زندگینامه محمد رحیم خان پنجشیری
یادداشت: دکتر خلیل وداد
تاریخ کشور ما سرزمینی که اکنون افغانستان نام دارد، کژ و جعلی نیست بلکه تاریخنگاری یا هیستوریوگرافی آن سرکاری، جعل شده و غلط نگاشته شده است.
دراین امر عقده های یک دسته و گروه حاکم، خوشخدمتی برای بیگانه گان و یا هم ردِ پذیرش تاریخ و فرهنگ بومی و اصیل این سرزمین از سوی حلقات و محافل متعصب در تاریخ معاصر افغانستان میباشد. دریغا که جعلکاری روزمره و با وقاحت و پستی انجام یافته و هنوز هم صورت میگیرد. بگفته حافظ شیرازی و چنانکه تاریخ گواهی میدهد، هنگامیکه این تاریخنگاران سرکاری وعظمت طلب در «جنگ هفتادو ملت» ناتوان میشوند و«چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند»، دروغ را جایگزین واقعیت مینمایند و در اینکارِ پلشت تاحدی پیش میروند که به دروغبافیهای خویش باور کرده و کتابهای مشکوکی چون «پته خرانه» پذیرفته و مقدس شده، یک فرهنگ، زبان و تاریخ محکوم شده و بیگانه خوانده شده و قومی و افرادی مقدس و غیر قابل انتقاد شده و برخی بدنام و محکوم میشوند. البته این فقط افرادی از رده های بالایی و سرکاری اند در حالیکه مردم عادی کشورهیچ مشکلی باهم نداشته و همیشه باهم مشترکانه زیسته اند.
بلی، ما تاریخ جعلی نداریم ولی تاریخنگاری غلط و پر از دروغ و جعل داشتیم و هنوز هم داریم.
در تاریخنگاری سرکاری ما بویژه در قرن بیست و بیست و یکم، آشکارا میخوانیم که شخصیتهای ورجاوند، پاک و فرهیخته یی بنامهای «نوکران دربار»، «غلام بچه ها»، «سقویها»، «شیرفروشان» و یا «باغی» ، «دزد» و «شورشی» برچسپ زده شده و بدنام میشوند.
برخی ها به منشأ خانوادگی برخی ناموران تاخته، آنهارا برخاسته از اقشار پست جامعه گفته و بگونه اتوماتیک و پیشداورانه آنها را ناشایست و بدکار اعلام میکنند.
از جمله شخصیتهای نامدار، فرهیخته و پاک قرن بیستم افغانستان که مورد حسادت و کینه آل یحیی و شخص نادرشاه و مورد جفا و جعل چنین تاریخنگاران سرکاری قرار گرفته، شه محمد ولیخان دروازی است. او که از پدر به پدر از سلسله شهان درواز بدخشان بود، در عین نوجوانی همراه با دهها خانزاده دیگر به دربار کابل آورده شد که در ظاهر نوعی امتیازدهی ولی در عین حال گونه یی گروگان بودن در دست عبدالرحمان خان مستبد بود، تا که پدران آنها که همه سران بانفوذ ولایات، اقوام و طوایف گونه گون افغانستان بودند، دست به قیام و مخالفت نزنند.
شه محمد ولیخان دروازی شخصیت حلیم، ورجاوند و فوق العاده پاک نفس بود که در وفاداری اش به میهن و حتی به امان الله خان تا آخر حیات وفادار مانده و به همین دلیل نهانی اصلی ولی به اتهام ظاهری «کمک به حبیب الله کلکانی در سقوط سلطنت شاه امان الله!؟» توسط نادر غدار اعدام شد. در باره شخصیت بینظیر شه محمدولیخان دروازی مهدی فرخ سفیر دولت شاهنشاهی ایران در دربار شاه امان الله خان در اسناد محرم سفارتش که سالهاست با گذشت زمان علنی شده و بنام کرسی نشیان کابل در سال ۱۳۷۰ خورشیدی در تهران از سوی مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی نشر شده، بجا نوشته است:
«محمد ولی خان چون افغان (پشتون) نیست و طایفه ندارد، متنفذ نیست، ولی شخصآً بسیار خلیق و متواضع و متین و مؤقر و تاحدی طرف محبت و میل عامه است.
درامور سیاسی از تمام رجال افغانستان اعلم و موقع شناس و مأل اندیش تر است.»
در ادامه فرخ نوشته: «محمدولی خان روحاْ با تمدن جدید موافق و مخالف نفوذ روحانیون است.»
همچنان یک شخصیت دیگری که از برچسپ بدزبانان متعصب کشور بدور نمانده محمد رحیم خان پنجشیری مشهور به آغاصاحب برادرخوانده ظاهرشاه فقید میباشد. بویژه چگونگی پیدایش وی در دربار تاکنون هنوزهم در هاله یی از ابهام قرار داشته و از سوی حلقاتی در هیأت حاکمه و متعصبان کژنگرهمواره مهر بدنامی خورده است که در وفاداری به ظاهر شاه و خاندانش درنهایت سرش را فدا کرد.
جالب است که در افواه سرکاری متعصبانه گویا مادر محمد رحیم خان پنجشیری ظاهرشاه را شیرداده بود و به همین سبب متعصبان قبیله گرا هراز گاهی پنجشیریها را به طعنه بنام «شیرفروش» نیز یاد میکردند. در حالیکه مادر محمدظاهرشاه که در سال ۱۹۲۴ نخستین بار محمد رحیم کودک را مبییند، ناخود آگاه، بگونه یی عاطفی و با محبت مادرانه بیاد فرزندش محمد ظاهر که درآنزمان در فرانسه مشغول آموزش بود، میافتد و از پدرش که پیشه ندافی داشته و درجستجوی کار بوده، میخواهد تا با این کودک (که ازوی بوی فرزند مسافرش بمشام میآید)، بخانه اش آمده، چندروزی نزدش کار کرده و بمانند.
دانشمند فرهیخته شادروان نیلاب رحیمی رییس کتابخانه عامه کابل و رییس پیشین آرشیف ملی در سال ۲۰۰۶ میلادی روزی در باره مادر ظاهرشاه (ماه پرور بیگم) بمن گفت که وی برخلاف همسرش نادرشاه یک شهبانوی مهربان بود، چنانکه پس از کشتارهای پی درپی و بیرحمانه عدالتخواهان ضد انگلیسی مانند برادران چرخی وبویژه اعدام محمدولیخان دروازی وغیره، این خانم و مادر با احساس چادرش را از سرش برداشته و با سر برهنه از نادرشاه خواهش میکند، که بس کن بلحاظ خدا دیگر اینهمه خونریزی را و گناه بیگناهان را بگردن مگیر.
بلی تاریخ کشور ما بسیار غنی و پررنگ بوده ولی تاریخنگاری ما پر از سیاهی ها، جعلیات و کژنویسیهای عمدی است، چنانچه درباره یک سلسله رویدادها و اشخاص نامور، یا عمدا دروغنگاری شده و یاهم پیرامون گوشه های ناشناخته تاریخ آنهم تاریخ معاصر کشور سکوت عمدی شده است.امید که تاریخنگاران کشور بویژه نسل جوان کشور در این راستا مسؤلیت تاریخی خودرا صادقانه انجام داده و تصویر بهتر و واقعی تاریخ کشور را بازتاب دهند.
ولی چنانکه در بالا تذکر رفت، سخن اصلی این نبشته پیرامون یک شخصیت دیگر عمدا فراموش مانده تاریخ معاصر افغانستان محمد رحیم خان پنجشیری که از سوی ظاهرشاه بنام برادر و «آغاصاحب» خطاب میشد، است که از خامه انجنیر صاحب احمد خان آستانه داماد، خویشاوند و همروستایی اش میباشد که بنابرتقاضای خودم با عکسش در دسترسم گذاشته است.
البته این دو شخصیت ازبعدهای گونه گون مانند منشا خانوادگی وغیره ازهم بسیار متفاوت اند. شه محمد ولیخان نظر به خاستگاه اجتماعی، استعداد خداداد و برمبنای آموخته هایش مرد باصطلاح سیاست و شمشیر بوده در مقامهای بالای دربار اعم از وزارت خارجه، وزارت حربیه، وکیل و قایم مقام سلطنت و نماینده تام الاختیار امیر امان الله خان در اروپا و امریکا کارهای مؤفقانه کرده بود و مرامم از ذکر خیر این بزرگمرد فقط یادآوری از کارنامه های این انسان والا میباشد.
درحالیکه محمد رحیم خان پنجشیری روستایی زاده یی بود که مادرشاه آینده افغانستان (ماه پرور بیگم همسر نادرخان و مادر ظاهرشاه) فرزندش خواند و وی نیز از سوی خویش تا آخر زندگی به این فرزند بودن و وابسته بودن به خاندان شاهی پایدار و وفادار ماند، تاکه دژخیمان امین در نخستین روزهای کودتای ثور اورا تیرباران نموده و ملکیتها و داراییهای او و دیگر اعضای خاندان سلطنتی را غصب نموده و بخشی را مستقیما به حساب خویش زدند.
اینک با سپاس از انجنیر صاحب احمد آستانه متن نبشه شان پیشکش خوانندگان میگردد. البته اشتباهات تایپی و نوشتاری متن با خواست و اجازه انجنیر صاحب (در داخل قوسها) تصحیح شده اند.
*****
نوشته: انجنیر احمد آستانه
مرحوم محمد رحیم خان پنجشیری
سيرما سازنده ى تاريخ ماست
سيرتاريخى كجا از ما جدا ست
تولد اين خجسته این انسان محترم (محمدرحیم خان)، در سال ١٢٩٦هجرى خورشیدی صورت گرفته وزادگاهش آستانه ى پنجشير مى باشد، جايیكه دردرازناى زمان افراد دانشمند، عدالت پسند و روشن ضميرى از آنجا برخاسته اند. محمد رحيم يك مسلمان مومن، خداپرست، مردم دوست، شريف و متواضع بود. اسم اش نه تنها شهره پنجشير بلكه افغانستان شمول بود.
او دوره ى طفوليت را (مانند بیشترینه کودکان) سرلچ و پا برهنه، كرباس به تن، بارنج و نادارى و بیماریهای گونه گون تا رسيدن به دوره ى مدرسه یعنی رفتن پيش ملای مسجد (روستا) و پاى گذاشتن به كوچه سپرى كرده بود.
پدرش عثمان بابه که خداوند مغفرتش كند، انسان زحمتكش و پركارى بود. كار كردن، رنج كشيدن، باگًوشت و پوست و استخوان هر موجود زنده ى آميخته شده است، ولی عثمان بابه مرحوم بادرك اين مسئله معتقد بود كه اگر انسان بتواند بصورت هدفمند كارهاى بيشترى را بخود تحمل كند و خود را در برابر هجوم مشكلات مقاوم بسازد، میتواند به خود و ديگران منفعت رسانده و به آرامش خاطر ولذت هاى بيشترى برسد- (بنابراین وی شخصاْ) خیلی سختکوش و زحمتکش بود. چنانچه زنده ياد بابه عثمان پيشه ى ندافى كه یکی از پیشه ها و فنون شایسته همان زمان بود را نيك ميدانست.
او در فصلهای بهار، تابستان و خزان مصروف زراعت و دامدارى بوده و زمستانها را بیشتر در كابل سپرى کرده وبا كمان ندافى دستمزدى حلال بدست میآورد.
دريكى از زمستانها كه محمد رحيم هفت سالى بيش نداشت، با پدر به كابل مى آيد كه تصادفاً درباغ عليمردان دروازه یی باز مى شود و بانوى فرشته خویی (ماه پرور بیگم) مرد دهاتى با كمان ندافى در شانه را با کودکی كوچك ميبيند. این بانوی معظم آنها را صدا کرده میگوید که من به ندافى ضرورت دارم، خوشحال مى شوم كه با اين طفل معصوم تا ختم كارتان (که نسبت ازدیاد کار شايد هفته یی را در بر بگيرد) باما باشيد.
اينجا بود كه محمد رحيم با آن بانوى بافضيلت، باتقوا و نيك سرشت مادر محمدظاهر (و فرزند دیگرش محمد طاهر) كه درآن زمان هردو در فرانسه مشغول آموزش بودند و پدرشان نادرخان سفيرحكومت شاهي امان الله خان درآنکشور بود، آشنا میگردد. اين بانوى باطهارت و قرآن خوان همراه با دو دخترش كه بعدا يكى خانم سردار محمد داوود وديگرى خانم سردار محمد نعيم شد در كابل در خانه پدرى شان زنده گى ميكردند.
در مدتيكه بابه عثمان مشغول كار بود اين شهبانو نيك بين و خوش قلب در وجود اين كودك هفت ساله استعدادهاى تحسين آميزى را دیده و لازم دانست كه فرزند بخواندش واز پدرش خواهش کند كه اگر رضايت بدهد، نزدش مانند فرزند بماند و شامل مكتب شود. پدر باخوشحالى مى پذيرد و محمد رحيم جز خانواده ماه پرور بیگم شده و بکمک این بانو به مكتب حبيبيه شامل ميشود.
بعدها در دوره زمامدارى امیر حبيب الله كلكانى خانواده نادرشاه را بخاطر امنيت شان در ارگ تحت نظر نگاه ميدارند. تنها در وقت ضرورتهاى عاجل به اين فرزند خوانده اجازه داده مى شد، که (نزد شان به ارگ) رفت و آمد کند.
حالا، خلص كلام مى آيیم بدوره ى محمدظاهرشاه كه محمد هاشمخان صدراعظم حکومت بود.
تازمانيكه ملكه در قيد حيات بود پسر خوانده اش را مثل فرزند واقعى خويش پرورش و محافظت میكرد. حالا زمانيست كه فرزند خوانده ى با استعداد و دوستداشتنى اش به صنف دهم، رسيده است و معلمانش از ذكاوت وهوشمندى اش تعريف ميكنند و همچنان زمانيست كه ملكه از سلامتى خوبى برخوردار نيست. او روزی پسرش اعلیحضرت محمدظاهرشاه را بحضور خود ميخواهد وبه وی سفارش ميكند: كه ” پسرم چنانکه میدانی تو يگانه پسرم هستى، محمد رحيم پسر خوانده ى من است، دوستى ومحبت من به هردوى شما يكسان است، اگر ميخواهى كه مادرت تا زنده است خوشحال باشد و بعد از مرگ روانش شاد باشد، برادرت را كه محمد رحيم است هميشه راضى و خوشحال نگهدار، اين است آرزوى مادرانه ى من. موفق وكامياب باشى!”
از اينجاست که محمد رحيم خان يار و ياور و مصاحب حضور مى شود و (یکی از اشخاص) اختیاردار وزارت دربار سلطنتى و شعبه ى شخصى (شاه) در موجوديت وزير دربار سردار احمدشاه خان كه ماماى اعلیحضرت (ودرضمن خسرش یعنی پدر ملکه حمیرا بود)، میشود. البته در اینمورد ازسوی صدراعظم سردار محمد هاشم خان (كاكاى پادشاه) فرمان كتبى صادر شده بود که در آن ازجمله چنین آمده بود: “تمام امور ومصارف وزارت دربار و شعبه شخصى به ملاحظه ى ص. محمد رحيم خان رسانده و قابل اجرا گردد .” از همانجا بخاطر اين اطمينان و بار سنگين و پراز مسؤليت و تراكم كار، مكتب را از صنف دهم رها کرده شامل خدمت دربارمى شود.
محمد رحيم خان را بخاطر اخلاق و تواضع ذاتى اش در میان درباریان، فاميل و رفقايش بنام آغاصاحب خطاب وياد میكردند، آغاصاحب در رفاقت و دوستى بى همتا بود، روادارى واحترام به مخاطب، دورى از ابتذال، صلابت واعتماد به نفس ذاتى (كه توأم با شکسته نفسی خاصه اش) بوده وهرگز کسی را در برابر حضور استوارش كم نمى انگاشته و بلنداى حضورش را بر كم انگارى و نفى ديگران نمى افراشت. او يك انسان نژاده ومهربان وهميشه برازنده و آراسته یی بود که وظيفه اش را مقدم از هر چيز ديگرى میپنداشت. (
محمد رحیم خان خصوصيات اخلاقى بینظیر داشته با رياكارى وتظاهر بيگانه بود. صراحت و بى پروايى اش در اظهار عقايد گرچه دشمنانى اندوخته بود، اما حرمت و ارزشى را هم برايش کسب كرده بود. او همیشه از ادب، نزاكت و خوش رويى كار ميگرفت، گفتارش سنجيده و آميخته با احترام بود. البته چنین سجایای نیک باعث حسادت، رشک و کینه برخی محمدزاییها و برخی فرهنگیان متعصب میشد).
مانند گفته شاعريكه مى فرمايد:
زكعبه آيم و رشك آيدم به خوبانى
كه از زيارت دلهاى خسته میآيند
رفتار واعمال مرحوم محمد رحیم خان گواهى اين بود كه در عين خدا پرستى تمام اوقات خويش را در پهلوى تراكم كارهايش صرف خدمت به مردم ميكرد كه البته اين خودش افضل عبادات است. علما، دانشمندان و روشنفكران اسلام معتقد اند كه افضل عبادات عملى است كه لزوم وشايسته گى آن بر ديگرعبادات واجب وترجيح داشته باشد، مثلاً اگر كسى بتواند بدَمى و يا قدمى ويا دَرى عده یی را از پريشانى نجات دهد، افضل عبادات را بجا آورده است. (و او از همین زمره بود).
يقين دارم اشخصيكه اورا میشناختند ونظر خاصى از بخل و حسد به وى نداشته اند، همه با من متفق القولند.
ناگفته نماند كه او درتمام سفر هاى داخل و خارج از كشور با اعلیحضرت (محمدظاهرشاه) همراه وهمسفر بود، چنانچه در سفر آخرش در ایتاليا كه به كودتاى سردار داوود در سرطان ۱۳٥٢ انجاميد، محترم محمد رحيم خان (با شاه در آنجا) بودند.
شادروان محمد رحیم خان يك ماه قبل از كودتاى تره كى و امين بكابل آمده بود. او آمده بود تا با همان شورو شوق و با نگاه پر از اشتياق بوسه ى ديدارى نثار كوه وبرزن ديار خود كند، مگر بادريغ و درد كه سر نوشت اش بدست مزدوران بيگانه رقم خورد و جام شهادت نوشيد.
شهادت اين بزرگمرد همراه با موسى شفيق آخرين صدراعظم نظام شاهى در شب يازده ثور ١٣٥٧ در پوليگون قواى چهار زرهدار بعد از دوازده شب كه تصادفاً زنده ياد دين محمد برادر (احمدشاه مسعود) قهرمان ملى كشورما در آن شب نوكريوال آنجا بود، رخ داده است.
دانشمندى ميگويد: اگر انسان در جسم خود فانى است در عمل تاريخى خود ماندگاراست .
اين بود مختصرى از تولد تا شهادت مردى باكمال صداقت و راستى (بنام محمد رحیم خان).
درختام از عنايت دوست داران اين مرد با فضيلت برخود سپاسگزارم و از اصلاح لغزش ها خرسند و سپاسدار!
******