نو کانتی ها،- مخالف سوسیالیسم و ماتریالیسم دیالکتیکی

neukantism.نو افلاتونی آرام بختیاری نو کانتی ها؛ نیم قرن میان مارکسیسم و…

غم دوشینه و سرنوشت نافرجام و دردناک مردم افغانستان

نویسنده: مهرالدین مشید کشتی شکستگانیم ای بادشرطه برخیز  باشد که باز بینیم …

برگردان شعرهایی از ژنرال پاییز

زنده‌یاد “محمدعمر عثمان” ملقب به “ژنرال پاییز” در سال ۱۹۵۷…

خلق در دانه لری - مرواریت های ناب

قۉشیق ( دو بیتی )   داکتر فیض الله ایماق باید گفت که،…

آشتی کردن طالبان با مردم افغانستان، راهی برای پایان جنگ…

نویسنده: مهرالدین مشید زهر پاشی های قومی و زبانی و توطیۀ…

 ترجمه‌ی شعرهایی از سردار قادر 

استاد "سردار قادر" (به کُردی: سه‌ردار قادر)، شاعر کُرد زبان،…

خموشی

 نوشته نذیر ظفر شــــــــد مــــدتی که ورد زبانم ترانه نیست آوای مــــن…

چشم براه وحدت

            چشمم براه  وحدت  پیوند وهمد لی جانم فدای وحدت وصد ق…

دوحه سر دوحه، پروسه های پیچیده و آرمانهای خشکیده 

نوشته از بصیر دهزاد  سومین کنفرانس در دوحه  درست سه هفته…

کور و نابینایان خرد

تقدیم به زن ستیز های بدوی و ملا های اجیر، آن…

فضیلت سیاسی و افغانستان

در نخست بدانیم٬ ماکیاولی در شهریار و گفتارها٬ در واقع…

بهای سنگین این خاموشی پیش از توفان را طالبان خواهند…

نویسنده: مهرالدین مشید طالبان بیش از این صبر مردم افغانستان را…

گلایه و سخن چندی با خالق یکتا

خداوندا ببخشایم که از دل با تومیخواهم سخن رانم هراسانم که…

(ملات گاندی در مورد امام حسین

باسم تعالى در نخست ورود ماه محرم و عاشوراء حسينى را…

جهان بی روح پدیداری دولت مستبد

دولت محصولی از روابط مشترك المنافع اعضاء جامعه می باشد٬ که…

ضانوردان ناسا یک سال شبیه‌سازی زندگی در مریخ را به…

چهار فضانورد داوطلب ناسا پس از یک سال تحقیق برای…

پاسخی به نیاز های جدید یا پاسخی به مخالفان

نویسنده: مهرالدین مشید آغاز بحث بر سر اینکه قرآن حادث است و…

طالبان، پناهگاه امن تروریسم اسلامی

سیامک بهاری شورای امنیت سازمان ملل: ”افغانستان به پناهگاه امن القاعده و…

  نور خرد

 ازآن آقای دنیا بر سر ما سنگ باریده عدوی جان ما…

عرفان با 3 حوزه شناخت/ ذهن، منطق، غیب

دکتر بیژن باران با سلطه علم در سده 21،…

«
»

قصۀ دردناک هبوط انسان در زمین

نویسنده : مهرالدین مشید

این قصه دردناکتر از گذشته آغاز شده و هنوز هم  ادامه دارد

این قصه دیگر قصۀ “مفت” نیست، بل داستان ناتمام رنج انسان هدفمند است که در هبوطی دیگر تراژیدی ناتمام آدم را تکرار می کند و راۀ او را برای رسیدن به بهشت آگاهی، آزاده گی و عدالت دنبال می نماید. انگار او رسالت بزرگ و بزرگتری به دوش دارد و برای انجام دادن اش هرچند می داند، راۀ درازی در پیش دارد و اما متانت و حوصله مندی را از دست نداده و برای رسیدن به رفاۀ ابدی باب ابدیت را دق الباب میکند. برای رسیدن به آن آستان بار دیگر باید هبوط کند و برای صعود دیگر قامت آرایی نماید. هرچند هبوط در لغت فرورد آمدن از بالا به زیر یا از بلندی به پستی و یا به  معنای دیگر فرود آمدن از مکان بلند به مکان پایین  برگردان شده است؛ اما این که انسان درکجای این هبوط و صعود قرار دارد وبرای رهایی از مرز فاجعه و فلاح چقدر به و به چه فاصله به هر یک نزدیک است. این خود هبوطی تازه در صعودی دیگر است که باید به آن پرداخت. هرچند

هبوط انسان یا هبوط در دستگاه نظری و آموزه‌های اسلامی و مسیحی‌ به مفهوم نافرمانی انسان در برابر خدا اشاره شده  و فرستادن او به زمین سخن زده شده است. “هبوط” در لغت به معنای سقوط از بلندی به محل پایین و پست تر و نقیض صعود آمده است. در آیات متعددی از قرآن مجید، از اخراج آدم از بهشت و اسکان او در زمین سخن ها رفته است؛ اما مرحوم علی شریعتی هبوط  انسان را به گونۀ دیگر نگاه کرده است. چنانکه در کتاب ” هبوط در کویر” نوشته است: مرا کسي نساخت . خدا ساخت ,نه آن چنان که کسي ميخواست ,که من کسي نداشتم . کسم خدا بود کس بي کسان ,او بود که مرا ساخت آن چنان که خودش مي خواست, نه از من پرسيد نه از آن من ديگرم ,من يک گل بي صاحب بودم ,مرا از روح خود در آن دميد, و بر روي خاک و در زير آفتاب ,تنها رهايم کرد. مرا به خودم واگذاشت…..

او انسان ماندن و این خود واگذاری را در نداشتن و نخواستن رویین تن تعبیر کرده است؛ زیرا داشتن انسان را محافظه کار، ترسو و خواستن او را بزدل و چاپلوس می سازد. او انسان ماندن را در سیاست پایدار و صادقانه عنون می کند و می گوید: سیاست در برابر صداقت دیگران خیانت و صداقت در برابر سیاست دیگران حماقت است. او از آنرو بر سیاست انسانی و صادقانه اصرار می ورزد که مردم را ناموس خداوند می داند و در ضمن خداوند را باغیرت تر از غیرتمندتری می خواند. او انسان ماندن را در برخوردارتر بودن نه؛ بلکه در نیازمندتر بودنش تلقی می نماید و ارزش هر دل را به اندازۀ تمام حرف هایی میداندکه برای نگفتن دارد؛ اما دراین میان این سخن ماندگار او را باید به تکرار نوشت که می گوید: عشق در اوج اخلاصش به ایثار رسیده و در اوج ایثار به قساوت گراییده است. از نظر او آدم آخرین مدارج تکاملی و رسیدن آن به کمال معنوی است که پس از مراحل بشره، انسان و بالاخره به مقام آدمیت رسیده است. از این نظر انسانی که ارزش های انسانی در وی وجود ندارد، نه تنها که از آدمیت فرسنگ ها فاصله دارد؛ بلکه از انسانیت نیز بدور بوده و بازی یک شبۀ پدر و مادرش نیست.

در این میان آنچه مسلم است، این که هبوط داستان کلانی دارد که از ژرفتا و پهنای گسترده یی برخوردار است. هبوط در واقع آغاز یک پایان و پایان یک آغاز است که پایان و آغاز در واقع قصه از آغازی است که هنوز ادامه دارد و حکایت از پایانی دارد که هر روز بی پایانتر می شود. خلاصه این که آغاز بی پایان است و پایان بی آغاز و هردو سرانجام یک انجام ، انجامی که از آغازش به مراتب پیچیده تر و مرموزتر است. یعنی سخن از آغاز و انجامی است که کمترین مصداق آن “انالله و انا الیه راجعون” است؛ یعنی آغازی که از خدا آغاز می شود و به خدا پایان می یابد. در حقیقت آغاز و انجامی است که در خدا پیوند پیدا می کنند و آغاز و  انجام آنها با او آغاز و انجام می یابند؛ زیرا خدا هم اول است وهم آخر؛ ذاتی که از ظاهر و باطن و غیبت وشهود آگاه است و این آگاهی مطلق است و واقع شدنی. در واقع هبوط پیوند ناگسستنی با اول و آخر، غیب و شهود و ظاهر و باطن دارد و هبوط کامل هم زمانی تحقق پیدا می کند که از شدن آغاز می شود، از بودن ها عبور کرده و به سوی آنچه باید باشد، حرکت می نماید. در کوره راۀ آزمونی این شدن های پیهم است که رسیدن انسان پله به پله تا صدره های تکامل تا آستان خدا ممکن می شود. بصورت قطع این شدن ها زمانی مفهوم پیدا می کنند که در این مسیر پرپیچ و پرفراز و نشیب به یاری آگاهی های حضور وشهودی یا دریافت های باطنی و مستقیم و غیر مستقیم به پیش تاخت و در هر گام هبوط و صعود جدید را به تجربه گرفت. به هر اندازه یی که این روند تکرار شود.هبوط ها بیشتر به قوام می رسند و پخته می شوند . در اوج هر هبوط یک صعود قرار دارد؛ آنهم هبوطی که در اولین مرحله اش آدم به خودآگاهی رسید و با ترک بی خبر و جهل به عقل فعال تمسک جست و با پرش از دریافت های غریزی، خود را با دریافت های فراتر از آن رساند تا بالاخره در موجی از دلهره و اضطراب از مرز شک عبور کرد و به مقام شک دستوری نایل آمد و دست به عصیان زد . هرچند این عصیان برایش دشوار بود؛ اما با یک تهور شگفت انگیز از این آزمون گذشت که دراین پیروزی نقش هوا خانمش را نمی توان انکار کرد؛ زیرا او به مثابۀ عقل فعال نقش تعیین کننده را در اتخاذ تصمیم حیاتی و نهایت مهم او داشت. هوا بحیث مادر در واقع به مثابۀ نیروی پرقدرت و بالنده آدم را در یک تصمیم گیری مهم یاری رساند و قوت بخشید. در آن برهۀ خاص هرگز نمی توان از نقش سازندۀ هوا در تصمیم آدم انکار کرد و نقش او را در تصمیم آدم نادیده گرفت که در نتیجۀ آن آدم به کمال  رسید و به آگاهی رسید. هرگاه در این سناریو هوا نبود، تراژیدی ترین درامۀ خلقت رنگ دیگری به خود میگرفت. شاید آدم در شک ابدی باقی می ماند و حتا به شک دستوری نمی رسید؛اما هوا برای آدم جرئت داد تا در برابر ناآگاهی، بی تفاوتی و یک نواختی قیام کند و به قیام  هدفمندانه متوسل شود. نقش هوا در سناریوی رسالت آدم نشانگر نقش بایستۀ زن در به کمال رسیدن انسان است که هنوز دست هومانیزم و فمنیزم به آن نرسیده است.  نقش هوا در نماد زن در سناریوی هبوط آدم خیلی ها تعیین کننده بود و او در تصمیم گیری آدم دست بالا داشت. هرچند کمتر به این نقش بایستۀ زن در تکامل آدم سخن گفته اند و اثرگذاری فعال او را در این سناریوی شگفت انگیز کم بها داده اند.

آدم در واقع اولین انسانی بود که دیوار های شک را فرو ریخت و از پیشینیان خود سبقت جست و به مقام آدمیت نایل آمد و ظرفیت پیدا کرد تا خدا او را بحیث خلیفۀ خویش در زمین برگزیند. درست این زمانی بود که آدم به مقام هبوط رسیده بود و شک اش در مورد خودش به یقین رسده بود. این زمانی بود که به خود متوجه شد وخود را برهنه یافت و حتا در برابر خانم خود احساس شرم کرد و برگی را در شرمگاۀ خود نهاد (قرآن کریم) . این حرکت آدم در واقع نشان دهندۀ عقل باوری آدم است که برای اولین بار عقلانی عمل کرد. این مرحله درواقع نوعی مسؤولیت پذیری آدم را نشان می دهد که با قبول مسؤولیت به نوعی هبوط تن داد.

مسؤولیت پذیری آدم در واقع پی آمد نزول و انعطاف آزمونی او بود که در نتیجۀ آگاهی برای او دست داد. او با این هبوط از بی خبری و ناآگاهی فرار کرده و به سوی آگاهی سمت و سو پیدا  می  نماید. سمت وسویی که مسؤولیت پذیری های حتا خطرناک را در پی داشت. او از زنده گی غریزی دست برمیدار و از یک نواختی به سوی تنوع می رود تا به چیز های تازه دست یابد و از این رو ناگزیر بود که هبوط کند تا راۀ صعودی را بپیماید. این در حالی بود که آدم بعد از هبوط هم به گونه یی دچار پسادلهره بود و فکر می کرد که با خوردن گندم تمامی امتیازات خویش را  از دست خواهد داد و مبادا در نتیجۀ آگاهی مرتکب اشتباهی بزرگ شده و فریاد برآورد: خدایا من را در برابر گناهانم مگیر و ابراز آرزومندی کرد که با آغاز زنده گی تازه و مرحلۀ جدید کار های نیک انجام بدهد و آگاهی خویش را برای رفاۀ مادی و معنوی همنوع و نسل آینده به کار بگیرد. او در این تصمیم تاریخی به دنیا و آخرت متوجه بود و هر دو را به یک نگاه مشاهده کرد و گفت که پروردگارا من را در دنیا و آخرت نیکویی نصیب کن؛ زیرا او در برابر این هبوط احساس مسؤولیت کرد و به خدایی آگاهی پیدا کرد که هبوط و صعود او را مدیریت می کند. آدم در واقع پس از آنکه متوجه خود می شود و خود را می شناسد . به خود نگاه می نماید، همه چیز را دگرگونه می یابد و به زودی متوجه می شود که در عقب این همه ساز و برگ هستی نیرویی وجود دارد که باید به آن التجا کرد. او در اولین لحظات بازگشت از اعمال گذشتۀ خود ابراز ندامت کرد  و برای  کارکرد های آینده اش خواهان بخشش و نیکویی شد.

در همان لحظات خاص چنان آگاهی های گوناگون بر ذهن آو هجوم آوردند که در سناریوی نمادین برتری اش در برابرملک به اثبات رسید. آدم با چنان جسارت از اسما ونام  ها سخن گفت و اشیا را نام گرفت که حتا ملک حیرت زده شد و گفتند که خدایا آنچه برای ما آموخته یی، اضافه از آن چیزی نمی دانیم. این آزمون در واقع برتری آدم را در برابر ملک به اثبات رساند و عقل میزان این برتری شناخته شد. آگاهی چنان آدم را بی تاب گردایند که حتا تاب و توانش را یک باره برد که با دیدن هر پدیده نام آن به ذهنش آمد و یا به عبارت دیگر بالای اشیا نام گذاشت. برای آدم چنان حالتی دست داد که برای او الهام پیامبری دست داد و با قوت خارقه بر همه اشیا نام نهاد. آدم در واقع نه تنها به مثابۀ یک شاعر؛ بلکه فراتر از آن دست به خلق جدید زد. آگاهی ها چنان در او هجوم آوردند که گویی خدا را در خود به تماشا نشست.

افلاطون در مثل خود آگاهی های انسان را سایه یی تلقی کرده است که در واقع تصویر های یک حقیقت برتر اند که اصل آن ها فراتر از زمین است. یا مولانا به زبانی دیگر از آن ها به گونۀ نمادین سخن می  گوید و از نی سخن می زند که گویا از همان زمان به بعد پیام پرتب و تاب آدم را به صدا درآورده است و از آن زمان به بعد در نی فراق، جدایی عطش آلود آدم را  درهمان لحظات دست داده به بیان گرفته است که چگونه فریاد های نی مانند سنگ شناوری از آن سوی زمان به زمانه های بعدی در حرکت هستند و پیام دردآلود نیابت آدم را به گوش انسان، تاریخ،جامعه و هستی خیلی دردمندانه می رساند.

نیابت در واقع بزرگترین رسالت بود که از آن به بعد بردوش انسان نهاده شد و این مسؤولیت پذیری ها تا پایان زمان ادامه دارد. هرچند آدم آغازگر هبوط بود و با هبوط سرنوشت ساز خود، سرنوشت نسل انسانیت را دگرگون گردانید و با هبوط  خود باب های تازۀ نزول را برای صعود های پیهم و جدید گشود. این بدان معنا است که هبوط بستر پایان ناپذیر انسان است که انسان را در دهلیز زمان به استقبال خود می کشاند .هر انسان در هر مرحله یی به خاطر آن که صعود کند ، باید راۀ هبوط را طی کند و از این دهلیز تاریک تاریخ بگذرد تا روشنایی را به استقبال بگیرد؛ زیرا هبوط شاهراۀ حرکت انسان به سوی عروج و تکامل است. انسان تا هبوط نکند، هرگز صعود نمی نماید و به سوی تکامل به پیش نمی رود؛ زیرا هبوط و صعود هر دو با تحول و دگرگونی رابطۀ ناگسستنی دارند و تحول پیشقراول هر دو است. از همین رو  در دهلیز تغییر است  که هبوط آغاز می شود و پس از طی مراحل مشخص دوباره صعود می کند. ازاین رو است که هر تغییر، دگرگونی های دیگری را در پیش داردو این دگرگونی ها در راستای تغییرات مداوم به پیش می روند. بیرابطه نخواهد بود، اگر گفته شود، هر آبادی یک  ویرانی را در قبال خود دارد و در عقب هر آبادی یک دگرگونی وجود دارد. انسان، جامعه، تاریخ و هستی در بحبوحۀ این دگرگونی ها تکامل می نماید. به این ترتیب هر هبوط متکامل تر از هبوط پیشینه است و هر صعود از قدرت بالنده گی بیشتری نسبت به صعود سابقه برخوردار است. این که گفته اند فلسفۀ دیروز سفسطۀ امروز و فلسفۀ امروزو سفسطۀ فردا است، حرف گزافی نیست. این بدان معنا است که افکار و اندیشه های آدمی نیز در مسیر پرپیچ هبوط می گذرند  در هر هبوط، صعود تازه یی را پی میگیرد و پس از اوج دوباره هبوط می نماید. با این تعییر هبوط در واقع جاده صافکن هر صعود است و پایان هر صعود آغاز یک هبوط تازه است.

قسمت دوم

با این تعبیر بعید  نیست که هر آدم در طول حیات خود دچار هبوط و صعود می شود ؛ البته این هبوط و صعود عام نبوده وشرایط و ایجابات خاصی در کار دارد. ممکن هم  است که شماری انسان ها هرگز به مقام هبوط نایل نیایند و از رمز صعود آگاهی حاصل ننمایند؛ البته این قسم انسان ها از جمله آنانی اند که هنوز هم در بهشت با آدم اند و مزۀ تلخ و شیرین هبوط را نچشیده اند. از این رو هبوط کار آنانی است که دل به دریا زده اند و سینۀ خویش را کشتی امواج توفانی و خطرناک گردانیده اند، قدرت نه گفتن را دارند از توانایی های ورود به کورۀ هبوط برخوردار هستند؛  زیرا هبوط جرئت می خواهد ودر برابر جرئت ناگزیر چیزی را باید از دست داد و در برابر آن چیزی را بدست آورد. به این ترتیب هر هبوط با نه آغاز می شود وهر نه با یک عصیان انقلابی را در پیش دارد. آشکار است که هر تصمیم انقلابی جرئت می خواهد ومردانگی، تنها رادمردی ها در رکاب انقلابیون راستین جوانمردی ها می آموزند. تنها عاشقان آزادی انسان و عشق انسان داشتن اند که از داشتن ارادۀ انقلابی برخوردار هستند و در رکاب انقلابیون و جوانمردان قدم می مانند؛ زیرا به قول معروف، عشقبازی کار مردان است؛ زیرا مرد آسایش که مرد درد نیست. از این رو است که هبوط با نه آغاز می شود که درد ها و رنج های بیکران راپشت شر می گذارد و با هم آغوشی درد های بیکران راه به منزل مراد می گشاید. به این ترتیب هر هبوط با نه آغاز می شود و هر نه با یک عصیان بوجود می آید و پی آمد هرعصیان یک انقلاب است که قربانی بیدریغ و بی هراس از نیاز های حتمی و لازمی هر انقلاب است.

هرچند می ترسم که متهمم نکنند و  اما باید اذعان کرد که هر انسان هبوط را به تجربه می گیرد و از گردنه های پرفراز و نشیب آن عبور می نماید. بدون تردید من هم هبوط هایی را در زنده گی بار بار تجربه کرده ام. از این که  در گذشته از چنین تکراری رها نبوده ام و بعید نیست که در آینده هم با چنین تکرار ها هم آغوش باشم؛ اما هبوط تازه یی را تجربه کرده ام واین بار از گردنۀ یک هبوط عبور کرده ام که به تجربۀ جدیدی دست یافته ام که برایم قابل لمس است. این هبوط را  نباید با هبوط آدم اشتباه گرفت؛ زیرا او آغازگر و موسس این هبوط شناخته شده است و من ادامه دهندۀ راۀ او هستم؛ زیرا او با تهور تمام اولین هبوط را تجربه کرد و بهای گزافی برای آن پرداخت. بهایی که اسلافش تا کنون از پرداخت آن عاجز است؛ اما این عجز به معنای آن نیست که من بازیچه یی در دست تقدیر باشم و مانند آدمک ها و رباط ها از خود  اراده نداشته باشم و اسیر ساختار قدرت میخانیکی باشم.در حالی که من به “من” خود آگاهی دارم و این من هستم که تصمیم می گیرم و با اراده و مصممانه عمل می نمایم؛ البته اراده یی که به قول مولانای روم بهتراست نامش را اختیار گذاشت و که انسان به یاری آن قدرت انتخاب را پیدا می کند. هرگاه خلافت و نیابتی در کار باشد و باید چنین باشد. اگر من مانند رباطی دردست این قانونمندی عام هستی باشم؛ پس اراده، اختیار و مسؤولیت در پیوند به من “من” چه معنایی می تواند، داشته باشند. اگر این من، من من است؛ باید از خود اراده داشته باشدو مسؤولانه و مستقل تصمیم بگیرد. هرگاه چنین نباشد ؛ پس من “من” جز من بدون “|من” معنایی ندارد. از همین رو است که اقبال لاهوری می گوید، تقدیر نه آن است که صورت گیرد؛ بلکه آن است که صورت پذیرد. این پذیرایی به معنای آن نیست که با جبر و اختیار رابطه ندارد و انسان مجبور مجبور و مختار مختاراست؛ بلکه انسان مجبور مختار و مختار مجبوراست. انسان درواقع در جغرافیای این دو تصمیم می گیرد و گسترده گی اراده اش شامل همین قلمرو است. استقلال و آزادی انسان در دایرۀ مذکور شکل می گیرد. راز موفقیت انسان در شناسایی این جغرافیا است و میزان موفقیت آن وابسته به مهارت هایی است که در شکل دهی ضابطه ها و رابطه های این جغرافیا اثر گذار هستند.

این جغرافیا را می توان، جغرافیای هبوط نیز خواند. این جغرافیا در هر زمانی متفاوت است واز جغرافیای هبوط آدم تا جغرافیای هبوط من فرسنگ ها فاصله است. به اضافۀ این که این جغرافیا مطلق نیست؛  بلکه نسبی است، یعنی جغرافیای هرکس متفاوت از دیگران است. از همین رو استکه هر شخص جهانی دارد که منحصر به خودش است و تنها خودش می تواند، در آن زنده گی کند و شخص دیگری حتا چند لحظه هم نمی تواند، جهان شخص دیگر زنده گی کند. هرچه باشد، انسان در همین جغرافیا ی خودش زنده گی می کند. در همین محدوده است که تصمیم می گیرد و در فراز و نشیب آن هبوط می نماید؛ اما باز هم من در جغرافیای خودم توانستم تا به جرئت تمام دست به هبوط بزنم. این هبوط بدرود گفتن عام و تام به گذشته نیست؛ بلکه نوعی پیوند به گذشته و تداوم منطقی آن پیوند است تا هرچه بهتر و بیشتر بالنده  شود. برای احتراز از عدم بالنده گی و احساس خطر رکود نفی هر دو ناممکن نیست. هبوط درواقع در قلمرو چنین نفی صورت میگیرد، از آن آبیاری میشود و در قلمرو آن اول تنزل و نرمش و بعد به سوی کمال صعود می نماید. به تعبیری دیگر این رویکرد را می توان نوعی از تفکر انضمامی عنوان کرد. این تفکر در واقع نتیجۀ غلبه بر ترس ها و سیاست زدگی ها است که هدف از آغاز این است تا این تفکر بصورت واقعی  بتواند، به انضمام تاریخ و سنت در آید، به نحو جدی با آنها گره بخورد و درگیر شود. چرا که اگر راهی به رهایی باشد ناگزیر از دل همین سنت و تاریخ و اجتماعی می گذرد که در آن پرتاب شده ایم . غیر ابزاری شدن ، انتقادی شدن و وارستگی تفکر در همین پیمودن راه حقایق تاریخی _ انضمامی است که هر چه بیشتر باید تحقق پیدا کند؛ اما نباید سطحی گرفت که به بهانۀ هراس از بریدن ها نمی توان، از دستاورد ها و پیشرفت های علمی و فلسفی معاصر بی بهره ماند و از آن در غنای این تفکر استفاده نکرد، نه تنها این که از آن ها استفادۀ اعظمی باید نمود؛ بلکه به میزان قابل ملاحظه یی از آنها برای قدرتمند شدن و غنی شدن آن بهره گرفت.    گفتنی است که انضمامی و انتزاعی دو مفهوم متقابل در فلسفه هستند. امور انتزاعی فرازمانی و فرامکانی اند؛ مانند اعداد و موجودات مجرد فاقد ماده و جسم  مثل عقل و نفس و امور انضمامی زمانی و مکانی هستند و حاوی معانی پیوستگی، گردهم آمدن و چسبنده گی است.

به تعبیری دیگر هبوط چرخ تند زمان است که انسان را پله به پله فرو می برد تا در این فرو روی ها تجارب ارزنده و آگاهی های تازه را برای صعود های پیروزمندانه  فراچنگ آورد. با به عبارت دیگر هرچند هبوط حرکت تدریجی است به سوی شدن های متعالی و اما وقوع آن یک تهور انقلابی می خواهد .آنانی که هبوط می نمایند و تنها از خویشتن خود یک باره تهی نمی شوند؛ زیرا این خویشتنی ها است که هبوط را یار و یاور است. انسان یگانه موجودی است که برای رسیدن به قله های کمال باید به استقبال هبوط برود و کمال زمانی میسر می گردد که انسان قدمه های نزولی تکامل را بپیماید. انسان یک بار هبوط کرد و از مقام انسانیت به به مقام آدمیت رسید و رسم آدم شدن را برای سایر انسان ها آموخت. این به معنای آن است که نه یک بار؛ بلکه بار بار باید هبوط کرد و تا از انسان شدن به سوی آدم شدن رفت . قبول رنج های بیکران از نیاز های اولی هبوط است و هبوط زمانی ممکن است که دردمندی و دردپروری در انسان موج بزند؛ زیرادر توفان درد ها است که انسانیت پرورش می یابد و ارزش های انسانی در او بارور میگردد. انسان دردمند است که یارای احساس درد دیگران را دارد وآنانی که رنج خوان تلخ فقر هرگز نچشیده اند، رنج مستمندان را درک و احساس کرده نمی توانند.از همین رو است که شاعری می گوید: گـریه کـردن پـیـش بـی دردان نـدارد حـاصـلـی       تـخـم را پـاس از زمـین شـور بـاید داشـتـن  و از بیدردان نمی توان توقع درد داشت.آنانیکه درد را نچشیده اند. هرگز احساس درد ندارند و از آنان همچو توقوع هم ناممکن است.

آدم زمانی که دست به عصیان زد و وادار به هبوط گردید که محیط و ماجول خود را شناسایی کرد. پس از این شناخت بود که بصورت فوری احساس نارضایتی برایش دست داد و این حالت برایش خیلی دردآلود و دردآور بود. این درد بود که آدم را سخت تکان داد وبا گزینش نه دست به عصیان زد و به مقام هبوط نایل آمد. هبوط در واقع درد های بیدرمان آدم بود که از آگاهی اش منشا گرفته بود. هبوط در واقعیت روندی است، پایان ناپذیر و با زنده گی انسان رابطۀ ناگسستنی دارد. تا زمانی که انسان است، زنده گی است و مناسبات انسانی است، هبوطوجود دارد و ادامه دارد. هبوط رشد تدریجی و تکامل پیهم انسان است که پس از هر هبوط به گونۀ جهش در او هویدا می شود. هبوط رابطۀ محکم با انسان و انسانیت دارد تا انسان را از جغرافیای صرف انسانیت به جغرافیای آدمیت نزدیک بسازد؛ زیرا ارزش های انسانیت انسان پایین تر از ارزش های آدمیت قرار دارند، در این حال نزدیک به لجن است و دورتر و دورتر از روح خدا؛ زیرا انسان مجموعه یی از لجن متعفن و روح خدا است . انسان های عادی یعنی انسان هایی که به تعبیری هنوز هم با آدم در مکان اولی اند، نیمه لجنی و نیمه خدایی اند و در فاصلۀ صفری محور y قراردارند. به هراندازه ییکه ازنقطۀ صفری y به طرف پایین یعنی منفی حرکت کند به همان اندازه از میزان انسانیت اش کاسته می شود. به همین گونه به هر میزانی که از نقطۀ صفری بطرف بالای محور y در جهت مثبت بلند رود به عکس پایین، به درجۀ آدمیت او افزوده می شود. محور y  در واقع خط هبوط آدم است که هرچند گسترده گی آن گاهی منوط به محور ایکس است و اما این به معنای آن نیست که افق پهنایی محور y محور ایکس باشد؛ بلکه گسترده گی آن نیز در افق y است.

آدم به هر میزانی که در محور وای تکامل هبوطی را می پیماید، به همان اندازه گسترده گی پیدا می نماید. از این که این هبوط بیشتر سیر نزولی دارد و ناگزیر باید پروسۀ هبوط را در محور های ایکس و وای طی نماید؛ زیرا در وای باید عمق شد و در ایکس گسترده گردید و اما در هردو هبوط کرد تا به مقام صعود نایل آمد. هبوط با آدم آغاز شد و صدها و هزاران بار این روند باید پیموده شود، تا خامی ها پخته و پخته ترشوند . بی آن که به لذت پختگی ها نایل آید و پختگی ها تیغ از دمار خامی هایش بیرون کند.  در هوای پختن های آرمانی چنان غرق و مبتلا می شود که از فرط حیرت می سوزد. و در این سوختن چون قطره یی دریا شود و اما دریایی که بر مصداق شعر مولانای بزرگ گنجایی یک کوزه را دارد. چنانکه می فرماید:  بند بگسل، باش آزاد، ای پسر!        باشی بند سیم و بند زر؟

گر بریزی بحر را در كوزه یی        چند  ُگنجد؟ قسمت یك روزه ای

كوزۀ چشم حریصان  پُر نشد           تا صدف قانع نشد، پُر دُرّ نشد

آنگاه آدم در دریای بیکران هبوط غرق شد و از فرط درد های بیکران عصیان کرد  تا بار خامی ها را از شانۀ رسالت خود فرو نهد و به مقام پختگی برسد و با این عمل نمادین رنج رهایی از خامی ها و راز پختگی ها را آموخت تا لذت سوختن را  دریافت و در کورۀ آدم شدن رمز رهایی انسان بودن را تا مقام آدم شدن درک نمود.  هبوط درواقع تراژیدین ترین سناریوی انسان در دنیا است که تا کنون کلافۀ سر درگم آن هنوز آشکار نگردیده و دانشمندان در مورد آن بسا چیز ها نوشته اند. مورخان هبوط آدم را از لحاظ تاریخی مطرح کرده و از تکامل انسان در محور نبرد حق بر باطل در نماد جنگ هابیل با قابیل سخن رانده اند . جامعه شناسان به بعد جامعه شناسی آن توجه کرده و ساختار های اقتصادی واجتماعی آن زمان اشاره نموده اند و از گندم نماد جامعۀ زراعتی و از شتر بحیث نماد ساختار یک جامعۀ دام داری یاد آور شده اند و حتا جنگ قابیل در برابر هابیل را نوعی جنگ اقتصادی ازازه نموده اند. به همین گونه فیلسوفان از آن چیز های دیگری گفته اند و آدم را انسان به آگاهی رسیده خوانده  اند که در دستگاۀ خلقت خداوند ظرفیت خلافت و پیامبری می یابد و بسریت را برای رستگاری دعوت می کند. بعید نیست که روان شناسان هم هبوط را از لحاظ روانی به بحث گرفته و به چگونگی های  زنده گی آدم و خانمش تمرکز کنند  و از اضطراب های روانی آنان سخن بگویند که سبب عصیان آدم و هبوط او  به زمین گردید. در یک تعبیر دیگر به نقش طاووس به مثابۀ عقل فعال و به نقش مار بمثابۀ نماد جهل و ظلمت اشاره کرده اند که آدم در ورطۀ دلهره افگندند و بالاخره عقل بر جهل پیروز شد و آدم از شک بیرون شد و تصمیم گرفت تا رنج هبوط را بپذیرد. این سناریوی عجیب بصورت سمبولیک نمایانگر رمز و راز هایی در مورد خلقت و تکامل انسان است که چگونه از کوره راهان تکامل عبور می نماید و تکامل شعوری را طی می نماید. این تکامل هنوز ادامه دارد و ادامه خواهد یافت . این که انسان روح خدا خوانده  شده است ، هدف از آن توانایی های خارق العادۀ فکری انسان است که روزی پرده از بسیاری مجهولات فرود افگند و خداگونگی و خلافت خود را در زمین خداوند به اثبات رساند. یاهو