«فروپاشی دیالکتیک یا فروپاشی منطق؟»
ترجمه. رحیم کاکایی
س.ای. روداکوف
(درباره کتاب «دیالکتیک. از پیدایش تا پیروزی و فروپاشی» نوشته آ. آ. ایوین)
در بهترین، یا حداقل بزرگترین کتابفروشیها، تک نگاری” آ.آ.ایوین ” بنام «دیالکتیک. از تولد تا پیروزی و فروپاشی» که در سال ۲۰۱۶ منتشر شد، فروخته می شود. هرچند پروفسور” ایوین” در سال ۲۰۱۸ درگذشت، اما این کتاب با انتقاد تحقیرآمیز از دیالکتیک تا به امروز همچنان منتشر میشود، به ویژه، نسخه جدیدی از آن در سال ۲۰۲۳ منتشر شد. آشنایی با این «شاهکار» حس شگفتی را برمیانگیزد: چگونه در شرایط عملیات نظامی ویژه، دیدگاههای طرفدار غرب، پوزیتیویستی و ضد روسی به خواننده روسی تحمیل میشود؟ اعتبار و ارزش” آ.آ.ایوین” به مثابه کارشناس منطق صوری غیرقابل انکار است. نویسنده این سطور حتی در دوره دوم خود مقالهای در زمینه منطق ارزیابیها به “آلکساندر آرخیپوویچ” نوشته است. از آن زمان تاکنون خیلی وقت گذشته است و در تمام این مدت ما با هم ارتباط نداشتهایم. وقتی بتازگی تکنگاری او در مورد دیالکتیک را خواندم، وحشت مرا فرا گرفت. چگونه او، به عنوان پژوهشگر ارشد در بنیاد فلسفه، میتواند چنین چرندیاتی را بیان کند؟ بسیار خوب، او به عنوان یک منطقدان صوری میتوانست به منطق دیالکتیکی کم بها دهد و آن را به منطق صوری تقلیل دهد – این امر رایجی است: منطقدانان صوری دیالکتیک را دست کم میگرفتند، دیالکتیسینها منطق صوری را نادیده میگرفتند. اما وقتی نویسنده شروع به تحقیقات اجتماعی-فلسفی میکند و هم قوانین توسعه اجتماعی و هم مارکسیسم را رد میکند، او متاسفانه شبیه اوگن دورینگ معروف میشود که انگلس همانند کودکی اصول فلسفه علمی را به او آموخت. از همان آغاز، نویسنده بین خلاقیت جمعی و فردی تمایز قائل میشود. چیزهایی مانند بازار، پول، دولت، نهادهای اجتماعی، دین توسط هوش جمعی ایجاد میشوند که خصلت توصیفی و ارزیابانه دارد. ایوین نوشت: «هوش فردی قادر به ایجاد زبان یا اخلاق نیست. اما هوش جمعی مسائل ریاضی یا مسائل فیزیک را حل نمیکند» [ایوین، 2023، ص 12]. این فیلسوف با نادیده گرفتن دیالکتیک، ناگهان درگیر جمع و فرد میشود و آنها را از هم جدا میکند.
اما آیا هوش فردی “لوتر” در ایجاد مذهب پروتستان نقش نداشت؟ و آیا قضیه فیثاغورث، که محصول ذهن فردی متفکر یونان باستان است، جزئی از خلاقیت جمعی نیست؟ آیا کل از اجزا تشکیل نشده است و آیا جزء مُهر کل را ندارد؟ این فیلسوف با تمایز قائل شدن بین خلاقیت جمعی و فردی، تصمیم گرفت انواع جوامع را به جمعگرا (دقیقاً به همین شکل، نه جمعگرا) و فردگرا تقسیم کند. این منطقدان با سرسختی و پافشاری شایستهی دورینگ، با تأکید بر اینکه مفهوم واحدی از تاریخ وجود ندارد، آنطور که قانون عینی برای تکامل جامعه وجود ندارد، تصریح کرد که تاریخ بین دو قطب – جمعگرایی و فردگرایی – حرکت میکند. «علاقه ویژه به ساختار جمعگرایانه جامعه، که خود را بیشتر آشکار می کند، کاملاً قابل درک است. اینگونه است که جوامع در مصر باستان، چین باستان، سومری، سند، هیتی، عرب، آند، مایا و سایر تمدنها سازماندهی میشدند. جامعه فئودالی اروپای غربی و جامعه روسیه تا سده بیست بنا به سرشت خود جمعگرایانه بوده است. بخش بزرگ تاریخ بشری، تاریخ جوامع جمعگرا است. جوامع فردگرا فقط در یونان و روم باستان وجود داشتند و سپس از سده هفده در اروپای غربی مستقر شدند. در شماری از کشورهای اروپایی، جوامع فردگرا برای مدت طولانی در سده بیست جای خود را به جوامع جمعگرا دادند. تاریخ بشر بیشتر تاریخ جوامع جمعگرا است» [ایوین، 2023، ص 50]. چنین بی پروا و با جسارت منطقدان منطقی ما، بدون اینکه متخصص تاریخ و فلسفه اجتماعی باشد، دولتهای شرق باستان، سلطنتهای فئودالی و دولت شوروی را که مالکیت خصوصی را نابود کردند و بشریت را از طاعون قهوهای رهایی بخشیدند، در یک گروه قرار میدهد. دوران تفتیش عقاید سده های میانه را با عصر روشنگری شوروی یکی شمرده می شود – چنین نظریهپردازی کجا تحصیل کرده است، در دانشگاه دولتی مسکو یا فرایبورگ، که او با نفس بند آمده در مورد آن سخن می راند، ارتباط با فیلسوف و متکلم سرسخت ضد شوروی، بوخنسکی، را به یاد میآورد؟ اما بعد اندیشه منطقدان ما باز ناگهان برملا میشود.
“ایوین”، نه بیشتر و نه کمتر، دیالکتیک را شیوه تفکر جوامع جمعگرا اعلام میکند. دیالکتیک گویا به فرد اجازه میدهد پلی از جامعه ناکامل موجود به جامعهای کامل – آسمانی، آنطور که در سده های میانه فکر میکردند، یا به کمونیسم، آنطور که در دوران شوروی تصور می کردند – بسازد. او می نویسد: «گذار از جهان ناقص موجود به جهان کامل آینده، مسئله اصلی تفکر جمعگرا است که با مسئله تثلیث برطرف و تثبیت شده است. دیالکتیک پیشنیاز ضروری برای حل این مسئله است. در عصر جدید، چنین گذار آرمانشهری دیگر نمیتواند موضوع ایمان خالص یا «کورکورانه» باشد، به این معنی که باید از نظر دیالکتیکی مستدل گردد» [ایوین، 2023، ص. 91]. همینطور دیالکتیک از علم تکامل به شیوه تفکر توصیفی- ارزیابی تبدیل میشود که یک جامعه جمعگرا را قوام میدهد. اما اگر تثلیث مذهبی قادر است به نحوی پلی از دنیای واقعی به دنیای آسمانی بکشد، پس اینکه چگونه دیالکتیک امکان میدهد تا به یک جامعه کمونیستی کامل حرکت کند، همچنان یک راز راز سر بمهر و غیر قابل دسترس باقی می ماند. آری، و به طور کلی، فقط یک آدم بیمار میتواند جزم سده های میانه را که همه چیز را به خدا تقلیل میدهد، با سازماندهی مجدد کمونیستی جهان یکی بداند. آنطور که آشکار شد، این سر و هوش نه تنها در تسلط بر اصول ماتریالیسم دیالکتیکی در دانشکده فلسفه دانشگاه دولتی مسکو شکست خورد، بلکه همه چیز را در تاریخ فلسفه درهم آمیخت. به گفته “ایوین”، دیالکتیک از سده های میانه آغاز میشود. درست است که در اوایل دوران باستان، پرتو و روزنه ای از دیالکتیک در هراکلیتوس وجود داشت، اما این بیشتر یک تصادف بود. دیالکتیک به عنوان یک شیوه تفکر، از تثلیث سده های میانه – خدای پدر، خدای پسر، خدای روح القدس – سرچشمه میگیرد. در سده های میانه نیازی به شرح سیستماتیک دیالکتیک نبود. هگل نخستین کسی بود که این کار را انجام داد. اما، ایوین مدعی بود که هگل بطور اصولی چیز نویی در دیالکتیک کشف نکرد. نتیجه گیری تعجب آور نیست، ایوین هر سه قانون دیالکتیک (قانون گذار تغییرات کمی به کیفی، قانون وحدت و مبارزه اضداد، قانون نفی نفی) را قانون نمیدانست. اما حتی اگر قوانین دیالکتیک را به رسمیت شناخته نشود، چگونه میتوان تفکر دیالکتیکی افلاطون را انکار کرد؟. آیا او نخستین کسی نیست که در تاریخ فلسفه به ما آموخت که از تز به آنتیتز و سپس به سنتز آنها حرکت کنیم؟ آیا ما از دوران دانشجویی خود نمیدانیم که ایدهآلیسم همیشه دیالکتیکی و ماتریالیسم تا میانه سده نوزده، زمانی که مارکسیسم ظهور کرد، متافیزیکی بود؟ گویی فیلسوف هرگز در مورد این موضوع چیزی نخوانده است. او ضمن تقلیل تفکر به سازگاری و انسجام صوری-منطقی، درست مانند اسکولاستیکهای سده های میانه که وجود خدا را اثبات میکردند، تلاش میکند تاریخ جامعه بشری را تحت طرح خود قرار دهد.
“ایوین” با اعتماد به نفس یک نادان ادعا میکند که هگل در مقایسه با تفکر سده میانه ای چیز جدیدی به دیالکتیک نیاورده است، با این حال هسته اصلی دیالکتیک هگل را تعیین می کند: «تناقض منطقی خاصی که هگل در استدلال دیالکتیکی خود به کار برده، شایسته توجه ویژه است. یک نمونه بارز. هگل در تاریخ فلسفه خود مینویسد: «حرکت کردن به معنای بودن در یک مکان معین و در عین حال نبودن در آن است، در نتیجه، به معنای بودن همزمان در هر دو مکان است؛ این پیوستگی زمان و مکان است که به تنهایی حرکت را ممکن میسازد. زنون در استنباط خود این دو نکته را کاملاً از یکدیگر جدا کرده است». (هگل، آثار. مسکو، ۱۹۴۹، جلد نهم، صفحه۲۴۱ ) و. ای. لنین، ضمن یادداشتبرداری از سخنرانیهای هگل، این عبارت را نوشت، با دو خط پررنگ زیر آن خط کشید و «صحیح است!» را اضافه کرد. (جلد ۲۹، صفحه۲۳۲ ). در آن واحد مشخص نیست که دقیقا چه چیزی در اینجا درست است. دو گزاره: «جسم در مکان مورد نظر است» و «جسم در مکان مورد نظر نیست» یک تناقض منطقی در مفهوم معمولی و استاندارد- تنها معنایی که در زمانی که لنین این سخنرانیها را ارائه میداد، شناخته شده بود – را تشکیل میدهند. قانون منطقی استاندارد تناقض میگوید که یکی از این جملات نادرست است. پذیرش هر دوی این جملات به معنای پذیرش جمله نادرست و وانمود کردن آن به عنوان جمله درست است.
اما این دقیقاً همان سفسطهای است که خود هگل آن را بازی غیراصولی با کلمات ارزیابی کرده بود» [ایوین، ۲۰۲۳، صفحات ۱۱۳-۱۱۴]. اندیشه “ایوین”، خودپسندی (و خودستایی) بورژوازی شوروی را بازتاب می دهد، که خود را موظف به نابودی هر چیز شوروی میدانستند تا به «روسهای جدید» تبدیل شوند و مانند غرب زندگی کنند، گویی هرگز در اتحاد جماهیر شوروی زندگی نکردهاند. در واقع، دیالکتیک به هیچ وجه منطق صوری را انکار نمیکند، همانطور که سوسیالیسم دستاوردهای دورانهای گذشته را انکار نمیکند. منطق صوری، لحظه سکون در حرکت را به تصویر میکشد. مهم نیست که یک شیء چگونه تغییر کند، تا زمانی که آن به چیز دیگری تبدیل نشود، خود باقی میماند. آن تغییر میکند، اما دقیقاً همان چیزی است که تغییر میکند، و تفکر، صحبت در مورد این شیء، نباید آن را با شیء دیگری جایگزین کند. این لحظه سکون و ثبات را منطق صوری با منع تضاد آن بازتاب می دهد. اما در حالی که خود باقی میماند، شیء بلافاصله تغییر میکند (!). این وحدت سکون و حرکت، ثبات و تغییرپذیری را منطق دیالکتیکی منعکس میکند. فلسفه، از دیالکتیسینهای باستان – “زنون”، فیثاغورث، هراکلیتوس و سپس سقراط، افلاطون، ارسطو، اپیکور گرفته و تا پایان دادن به دیالکتیک ایدهآلیستی آلمانی، می کوشد تضاد حرکت و سکون، ثبات و تغییرپذیری را درک کند. اما تنها دیالکتیک ماتریالیستی مارکس، انگلس، لنین، با دست کشیدن از ایدهآلیسم نظری، تضاد حرکت و سکون را حل میکند. حرکت، تغییر مطلق است و لحظه سکون و ثبات نسبی است.
منطقدان ما با کنار گذاشتن دیالکتیک از علم تفکر، منطق روند تاریخی را نمیبیند. او آن را انکار میکند. “آ.آ.ایوین” با یکی دانستن کمونیسم با تمامیتخواهی(توتالیتاریسم)، تلاش میکند اثبات کند که کمونیسم یک نظریه و مفهوم آرمانشهری است. او استدلال میکرد که کمونیسم قادر به تحمل رقابت اقتصادی با سرمایهداری نیست. و شاید از این رو است که این فیلسوف خیلی زود درگذشت، زیرا او دیده بود که چگونه چین، به رهبری حزب کمونیست چین، در مقابل چشمان ما شروع به پیشی گرفتن از ایالات متحده آمریکا کرده است. “ایوین” با تأکید بر محافظهکاری تفکر جمعگرایانه و بیتوجهی آن به واقعیتها، نمیخواهد به الهیات دفاعی ایدئولوگهای بورژوازی و تنزل فلسفه به پوزیتیویسم و خرد ستیزی به عنوان جریانهای اصلی در فلسفه بورژوایی توجه کند. “ایوین” با نادیده گرفتن دیالکتیک، وقتی در دانشکده فلسفه درباره تحول انقلابی در فلسفه که توسط کلاسیکهای مارکسیسم انجام شد صحبت میکردند، نفهمیده است چه چیزی به او آموخته میشود. سده ها، ماتریالیسم متافیزیکی بود و دیالکتیک را ایدهآلیستها بسط و تکامل بخشیدند. در نتیجه، ماتریالیسم به مثابه ماتریالیسم تا آخر پیگیر نبود و دیالکتیک به بنبست متافیزیکی رسید. و تنها از میانه سده نوزده، زمانی که ماتریالیسم دیالکتیکی کشف شد، فلسفه وارد یک مسیر علمی نضج یافته شد. اما برای درک چنین انقلاب علمی، در زندگی نباید از انقلابها ترسید. اما این مربوط به ایوینها نیست…
منبع. “سایت دانشمندان روسی دارای گرایش سوسیالیستی”












