به مناسبت میلاد رسول کریم صلوات علیه
وَإِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ:
صد سلام و لک سلام بر سیرتش
انس و جن باشند٬ طفیل قامتش
جوهر دل٬ ز ســــده نور شود
کز سیرتش٬ هردمی حــــال دمد
فتح مــکه چو بی نیزه و شمشیر شد
رحمت حق٬ شامـــل عام و خاص شد
اُم معــــــاویــه٬ چو شد خبر
زردی خـوف٬ برُخ سربسر
چاره بیچاره٬ در جـان بی بال
هر طرف می تافت بی مــــــلال
قفل و زنجیر٬ بر در و دیـــوار زد
بیم بی انتها٬ کز انتقام کرد
گفت ابو سفیانش٬ حـــرفِ چنین
بر در و دیوار٬ چـرا کردی ایـــن
آن ابو سفیان که تازه صاحب دل
ارمغانش٬ از معدن دل بر دل
فتح محمــد بر در و دیوار نیست
جز درِ دل٬ مقصدش زنهـار نیست
سعی بیجا مکــن٬لاخوف باش
در پناه فیضش٬ دل شاد بـــاش
تیر او٬ بر حریـم دل رسد
قصــــد دل بر مقصدش میرســد
من چـه گویم وصـف والای او
خود خدا گوید٬ ثنـــــــــــا او
بیدلان را٬ صاحب دلی رسید
دوستداری عفوش٬ بر شهود دمید
زخون حـــــمزه و یاران گــذشت
صید اخلاقش٬ زتیزی شمشیرها گذشت
هند جگر خور بود٬ مـــومنه شد
صدر اسلام گشت٬ فاخـــــــره شد
جوهریست٬ که نامــش دل کنند
ز دو عالم خاصـــــــــه آدم کنند
جوهری بر کرمنـــــا بنی ادمست
دم به دم٬ سویش کــــاروان هاست
چشم دل٬ لایق دیـــــــدار شد
مستفید حق٬ از بـــــرای حق شد
خجل و شرمســــار وصفش٬ فقیری
بیدلست و می کند با دلــدار همدلی
والضحی!
در بزم آفتابش٬ کاین تعارف جاء
چو مه رویش٬ صبح ازل گفتا
ایکه نیست هدف٬ بیا از حواشی
در تمرکز دل٬ مجذوبی شد دوا
کز خموشی سخن٬ از دل آوردن
به مجروحان دیدار٬ نصایح چرا
شفقت انوارش٬ در شق القمر
پرده ها سوزان٬ تا وصلش همه جاء
در خرد رهبری و بر عشاق ساقی
هر دو بنوش٬ در امامتست سیدنا
ختم سخن فقیری٬ محوی دیدار باید
در پیدای ناتمام٬ هردم صلواتت مولا
زمیلاد کمالش!
نی قلم به تقدیر، نه فاعل ومفعولش
زمانِ بی مکان، یا مکان بی زمانش
پرتو نورِ حق، بر عشق نه مستورش
موجود زجود٬ زجوششِ رحمتش
طوف کرسی میکرد٬ آن حامد وجودش
در سیر نزول بود، وحدت به وصلش
پیش قدومش رقصید، ممکن و سماواتش
تکمیل انسانیت شد، زدوازده ربیع الاولش
چو در زمان و مکان، لنگرِ پر فتوحش
محو آتش در پارس٬ از فیض قدُمش
اویس و هموجودی، این رسم تا مهدیش
عالم اندر عالم٬ عقل کُل در جنبش
تسلسل ثنایش٬ صوفی و شیخ نامش
صوفیان بر صافیش، عرفان زکمالش
پُر امیدست فقیری، در جان چنانش
کز جانانش جان، در سلسله انوارش
وصف مکانش!
فارغ ز جهــان٬ جهان جانماستی
لنگر زمین٬ نور کرسی و سماستی
نظرگــاه حـق٬ شافـع ماستی
قبلـه عُشـاق٬ مـدینه کبراســـتی
روح منور و عقل مـکشوف مــاستی
سرچشمه ایمـان٬ فنای خــداستی
در طـور جانم٬ برق تجلاستی
بر جـــــان و دل٬ عیسی دم مـاستی
بر نقشبندان٬ مصفای سینه هاستی
چو سالکِ سلک اش٬ هردم در آنجاستی
فقیری نه غم داری٬ در صف عُشاق بستی
کاندر خاکروبیش٬ سیر شاهی داری
زمیلاد جمالش!
روح افسرده٬ به سمع نعتش بـگدایی
خسروان زمان٬ در مکانش بخاک بوسی
چو هردم به مـرغ دل٬ دانه های فیاضش
می ریزد بکام جان٬ با شور و فغــانش
برشاهی خجل شود و بر کدایی هم مایل
که پرده حسنش کرد٬ یوسف را حاصل
جلوه چو فزونی شد٬ بر حسنش زشمایل
صیدش چون زلیخــا و پیر کنعان حامل
در تشهیر لولاک شد٬ جمله عالم مدهوش
هر چشم کز بصیرت٬ هر ذره زاو نوش
ممکنات م او٬ بی پرده در رکاب او
احمد محوِ احـد٬ خلاصه عدیانِ هو
پرده های دیدارست٬ سیر فقیری تا یار
زممکن الموجودش٬ عالم تهی زاغیار
گرمی آغوشش!
اُمــی صـفت٬ اُم الــکتــابُ داری
مستغرق و مشهود٬ فیاض الــــــهی
ابتـــــدائیـت انتهــــای آدمیســت
تاتار چیـن٬ کز بوی شما فانیسـت
گرمـــی آغوشت٬ رضـوانِ بنا کند
هجـر رویت٬ دوزخِ سوزان کــند
وصـل شمـا موت را٬ موت کــند
دم مسیح را٬ گــرمی احــیا دهـــد
دم میزند فقیریت٬ در فقر و فنای تـــو
محراب نمازش ٬ خمی ابروی تــو
نبوتِ رسالتش!
تلک الــرسول٬ برفضل تو مــکتوب
آدم و نوح و خلیل٬ زجود تو مـجذوب
مـوسی زبرق تجــلای تو بر طـــور
داود و زبـورش٬ بر مـــدح تو مسـتور
هسـتی و زمــان٬ زجـود تــو مـوجود
صد عاقل و فرزانه٬ ز نور تو مولود
هرعاشق شوریده٬ کز وصـل چشیده
غیری تو نگزیده٬ برین در او خمیده
فـهم و زبــــانم٬ در وصف تو قاصــر
انـــوار نقشبندم٬ در وصل تو ناصــر
در فقــر تو هر دم٬ این فقیری مـایل
کز مرشد واصل٬ بر وصل تو نــایل
حضور سیدالکونین!
می کند بصد زاری٬ فیضت را دل گدایی
ای شهنشاه خوبان٬ انفاق و بر گدایی
نور مطلق شما٬ مولود انوار ُ ها
هم نبی و هـم رُسل٬ به امتیت بزاری
هم جسمم و جانـم٬ هم نورم و ظُلماتم
کز چند راهی٬ به وحـدتت بخوانی
چند روز زنـدان را٬ آزاد باید سفر
در آغوشت پروازم٬ چو در فنا بقاء داری
در هجرت کی مانده٬ زرضوان ننگ داره
گرد خاک پایت٬ جوهر صدق آفرینی
فقیری تو کمنام شو٬ در مشرب اویس شو
صد دندان نفس شکن٬ که قطره از آن بحری
محمدآصف فقیری
Faqiri85@gmail.com