صنعتی- تولیدی با این ادعا که «ما از بی‌کار به اینجا نیامده‌ایم»، حاضر نبودند. حتی برخی از این «آقایان» چنان پرمدعا بودند که انگار در ایران (و سایر ممالک سرمایه‌داری) معضل بیکاری حل شده و خودشان مناصب و مشاغلی مهمی داشتند!

آقای محیط، سخن به درازا می‌کشد، می‌خواهم ‌با یک توضیح اجمالی کوتاه کنم. به چند دلیل: اول- به شما قول داده بودم به حال خودتان رها کنم؛ دوم- پاسخ منطقی چند سؤال فوق‌الذکر اصل و اساس مشکل شما را روشن می‌کند؛ سوم- موضع شما در رابطه با حزبیت، حزب توده ایران، بلوک سوسیالیستی سابق و سوسیالیسم بطور کلی، ناشی از نفرت، عدم ثبات ایدئولوژیک- فکری، دیدگاه آنارشیستی، پوچگرایانه و به تبع آن، ذهنی و پیش‌داورانه است. زیرا، علاوه بر ادعاهای پرت و پلای شما، حتی، هیچیک از برخی «مشکلات برشمرده» از سوی دیگر منتقدان و دشمنان سوسیالیسم از قبیل، «عدم وجود دموکراسی»، «مشکلات اقتصادی»، «تمامیت‌خواهی» و سایره، حتی بفرض صحیح بودن، نمی‌توانست علت نابودی کشور شوراها و سوسیالیسم در آن و اروپای شرقی باشد. در غیر این صورت، با نگاهی گذرا به معضلات و مشکلات فاجعه‌بار عدیده جوامع برده‌داری، فئودالی، بویژه، سرمایه‌داری و در آخرین مرحله گندیگی آن- مرحله امپریالیستی- تا کنون بطور کلی در جهان سنگ روی سنگ بند نمانده بود و همه کشورها، بخصوص، کشورهای امپریالیستی فروپاشیده بودند.

شاید لازم به یادآوری نباشد، که تشکیل کشور بزرگ اتحاد شوروی و ایجاد سوسیالیسم در آن بمثابه اولین تجربه برقراری عدالت اجتماعی در تاریخ جهان، مثل همه جنبش‌های عدالت‌خواهانه از همان ابتدای پیروزی انقلاب کبیر اکتبر با خصومت و کینه حیوانی ارتجاع و امپریالیسم جهانی مواجه گردید. آنها حتی یک روز هم از فکر نابودی اتحاد شوروی و به زیر کشیدن پرچم تازه به اهتزار درآمده سوسیالیسم غافل نماندند. برای نابودی اتحاد شوروی و برچیدن سوسیالیسم به سخیف‌ترین و سبعانه‌ترین اقدامات و عملیات خصمانه دست زدند، هزینه‌های غیرقابل گنجایش در تصور بشری صرف کردند، فجایع بی‌سابقه به جامعه شوروی و کل بشریت تحمیل نمودند: از جمله، درگیر کردن جنگهای داخلی در اتحاد شوروی با حمایت همه‌جانبه چهارده کشور اشغالگر، جنگ دهشتناک جهانی دوم… اما، در نهایت از طریق جنگ نرم همراه با بسیج و سازماندهی مزدوران داخلی و حمایت‌های همه‌جانبه مالی، تبلیغاتی، آموزش شورشهای خیابانی- جنگ شهری از آنها و بطور کلی، مدیریت ضد انقلاب داخلی (بقایای ناسیونالیست‌های افراطی، باند تروتسکی و شرکاء) موفق شدند اتحاد شوروی را از طریق انجام «انقلاب رنگی» از میان بردارند.

به این ترتیب، برخلاف ترجمه بی‌بی‌سی و تعبیر آقا مرتضی محیط، اتحاد شوروی فرونپاشید. بلکه، همان نیروهایی که قیام‌های متعدد برده‌گان، شورش‌ها و انقلاب‌های دهقانان، مبارزات رهایی‌بخش خلقهای مستعمرات، مبارزات حق‌طلبانه کارگران و کمون پاریس را بخاک و خون کشیدند، اتحاد شوروی را با روش انقلاب رنگی مثله کردند، از هم دریدند، قطعه قطعه کردند، اولین تجربه سوسیالیسم در تاریخ، تکیه‌گاه صلح و امنیت جهانی، حامی خلق‌های ستمدیده و محروم از استقلال و آزادی را به بهای یک میلیون نفر کشته و ۱۲ میلیون نفر آواره فقط در اتحاد شوروی نابود ساختند. چرا که امپریالیسم جهانی راضی نبود یک رقیب بزرگ بنام کشور اتحاد شوروی حتی با ساختار سرمایه‌داری در صحنه جهانی وجود داشته باشد. کما اینکه، در حال حاضر نیز روسیه سرمایه‌داری را تحمل نمی‌کنند.

در این جنگ نابرابر و در شرایط عدم توازن فوق‌العاده قوا تا جایی که حتی امروز، از ۱۹۳ کشور و نیمچه کشور عضو سازمان ملل متحد، تنها ۱۴- ۱۵ کشور از صلح و امنیت جهانی طرفداری می‌کنند، طرفداران سوسیالیسم و پیروان سوسیالیسم علمی در بلوک سوسیالیستی در مقابل حملات و هجمه‌های سنگین مجموعه نیروهای دولت مخفی جهانی بنام انسان و انسانیت، برای جلوگیری تلفات انسانی هر چه بیشتر، بالاجبار به عقب‌نشینی بزرگ تن دادند.

با نابودی اتحاد شوروی و بلوک سوسیالیستی، صلح و امنیت از جهان رخت بربست. دور جدید جنگ‌های استعماری غرب بسردمداری امپراطوری فاشیستی آمریکا کشورها را یکی بعد دیگری اشغال و ویران نمود (جمهوری‌های سابقا متحد شوروی، کشورهای اروپای شرقی، افغانستان، عراق، لیبی، سوریه، یمن، سودادن و…). در کشورهای سوسیالیستی مرفه سابق نظم سرمایه‌داری برقرار گردید. اکثریت این کشورها به مستعمرات مفلوک غرب بدل گردیدند. در نتیجه، ارتش ده‌ها میلیونی بی‌کاران، گرسنگان، فقرا، خانه‌بدوشان پدید آمد؛ فساد فحشا، اعتیاد میلیونها نفر را به کام خود کشید؛ میلیون‌ها نفر در اثر جنگ‌های ملی- قومی کشته و آواره شدند، کشورهای قربانی، در رأس آنها جمهوری‌های متحد سابق شوروی با کاهش جمعیتی میلیونی مواجه شدند ( از جمله، فدراسیون روسیه با کاهش ۱۳ میلیون نفر در مدت ۹ سال اول احیای سرمایه‌داری)… و اصولا آقای محیط و همفکران باید از عواقب و فجایع هولناک داخلی و جهانی بعد از کنار زدن «بزرگترین مانع» از سر راه سوسیالیسم شادمان باشند!   

در خاتمه محض خاطر خطیر آقای مرتضی محیط متذکر می‌شوم، که پیروزی در جنگ روانی، شزظ اول و عامل مهم پیروزی در هر جنگ، اعم از جنگ نظامی، سیاسی، اقتصادی، ایدئولوژیک فرهنگی، تبلیغاتی، روانی برای هر یک از طرفین جنگ بشمار می رود. از قضا، شما و همفکران، مقدم بر همه، در جنگ روانی مغلوب شده‌اید.

بالآخره، نه تنها آقای محیط، بلکه، هر کس و یا هر گروه، سازمان و حزب که شاهد مشکلاتی نظیر بی‌کاری، بی‌مسکنی و حتی اجاره‌نشینی (خانه‌بدوشی، کارتن‌خوابی و گورخوابی پیشکش)، فقر و گرسنگی، نابرابری‌های ملی و جنسیتی، کودکان کار و خیابان، اعتیاد و دیگر مفاسد اجتماعی در جامعه ایران یا در کشور محل اقامت خود باشد، با صراحت و قاطعیت می گویم، بلحاظ اخلاقی کم‌ترین حق انتقاد از اتحاد شوروی و اروپای شرقی را ندارد.

با پوزش از اینکه، برغم همه کوشش‌ها برای کوتاه کردن، بخش آخر قدری طولانی شد.

لطفا، عکس گارباچوف، یاکولیف و شرکاء در باغ وزیر کشاورزی کانادا در سال ۱۹۸۳ در جلسه مشاوره برای از میان برداشتن اتحاد شوروی و تخریب سوسیالیسم را در پیوست ملاحظه فرمایید.