اسلام گرایان از نفی سیطره ی غرب تا نفی فرهنگ و تمدن آن
نویسنده: مهرالدین مشید
نفی سیطره ی غرب را نباید با نفی فرهنگ و تمدن آن به اشتباه گرفت
قسمت دوم
نظر اسلام گرا ها در مورد غرب
اسلام گرا ها به این باور اند که حرکت غرب در برابر کشور های اسلامی بر مبنای توهین، تخطئه و تمسخر است. به باور آنان این رویکرد، وقتی آغاز شد که طارق بن زیاد در سال 92 قمری (711م) با گروهی اندک از مسلمانان از تنگه بین دو قاره افریقا و اروپا عبور کرد و بدون خونریزی اکثریت مردم مسیحی اندلس به اسلام گرویدند. غرب 903 سال دسیسه چید تا درنهایت بر اندلس مسلط گردید.
این در حالی صورت گرفت که در زمان حاکمیت مسلمانان دانشمندان بسیار بزرگی در این سرزمین به وجود آمدند و مرکز های مهم فقهی، فلسفی، کلامی و ادبی از این سرزمین جوشیدن گرفتند. سرآمد این دانشمندان محی الدین ابن عربی(560-638 ق) بود که در اواسط قرن ششم در این سرزمین متولد شد و هنوز هم سرآمد عرفا، فلاسفه و متکلمین اسلامی شناخته می شود. رنسانس از دروازه های اندلس به اروپا سرایت کرد.
اما بجای آنکه غرب با ایجاد مرکز های اسلامی برای باز شدن باب گفت و گوی فرهنگ ها و تمدن ها و شناخت ارزش های میان فرهنگی و بهره گیری از آن برای آشتی دادن فرهنگ ها و تمدن ها، برعکس تلاش های شان را برای سیطره یافتن بر کشور های اسلامی متمرکز گردانیدند. چنانکه با گسترش مراکز اسلام شناسی در امریکا و شکل گیری حلقه های روشنفکری اسلامی در کشورهای مسلمان، دولت های غربی«انجمن مطالعات خاورمیانه» را تأسیس کردند که عهده دار تبادل مطالعات اسلامی و هماهنگی عملیاتی بین اسلام شناسان ـ محافل امریکایی و حلقه های روشنفکری جهان اسلام ـ از طریق برگزاری سمینارهای تخصصی و انتشار فصلنامه های تخصصی درباره اسلام و مسلمانان بود.
اما غرب پس از تحولات سیاسی و اجتماعی در جهان اسلام بویژه بعد از انقلاب ایران و تحولات سیاسی و اجتماعی افغانستان به ضعف کارآمدی مراکز اسلام شناسی خود و حلقه های روشنفکری جهان اسلام پی برد و از این رو به بازخوانی روند و آموزه ها دست زد که هدف آن با استخدام مسیونرهای مسیحی اروپا نظیر برنارد لوئیس و گوستاوفون، سیطره بر جهان اسلام بود.
این مراکز با نشر کتاب هایی زیر عنوان «شرق شناسی و نخبگان مسلمان عرب» در سال 1361 دشمنی های دینی و فرهنگی شان را با جهان اسلام به اثبات رساندند. که همانا تکذیب نبوت پیامبر اسلام بود. این رویکرد غرب نه تنها در مغایرت آشکار با اصول و ارزش های دموکراسی و آزادی های اعتقادی و فکری قرار دارد؛ بلکه بیانگر دامن زدن به تضاد های فکری و فرهنگی است و باب گفت و گو های فرهنگی را برای زیست مسالمت آمیز جهانی می بندد.
نسل دوم اسلام شناسان غربی که شاگردان برنارد لوئیس بوده و شامل لئونارد وبیندی، الی کیدوری، دانیل پایپس، مارتین کرامر، توماس فریدمن، دیوید برایس جونر، مارتین بریتر، نورمن پاد هورتز، چارلز کراتامر، ویلیام کریستول، جودت میلر، جاناتان هریس، رونی استیل مان و جاناتان شوالتز می شوند، به مقامات و مراکز امریکایی اطمینان داده بودند که با رشد دیدگاه های روشنفکری در جهان اسلام امکان وقوع یک حرکت جدی و مؤثر مذهبی در جهان اسلام از بین رفته است.
بهار عربی
با شروع نهضت های مبتنی بر بیداری اسلامی زیر نام بهار عربی در آسیای غربی و شمال افریقا، غرب بار دیگر غافلگیر شد و پیش بینی های مسیونر ها غلط از آب بیرون شد.فلم «بی گناهی مسلمانان» که در واقع واکنش در برابر بهار عربی بود، ارتباط کامل و معناداری با تحولات سال 2011 جهان عرب و بیداری اسلامی دارد… بعضی از گزارش ها که از سوی مقام های دوحه تکذیب نشده اند، از پشتیبانی مالی 25 میلیون دالری دولت قطر از ساخت این فیلم حکایت می کنند. اين حکایت از نقش آفرینی مجموعه ای از کشورهایی دارد که به شدت از بیداری اسلامی عربی وحشت داشتند. این فیلم با صحنهای از حملهٔ مسلمانان تندروی مصری به یک داروخانهٔ قبطی آغاز شده و سپس داستان در صحرای عربستان و از جوانی پیامبر مسلمانان آغاز میگردد. این فیلم پیامبر، را به طرزی طنزگونه بد ترسیم و معرفی کرده است. نشر این فلم اعتراض های زیادی را در کشور های اسلامی برانگیخت.
هرچند بهار عربی و انقلاب های عربی در نتیجه ی تند روی های هم پیمانان حزب آزادی و عدالت به رهبری مرسی در مصر پس از کودتای السیسی برضد مرسی در مصر عقیم گردید؛ اما باز هم این روند در واقع نوع جدیدی از رقابت را در سطح منطقه ای و فرامنطقه ای به وجود آورد و منجر به شکل گیری بلاک جدید سیاسی ـ امنیتی، بازتعریف نیروها و شکل گیری ایتلاف جدید در حوزه رفتارهای بین المللی میان ایران، روسیه و چین از یکسو و ایتلاف موقت میان امریکا، اسرائیل، عربستان و قطر را از سوی دیگر بوجود آورد؛ اما هرچه بود، بهار عربی معادله های سیاسی و دسته بندی های سیاسی و راهبردی در سطح جهانی را عوض کرد. این روند صبر امریکایی ها و اروپایی ها را لبریز کرد. در این میان پروتستان های امریکایی وارد میدان شده و با نشر کتاب ها و ساختن فلم ها اقدامات ضداسلامی خود را شدت بخشیدند. به دنبال آن درگیری های امریکا و کشور های غربی در جنگ های افغانستان، سوریه، عراق و حالا در اوکراین و فلسطین و حمایت آنها از فاسد ترین زمامداران و رهبران مانند کرزی و غنی و … و انعطاف و سازش کشور های غربی از حرکت های افراطی مانند طالبان؛ بجای مهار افراطیت، برعکس افراطیت در جهان اسلام را دامن زد و اکنون گروه های افراطی با استفاده از افغانستان بحیث سکوی پرش سرگرم مانور در کشور های ایران و پاکستان و سایر کشور های منطقه هستند.
واکنش اسلام گرا ها
از آنچه گفته آمد، موضع گیری های بسیاری از دانشمندان غربی در رابطه با تمدن و فرهنگ شرقی اسلامی با وجود زنده گی آنان در حکومت های لیبرال دموکراسی، سیطره جویانه و ستیزه جویانه بوده است. این رویکرد شماری دانشمندان و گروههای اسلام گرا در جهان را وا دار به واکنش گردانید. نخستین کسی که در این زمینه واکنش آشکارا نشان داد. سیدقطب بود که رژیم شاهی مصر او را به بهانه ی بررسی تعلیم و تربیه ی امریکا در واقع از مصر تبعید کرد. وی گزارش هایی را در مورد جامعه ی امریکا نوشت که که بیانگر نقد از جامعه ی امریکا بود. این گزارش ها بعدتر تحت عنوان ” امریکایی که من دیدم” به نشر رسید.
در میان گزارش های کتاب یاد شده، نوشته هایی زیر عنوان “اسلام آمریکایی” و “وجدان امریکایی و قضیه ی فلسطین” از جمله عنوان هایی اند که خیلی تند جامعه ی امریکا را به نقد گرفت بود. این دو مقاله به تعبیر اسلام گرایان چهره ی اصلی امریکا را آشکارا کرده است. سید قطب در این کتاب تضاد ها و تفاوت های طبقاتی در جامعه ی امریکا را آشکار و از روابط غیر عادلانه ی اقتصادی در پیوند به روابط، مناسبات و سیستم تولید پرده برداشته است.
او در این کتاب تشریح میکند که چگونه در لیبرال دموکراسی امریکا در نتیجه ی تحمیل تکس های گزاف بر کارگران فاصله میان قشر فقیر و سرمایه دار در حال افزایش است و روز تا روز سرمایه داران کوچک بوسیله ی سرمایه داران بزرگ بلعیده می شوند. او با اشاره به درگیری های امریکا در شرق میان و سایر کشور ها برخلاف فوکویاما روند اقتصادی در امریکا را غیر عادلانه و در حال فروپاشی تلقی می کرد که هر روز عمق و گسترده گی بیشتر پیدا می کند؛ اما منتقدان سیدقطب می گویند که سید جامعه شناس نبود و دیدگاه های او در مورد جامعه ی امریکا عاری از شناخت جامعه شناسانه است. به باور اینان هرگاه سید جامعه شناس می بود و جامعه ی امریکا را از لحاظ قوانین جامعه شناسی به بررسی می گرفت. در این صورت دیدگاه های او در این کتاب متفاوت تر می بود.
پس از این کتاب انتشار دیدگاه های سیدقطب در کتاب ” چراغی بر فراز راه” که بعدتر بحیث مانیفست گروههای افراطی مانند، گروه های ” الجهاد و الهجره” و ” الجهاد و التکفیر” قرار گرفت، بیشتر هنگامه آفرید تا آنکه هضیبی از رهبران پسین سیدقطب اعلان کرد که این کتاب انعکاس دهنده ی افکار شخصی سید است و نه بازتاب دهنده مشی فکری اخوانالمسلمین. به دنبال سیدقطب عبدالقادر عوده یکی دیگر از رهبران اخوان المسلمین نیز نوشته های تندی را با انتقاد از جامعه ی غربی نوشت. به هر طوری که بود، این کتاب افکار اسلام گرا ها در مورد جامعه های غربی بویژه امریکا را به نحوی به گروگان گرفت و آنان در یک استقرای فکری به ارزش های فرهنگ و تمدن غرب نه گفتند. این نه گفتن ها نه تنها کوره راهان رسیدن به آرمان شهر اسلامی را پرپیچ و پرچم تر نمود؛ بلکه برعکس به کینه توزی و نفرت پراگنی غرب بر ضد فرهنگ و تمدن اسلامی افزود. این سبب شد تا کشور های غربی از زاویه ی دیگری به جهان شرقی وارد شوند و در رقابت با اتحاد شوروی به حمایت های مالی و نظامی و سیاسی آنان پرداختند. گروههای اسلامی با وجود داشتن اختلاف های فکری با غرب ناگزیر به پذیرش حمایت های غرب شوند. مثال واضح آن حمایت از گروههای جهادی افغانستان برضد شوروی پیشین بود. بعد ها عواقب خطرناک آن آشکارا گردید که چگونه گروههای جهادی افغانستان به ابزار سیاسی و استخباراتی پاکستان و سایر کشور های منطقه و جهان گردانید و نه تنها رسیدن گروههای جهادی افغانستان را به آرمان شهر جهادی به رویا بدل کرد؛ بلکه چنان ضربه ی سنگین بر اسلام سیاسی وارد کرد که آن را به موزه های تاریخ برد.
هرچند پیروزی زودهنگام حزب عدالت و آزادی در مصر اسلام سیاسی را ورق تازه زد؛ اما انعطاف ناپذیری ها و سخت گیری های هم پیمانان اخوان فرصت ها را از آنان گرفت و بالاخره حکومت انتخابی مرسی بوسیله ی السیسی ارتش این کشور سرنگون گردید. کشور های غربی در حالی در برابر سرنگونی مرسی نه تنها بی تفاوت نماندند و کودتای السیسی را محکوم نکردند؛ بلکه به نحوی از کودتای السیسی و حکومت او ابراز حمایت هم کردند. در حالیکه سرنگونی و شکست مرسی ضربه ای سنگین بر دموکراسی بحیث بزرگ ترین دستاورد بیش از پنجصد ساله ی غرب بود. هرگاه غرب از دموکراسی نوپا در مصر به رهبری مرسی حمایت می کرد و حکومت او پایدار می ماند. این نه تنها بزرگ ترین کمک به دموکراسی های تیپ جدید در شرق بود؛ بلکه این می توانست، باب تازه ای را برای آشتی و ایحاد تفاهم میان دموکراسی های شرقی و غربی و بالاخره آشتی فرهنگ و تمدن شرق و غرب باز نماید.
موضعگیری های دموکراسی ستیزانه ی غرب در برابر سرنگونی مرسی در مصر نه تنها احساسات میلیون ها مسلمان را در کشور های شرقی و غربی جریحه دار کرد و افکار آنان را در پیوند به بزرگ ترین داعیه ی غرب یعنی دموکراسی و آزادی و دفاع از حقوق بشر مغشوش نمود؛ بلکه بدتر از آن فضای تفاهم فرهنگی، همزیستی های مسالمت آمیز سیاسی و اقتصادی میان شرق و غرب را نیز جریحه دار نموده است. چنانکه ما امروز شاهد بزرگ ترین تنش میان کشور های شرقی و غربی در اوکراین و فلسطین هستیم و هر روز بیشتر از روز دیگر رویارویی ها میان امریکا و کشور های غربی از یک سو و از سویی هم ایران، روسیه و چین تا یک درگیری خطرناک هسته ای شتاب بیشتر پیدا میکند. هرگاه قدرت های کلان خویشتن داری را از دست بدهند، کوچک ترین جرقه جهان را به پرتگاه ی نابودی می کشاند. در چنین جنگی هیچ کس برنده نیست و طرف های درگیر همه بازنده خواهند بود.
جهان در معرض یک بحران خطرناک
با تاسف که ما در این روز ها شاهد نه تنها یک اضطراب؛ بلکه شاهد یک بحران قابل رویت از شرق میانه تا جنوب آسیا، آسیای میانه و آسیای صغیر و یک بحران خاموش در سراسر جهان هستیم که آینده ی بشریت را به خطر جدی مواجه کرده است. چنانکه همین حالا کشورهای عرب حوزه خلیج فارس، ایران، ترکیه و قسمی هم پاکستان به شدت در ترس و اضطراب بسر می برند تا مبادا داشته های شان را از دست بدهند. از سویی هم عربستان سعودی به ابتکار محمد بن سلمان دورنمای سیاسی و اقتصادی خود را طوری ترسیم کرده که چندان علاقه به جنگ ندارد و حتا به دنبال امتیاز دهی به حوثی ها است تا به بحران سیاسی- نظامی یمن نقطه ی پایان بگذارند. ایران که یک کشور به شدت ایدویولوژیک است و شاهد فروپاشی کشور های عراق و سوریه بوده است. سالانه صدها فعال سیاسی را اعدام می سازد تا مبادا ایران دستخوش حادثه شود و با سرنوشت کشور های یادشده دچار شود.
پاکستان بحیث یک کشور تروریست پرور که اکنون با حمله های سنگین تی تی پی و جیش العدل روبرو است در اوجی از ورشکستگی اقتصادی بیش از هر کشوری نگران از دست دادن ثبات خود است. از این رو نظامیان پاکستان تصمیم گرفته اند تا با کنار زدن عمران خان سرنوشت این کشور را به دو حزب اصلی گرداننده سیاست در این کشور تحویل بدهند و ارزش های خود را حفظ و از فروپاشی تمام پیش گیری کنند.
از رویکرد کشور های یاد شده بر می آید که گویا توفانی در راه است و سرانجام بدی در انتظار تعدادی از حاکمیت ها در خاورمیانه قرار دارد. باور ها براین است که جنگ های خونینی در خاورمیانه در حال وقوع است و ممکن این جنگ ها، نقشه ی جغرافیایی کشور های خاورمیانه را تغییر بدهد و طرح خاور میانه ی بزرگ در منطقه عملی شود. حتا احتمال دارد، کشور های منطقه به بحران گسترده تر و ژرف تری روبرو شوند و بحران فراتر از حوزه فلسطین، سوریه، عراق، یمن و دریای سرخ دامن گسترد. قدرت های جهانخوار برای به دوران نگهداشتن چرخ های کمپنی های بزرگ اسلحه ناگزیر اند تا هرچه بیشتر بحران آفرینی کنند و آرامش و رفاه ی بشریت را قربانی حرص و افزون خواهی خود نمایند. هرچند همین حالا بی تفاوتی های جهان اسلام و جهان عرب در پیوند به حل منازعه فلسطین هم نتوانسته آنها را در فضای امن کاملی قرار بدهد؛ اما بعید نیست که سرنوشت مردمان منطقه قربانی غفلت ها و انتظار های واهی و آزمندیان و خودخواهانه ی آنان شود.
نجات جهان در گرو انعطاف پذیری قدرت های بزرگ
جهان برای رهایی از فاجعه ی در حال وقوع کنونی بیش از هر زمانی نیاز به انعطاف در عرصه های گوناگون سیاسی، نظامی و اقتصادی دارد. این زمانی ممکن است که کشور های قدرتمند در گام نخست سیاست های سیطره جویانه در حوزه های گوناگون را کنار بگذارند و راه را برای گفت و گو و تفاهم در سطح گسترده ی سیاسی و فرهنگی باز نمایند.
تجربه نشان داده که گاهی تنش های فرهنگی با بار استعماری آن بیشتر از تنش های سیاسی جهان را بر لبه ی آشوب های خطرناک برده است. استعمار فرهنگی در واقع جاده صافکن استعمار سیاسی و اقتصادی است و استعمار فرهنگی یعنی کاربرد قدرت سیاسی و اقتصادی برای پراکندن ارزشها و عادتهای فرهنگ متعلق به آن قدرت در میان مردمی دیگر و به زیان فرهنگ آن مردم. استعمار فرهنگی دارای اهداف اقتصادی و سیاسی است؛ هدف اقتصادی آن تسخیر بازارها برای کالاهای فرهنگی است، و هدف سیاسی آن برقراری سلطه از طریق شکل دادن به افکار عمومی است. چنانکه درصد فزایندهای از ثروتمندان افراد امریکای شمالی ثروت خود را از رسانهها بهدست میآورند. امپریالیسم فرهنگی، امروز همچون یکی از منابع ثروت و نفوذ، در غرب جایگزین تولید صنعتی شده است. از همین رو است که نه تنها استقلال اقتصادی پیوندی عمیق با استقلال سیاسی دارد؛ بلکه شرط لازم برقراری آن، استقلال سیاسی است. به دنبال آن گذر از سطح خاصی از بلوغ استقلال سیاسی، زمینه نموی استقلال اقتصادی فراهم میگردد. در مقابل آن در سطوح مختلف توسعه اقتصادی، شدت رشد استقلال و توسعه سیاسی متفاوت است؛ یعنی توسعه ی اقتصادی به استقلال یک کشور کمک کرده و توسعه ی سیاسی را به همراه دارد.
اشتباه ی اسلام گرا ها
با تاسف همان اشتباهی را که دانشمندان غربی در راستای سیطره جویی های فرهنگی و تمدنی بجای گفت و گو و بده و بستان فرهنگی مرتکب گردیده اند؛ اسلام گرا ها نیز دچار همچو خبط فرهنگی و سیاسی شده اند. با تاسف که در این تنش اسلام گرا ها به دلیل عقب مانی های سیاسی و اقتصادی بیشتر بازنده اند؛ زیرا این تنش زمینه های استفاده ی درست از ارزش های خوب فرهنگی و ابزار فرهنگی غرب را از کشور های اسلامی گرفته و آنان را به عصر حجر می برد.
اسلام گرا ها طی بیشاز نیم قرن مبارزات خستگی ناپذیر و تلاش های جدی هنوز نتوانسته اند، مدلی از حکومت را منهای دموکراسی غربی ارایه نمایند. با تاسف که تمامی تلاش های درون دینی در این زمینه تا کنون عقیم مانده است. این سبب شده تا متفکران و دانشمندان اسلام گرا چون؛ داکتر سروش و داکتر غنوشی نسخه ی بیرون دینی برای حکومت داری در جهان اسلام ارایه بدهند. چنین بینشی راه را برای بهره گیری از تجربه های حکومتداری غربی ها برای کشور های اسلامی هموار می سازد؛ اما برعکس تلاش های غرب ستیزانه و دشمنی با فرهنگ و تمدن غربی جهان اسلام را نه تنها به انزوای سیاسی و فرهنگی می برد و مانند امارت طالبان به قهقرایی تاریخ می برد؛ بلکه تمامی فرصت های داد و ستد فرهنگی آینده را نیز از آنان می گیرد.
زیرا فرهنگ ها در بستر گفت و گو های مفید و داد و ستد ارزش های فرهنگی بالنده و روزآمد و با نشاط و هیجانات انسان سازگاری پیدا میکنند؛ البته روز آمدی و بالنده گی نه به معنای تغییر آنها؛ بلکه تغییر بیان آنها را در بر داشته باشد. این بالنده گی و روزآمدی زمانی معنا پیدا مي کند که فرهنگ اسلامی به قافله ی فرهنگ جهانی بپیوندد و در کل در مسیر فرهنگ جهانی قرار بگیرد. چنین فرهنگی نه تنها نسل های جدید را از حالت انفعال و واداده گی رهایی می بخشد؛ بلکه آنان را در برابر تهاجم ضد ارزشی فرهنگ بیگانه نیز یاری می رساند.
در غیر این صورت عواملی چون؛ ناسازگاری میان قول و عمل مدعیان دین، غفلت، افراطیت، جهل و عدم تفکر جوانان درباره ی روح دین، تهاجم سازمان یافته ی فرهنگی، گرایش و میل طبیعی انسان ها به آزادی بی حد و حصر و رهایی از قید و بندها، سرزنش های بدون رهنمودی، وجود شبهات دینی در بین جوانان و عدم پاسخ صحیح به آنها، تضعیف باورها و اعتقادات دینی، ارایه ی الگوهای غربی و معیارهای فرهنگ غرب، اشاعه فساد، ابتذال و بی بندباری فرهنگ اسلامی و ارزش های آن را به باد می دهد. تجربه نشان داده که فرهنگ ستیزی چه از سوی اندیشمندان غربی بر ضد فرهنگ اسلامی و چه برعکس آن خطر آفرین است و بالاخره جهان را به سوی نابودی می کشاند. از همین رو فرهنگ ستیزی زیر هر نام حتا زیر پوشش ابریشمین دین هم اگر، مطرح شود، زشت و ویرانگر است و زنده گی مسالمت آمیز جهانی را بهم می زند.
جهان برای نجات از حالت وحشتناک کنونی نیاز به تفاهم و هم سویی و آشتی فرهنگ ها دارد. فرهنگ در کل دستاورد مشترک جامعه ی بشری است و ارزش های میان فرهنگی گواه ی روشنی بر این ادعا است. این به معنای آن است که فرهنگها دارای ظرفیت انعطاف پذیری اند و قدرت همزیستی بایکدیگر را دارند. از همین رو بوده که تئوری جنگ فرهنگ ها و تمدن ها نتوانسته تا کنون در سطح افکار عامه کارگر واقع شود. این گونه تیوری ها تنها ابزاری برای جنگ افروزان ثروت جو و ستیزه جو است که با راه اندازی جنگ های ویرانگر صلح و رفاه ی جهانی را بهم می زنند. این در حالی است که زنده گی در جامعه های غربی یا شرقی در سطح عام به نحوی بازتاب دهنده ی آشتی پذیری فرهنگ ها است.
هرچند جهانخواری و ستیزه جویی ها و جنگ آفرینی های نیرو های انسان دشمن عامل اصلی فاجعه آفرینی ها در جهان است و گوشه گوشه ی جهان را به بازی های جیوپولیتیک خود بدل کرده اند؛ اما این نمی تواند، بهانه ای برای اسلام گرا ها باشد که با توجه به این رویکرد سیاستگران و ثروتمندان در غرب به ارزش های فرهنگی و تمدنی غرب که مال مشترک جهانی است، پشت پا بزنند و از ارزش های فرهنگی و مدنی غرب جهان اسلام را محروم نگهدارند. این در حالی است که استفاده از ابزار فرهنگی یا فناوری غرب در کشور های اسلامی استفاده ی فراوان می شود. با تاسف که استفاده های منفی از این ابزار به مراتب منفی تر از جامعه های غربی است. در جوامع غربی آنقدر مردم مصروف اند که حتا فرصتی برای استفاده های منفی فناوری ها را ندارند. این نکته کلیدی ترین موضوع است که اسلام گرا ها و سیاستگران در جهان اسلام به آن باید توجه نمایند تا برای از بین بردن علل و عوامل اصلی آن دست به کار شوند. اینجا است که نیاز آنان را به استفاده از فرهنگ و تمدن غربی حتمی و حیاتی می سازد و نفی آن هر روز فاجعه آورتر می شود. یکی از عوامل مهم افراط گرایی در جهان اسلام پس از شکست اسلام سیاسی موجودیت حکومت های ناکارآمد و ضد مردم سالاری است و هدف اسلام گرا ها هم سرنگونی نظام های خودکامه و استبدادی و استقرار حکومت های مردمی است. این در حالی است خلای حکومت های استبدادی در شرق را تنها نظام های واقعن دموکراتیک و مردم سالار پر می کند و بس. اسلام گرا ها که هنوز بدیلی برای حکومت ندارند و ناگزیر اند تا از ارزش های فرهنگی و حکومت داری در غرب استفاده کنند. با این حال دشمنی با ارزش های یاد شده جز لجاجت فکری چیز دیگری بوده نمی تواند.
با تاسف که اسلام گرا ها دشمنی با سیطره جویی های غرب را با دشمنی با فرهنگ و تمدن آن به عوضی گرفتند. این دشمنی شماری دانشمندان غربی را فرصت داد تا بر ضد فرهنگ و تمدن شرقی اسلامی نظریه پردازی کنند. در حالیکه دشمنی نخستین توجیه پذیر و دشمنی دوم زیانبار است؛ زیرا دشمنی دوم جهان اسلام را به عقب گرایی ترغیب و وابستگی های سیاسی و اقتصادی و حتا فرهنگی آنان را به غرب افزونتر می سازد.
اسلام گرا ها در حالی بر ضد فرهنگ و تمدن غرب اعلام دشمنی کرده اند که از هر گونه روایت آفرینی کوتاه آمده و با پیشقراول روایت های شکسته بیشتر حادثه آفرینی کرده اند. آنان دنبال احساسات رفتند و از احساسات پاک میلیون ها انسان استفاده ی ابزاری نمودند. این در حالی است که اسلام گرا ها به تجربه های حکومتداری غرب بیشتر از آب و نان نیاز دارند.
اسلام گرا ها آنقدر به روایت های گذشته تکیه کردند که نه تنها توان بالنده گی و روزآمدی آن ها را ندارند؛ بلکه در فراز و فرود آن روایت ها هر روز بیشتر زمینگیر شده اند. امروز می بینیم که اسلام گرا ها چقدر منزوی شده و شکست خورده اند. امروز آنان چنان سرخورده شده اند که هر گونه ابتکار و میدان را از دست داده و غیر مستقیم برای گروههای افراطی جاده سازی کردند. گفته می توان که امروز اسلام گرا ها همه به نحوی در تور گروههای افراطی افتاده اند.
11 فبروری 24
پایان