جانبداری وآفریدن تاریخ فرمایشی وسیاسی!؟
پرونده ی ناپدید میر اکبر خیبر و تذکر چند نکته
نویسنده محمد عالم جمال
1 ـ همه ما باکارهای پژوهشی جناب صبورالله سیاه سنگ آشنا هستیم. سیاه سنگ، دراین سالهادرعرصه های گونگون قلم وقدم زده است وشالودۀ پژوهش های خویش را درقالب کتاب با ادبیات رسا، زیبا، دل انگیز وسچه تقدیم خوانندگانش کرده است؛ اما درمورد «پروندۀ ناپدید میراکبرخیبر»، اثرجدیدش خوانندگان را دچار یک نوعی دلهرۀ جانبداری وآفریدن تاریخ فرمایشی وسیاسی کرده است. 2 ـ در«پروندۀ ناپدید میراکبرخیبر»، جناب سیاه سنگ درنقش دادستانی ظاهرشده است که تنها ورق های دوسیه مدعی را نوشته است وبه مدعی علیه یا اصلاً نپرداخته است ویا هم اگرپرداخته بیشتر حاشیه یی وسطحی است. اگریکی دومورد دفاع یاران مدعی علیه را بازگوکرده آنهم بیشترتوصیف نامه است ونه تحلیل وپژوهش. کتاب درحدودپنج تاهشت درصد به بازتاب نظریات مدعی علیه اختصاص یافته وبقیه حرف وحدیث مدعی است وهیچگونه توازنی درآن به چشم نمی خورد. اگردریک جمله خلاصه کنیم، جناب سیاه سنگ، کارمدعی
علیه را به خداوند بزرگ سپرده وازکنارش ردشده است. 3 ـ کتاب با همه جستجو وپژوهش دامنه دار، گرهی را از«پروندۀ ناپدید میراکبرخیبر» نگشوده وهیچ گامی درحل معمای قتل نبرداشته است. به نگراین ابجد خوان، صرف یک گرۀ جدید به آن افزوده است. کتاب بیشتربه بازنویسی روایاتی پرداخته که سالهاست دررسانه ها دست به دست می شود وهیچ چیزجدید به آگاهی خوانندگان نیفزوده است. ولی نقل این روایات طوری چیده شده که ازیکسو نگری نسبت به رهبران حزب دموکراتیک خلق فرانرفته است. 4 ـ چیزی که درشان نویسندگی جناب سیاه سنگ، گنجایش نداشت وندارد، بازنویسی روایات مضحک وتعرض به حریم شخصی وخصوصی مدعی علیه است که هم به جایگاه نویسنده آسیب زده وهم به ارزش کتاب لطمۀ سنگین وارد کرده است. 5 ـ با وجود معما جلوه دادن مرگ مرحوم میراکبرخیبر وهنگامه برپا کردن تا عرش ملکوت، این پرونده چندان ناپدید هم نیست. به اعتراف رهبرحزب اسلامی آقای حکمتیار ونوشته های آقای مرحوم وحید مژده یکی ازتحلیلگران وابسته به حزب اسلامی که سپس به طالبان پیوست، مرحوم خیبر را دوتن ازتروریستان شهری حزب اسلامی به قتل رساندند واین مساله به طوروسیع دررسانه ها ومطبوعات منتشر شده است. تنها می تواند حرف برسر تبانی تعدادی دیگردراین قتل باشد که آن هم روشن است. کی از قتل خیبر بهره ی سیاسی برد؟ کی کودتا کرد؟همه چیزروشن است. این تبانی نه تنها درقتل خیبربین حزب اسلامی وحلقه ی ازرهبری حزب دموکراتیک خلق وجود داشت، بلکه درقتل علی احمدخرم وزیر پلان رژیم محمد داود،کودتا علیه خودجناح خلق ومراجعه حکمتیار به سفارت امریکا دراسلام آباد درمورد کودتا علیه نورمحمد ترکی نیز ثبت وضبط تاریخ شده است. وقتی عامل یا عاملان قتل خود اعتراف کرده اند وبرهان وشانزول قتل را هم نوشته اند، چرا آدرس های عوضی را زیر نام پژوهش تحویل خوانندگان بدهیم؟ وبرای سپید وسیاه نشاندادن جنگ فرکسیونی درداخل یک جناح این همه دست وآستین بربزنیم؟ چند نکته هم درمورد نوشته های عریض وطویل یاران مرحوم میراکبرخیبر: درنوشته های مریدان، ویاران مرحوم میراکبروحلقه ی که میان یک جناح حزب،محمد داودخان، نشنل عوامی ملی پشتون های پاکستان وبیرون میانجی و واسطه بود وخیبرهم بیشترازجناح پرچم، جزئی از این حلقه بود وروابط تنگاتنگی با محمد داود خان داشت، هیچ واقعیتی نهفته نیست. اگربه تعداد انگشت یک دست آدم های دخیل درسیاست ومراودات بیرونی باشند که همه آنچه را انجام داده اند به مردم وتاریخ اعتراف وبازگو کرده باشند؛ این از نادرات تاریخ نویسی حزبی ما است. هنوزروشنفکر وکنشگرسیاسی ما حاضر نشده است آن چه را واقع شده بیان کند ودرنوشته های یاران وحواریون مرحوم میراکبرخیبرقطعاً چنین چیزی دیده نمی شود. آن چه درنوشته های فرکسیون باقی ماندۀ مرحوم خیبرمی خوانیم، به خیبری برمی خوریم که شخصیتی بود بین انسان وفرشته وفرشتگی آن برانسان بودنش می چربید، چهرۀ چندوجهی
داشت،ضد کودتا وکودتا بازی بود، به انقلاب اجتماعی باورداشت، ملی گرا بود، مستقل بود وازدنباله روی بیزار،چهرۀ مستقلش بیشترازگاندی، نلسن ماندیلا، تیتو، سکارنو، انورخواجه، کیمل سونگ، چه گوارا… می درخشید، مسلمان پاک وحافظ قرآن بود، ومبرا ازفرکسیون بازی…. واقعاً چنین بود؟ اگر چنین بود، ای وای برما که چی بیخبرانیم که نتوانستیم ازاین عجایب المخلوقات نیمه انسان ونیمه فرشته بهرۀ بهینه ببریم! وشخصیتش را به قبله ی آمال وآرزوها تبدیل کنیم! دربخش دیگرهمین نبشته به بررسی این ادعاها خواهم پرداخت.
*** بیشتربخش های کتاب جناب داکترسیاه سنگ گرامی، به نوشته های مرحومان عبدالقدوس غوربندی، داکترمحمد اکرم عثمان، بارق شفیعی، سلیمان لایق وذواتی که هنوزدرقید حیات اند؛ مانند: عبدالصمد ازهر، ذبیح الله زیارمل … و تعدادی ازهمان حلقه معروف محمد داودخان که بین چند جناح میانجی بودند، اختصاص داده شده است. خوب جناب سیاه سنگ برحسب شیوه ی نگارشش همه رادرج کتاب کرده است. درحالی که به مخالفان درکتاب جای مناسب داده نشده است. درنوشته های یاران مرحوم خیبرویاران محمد داود خان که خیبرنیزدرحیاتش درآن جمع بود،نقاط نظرمشترک فراوان وجود دارد. واین خوانش یکسان ازمرحوم خیبرنشان می دهد که سناریو برای تدوین کتاب با دوستان پیشاپیش شریک شده بود. دراین نوشته ها ومصاحبه ها ذاب های به مرحوم خیبر،چسپانده شده است که فاقدش بود. خاستگاه این تراوش های ذهنی یکسان را خصومت های فرکسیونی،موضع سیاسی مخالف،تعلقات تباری، قبیله یی وقومی به وجود آورده است تا اصول، تفکرحزبی،موضع گیری ایدئولوژیک چپ وبه قول دوستان ملی گرایی. گویا یاران خیبرفقید سوگند خورده اند که یک راست هم درموردش نگویند. همان زبانزد معروفی که «ما زندۀ خوب ومردۀ بد نداریم» بیشتردرحق خیبرلحاظ شده است. خیبرمرحوم، اسطوره نیست که برایش تامات ببافیم.اوبه واقعیت تاریخ سیاسی دهه های نزدیک ما متعلق است وهمه یا بخشی ازنسل پیشین خانوادۀ چپ با زندگی سیاسی وکارنامۀ اوآشنا هستند. نباید در«پس پیری» دنبال تاریخ سازی های جعلی وتحریف تاریخ باشیم. یک دید گذارابه زندگی خیبرفقید می تواند مشت گره خوردۀ «خیبریست ها» را بازکند:
1 ـ ضد کودتا بودن استاد
مرورکوتاهی به زندگی سیاسی مرحوم خیبرمی رساند که عمرشریف استاد بیشتربه کودتا گری وکودتابازی گذشته بود. سروصداهای شرکت استاد درکودتای خواجه نعیم خان که درپشت آن محمد داود خان قرارداشت پای محصل دانشکدۀ نظامی را به تحقیق کشاند. چون مربی قوی
بود، برای استاد مزاحمتی پیش نیامد؛ مرحوم خیبرمی خواست حین توزیع گواهی نامه فارغان دانشکدۀ نظامی، شاه محمود صدراعظم را به قتل برساند، تا ولینعمتش به نخست وزیری برسد. این ترورنافرجام پای استاد گرانقدررا به زندان کشاند وپس ازنخست وزیری محمد داود خان اززندان بیرون شد؛ استاد پیش از تاسیس حزب دموکراتیک خلق افغانستان «سازمان انقلابی اردو» را به کمک «جی.آر.یو.» ومحمد داود خان پایه گذاری کرده بود که هدفش کودتای نظامی بود. چی منظوری دیگری استاد از ایجاد سازمان نظامی داشت؟ مریدان مرحوم خیبربا همدستی او و«جی .آر.یو.» علیه محد ظاهرشاه کودتا کردند وداود را به قدرت رساندند که منجر به سقط روند تدریجی اصلاحات سیاسی شد ونقطۀ آغازی بحرانی شد که مردم درچند پسین با نابودی همه هست وبود شان تاوانش راپرداختند ومی پردازند. شایعۀ قرین به واقعیت وجود داشت که اموروزارت داخله ی سردار وجمهوری ارستوکراتیک اورا را درپشت پرده میراکبرآغا انجام می دهد. خیبر ازروزتاسیس رژیم کودتایی تاپایان درخدمت یک رژیم کوتایی شمشیر زد وتا جای پیش رفت که دردوراهه مخالفت با رژیم ویا حمایت ازآن جانب مرشد را التزام کرد. این تاریخ است. می شود تاریخ را با افسانه وحب وبغض شخصی نسبت به افراد تغییرداد؟ کجای کاروایی سیاسی خیبرفقید درمخالفت باکودتا وکودتا بازی گره می خورد؟ یک راست درضد کودتا بودن میراکبرفقید وجود دارد وآن این است که مرحوم خیبرضد کودتا علیه داود خان بود وهمین. چون خیبرازجوانی تا میان سالی درخدمت به داود خان شمشیر زده بود واگر سردار به آغا امرمی کرد «بمیرد، حداقل چشم های خود را می بست». ازهمین بابت القاب ضد کودتا به یک کودتاچی حرفوی بخیه شده است. یکی ازمریدان استاد خیبربه نام مستعار«فتح» که توصیف نامۀ بلند بالایی درضد کودتا بودن استاد دراین کتاب نوشته است، به مشورۀ استادش شبکه ک.ج.ب. را زیر نام « شعاع» درکابل رهبری می کرد ووظیفه این کمیته ترورمخالفان وتعقیب عناصرمشکوک ضد شوروی وشاید هم ضد سردارداود بود. یکی دیگرازحلقۀ میراکبرخیبر وازمریدان سردار،شادروان داکترمحمودی راکه مخالف «استبداد صغیر» بود،اختطاف کرده بود واماداکترفقید ازچنگش رهایی یافت. ولی با دریغ درزندان چنان شنکجه شد، که اندکی پس ازرهایی اززندان جان سپرد.
*** 2 ـ مساله استقلال وعدم دنباله روی استاد مرحوم
شاگرد وفادارمرحوم خیبر، جناب داکترمحمد اکرم عثمان نویسندۀ نامدارکشور، هم دررومان تاریخی وسیاسی «کوچه ما» وهم درگفتگوبا جناب داکترسیاه سنگ، که دربرگ هایی ازهمین کتاب بازتاب یافته است، یکی ازاختلافات اساسی وبنیادی مرحوم خیبروفرکسیون خودش را با
مرحوم ببرک کارمل وسایراعضای رهبری جناح پرچم، اختلاف برسرحفظ ویاانحلال جناح پرچم واستحاله آن درحزب انقلاب ملی محمد داود خان می داند. حال بگذریم ازنوشته های نویسندگان غیرحزبی وتاریخ نگارانی که مرحوم خیبررا گماشتۀ محمد داود خان درجناح پرچم حزب دموکراتیک خلق افغانستان وازاین بیشتراستاد را عضو ادارۀ ضبط احوالات دورۀ صدارت محمد داود ومصئونیت ملی ریاست جمهوری او می دانستند. یک پرسش ازمُریدان استاد، این است که کجای منحل کردن واستحاله یک حزب چپ،معتقد به مبارزۀ طبقاتی وجهان وطنی زحمتکشان به سود حزب سردارویک حاکمیت ارستوکراتیک با ویژگی های استبداد سیاسی ـ قومی، استقلال وعدم دنباله روی است؟ بدون این که مساله شرکت دریک جبهه با رژیم با حفظ ارزش های ایدئولوژیک وسیاسی حزب مطرح باشد. دوستان چی نشانی ازاستقلال وعدم دنباله روی استاد گرامی را دراین طرح می بینند؟ استاد مرحوم، به جزوابستگی کامل به محمد داود ونماینده اودرحزب، جزئی ازحلقه ای بود که افراد این حلقه، میانجی رابطه محمد داود خان،حزب عوامی ملی پشتون های پاکستان، وحلقه های استختباراتی سفارت شوروی را در کابل تامین می کردند. محترم جمعه خان صوفی یکی ازدوستان بسیارنزدیک حلقۀ استاد به این موارد پرداخته است که چگونه ازطریق این فرکسیون به ک.ج. ب. وصل شده است. ضیاع وقت خوانندگان خواهد بود، که همه اسناد را دوباره نویسی کنم وخوانندگان خود می توانند سری به این نوشته ها بزنند. جناب جمعه خان صوفی، به تکراررابطه بین فرکسیون مرحوم خیبر، شبکه جاسوسی شوروی درمیان خان ها وفیودالان پشتون پاکستانی وحاتم بخشی کلان پولی از طریق همین شبکه به فیودالان پشتون را تذکرداده است. کجای این روابط مستقل بودن وعدم دنباله روی مرحوم خیبروفرکسیون اورانشان می دهد؟ این که یک عضو رهبری حزب، پیرو داعیه ی جهان وطنی زحمتکشان،استاد تئوریک ونظریه پرداز حزب چپ انقلابی درقبله بدلی داود خان ازشوروی به امریکا وتصفیه چپ ازدرون رژیم « درمیان دوسنگ گیرمی افتد»، مشتش بازمی شود وهمه را یکسو می گذارد وبه مراد، پیروپیشوا می پیوندد،ناشی ازاستقلال طلبی است یا ازدنباله روی به رهبرکودتا؟ حال من قصد ندارم اشتباهات چپ را توجیه کنم که موارد بیشماراند واین ابجد نویس هم به هیچوجه مبرا ازآن نیست؛ اما مساله برسراستقلال وعدم دنباله روی رهبری از« رهبران حزب» است. چرا به همان اپیدمی که خود محکومیم دیگران را به تازیانه می بندیم؟ دوستان مرحوم خیبر، یک دنباله روی را می کوبند ودنباله روی دیگررا توجیه می کنند. درحالی که دنباله روی مخالفان مرحوم خیبر، براساس مبانی اندیشه های جهان وطنی زحمتکشان وداعیه چپ آن روزبیشترتوجیه تئوریک وسیاسی دارد تا دنباله روی ازیک فرد مستبد وبانی« استبداد کبیروصغیر». مرحوم خیبرودوستانش همزمان به دو دنباله روی باورداشتند ودارند: دنباله روی ازمحمد داود خان ودنباله روی ازسیاست های اتحاد شوروی مرحوم. وقتی خط منافع رژیم استبدادی( نه منافع ملی) ازخط منافع منطقه یی شوروی جدا شد،
خیبر ویاران گویا دنباله روی یک قطبی را برگزیدند؛ اما این ظاهرمساله بود، مریدان وحواریون مرحوم خیبر دررژیم پس ازشش جدی وحضورنظامی ارتش اتحاد شوروی درکشورازسکانداران اصلی قدرت، مرجعیت سیاسی وهمه کاره بوند ودرفرجام هم فرکسیون شان از طریق ک.ج.ب. برقدرت تکیه زد. این ادا واطوارملی گرایی واستقلال طلبی جزاشک تمساح ریختن چیز بیشترنیست. چون نه شوروی وجود دارد ونه چین سلام را وعلیک می گوید. همین« مستقل ها» یک شبه ازخادمان سرسپردۀ ک.ج.ب. به همکاران سیا ارتقای مقام یافتند وبه مشاوران سیاست فرهنگی حاکمیت های دست نشاندۀ امریکایی برگزیده شدند. وازتوجیه گری یک اشغال به توجیه گراشغال دیگرپرداختند وماهانه هزاران دالرازکیسه سیا معاش واجرت بابت چپ کوبی شان دریافت می کردند. این دوستان می پندارند، می شود اززیرریش تاریخ ومردم خرسوارگذشت. ودرآن مقام ها ی استعماری هم جزنفرت،خصومت قومی، تباری، زبانی، فرهنگی وخلق بحران وتنش در روابط جوامع واقوام برادرچیزدیگرکشت نکردند که مردم آن را درو می کنند. همان وضعی که برسرحاکمیت حزب آورده بودند، برسررژیم دست نشاندۀ امریکایی نیزآوردند. پناه می برم به خداوند خرد ازشراین «مستقل ها»!
***
3 ـ تعلق جناب مرحوم خیبربه ملی گرایی
ملی گرایی به گروه ها، نهادها، جریان ها واحزابی درادبیات وجامعه شناسی سیاسی اطلاق می شود که: به آزادی، استقلال، حاکمیت ملی، تمامیت ارضی، رشد مستقل ملی، ناوابستگی وعدم دنباله روی معتقد بوده ودرمناسبات بین المللی دارای قضاوت آزاد باشند. تئوری ملی گرایی بعداً فربه ترشد و نوگرایی( انسان گرایی،تکثرگرایی وعرفی گرایی) به آن افزوده شد وملی گرایی مدرن شکل گرفت. ملی گرایی دریک دولت ملی( حکومت، کشور، ملت) وجغرافیایی سیاسی معین تعریف می شود، نه دردوویا چند کشوربرمعیارتباری وقومی. جامعه برادرپشتون درپاکستان، پاکستانی است وملی گرایی اش درهمان جغرافیه معنی ومفهوم پیدا می کند وازجامعۀ برادرپشتون افغانستان درافغانستان درجوار همه جوامع واقوام برادردیگر می تواند ملی گرایی را به نمایش بگذارد. گره زدن اتحاد پشتون های افغانستان وپاکستان به ملی گرایی، نه ملی گرایی، بلکه قومگرایی صاف وساده است، زیرا هم در پاکستان وهم درافغانستان جوامع واقوام گوناگون زندگی می کنند. البته داشتن تعلقات فرهنگی وزبانی جامعه ی برادرپشتون دردوکشورمساله جدا است. ویک جامعه با ویژگی های مشترک فرهنگی
دردودولت ودوکشورنمی تواند، یک ملت باشد.همانطوری که جوامع واقوام دیگربا ویژگی های فرهنگی وزبانی مشترک درکشورهای مختلف یک ملت نیستند. محتوای برنامه وآیین نامۀ حزب دموکراتیک خلق افغانستان، روش ها وشیوه های کارحزب، پیوند های منطقه یی وبیرونی، تاریخ سیاسی حزب ازآغاز تا فروپاشی حاکمیتش ودرگیرشدن دربحران فکری وسیاسی همه مبین این مساله است که این حزب به خانوادۀ احزاب چپ انقلابی، گرایش سوسیالیستی ومعتقد به داعیۀ جهان وطنی زحمتکشان که بعداً سویتیزم هم به آن افزوده شد، بستگی داشت. حال این داعیه ها چی قدر درست اند ویا خیرموضوع بحث ما نیست. درهمان کنگرۀ نخست حزب ازکمیتۀ تدارک صف ملی گراها(غبار، فرهنگ وسایرین) جدا شد؛ اما میراکبرخیبرمرحوم، درصف نیروهای انقلابی چپ قرارگرفت یا جا داده شد. وقتی حزب به دوجناح تقسیم شد، خیبردر جناح پرچم جا سازی شد وازآغازنشرجریدۀ پرچم تا متوقف شدنش جریده درانحصارمیراکبرخیبربود، خودش صاحب امتیاز ویکی ازهمکارانش ازحلقۀ خیبرمدیرمسئولش بود. خیبردرنشرات جریده درکنار خط داعیه انقلابی وجهان وطنی زحمتکشان به تاسی ازسیاست های داود خان داعیۀ پشتونستان را درنشرات جریده پررنگ ساخت وحزب را برخلاف اصول طبقاتی اش درداعیۀ اتحاد قومی کشاند. تیم خیبر، زیرتاثیرسیاست های محمد داود خان به جای حمایت ازهمه زحمتکشان پاکستان به حمایتش از فیودالان پشتون پاکستان پرداخت که هرکدام ده ها دهقان مظلوم پشتون را بیرحمانه مورد استثمارقرارمی دادند. خیبروتیمش پیش ازتاسیس حزب به داعیه پشتونستان محمد داود خان پیوسته بودند و داعیه ودغدغه ی پشتونستان را درافکارجوانان حزبی ترزیق کردند و می خواستند ازطریق جریده روند فکری حزب را ازداعیه طبقاتی به پشتونستان خواهی منحرف کنند و بدینترتیب پای حزب را درداعیه پشتونستان بستند. وهمین پشتونستان بازی خیبروخیبریست ها درفرجام خط درشت شکست سیاسی،نظامی وفروپاشی حاکمیت حزب را رقم زد. همه میدانیم ومی دانند که جغرافیه افغانستان کنونی با توافق انگلیس ها، روس ها ساخته شد وحاکمیت امیرعبدالرحمان خان با توافق هردو بر این جغرافیه تحمیل شد. مرزهای شمالی را تا غرب روس ها وانگلیس ها تعیین کردند ومرزهای غرب،جنوب وشرق را انگلیس کشید ودرپای آن معاهدۀ ننگین مهرامیردست نشانده شان را گذاشتند. این مرزکشی ها جوامع واقوام برادرازبک،بلوچ، پشتون، پشه یی، تاجیک، ترکمن و… در دو ویا چند کشور تقسیم کرد. اگرآن مرزها استعماری است که هست. چرا اتحاد جامعۀ برادرپشتون دردوکشورداعیه ملی است واتحاد دیگران با جوامع شان درفراسوی مرزها ضد ملی؟ معیار وواحد اندازه گیری این ملی وضد ملی چیست؟ اگربه قول این دوستان داعیه ملی( اتحاد اقوام با کتله های بزرگترشان دربیرون ازمرزشکل بگیرد) چیزی به نام کشورافغانستان واین مرزبندی های ملی باقی خواهد ماند؟ خیر. راه حل این است که خیبریست ها وافزارهای سیاست محمد داود خان واقعیت ملی هارا در
درون یک کشور وبا همه جوامع واقوام برادرجستجو کنند. «داعیۀ ملی خیبریست ها» تنها به قومی هم خلاصه نمی شود، چون زیربنا ومناسبات قدرت این حاکمیت های دست نشانده استعماری وبیرونی بوده وداعیه پشتونستان هم زیرحمایت یک قدرت بیرونی قرارداشت وبیشترمنافع منطقه یی آن قدرت را برآورده می کرد، این مساله ناسیونالیزم خیبریست هارا دو وجهی می ساخت : قومی واجنبی گرا. هیچ سراین ناسیونالیزم قومی واجنبی گرا به ملی گرایی ارتباط وتعلقی ندارد. وهنوزمادرادامه همان راه قرار داریم که پیوند طالبان ومنافع پاکستان را برآورده می کند. همه میدانیم که داعیه ی پشتونستان محمد داود خان وخیبریست ها درعمل بیشترمصرف داخلی داشت تا تحقق افغانستان بزرگ . ازهمین بابت «ملی گرایی» محمد داود خان وافزاری به نام خیبریست ها تنش های وبحران قومی را فربه ساخت وازعمق به سطح آورد. درحالی که درکشورهزاران خانوادۀ بی زمین وکم زمین ازبک،بلوچ، پشتون، پشه یی، تاجیک، ترکمن، هزاره و… وجود داشت ودارد، این «ملی گرا ها» پشتونهای پاکستان را درساحه زیست سایرجوامع واقوام جا بجا ساختند ودار وندارشان را به آن ها ترکه وتقسیم کردند. درپروژه های آبیاری ده ها هزارتن ازاقوام گوناگون به طوربیگار ونیمه بیگارکارکردند واما درتقسیم این زمین ها صاحب یک بسوه زمین نشدند. اگراین متفکران ملی! نتوانستند آن طرف مرزرا پشتونستان بسازند وایده افغانستان بزرگ را تحقق بخشند، اما پشتونستان سازی را دراین سوی مرز تحقق بخشیدند و به جای افغانستان بزرگ ، پاکستان بزرگ درحال تحقق یافتن است. مگراین سیاست به سود جامعه برادرپشتون کشوراست؟ هرگز. یک جامعه را درجنگ اجتماعی برای تحکیم قدرت یک الیت سیاسی که جز استبداد وتبه کاری نه آفریده است حتی برای خود پشتون هم. کشیدن پای جامعه پشتون از طریق الیت سیاسی در دشمنی با سایر اقوام هیچ نفعی به جامعه برادرپشتون ندارد. مگر طالبان پشتون، مکتب ودانشگاه را به روی غیر پشتون ها بستند به پشتون ها باز گذاشتند؟ اگردخترغیرپشتون به مکتب نرفت، از پشتون رفت؟ اگرغیرپشتون به زیرخط فقررفت، پشتون نرفت؟ اگرتوسعه اقتصادی ورفاه اجتماعی در مناطق غیرپشتون به وجود نیامد، از پشتون ها توسعه یافت؟ این پرسش هایی است که در برابرهریک ما باید قرارداده شوند. راه حل این است که ملی های قومی ازریشه وبنیاد برافگنده شوند ومناسبات برابراجتماعی وقومی شکل بگیرد وبه جای استحاله قومی درنماد های ملی، واقعیت تکثرقومی واجتماعی در ملی ها پذیرفته شود. فرکسیون میراکبرآغا، درسال 1365 خورشیدی به کمک ک.ج.ب. به قدرت رسید. این فرکسیون « ملی گرا» به حدی درگرداب قوم گرایی، قبیله گرایی و« لوی پکتیا» بازی درگیربودکه فرجام این سیاست ها به فروپاشی حزب درخطوط قومی منجر شد وفاجعۀ آن «ملی گرایی» مردم را درگرداب خونین تنش ها وجنگ قومی غرق کرده است.
***
4 ـ موضع استاد مرحوم درمورد وحدت دوجناح
استاد مرحومی تمام هم وغمش این بود که وظایفی که ازسوی سرداربه او داده می شد، به خوبی وبدون کمی وکاستی اجرا کند. لذاطبیعی بود که محمد داود خان با شکل گرفتن یک نیروی منسجم بدیل که قدرت سرداررا به چالش بکشد، مخالف بود وطبعا استاد هم نمی توانست با این پروسه موافق باشد. همه می دانیم ومی دانند که وحدت دوجناح حزب دقیقا صف آرایی سیاسی قدرتمند دربرابرمحمد داود خان بود، پروسه ی وحدت ازحمایت کامل اتحاد شوروی برخوردار بود ورهبران حزب به طورصریح اعلام کرده بودند که بدیل رژیم اند. سرعت کاردرقوای مسلح وپیوستن سازمان جوانان انقلابی اردو به جناح خلق حزب در 1354 حکایت تمام ازاقدام نظامی حزب علیه محمد داود خان داشت. استاد مرحومی به عنوان کسی که سال ها ازمحمدداود فرمان برده بود،درخدمتش شمشیر می زد وقاصد محمد داود برای جمع کردن نیروهای سیاسی زیرچتررژیم محمد داود خان بود، چگونه می توانست با وحدت حزب موافق باشد که به خطربالقوه وبالفعل برای رژیم تبدیل می شد؟ حتی یاران ومریدان استاد نتوانسته اند درنوشته های شان مخالفت استاد را با وحدت مجدد حزب پنهان کنند. در رمان کوچۀ ما دربرگه های مختلف این داستان وازجمله خواب خیبر( کوچه ما، برگ های 656 ـ 658) این مخالفت روشن است. دوستان نزدیک وخانوادگی خیبر، بانو ثریا بها( رها درباد برگ های 138،251،258،259) وداکترشاه زمان استانیزی( سهل انگاری محمد داود وکودتای هفتم ثور، برگ های24،30،63) مخالفت استاد، را از زبان خودش با وحدت مجدد حزب بیان داشته اند. اضافه برآن به گفتۀ خلیل زمر (ظاهرطنین، افغانستان در قرن بیست، مصاحبه با خلیل زمر، صفحههای 202 ، 203، 205، 207.) کنفرانس حزبی شهرکابل نظرخیبر،رادرمورد استحاله حزب درحزب داود خان رد کرد ومساله وحدت با جناح خلق را تصویب کرد. خوب همه به یک نقطه ختم می شود که استاد ضد وحدت دوجناح بود. این که استاد درمخالفتش حق به جانب بود یا خیر. این بحث دیگراست ودراین جا نیازبه پرداختن به آن نیست. این که دوستان استاد مرحوم، می فرمایند که استاد،طرفدار وحدت دوجناح حزب بود، یک دروغ آشکاراست. وحدت مجدد حزب که حزب را در برابر داودخان قرار می داد، دست استاد را برای استحاله جناح پرچم درحزب انقلاب ملی می بست واز روند طرفداری ازمحمد داود خان به ضد آن می کشاند. منطق ومحاسبه سیاسی هم حکم نمی کند که استادگرامی طرفدار وحدت دوجناح حزب بوده باشد وبه دستۀ سرنگونی داود خان بپیوندد.هیچ آدمی علیه متحد دیرین وولینعمتش لشکر جمع نمی کند ووحدت خواهی مرحوم خیبرحرف پوچی بیش نیست. 5 ـ فرکسیون ووجاهت دینی استاد مرحوم
این که دوستان، ازداشتن فرکسیون درون حزبی استاد انکارکرده اند، نیزواقعیت ندارد. حرف ها وحدیث های که یاران بیان کرده اند وهمه اش بدون وکم وکاست درپرونده نا پیدید بازتاب یافته است، خودش نشان می دهد که استاد مرحومی ازآغاز تافرجام ترورش فرکسیونی نیرومندی درحزب داشت. فرکسیون ها در درون هردو جناح حزب وحزب واحد بیشترسلیقه ای وگروپ بازی های فردی بود، اما دراصول وبرنامه، این سرحلقه ها تفاوت نداشتند؛ اما اظهارات دوستان ومریدان استاد به طورروشن نشان می دهد که فرکسیون خیبردردرون حزب برخلاف دیگران برنامه محور( ملی گرایی نوع داود خانی) بود که درواقع سرش ازناسیوالیزم قومی بیرون شد. به عبارت دقیقتراستاد مرحوم، فرکسیون محمد داود خان دردرون حزب بود. یاران، استاد مرحومی را شخصیت وارسته ی دینی وحافظ قرآن معرفی کرده اند، این درحالی بود که مرحوم خیبراستاد کورس فلسفه ی مارکسیستی وماتریالیزم دیالتیک درحوزه های آموزش حزبی بود وازهمین وجهه افتخار لقب استادی را داشت. موضع دوگانه فکری وسیاسی وتقسیم شدن یک شخصیت سیاسی ومتفکربه تضاد ها وتناقض های بیرونی ودرونی، جزریاکاری، تظاهر وفریبکاری، نام دیگری ندارد.