ایمان نریمان
بانو “ایمان نریمان” با نام اصلی “ایمان فواد فخرالدین” مشهور بە “ئیمان یادەوەر” شاعر کورد عراقی، زادهی یک ژانویه ۱۹۹۷ میلادی در شهر چوارتا و اکنون ساکن سلیمانیه اقلیم کوردستان است.
وی که جایزهی رتبهی دوم، نخستین دورهی فستیوال “شهن” در بخش شعر در سال ۲۰۲۲ میلادی عراق را کسب کرده، مسلط به زبانهای انگلیسی و ترکی است و جالب اینکه از هواداران پر و پا قرص تیم فوتبال استقلال تهران نیز هست.
کتاب “خۆم لە تۆ دادەکەنم” (خودم را از تو جدا میکنم) مجموعهای از اشعار اوست که چاپ و منتشر شده است.
اشعار او برای نخستین بار توسط زانا کوردستانی به فارسی برگردان و در ایران منتشر شده است.
نمونهی شعر:
(۱)
متنفرم از اینجا، متنفر!
این شهر، بازاریست ترسناک
که آگهیهای فانتزی سیاه را خریدار است،
یک تراژدی برای پیراهن زمین،
و خورشید یقهی آسمان را پاره کرده است.
…
متنفرم از اینجا، متنفر!
دستم را بگیر و به روستای خودمان بر بگردانم،
آنجا حتی دل سنگهایش نیز نرم است!
آب چشمههایش تنهایت نمیگذارند،
بیا برگردیم به خانهی خودمان…
…
بیا برگردیم به روستایمان!
به من نگو که از کلاغهای دزد ده، میترسی!
خیالت راحت،
جز تسبیحی آویزان شده هیچ چیزی را نمیدزدند.
…
بیا برگردیم به روستایمان!
این کنسرت زهرآلود را بگذاریم و برویم
و به آواز روستاییها گوش بسپاریم
آنجا به جوش و خروش قنات ده گوش بسپاریم
و رقص آتش را بنگریم.
…
متنفرم از اینجا، متنفر!
بیا برگردیم عزیزم،
این قمپز در کردنها را رها کنیم
که حقیقتا از شیشههای اخمو پنجرهی دیوارهای کاهگلی خانه
بهتر میشود زندگی را دید.
(۲)
[من بدبینم، چون سرزمینم سیاهپوش است]
معذرت میخواهم ای پرچم من،
گرچه چهار رنگ داری،
اما من زیر سایهات فقط سیاهی دیدهام!
…
معذرت میخواهم ای سرزمینم،
قلم من توانایی ستایش تو را ندارد
چرا که زیر آسمان تو و گوشه به گوشهی خاکت
تنها غم و اندوه انباشتهای.
…
چه چیزی برایت بنویسم ای سرزمین من؟
چگونه آثار ضرب و جرح تو را پاک کنم؟
که در جایی به فرزند خود آسیب و آزار میرسانی
و در جایی دیگر دشمن را در کمین گرفتار کردهای.
…
آه ای خداوندا، کی من از شیون و زاری خلاصی مییابم؟
کی پیراهن سیاهم را از تن در خواهم آورد؟
کی تمام میشود این همه دردسر؟
این چه وطنیست؟
این چه صبر و خویشتنداریست؟
انگار که ایوب پیامبریم،
با تنی پر زخم و پر درد!.
…
ای وطنم آرام بگیر،
از تعجیل و زحمتهای بیسود و فایده!
درمانده شدهای؟!
به من بگو چه وقت و چه کس؟
خستگیهای تو را از تنت رفع خواهد کرد!
…
تماشا کن که ستارگان روشناییشان کم شده است
بنگر که ماه چهقدر تنهاتر شده است
باران را ببین که با تو قهر است
زندگی را میبینی که بیخیال و آرزویی برای تو مانده است؟
…
آری ناامیدم،
بدبینم،
زیرا فقط سیاهی دیدهام
تا چنین سربزیر و کج و در راه اشتباهیم
نه من به آرزوهایم میرسم و نه تو ای وطن، به اوج خواهی رسید.
(۳)
خواستم که سیاهیهای غم را دور کنم
و مشتاق دیدار روی خوشبختی،
مشتی لبخند، در قاب خالی، به دیوار آویزان کردم
شبیه عکس مادرم شد.
شعر: #ایمان_نریمان
برگردان: #زانا_کوردستانی