آمریکا بعنوان میدان آزمایش کمیتۀ سیصد

هدف نهایی جهانیگرایان تشکیل مملکت واحد جهانی تحت حکمرانی دولت واحد جهانی است.
والنتین کاتاسانوف (Valentin Katasonov)، پروفسور، دکتر علوم اقتصاد، مدیر مرکز پژوهشهای اقتصادی «شاراپوف» فدراسیون روسیه، پژوهشگر مسائل پشت صحنه
ا. م. شیری
به سختی میتوان فرد باسوادی را پیدا کرد که نام کتاب «کمیتۀ سیصد»، اثر جان کلمن را نشنیده باشد. مطمئنم خیلیها نه تنها نام این کتاب را شنیده، بلکه خواندهاند. این کتاب اولین بار در سال ١٩٩١ به زبان انگلیسی منتشر شد. بارها (از جمله، با اضافات نویسنده) بازنشر شده و به زبانهای زیادی، از جمله، به زبان روسی ترجمه شده است [این کتاب را دکتر یحیی شمس به فارسی ترجمه کرده است].
جان کلمن (متولد ١٩٣۵) یک آمریکایی است که سالهای زیادی در سازمان اطلاعاتی انگلیس- امآی۶ خدمت کرده است. در حدود چهل سال آخر، او کتابها و مقالههایی مینوشت (تا سال ٢٠٠۶، همانطور که خود کلمن گفت، بیش از ۵٠٠ عنوان مقاله و کتاب نوشته است)، که احتمالاً کتاب «کمیتۀ سیصد مهمترین و مشهورترین کتاب جهان است. این اثر بر اساس تجربۀ نویسنده از خدمت در امآی۶ و با استفاده از اطلاعات محرمانۀ خارج از دسترس انسانهای عادی نوشته شده است. «کمیتۀ سیصد» نام یک گروه مخفی مرکب از افرادی است که نخبگان جهان را تشکیل میدهند و برای ادارۀ جهان تلاش میکنند. «کمیتۀ سیصد» حدود یک و نیم قرن پیش تشکیل شد؛ «کمیتۀ سیصد» در واقع جانشین «شورای ٣٠٠» – سهامداران اصلی کمپانی انگلیسی هند شرقی است. این شرکت توسط ملکه الیزابت اول انگلستان در سال ١۶٠٠ تأسیس شد و در سال ١٨٧۴ منحل گردید. تا زمان انحلال کمپانی هند شرقی، سهامداران اصلی آن («شورای ٣٠٠») موفق شده بودند اقتصاد بسیاری از کشورها و بازارهای جهانی بسیاری از کالاها را به زیر کنترل خود درآورند و در حوزههای مختلف بانکها و شرکتهایی را تأسیس کنند. کمیتۀ سیصد از بطن «شورای ٣٠٠» پدید آمد، که بخش قابل توجهی از جهان را کنترل میکرد. این همان امپراتوری استعماری انگلیس بود که یک چهارم جمعیت جهان را در خود جای داده بود و « در مستعمراتش آفتاب غروب نمیکرد». صاحبان کمپانی هند شرقی حتی قبلاً به دنبال حکمرانی در سراسر جهان بودند، آنها این مشکل را تا حدی حل کردند؛ «کمیتۀ سیصد» به حل این مسئله ادامه داد و تا امروز نیز به حل آن ادامه میدهد. هدف نهایی آن تشکیل مملکت واحد جهانی تحت حکمرانی دولت واحد جهانی است. «کمیتۀ سیصد» در رأس این مملکت و دولت خواهد بود.
«کمیتۀ سیصد» برای دستیابی به هدف مورد نظر خود، از ابزارهای گسترده مانند پول، نیروی نظامی، رسانههای جمعی، مواد مخدر، فرهنگ (به طور دقیقتر، ضد فرهنگ یا پادفرهنگ)، دین و مذهب (بعبارت دقیقتر، شبهدین و حتی شیطانپرستی آشکار)، سازمانهای اطلاعاتی (همان سازمان اطلاعاتی امآی۶) و غیره استفاده میکند. «کمیتۀ سیصد» برای به دست گرفتن قدرت، افراد خود را به سمتهای کلیدی در کشورهای مختلف منصوب میکند. و برای کنترل مؤثر میلیونها انسان عادی، ذهن و شعور آنها با کمک رسانهها، فرقههای بتپرستی، هرزگی جنسی، مواد مخدر و دیگر ابزارهای ضدفرهنگ «بازیآرایی» میکند.
با این حال، همۀ اینها برای کسانی که کتاب کلمن را خواندهاند، معلوم است. اکنون توجه خوانندگان را به این نکته جلب میکنم که نویسندۀ کتاب، ناظر بیغرض اتفاقات جهان نیست. بسیاری از اظهارات وی نشان میدهد، که او یک مسیحی است و میداند «کمیتۀ سیصد» از یک مشت شیطانپرست تشکیل شده و اعضای این فرقۀ شیطانی میدانند که مسیحیت مانع اصلی رسیدن به هدف مورد نظرشان است. بدین سبب، باید از بین برود، از جمله با جایگزین کردن آن با انواع مختلف جعلیات پنهانی. کلمن، هم در مورد مسیحیت و هم دربارۀ سرنوشت کل بشریت نگران است که اکثریت نئومالتوسیتهای «کمیتۀ سیصد» قصد دارند آنها را بلحاظ فیزیکی نابود کنند.
اما، کلمن، به عنوان یک شهروند آمریکایی، بیش از هر چیز، از سرنوشت سرزمین خود- آمریکا نگران است. میتوان قبول کرد که او یک آمریکایی واقعاً میهنپرست است. بسیاری از کارشناسان که به ارزیابی سخنان، تصمیمات و اقدامات رؤسای جمهور آمریکا عادت دارند، اذعان میکنند که ساکنان کاخ سفید اغلب مجبورند برخی «شرایط حارجی» را در نظر بگیرند. یعنی از منظر منافع آمریکا و مردم آن، به انجام این کار یا آن مجبور میشوند. اما برخی تصمیمات و اقدامات آنها، در زندگی واقعی، گاهی به دلیل اشتباهات رؤسای جمهور، اما اغلب به دلیل برخی «شرایط خارجی»، اساساً برای آمریکا و مردم آن «بهترین» نیستند.
جان کلمن در قضاوت خود در مورد این موضوع بسیار قاطعتر است. او با استفاده از مثالهای متعدد نشان میدهد که رؤسای جمهور آمریکا نه به نفع آمریکا و مردم آن، بلکه منحصراً به دستور و در راستای منافع «کمیتۀ سیصد» تصمیم میگیرند و عمل میکنند. این مدعا حداقل در مورد رؤسای جمهور آمریکا در قرن گذشته صدق میکند.
قبل از این، برخی رؤسای جمهوری بودند که واقعاً میتوان آنها را «آمریکایی»، «ملی» و «میهنپرست» نامید. به عنوان مثال، اندرو جکسون، هفتمین رئیس جمهور آمریکا (١٨٢٩-١٨٣٧) چنین بود. او بدین سبب که بانکداران عضو «شورای ٣٠٠» امیدوار بودند از طریق بانک مرکزی آمریکا را اداره کنند، اجازۀ تأسیس آن را در آمریکا نداد. چندین سوءقصد علیه او صورت گرفت، اما همۀ آنها شکست خوردند؛ بالاخره، اندرو جکسون بر اثر مرگ طبیعی درگذشت. آبراهام لینکلن، رئیس جمهور شانزدهم نیز علیه بانکداران عضو «شورای ٣٠٠» به اقداماتی دست زد، اما او در سال ١٨۶۵ ترور شد (طبیعتاً به دستور همان بانکداران).
اما اکثر رؤسای جمهور آمریکا در قرن بیستم، کاملاً مطیع نخبگان جهانی («کمیتۀ ٣٠٠» کنونی) بودند. کلمن در فصل سوم کتابش، به یک میهنپرست آمریکایی دیگر، لیندون لاروش (١٩٢١-٢٠١٩) اشاره میکند. او به نقل از لاروش میگوید: «دو رئیس جمهور که در نهایت آمریکا را در مسیر درست هدایت کردند». او سخنان لاروش را در مورد دو رئیس جمهور، یعنی تئودور روزولت و وودرو ویلسون که در نهایت آمریکا را به زیر کنترل «کمیته ٣٠٠» درآوردند، نقل میکند: «آنها با کمک عناصر مطیع خود یعنی، تدی روزولت و رئیس جمهور وودرو ویلسون، قانون فدرال رزرو را پیش بردند. آنها کنترل دانشگاههای پیشرو، رسانههای لیبرال پیشرو، جریان اصلی سرگرمی و اکثر مؤسسات انتشاراتی آمریکا را تحت اختیار خود درآوردند. آنها «گروه کلیدی لیبرال شرق آمریکا» هستند که بنام شاخۀ آمریکایی «میزگرد لندن» شناخته میشود. این گروه ابتدا به عنوان «فدراسیون مدنی ملی» تأسیس شد. این گروه امروز شورای روابط خارجی نیویورک آمریکا را نمایندگی میکند. فرانکلین روزولت، رئیس جمهور، گاهی اوقات آنها را «سلطنتطلبان اقتصادی» مینامید. گاهی اوقات نیز آنها را «اشراف» میخواند. و خود آنها اغلب نویسندگانی را برای نوشتن کتابها و مقالاتی استخدام میکنند تا آنها را بصورت اشراف روم باستان، یعنی افرادی دارای خون «آبی»، «خانوادههایی» که «اشرافیت» مرفه آمریکایی را تشکیل میدهند، به تصویر بکشند. آنها به معنای دقیق کلمه، «الیگارشی» این فیل هستند …» (نقل از: «آیا واقعاً در نظر دارید همه چیز را در مورد اقتصاد بدانید؟» اثر لیندون لاروش).
جان کلمن به نکتۀ جالبی اشاره میکند: مقامات آمریکا مخصوصاً این واقعیت را که در ایجاد نظم نوین جهانی مشارکت دارند و نتیجۀ نهایی آن ایجاد یک مملکت واحد جهانی تحت حکمرانی یک دولت واحد جهانی خواهد بود، پنهان نمیکنند. اما در عین حال این تصور را به افکار عمومی آمریکا القا میکنند که همۀ آمریکاییها در این پروژه ذینفع خواهند بود. زیرا، آمریکا به لحاظ قدرت اقتصادی «از بقیۀ دنیا جلوتر است». آنها میگویند که آمریکا «سهم کنترلکننده» در «امپراتوری جهانی» خواهد داشت («امپراتوری جهانی»=«پکس آمریکا»).
اما این، به عقیدۀ کلمن، توهم خطرناکی است که برای جلوگیری از بروز مخالفت با برنامههای «کمیتۀ ٣٠٠» در آمریکا ایجاد شده است. در واقعیت امر، همانطور که کلمن میگوید، ذینفعان پروژۀ «امپراتوری جهانی» فقط «برگزیدگان»، یعنی اعضای «کمیتۀ ٣٠٠» و نزدیکترین حلقۀ آنها خواهند بود. مردم عادی آمریکا براحتی مورد «کلاهبرداری» قرار خواهند گرفت. آنها در نهایت یا به عنوان «افراد زائد» روی سیارۀ زمین، در معرض «نابودی» قرار خواهند گرفت و یا به بردگان اربابان «امپراتوری جهانی» تبدیل خواهند شد.
باشگاه رُم، یک سازمان به اصطلاح بینالمللی که توسط دیوید راکفلر، یکی از اعضای برجستۀ «کمیتۀ ٣٠٠» تأسیس شده است. این کمیته بمنظور سرعت بخشیدن به اجرای پروژۀ تشکیل دولت واحد جهانی، به دولتها «توصیههایی» مبنی بر کاهش جمعیت از طریق مهار رشد آن و همچنین، توقف توسعۀ صنعتی (تحت پوشش گذار به «جامعۀ فراصنعتی» میکند (بر اساس عقاید زبیگنیو برژینسکی، مندرج در کتاب او با عنوان «دوران تکنوترونیک»، ١٩۶٩). مرحلۀ بعدی این پروژه عبارت است از تضعیف دولتهای ملی از طریق انتقال تدریجی کارکردها به سرمایۀ خصوصی (خصوصیسازی دولت)، برچیدن مرزها، و تأمین شرایط مساعد برای حرکت آزاد فرامرزی کالا، سرمایه، نیروی کار و غیره.
در ابتدا، برخیها تصور میکردند که باشگاه رُم فقط به کشورهای جهان سوم چنین «توصیه» میکند. آنها آمریکا را به عنوان یک کشور «مرجع» و از هر نظر کامل در نظر نمیگیرند. اما جان کلمن معتقد است برعکس. آمریکا در قرن بیستم واقعاً نوعی «مرجع» بود که بسیاری از کشورهای جهان سعی میکردند از آن پیروی کنند. بگذار همچنان یک «مرجع»، اما متفاوت، نمونۀ بازسازی شده بر اساس «توصیههای» باشگاه رُم باشد. جان کلمن با ناراحتی جدی توصیف میکند که چگونه آمریکا از دهۀ ١٩۶٠ دست به بازسازی ساختاری زده است که به گفتۀ نویسندۀ کتاب «کمیتۀ ٣٠٠»، باید «خودکشی» نامیده شود.
جان کلمن، مخصوصاً به تفصیل توضیح میدهد که چه کسی، چگونه و با چه هدفی انقلاب «ضدفرهنگ» را در اواسط دهۀ۶٠ به راه انداخت که در قالب فرهنگ پانک، هیپی، موسیقی «راک» و «بیتلز» در میان جوانان آمریکایی رواج یافت. متعاقب آن، انقلاب جنسی، اعتیاد گسترده به مواد مخدر، افزایش راهزنی و انواع آزمایشات دیگر با هدف «بازآرایی بزرگ» سبک زندگی آمریکایی، جامعۀ آمریکا را فراگرفت و از آنجایی که آمریکا بعنوان «مرجع» شناخته میشد، تجربۀ «بازآرایی بزرگ» آن در سرتاسر جهان گسترش یافت.
«بازآرایی بزرگ» اقتصاد آمریکا را نیز تحت تأثیر قرار داد. آمریکا، به دستور «کمیتۀ ٣٠٠»، باید به تمام جهان نشان میداد که چگونه میتوان از اقتصاد صنعتی به اقتصاد «پساصنعتی» گذر کرد. به عبارت صریح، چگونه میتوان صنعتیزدایی کرد. کلمن توجه خاصی به این موضوع دارد که صنعتزدایی در آمریکا را اتین داوینیون، یکی از اعضای «کمیتۀ ٣٠٠» سازماندهی و مدیریت کرد. کولمن خاطرنشان میکند که تضعیف صنایع آمریکا مانند فولاد، اتومبیل و کشتیسازی، مجتمع کشاورزی و غیره در چارچوب سیاست رشد صفر پساصنعتی، به دستور «کمیتۀ ٣٠٠» تحت رهبری کنت اتین داوینیون، اشراف فرانسوی (بعضیها میگویند بلژیکی) در اوایل دهۀ ١٩٩٠انجام گرفت.
کمی پائینتر میخوانیم: «به عنوان مثال کشتیرانی دریایی ما را در نظر بگیرید که زمانی نیروی قدرتمندی بود و ما به حق به آن افتخار میکردیم. صنعت کشتیسازی نقش کلیدی در شکوفایی ملت آمریکا در جهان ایفا میکرد… اما… کشتیسازی ما عمداً تحت فشار باشگاه رُم بمثابه بخشی از سیاست رشد صفر پساصنعتی که توسط داوینیون دنبال میشد، نابود گردید».
عوامل باشگاه رُم و «کمیتۀ ٣٠٠» در آمریکا کارزار بسیار قوی و دائمی علیه توسعۀ انرژی هستهای سازمان دادند که به صنعتیزدایی کشور نیز کمک کرد. «ما دیدهایم که جنبش ضد انرژی هستهای در آمریکا برای توقف توسعۀ صنعتی کشور بر اساس برنامههای باشگاه بمنظور دستیابی به «رشد پساصنعتی صفر» چقدر موفقیتآمیز بود. ما دیدیم که در نتیجۀ طرح داوینیون، چگونه رشد صنعتی شگفتانگیز آمریکا جای خود را به رکود فاجعهبار داد».
در پایان قرن گذشته، جان کلمن بُردار بلندمدت جنبش آمریکا را تعریف کرد – حرکت به سمت سقوط نهایی اقتصاد و از دست دادن کامل حاکمیت ملی: «آمریکا در آستانۀ فروپاشی داخلی قرار دارد و اگر از نظر معنوی و اخلاقی ورشکست شود، اگر پایه و اساس صنابع ما نابود شود، اگر در کشور ٣٠ میلیون نفر بیکار وجود داشته باشد، اگر شهرهای ما جولانگاه وحشتناک هر جنایت قابل تصور و با نرخ جرم و جنایت تقریباً سه برابر بیشتر از هر کشور دیگر باشد، اگر ۴ میلیون نفر بیخانمان در کشور وجود داشته باشد، اگر فساد دولتی به ابعاد بیسابقهای رسیده و همه را تحت تأثیر قرار داده باشد، آیا آمادۀ سقوط در آغوش دولت واحد جهانی در عصر تاریک جدید نیست؟
در باشگاه رُم، زبیگنیو برژینسکی دست راست دیوید راکفلر بود. او مبتکر اصلی ایدۀ «رشد صفر پساصنعتی» بود که برای اولین بار در کتاب «عصر تکنوترونیک» مطرح کرد. برژینسکی این کتاب را نه فقط به عنوان یک شهروند، بلکه، بعنوان مشاور امنیت ملی رئیس جمهور کارتر، یکی از اعضای برجستۀ باشگاه رُم، عضو «کمیتۀ ٣٠٠»، شورای روابط خارجی و بالاخره، به عنوان نمایندۀ اشراف سیاه باستانی لهستان نوشت. جان کلمن نقش برژینسکی در نابودی آمریکا را به تفصیل مورد تجزیه و تحلیل قرار داد. او در این باره نوشت: «کتاب او توضیح میدهد که چگونه آمریکا باید پایگاه صنعتی خود را رها کند و وارد دورانی شود که او آن را «عصر تاریخی کاملاً جدید» مینامد. آنچه که آمریکا را منحصر به فرد میکند، تمایل آن به تجربه کردن آینده است، چه هنر پاپ باشد، چه مواد مخدر. امروز آمریکا یک جامعۀ خلاق است، در حالی که بقیه، آگاهانه یا ناآگاهانه، مقلد آن هستند». بجای این، او باید مینوشت: آمریکا در واقع یک میدان آزمایش برای سیاستهای «کمیتۀ ٣٠٠» است که مستقیماً به الغای نظام موجود و استقرار حاکمیت دولت واحد و نظم نوین جهانی منجر میشود.
کشوری که «کمیتۀ ٣٠٠» آن را بعنوان «میدان آزمایش» برگزیده است، چه «منافع ملی» میتواند داشته باشد؟ این فقط جان کلمن نیست که آمریکا را بعنوان کشوری که حاکمیت ملی خود را از دست داده، ارزیابی میکند. چهرههای مشهور آمریکایی مانند لیندون لاروش، پل رابرتز، مایکل هادسون، تاکر کارلسون و دیگر میهنپرستان آمریکایی نیز این موضوع را چنین ارزیابی کرده و میکنند.
مطلب مرتبط: سه ایدۀ باشگاه رُم
١٢ فروردین-حمل ١۴٠۴