افغانستان بازيچه قدرت مافيايي!
با يك نگاه گذرا به چگونگي شكل گيري ساختارقدرت در افغانستان ميتوان متذكر شد ، كه نخستين بار در تاريخ اين كشور بعد از بقدرت رسيدن نيروهاي چپ ضربات كوبنده به سيستم سنتي قدرت وارد شد وبه ساختار ميراثي وخانوادگي قدرت نقطه پايان گذاشته شد، اما با فروپاشي رژيم تكت حزبي در اواخير دهه نود وبقدرت رسيدن احزاب جهادي كه سر آغاز درگيريهاي گسترده داخلي بود، مفهوم قدرت وحاكميت وارد دگرگونيهاي درامانيك گرديده ، حاكميت مركزي فروپاشيد وقدرت درعمل ازكنترول يك نهاد مركزی بنام دولت خارج وبدست مراكز متعدد زور تقسيم شد، كه اين وضعيت تا سقوط حاكميت طالبان تداوم يافت.
بعدازتهاجم مسلحانه ائتلاف غرب برهبري ايالات متحده در اكتوبر(٢٠٠١) كه به زوال نظام طالباني منجرشد، تفكرعامه به اين امر معطوف گرديد كه اينك فرصت تاريخي براي ايجاد دولت وملت سازي در يك فضاي جديد سياسي ناشي از حضور مدعيان دموکرا سی وحقوق بشردرين وطن طوفان زده مساعد شده است، اما راهبرد معماران دموكراسي خلاف توقع عامه به گونه اي درين كشور خون وآتش طراحي گرديده بود كه زير نام دموكراسي بدون اهتمام به ريشه هاي عقب ماندگي تاريخي در يك جامعه سنتي، تلاش در راستاي آشتي دو گروه، يعني سنت گراهاي تشنه قدرت وحلقه كوچك تكنوكراتهاي فرصت طلب به هدف ايجاد يك ساختارناهمگون مطيع وپاسبان بدون چون وچرا منافع حاميان خارجي، صورت گيرد واين رويكرد باعث شد تا در اوج سرازير شدن منابع هنگفت مالي غرب، حاكمان به سرنوشت مردم بدون اهميت دادن به تمايلات وخواستهاي يك جامعه اي بشدت نيازمند ودر حال گذار از يك جنگ طولاني بسوي صلح وبازسازي در صدد تحكيم وگسترش قدرت نا محدود با دسترسي نا مشروع به ثروت هاي افسانوي خود گرديده وعرصه در عمل براي ظهورقدرتهاي مافياي مساعدگرديد.
مردم افغانستان از اقشارگوناگون جامعه درمند وبشدت متشتت بخوبي در دودهه گذشته شاهد هستند كه توزيع قدرت بر مبناي مراكز مختلف زور موجب آن شد تا نيروهاي ملي، دموكرات ووطندوست درحاشيه قرار گرفته، گسترش فساد، قانون شكني، بيروكراتبزم، كليپتوكراسي، زور گويي ووجود ساختارهاي نيپتوكراسي(حكومت فاميلي) در عمل به مانع قدرتمندي در زمينه ايجاد نهادهاي مردم سالارودموكراتيك مبدل گردد.
در فرجام باورم اينست تا زمانيكه به سيستم مافيايي قدرت خاتمه داده نشده، زور وثروت منبع قدرت باشد، هيچ انتخاباتي بيك قدرت مشروع منتهي نخواهد شد.