صید گرفتار
چو برگی در شکنج پنجه های باد پاییزم
به خواری و پریشانی و درد خود گلاویزم
من آن صید گرفتارم به چنگ فتنهء صیاد
ترحم کی بود او را به این حال غم انگیزم
زبس از آدمان دیدم بسی ظاهر فریبی ها
سزد یک عمر اگر با شیوهء نستوده بسیتزم
مرا حب الوطن بر ذره ذره خاک میهن هست
اگر باشد هرات و کابل و یا بلخ و گردیزم
اگر خصموطن در دستم افتد کی رها گردد
که بر کین خواهی قربانیان تا خون او ریزم
ثنا را نیست، زاهد میل حرف تو نیوشیدن
که شد دیری من از بشنیدن افسانه پرهیزم
محمد اسحاق ثنا
ونکوور کانادا