زاده هایی از زن ولی دشمنان جان او
وحشیا، ترسی ز روی و موی و آوازم چرا؟
از زنی پیدا و زن پرورده آبای ترا
کاش بودی زاده ، بیجان و صدا از مادرت
تا بُدی بیگانه با موی و رخ آن سرورت
موی و روی و آن صدای زن بپرورده ست مرد
وای بر تو دشمن مادر ،که این ست سخت درد
چشم ودست شیر خوارست بر رخ و بر موی مام
نا سپاس، اندر نبردی از چه با مادر مدام ؟
نیست در تو خصلت انساني و درنده ای
باعث ننگ زمان و نزد زن شرمنده ای
زن چراغ خانه و در اجتماع نیمی مقام
منکر این حرف را اندر صفت آدم مه نام
باد مرگ اش آنکه نادانی ،حکمفرما نمود
آتش اندر جان خلق و بانوی آنجا نمود
همچو آن سیل گرسنه درغل و زندان شود
دامنش در آتشِ بس قاتل و نادان شود
مهرو ولیزاده اگست ۲۰۲۴