بهار كابل
نوشته نذير ظفر
آمد بهار و گل بسر شاخه وا نشد
مرغان خوش ترانه دگر در نوا نشد
صحن چمن چو شأم سياه از كلاغ شد
بلبل به شاخسار گلان جا بجا نشد
ملا فقط طلب بدعايش بهشت كرد
دستش بخير خلق خدا در دعا نشد
مى در سبو ز غصه تخمر نموده است
ساقى ز ترس محتسبان بر ملا نشد
شبنم بگريه وقت سحر اشك ميچكيد
ميگفت آگه كس ز غم و حال ما نشد